عبارات مورد جستجو در ۸۷۵۷ گوهر پیدا شد:
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 47
دی مغبچهای گفت که ما مظهر یاریم
سر تا به قدم آینه روی نگاریم
ما نقطه پرگار وجودیم ولیکن
گاهی به میان اندر و گاهی به کناریم
ما سر انالحق به جهان فاش نمودیم
منصورصفت رقصکنان بر سر داریم
ما بار به سر منزل مقصود رساندیم
ای خواجه دگر اشتر بگسسته مهاریم
در هیچ قطاری دگر ای قافلهسالار
ما را نتوان یافت که بیرون ز قطاریم
تا باد به هم بر زند آن زلف پریشان
آشفته و سرگشته و بیصبر و قراریم
تا در چمن حسن گل روی تو بشکفت
شوریده و شیدا و پریشان چو هزاریم
چون در نظر دوست عزیزیم غمی نیست
هرچند که در چشم خلایق همه خواریم
وحدت صفت از نشأ صهبای محبت
مستیم ولی بیخبر از رنج خماریم
سر تا به قدم آینه روی نگاریم
ما نقطه پرگار وجودیم ولیکن
گاهی به میان اندر و گاهی به کناریم
ما سر انالحق به جهان فاش نمودیم
منصورصفت رقصکنان بر سر داریم
ما بار به سر منزل مقصود رساندیم
ای خواجه دگر اشتر بگسسته مهاریم
در هیچ قطاری دگر ای قافلهسالار
ما را نتوان یافت که بیرون ز قطاریم
تا باد به هم بر زند آن زلف پریشان
آشفته و سرگشته و بیصبر و قراریم
تا در چمن حسن گل روی تو بشکفت
شوریده و شیدا و پریشان چو هزاریم
چون در نظر دوست عزیزیم غمی نیست
هرچند که در چشم خلایق همه خواریم
وحدت صفت از نشأ صهبای محبت
مستیم ولی بیخبر از رنج خماریم
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
سفر
تو سفر خواهی کرد
با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگوتر از همه ی آینه ها
خواب دریای خزر را
به شبِ
چشمانت می بخشم ...
موج ها .
زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها ،
در قدمت می رقصند
من تو را در همه ی آینه ها
می بینم
روبرو
در خورشید
پشتِ سر
شب
در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظه هامان را زایل نکند
من تو را
از همه آفاق جهان خواهم برد ...
*
همسفر با منی
تو سفر می کنی امّا تنها
صبح ِ صادق
و همه همهمه ی دستان
ره توشه ی تو
این صمیمی
هر ستاره
پسته ی خندان راه ِ تو باد ...
*
جفت من
سفری می کنیم اما
دست های خود را به بهاری بخشیم
که همه گل های تنها را
با صداقت
نوازش باشند ...
چشم خود را به راهی بخشیم
که برای طرح بی باکِ
قدم ها
ستایش باشند
تو سفر خواهی کرد
من تو را در نفسم خواهم خواند
وقتی آزاد شوند از قفس کهنه
کبوترهایم
در جوار همه ی گنبدها
به زیارتگاه چشمانت می آیم
و در آن لحظه ، ماه
در دستم خواهد خواند
- زندگی در فراسوی همه زنجیرست ...
*
روح من گسترده ست
تا قدم بگذاری
در خیابان ِ صداقت هایش ...
و بکاری
کاج دستانت را
در هزاران راهش ...
*
روح من گسترده ست
تا که آغاز کنی
فلسفه ی رُخصت چشمانت را
به همه ضجه ی جاوید برادرهایم
تا که احساس کنی
بردگی ِ دستانم
تا که آگاه شوی
از قفس ِ واژه که آویزان است ؟
*
سوختن نزدیک است
تو سفر خواهی کرد
من تو را
از صفِ این آدمکان چوبی
خواهم برد ...
با دو چشم مطمئن تر از نور
با دو دست راستگوتر از همه ی آینه ها
خواب دریای خزر را
به شبِ
چشمانت می بخشم ...
موج ها .
زیر پایت همه قایق هستند
ماسه ها ،
در قدمت می رقصند
من تو را در همه ی آینه ها
می بینم
روبرو
در خورشید
پشتِ سر
شب
در ماه
من تو را تا جایی خواهم برد
که صدایی از جنگ
و خبرهایی کذایی از ماه
لحظه هامان را زایل نکند
من تو را
از همه آفاق جهان خواهم برد ...
*
همسفر با منی
تو سفر می کنی امّا تنها
صبح ِ صادق
و همه همهمه ی دستان
ره توشه ی تو
این صمیمی
هر ستاره
پسته ی خندان راه ِ تو باد ...
*
جفت من
سفری می کنیم اما
دست های خود را به بهاری بخشیم
که همه گل های تنها را
با صداقت
نوازش باشند ...
چشم خود را به راهی بخشیم
که برای طرح بی باکِ
قدم ها
ستایش باشند
تو سفر خواهی کرد
من تو را در نفسم خواهم خواند
وقتی آزاد شوند از قفس کهنه
کبوترهایم
در جوار همه ی گنبدها
به زیارتگاه چشمانت می آیم
و در آن لحظه ، ماه
در دستم خواهد خواند
- زندگی در فراسوی همه زنجیرست ...
*
روح من گسترده ست
تا قدم بگذاری
در خیابان ِ صداقت هایش ...
و بکاری
کاج دستانت را
در هزاران راهش ...
*
روح من گسترده ست
تا که آغاز کنی
فلسفه ی رُخصت چشمانت را
به همه ضجه ی جاوید برادرهایم
تا که احساس کنی
بردگی ِ دستانم
تا که آگاه شوی
از قفس ِ واژه که آویزان است ؟
*
سوختن نزدیک است
تو سفر خواهی کرد
من تو را
از صفِ این آدمکان چوبی
خواهم برد ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
هستی ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
مرثیه ای برای گلگونه های کوچک ...
۱
چشمان تو
سلام ِ بهاری ست
در خشکسالی بیداد ...
دستان تو
که یارای ِ دشنه گرفتن نیست امّا
آواز تو
گلوله ی آغاز
که بال گشودَست به جانبِ دیوار
دیوارها اگر که دود نگشتند
آواز ِ پاک تو
رود بزرگِ میهن
این رود ، در لوت می دمد
تا در سرتاسر این جزیره ی خونین
سَروها و سپیدار
سایه سار تو باشد ...
۲
در کوچه ها
حتی اگر هجوم ملخ بود
ما با سپر به کوچه قدم می گذاشتیم
حالا که دشمن ِ ما مخفی است
زندان ،
تمام کوچه های خلوتِ این شهر ...
۳
شاهین من !
که چشم های تو نارَس
و در احاطه به خون ریز نارساست
تنها خلیفه نیست دشمن و دژخیم
هشدار !
مخفی است دشمنت ...
بابک اگر برادر ما بود
در قتلگاه دشمن ِ این خلق
با گونه های زرد خموشی می گرفت امّا
دل بسته ایم
به گونه های تو ای امید فرداها
تو بابکی
با گونه های آتشی ِ سرخ ...
۴
وقتی لباس ِ تو ریش ریش ، در هَم و پاره
وقتی که چشم های تو در حسرتِ دویدن و بازی
خیره مانده بود
گویا میان همهمه ی پارک
با آن صدای کودکانه به من گفتی :
عریانی ِ مرا
هرگز نه کسی گفت و نه دانست
با شانه های خمیده
بارکش بودن ...
۵
دیوارهایی از گل که نیست
دیوارهایی از گل که نیست
با شاخه های همهمه گر ، دَر هَم
تا جاده
با غرشی از گل و آواز
نام تو را در سپیده بخوانند
برگردن تو سرو می آویزم
تا سرافرازی
ز سرو
بیاموزی ...
۶
اینک که سر پناه تو می سوزد
در این حریق ِهرزه دَرایان
به جستجوی کدام دامنه
گیرایی ِ چه صدایی
صدای پدر
در صدای ریزش باران است
اگر چه دامنه اینجا نیست
بایست در باران !
هرگز مترس ،
هرگز مترس
پیراهن است صدایش
پیراهن است صدایش ...
۷
خواهی پرید دوباره شاهین ِکوچک ما
و پرده های سیاه دو چشمش را
کنار خواهی زد
او را دوباره تو خواهی دید
او را
که سرافراز گرفتاری ست
در این جزیره ی خونین ...
او را
که شورشی ست
در خون ِ ساکت ما
او را دوباره تو خواهی دید
او را که
سوار بر دشنه های گرسنه نمودند
و با دو آفتاب طلوع کرده
در دو گودی ِ گونه
از میان بیابان
چو روح جنگل رفت ...
۸
با دست های کوچک خود
ستاره می چینی ؟
از آسمان شهر ِ تو آخر
ستاره خواهد ریخت
با چشم های سیاهت
که خواب می خواهند
اینک کنار ِ خیابان
بارانی از ستاره تو را جذب کرده است
در جذبه ای
که دنبال یک ستاره ی گمنامی
و مادر تو
برایت ستاره می چیند
و ماه را به هیئت توپی می آراید
در بازی کودکانه ی تو
ای کاش رنج مادرانه ی او می سوخت ...
۹
بر گردن تو سرو می آویزم
تا سرافرازی ز سرو بیاموزی ...
چشمان تو
سلام ِ بهاری ست
در خشکسالی بیداد ...
دستان تو
که یارای ِ دشنه گرفتن نیست امّا
آواز تو
گلوله ی آغاز
که بال گشودَست به جانبِ دیوار
دیوارها اگر که دود نگشتند
آواز ِ پاک تو
رود بزرگِ میهن
این رود ، در لوت می دمد
تا در سرتاسر این جزیره ی خونین
سَروها و سپیدار
سایه سار تو باشد ...
۲
در کوچه ها
حتی اگر هجوم ملخ بود
ما با سپر به کوچه قدم می گذاشتیم
حالا که دشمن ِ ما مخفی است
زندان ،
تمام کوچه های خلوتِ این شهر ...
۳
شاهین من !
که چشم های تو نارَس
و در احاطه به خون ریز نارساست
تنها خلیفه نیست دشمن و دژخیم
هشدار !
مخفی است دشمنت ...
بابک اگر برادر ما بود
در قتلگاه دشمن ِ این خلق
با گونه های زرد خموشی می گرفت امّا
دل بسته ایم
به گونه های تو ای امید فرداها
تو بابکی
با گونه های آتشی ِ سرخ ...
۴
وقتی لباس ِ تو ریش ریش ، در هَم و پاره
وقتی که چشم های تو در حسرتِ دویدن و بازی
خیره مانده بود
گویا میان همهمه ی پارک
با آن صدای کودکانه به من گفتی :
عریانی ِ مرا
هرگز نه کسی گفت و نه دانست
با شانه های خمیده
بارکش بودن ...
۵
دیوارهایی از گل که نیست
دیوارهایی از گل که نیست
با شاخه های همهمه گر ، دَر هَم
تا جاده
با غرشی از گل و آواز
نام تو را در سپیده بخوانند
برگردن تو سرو می آویزم
تا سرافرازی
ز سرو
بیاموزی ...
۶
اینک که سر پناه تو می سوزد
در این حریق ِهرزه دَرایان
به جستجوی کدام دامنه
گیرایی ِ چه صدایی
صدای پدر
در صدای ریزش باران است
اگر چه دامنه اینجا نیست
بایست در باران !
هرگز مترس ،
هرگز مترس
پیراهن است صدایش
پیراهن است صدایش ...
۷
خواهی پرید دوباره شاهین ِکوچک ما
و پرده های سیاه دو چشمش را
کنار خواهی زد
او را دوباره تو خواهی دید
او را
که سرافراز گرفتاری ست
در این جزیره ی خونین ...
او را
که شورشی ست
در خون ِ ساکت ما
او را دوباره تو خواهی دید
او را که
سوار بر دشنه های گرسنه نمودند
و با دو آفتاب طلوع کرده
در دو گودی ِ گونه
از میان بیابان
چو روح جنگل رفت ...
۸
با دست های کوچک خود
ستاره می چینی ؟
از آسمان شهر ِ تو آخر
ستاره خواهد ریخت
با چشم های سیاهت
که خواب می خواهند
اینک کنار ِ خیابان
بارانی از ستاره تو را جذب کرده است
در جذبه ای
که دنبال یک ستاره ی گمنامی
و مادر تو
برایت ستاره می چیند
و ماه را به هیئت توپی می آراید
در بازی کودکانه ی تو
ای کاش رنج مادرانه ی او می سوخت ...
۹
بر گردن تو سرو می آویزم
تا سرافرازی ز سرو بیاموزی ...
خسرو گلسرخی : خسرو گلسرخی
دامون ۴
این شعر با توجه به متن آن ، یکی از آخرین سروده های شاعر و خطاب به فرزندش "دامون" است که در دی ماه ۱۳۵۲ و به هنگام حبس در سلول شماره ۱ زندان اوین ، رقم خورده است . از کتاب "خسته تر از همیشه" به کوشش کاوه گوهرین
برفِ کوهستان
گرما داشت
خون ِ ما
در رگ هامان می جوشید ،
زندگی معنا داشت ...
دامونم !
جنگلی ِ کوچک من
دستِ ما
با دستِ مردم
گل می داد
دستِ ما
بی دستِ مردم
ویران می شد
قلبِ ما
از رنج ِ مردم
غمگین می شد
عشق ما ،
با مردم معنی داشت ...
صف به صف سرنیزه ،
صف به صف دشمن
امّا
با عموهای تو ، ما یک فدایی بودیم ...
*
تا که ایران تو آزاد شود :
بهترین هدیه ی ما
جان ِ ما
بهترین هدیه برای تو دامون !
آزادی ...
برفِ کوهستان
گرما داشت
خون ِ ما
در رگ هامان می جوشید ،
زندگی معنا داشت ...
دامونم !
جنگلی ِ کوچک من
دستِ ما
با دستِ مردم
گل می داد
دستِ ما
بی دستِ مردم
ویران می شد
قلبِ ما
از رنج ِ مردم
غمگین می شد
عشق ما ،
با مردم معنی داشت ...
صف به صف سرنیزه ،
صف به صف دشمن
امّا
با عموهای تو ، ما یک فدایی بودیم ...
*
تا که ایران تو آزاد شود :
بهترین هدیه ی ما
جان ِ ما
بهترین هدیه برای تو دامون !
آزادی ...
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
عاقیل
عاقیل, گل بری, گل بری,
گیر کؤنوله, نظر ائیله,
گؤرور گؤز, ائشیدیر قولاق,
سؤیلر دیله نظر ائیله.
باشدیر - گؤودیی گؤتورن,
آیاق - منزیله یئتیرن,
دورلو مصلحت بیتیرن,
ایکی اله نظر ائیله.
صوفی ایسن, آلیب ساتما,
هلالینا حرام قاتما,
یولون ایریسینه گئتمه,
دوبرو یولا نظر ائیله.
ایکی الین قیزیل قاندا,
چوخ گوناهلار واردیر منده,
یا ایلاهی, کرم سنده,
دوشگون قولا نظر ائیله.
خطای عیدور: یا بانی,
وئرن مؤولا آلیر جانی,
اول کندی-کندین تانی,
سونرا ائله نظر ائیله!
گیر کؤنوله, نظر ائیله,
گؤرور گؤز, ائشیدیر قولاق,
سؤیلر دیله نظر ائیله.
باشدیر - گؤودیی گؤتورن,
آیاق - منزیله یئتیرن,
دورلو مصلحت بیتیرن,
ایکی اله نظر ائیله.
صوفی ایسن, آلیب ساتما,
هلالینا حرام قاتما,
یولون ایریسینه گئتمه,
دوبرو یولا نظر ائیله.
ایکی الین قیزیل قاندا,
چوخ گوناهلار واردیر منده,
یا ایلاهی, کرم سنده,
دوشگون قولا نظر ائیله.
خطای عیدور: یا بانی,
وئرن مؤولا آلیر جانی,
اول کندی-کندین تانی,
سونرا ائله نظر ائیله!
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
صاباح
بیز ده خاندانه گئدر دئر ایدیک
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
هر صاباح, هر صاباح یوزوم اوستونه
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
بلی, دئدیک, بیر گئرچهٔین دستینه
جانیم قوربان اولسون حاقین دوستونا
هر صاباح, هر صاباح یوزوم اوستونه
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
گئتدی یولداشلاریم, قالدیم یالینیز
بابچادا آچیلیر قؤنچه گولوموز
شکر محبتیز, دادلی دیلیمیز
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
بایقوش کیمی نه بکلرسن ویرانی
شوکور اولسون سنی بیزه وئرهنی
سولطان خطاینین ایشی, یئرهنی
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
هر صاباح, هر صاباح یوزوم اوستونه
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
بلی, دئدیک, بیر گئرچهٔین دستینه
جانیم قوربان اولسون حاقین دوستونا
هر صاباح, هر صاباح یوزوم اوستونه
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
گئتدی یولداشلاریم, قالدیم یالینیز
بابچادا آچیلیر قؤنچه گولوموز
شکر محبتیز, دادلی دیلیمیز
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
بایقوش کیمی نه بکلرسن ویرانی
شوکور اولسون سنی بیزه وئرهنی
سولطان خطاینین ایشی, یئرهنی
مئهمان جانلار, بیزه صفا گلدینیز!
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
مئهمان گؤردوم
یئنه مئهمان گؤردوم, کؤنلوم شاد اولدو
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
قار-قیش یابار ایکن, باهار-یاز اولدو
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
موصافیر عشق قاپوسونون دیلیدیر
خیزری سئو کیم, صاحبینین قولودور
تانری موصافیری پیریم الیدیر
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
بیر ائوه قهر اولا, موصافیر گئتمز
چالیشسا, چیرپینسا اکدیگی بیتمز
چابیرسا, بابیرسا, بیر یئپه یئتمز
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
حوممت ائیله سن کی, دایما گله
یامان-یاخشی بیزیم یوزوموز گوله
بؤیوک-کیچیک اونو, هم, خیزیر بیله
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
موصافیر گلیر کی, قیسمتی بیله
موصافیر خیزیردیر عذرونو دیله
خطایم اوبرویو توت, وئر گل اله
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
قار-قیش یابار ایکن, باهار-یاز اولدو
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
موصافیر عشق قاپوسونون دیلیدیر
خیزری سئو کیم, صاحبینین قولودور
تانری موصافیری پیریم الیدیر
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
بیر ائوه قهر اولا, موصافیر گئتمز
چالیشسا, چیرپینسا اکدیگی بیتمز
چابیرسا, بابیرسا, بیر یئپه یئتمز
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
حوممت ائیله سن کی, دایما گله
یامان-یاخشی بیزیم یوزوموز گوله
بؤیوک-کیچیک اونو, هم, خیزیر بیله
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
موصافیر گلیر کی, قیسمتی بیله
موصافیر خیزیردیر عذرونو دیله
خطایم اوبرویو توت, وئر گل اله
مئهمانلار, سیز بیزه صفا گلدینیز!
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
دوست دئییب گزمه
کؤنول, نه گزیرسن سئیران یئرینده,
عالمده هر شئیین وار اولمایینجا.
اولورا-اولمازا دوست دئییب گزمه,
بیر عهدینه بوتون یار اولمایینجا.
یورو, صوفی, یورو, یولوندان آزما,
ائلین قئیبتینه قویولار قازما.
یورولما بیهوده, بوشونا گزمه,
یانیندا مورشیدین یار اولمایینجا.
قالخدی, هاوالاندی کؤنولون قوشو,
قووبا, قئیبت ائتمک گؤنتونون ایشی,
اوستادین تانیماز بوندا هر کیشی,
اونون کیم, مورشیدی ار اولمایینجا.
واریب بیر کؤنتویه سن اولما نؤکر,
چرخینه دؤگر ده دولونو دؤگر,
نه خودادن قورخار, نه حجاب چکر,
بیر کؤنتوده ناموس, آر اولمایینجا.
شاه خطای, ائدیم بو سیرری بَیان,
کامیلمیدیر جاهیل سؤزونه اویان?
بیر باشدان آبلاماق عومرهدیر زیان,
ایکی باشدان موهوبب, یار اولمایینجا.
وارساغیلار
قایبدن دلیل گؤروندون,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیزی سئویب سئویندیردین,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
ایکی جان ایدیک بیرلشدیک,
محبت قاپیسین آشدیق,
شوکور دیدارا ایریشدیک,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
اوستوموزه یول اوبراتدین,
گؤوهر آلدین, گؤوهر ساتدین,
ارلیگینی اثبات ائتدین,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیر آباجدا گوللر بیتر,
دالیندا بولبوللر اؤتر,
شاهیما برگوزار گئدر,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بویله, شاه خطایم, بویله,
پیریم دستور وئرسین سؤیله,
شاها مندن نیاز ائیله,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیر گؤزهلین ووجودونون شهرینه,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول,
دوکانیندا دئدیگین متاینا,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
سئیر ائت اؤزگه ارنلرین گؤرهسین,
طبیب سارار یورگیمین یارهسین,
چرب ائیلهمه محبتین چارهسین,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
هرجایی گؤزله قوشما باشینی,
هرجاییلیک ائدیب, آتار داشینی,
موشتری بولورسا, سؤز قوماشینی,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
خطای دئر: - رحم ائتمزم یالانا,
اؤزون تسلیم ائدر کندی گلنه,
آی الیدیر, گون موهممد بیلنه,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
عالمده هر شئیین وار اولمایینجا.
اولورا-اولمازا دوست دئییب گزمه,
بیر عهدینه بوتون یار اولمایینجا.
یورو, صوفی, یورو, یولوندان آزما,
ائلین قئیبتینه قویولار قازما.
یورولما بیهوده, بوشونا گزمه,
یانیندا مورشیدین یار اولمایینجا.
قالخدی, هاوالاندی کؤنولون قوشو,
قووبا, قئیبت ائتمک گؤنتونون ایشی,
اوستادین تانیماز بوندا هر کیشی,
اونون کیم, مورشیدی ار اولمایینجا.
واریب بیر کؤنتویه سن اولما نؤکر,
چرخینه دؤگر ده دولونو دؤگر,
نه خودادن قورخار, نه حجاب چکر,
بیر کؤنتوده ناموس, آر اولمایینجا.
شاه خطای, ائدیم بو سیرری بَیان,
کامیلمیدیر جاهیل سؤزونه اویان?
بیر باشدان آبلاماق عومرهدیر زیان,
ایکی باشدان موهوبب, یار اولمایینجا.
وارساغیلار
قایبدن دلیل گؤروندون,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیزی سئویب سئویندیردین,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
ایکی جان ایدیک بیرلشدیک,
محبت قاپیسین آشدیق,
شوکور دیدارا ایریشدیک,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
اوستوموزه یول اوبراتدین,
گؤوهر آلدین, گؤوهر ساتدین,
ارلیگینی اثبات ائتدین,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیر آباجدا گوللر بیتر,
دالیندا بولبوللر اؤتر,
شاهیما برگوزار گئدر,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بویله, شاه خطایم, بویله,
پیریم دستور وئرسین سؤیله,
شاها مندن نیاز ائیله,
ددهم, خوش گلدین, خوش گلدین!
بیر گؤزهلین ووجودونون شهرینه,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول,
دوکانیندا دئدیگین متاینا,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
سئیر ائت اؤزگه ارنلرین گؤرهسین,
طبیب سارار یورگیمین یارهسین,
چرب ائیلهمه محبتین چارهسین,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
هرجایی گؤزله قوشما باشینی,
هرجاییلیک ائدیب, آتار داشینی,
موشتری بولورسا, سؤز قوماشینی,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
خطای دئر: - رحم ائتمزم یالانا,
اؤزون تسلیم ائدر کندی گلنه,
آی الیدیر, گون موهممد بیلنه,
باخ, نظر ائیله ده همن عاریف اول.
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
من درویشم
من درویشم - دئیه, کؤکسون گررسن
حقی ذکر ائتمهٔه دیلین وارمیدیر
کندینی گؤرسنه ائلده آپارسان!
حالین حال ائتمهٔه حالین وارمیدیر
بیر گون بالیق کیمی آبا سارارلار
مورشیددن, رهبردن خبر سورارلار
توستو یاخیب گوشه-گوشه آراپلاپ
من آرییام, دئرسن, بالین وارمیدیر؟
دردلی اولمایانلار, درده یانارمی؟
صادق درویش ایقراریندان دؤنپمی؟
هر بیر اوچان, گول دالینا قونارمی؟
من بولبولم دئرسن, گولون وارمیدیر؟
شاه خطای, سنین دردین دئشیلمز
دردی اولمایانلار درده توش اولماز
مورشیدسیز, رهبرسیز یوللار آچیلماز
مورشید اتهٔینده الین وارمیدیر؟
حقی ذکر ائتمهٔه دیلین وارمیدیر
کندینی گؤرسنه ائلده آپارسان!
حالین حال ائتمهٔه حالین وارمیدیر
بیر گون بالیق کیمی آبا سارارلار
مورشیددن, رهبردن خبر سورارلار
توستو یاخیب گوشه-گوشه آراپلاپ
من آرییام, دئرسن, بالین وارمیدیر؟
دردلی اولمایانلار, درده یانارمی؟
صادق درویش ایقراریندان دؤنپمی؟
هر بیر اوچان, گول دالینا قونارمی؟
من بولبولم دئرسن, گولون وارمیدیر؟
شاه خطای, سنین دردین دئشیلمز
دردی اولمایانلار درده توش اولماز
مورشیدسیز, رهبرسیز یوللار آچیلماز
مورشید اتهٔینده الین وارمیدیر؟
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۱
یقین دانم درین عالم که لا معبود الا ھُو
ولا موجود فی الکونین لا مقصود الا ھُو
چو تیغ لا بدست آری بیا تنها چه غم داری
مجو از غیر حق یاری که لا فتاح الا ھُو
بلا لا لا همه لا کن بگو الله والله جو
نظر خود سوی وحدت کن که لا مطلوب الا هُو
هُو الاول هُوالآخر ظهور آمد تجلی او
بذات خود هویدا حق که لا فی الکون الا هُو
الا ای یار شو فانی مگر ثالث مگو ثانی
هوالواحد هوالمقصود لا موجود الا هُو
ھُوالھُو ھُو، ھُوالحق ھُو، ندانم غیر الا ھُو
ھُوالھُو ھُو، ھُوالحق ھُو، نخوانم غیر اِلا ھُو
یکی گویم، یکی جویم، یکی در دل چو گل رویم
همون یک را بیک پویم، نه پویم غیر الا ھُو
بگرد عالم چو گردیدم ، ھُو الحق ھُو پسندیدم
یکی خواندم، یکی دیدم، ندیدم غیر الا ھُو
منم غم خوار خود هستم ، بجز یاھُو نه دَر دَستم
دِل و جان را به ھُو بستم، نه بستم غیر اِلا ھُو
ولا موجود فی الکونین لا مقصود الا ھُو
چو تیغ لا بدست آری بیا تنها چه غم داری
مجو از غیر حق یاری که لا فتاح الا ھُو
بلا لا لا همه لا کن بگو الله والله جو
نظر خود سوی وحدت کن که لا مطلوب الا هُو
هُو الاول هُوالآخر ظهور آمد تجلی او
بذات خود هویدا حق که لا فی الکون الا هُو
الا ای یار شو فانی مگر ثالث مگو ثانی
هوالواحد هوالمقصود لا موجود الا هُو
ھُوالھُو ھُو، ھُوالحق ھُو، ندانم غیر الا ھُو
ھُوالھُو ھُو، ھُوالحق ھُو، نخوانم غیر اِلا ھُو
یکی گویم، یکی جویم، یکی در دل چو گل رویم
همون یک را بیک پویم، نه پویم غیر الا ھُو
بگرد عالم چو گردیدم ، ھُو الحق ھُو پسندیدم
یکی خواندم، یکی دیدم، ندیدم غیر الا ھُو
منم غم خوار خود هستم ، بجز یاھُو نه دَر دَستم
دِل و جان را به ھُو بستم، نه بستم غیر اِلا ھُو
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۱۵
ثبتوا اقدامکم ای سالکان
راه ملامتها بجو ای صادقان
کس نجوید غیر صادق راه چنین
دائما خوش باش باهم مفلسان
مفلسان را توشه ء خود مفلسی ست
صادقان آیند درین راه خونفشان
زاهد و عابد ز دنیا در گذشت
همت عارف مکان تا لامکان
جود عارف را به بین اندر طریق
خود فنا گردد به یاری بی نشان
یار سر بازی بکن در راه عشق
زانکه سر بازیست بازی عاشقان
راه ملامتها بجو ای صادقان
کس نجوید غیر صادق راه چنین
دائما خوش باش باهم مفلسان
مفلسان را توشه ء خود مفلسی ست
صادقان آیند درین راه خونفشان
زاهد و عابد ز دنیا در گذشت
همت عارف مکان تا لامکان
جود عارف را به بین اندر طریق
خود فنا گردد به یاری بی نشان
یار سر بازی بکن در راه عشق
زانکه سر بازیست بازی عاشقان
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۲۳
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۲۵
قلب مومن مراة الرحمن یقین
جز جمالش را مبین در وی یقین
ما سوایش جمله، از خود دور کن
تا جمالش را به بینی بالیقین
گر به بینی غیر حق ناچیز دان
زنگ زده آئینه مانده بالیقین
زنگ از دل دور کن صیقل بزن
لایزل لاصیقل آمد بالیقین
ذکر هُو را دمبدم باهُو بساز
تابه بینی نور آن اندر یقین
باجمال حق جمال الله بین
یار بین، حق بین مبین جز بالیقین
جز جمالش را مبین در وی یقین
ما سوایش جمله، از خود دور کن
تا جمالش را به بینی بالیقین
گر به بینی غیر حق ناچیز دان
زنگ زده آئینه مانده بالیقین
زنگ از دل دور کن صیقل بزن
لایزل لاصیقل آمد بالیقین
ذکر هُو را دمبدم باهُو بساز
تابه بینی نور آن اندر یقین
باجمال حق جمال الله بین
یار بین، حق بین مبین جز بالیقین
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۴۹
طور سینا گشت موسی را مقام
بی حجاب آنجا شنیدی خود کلام
عاشقی را طور معراج دل ست
هر زمان از حق رسد او را سلام
دل که انسان ست عرش الله بدان
از حدیث حضرت ، آمد این کلام
این دل انسان بیضهء ناسوتی ثمر
لیک در وی سر لاهوتی تمام
ذات انسان عین سر الله بدان
هان شنو گفتم ترا مجمل کلام
یار انسان مخزن خاصه خدا ست
غیر عارف کس نداند والسلام
بی حجاب آنجا شنیدی خود کلام
عاشقی را طور معراج دل ست
هر زمان از حق رسد او را سلام
دل که انسان ست عرش الله بدان
از حدیث حضرت ، آمد این کلام
این دل انسان بیضهء ناسوتی ثمر
لیک در وی سر لاهوتی تمام
ذات انسان عین سر الله بدان
هان شنو گفتم ترا مجمل کلام
یار انسان مخزن خاصه خدا ست
غیر عارف کس نداند والسلام
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱ (در بازگشت از سفر حج)
وا حسرتا که جدا شدم از خانه خدا
از غصه وقت گشت شود دل ز هم جدا
ما را نبود خواهش رفتن ز کوی دوست
اما چو امر اوست، ز سر می کنیم پا
اهل صفا به داغ غم مروه مرده اند
من شاد چون زیم، که شدم دور از صفا
حجر و مقام و زمزم و ارکان و ملتزم
گویند باز گرد، کجا می روی کجا؟
دامان دل گرفته، برندم کشان کشان
حنانه، روضه، منبر و محراب مصطفی
از اشتیاق یثرب و درد فراق بیت
کاهی است دل، فتاده میان دو کهربا
خالد چو دوست در همه جا جلوه گر شود
پس غم مخور ز خانه او گر شدی جدا
از غصه وقت گشت شود دل ز هم جدا
ما را نبود خواهش رفتن ز کوی دوست
اما چو امر اوست، ز سر می کنیم پا
اهل صفا به داغ غم مروه مرده اند
من شاد چون زیم، که شدم دور از صفا
حجر و مقام و زمزم و ارکان و ملتزم
گویند باز گرد، کجا می روی کجا؟
دامان دل گرفته، برندم کشان کشان
حنانه، روضه، منبر و محراب مصطفی
از اشتیاق یثرب و درد فراق بیت
کاهی است دل، فتاده میان دو کهربا
خالد چو دوست در همه جا جلوه گر شود
پس غم مخور ز خانه او گر شدی جدا
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۶
گر چه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۳۷
خدایا جز تو ما را نیست حافظ
گدا تا پادشا را کیست حافظ
به محنت خانه غربت شب و روز
غریب بی نوا را کیست حافظ
شب تاریک و بی ره در بیابان
من بی رهنما را کیست حافظ
ز موج قلزم زخار خونخوار
خدا را، ناخدا را کیست حافظ
ز دست اندازی شیطان سرکش
من بی دست و پا را کیست حافظ
نباشد رهنما گر لطف عامش
تو می گو خالدا خود کیست حافظ؟
گدا تا پادشا را کیست حافظ
به محنت خانه غربت شب و روز
غریب بی نوا را کیست حافظ
شب تاریک و بی ره در بیابان
من بی رهنما را کیست حافظ
ز موج قلزم زخار خونخوار
خدا را، ناخدا را کیست حافظ
ز دست اندازی شیطان سرکش
من بی دست و پا را کیست حافظ
نباشد رهنما گر لطف عامش
تو می گو خالدا خود کیست حافظ؟
مولانا خالد نقشبندی : قصاید
در وصف باغ باقله عبدالان
گوش باید کرد ازین سرگشته اندوهگین
شمه ای از صنعت خلاق گیتی آفرین
چند تن روزی ز همزادان ز جام عیش مست
بهر گشت گلستان گشتیم با هم همقرین
ده به ده، صحرا به صحرا، تا به گلزار ارم
یعنی باغ عبدلان آن معدن ارباب دین
ناگهان هاتف ز هر سو بانگ زد کای بیدلان
هذه جنات عدن فادخلوها خالدین
چون فرو بردیم سر بهر تماشای چمن
از دل ما محو شد سودای فردوس برین
سرو و شمشاد و صنوبر، بید مشک و نارون
ایستاده صف به صف چون دلبران نازنین
عر عر از سودای گل دیوانه خواهدشد مگر
زان به پا قید جنونش گشته زلف یاسمین
گوئیا با قد جانان لاف رعنایی زده
بید مجنون ، زان کند روی خجالت بر زمین
طوطی و دراج و ساری، تیهو و کبک دری
داده بر باد از نوا اندوه عشاق حزین
چهچه بلبل، صدای قمری و بانگ تذرو
کرده جا الحانش در گوش سپهر هشتمین
گویی از چاه زنخدان عزیزان آب خورد
می چکد از آبیش آب نزاکت اینچنین
خوج و زرد آلود ، انار و پسته ، انجیر و عنب
هر یکی گوید که ای طالب بیا از من بچین
از لطافت در میان سیب و امرود است جنگ
مشت از آن مالند بر فرق دگر از روی کین
می توان مدهوش بود از بوی خاکش تا ابد
بسکه می ریزد ز شاخ تاک خشکش بر زمین
از پی طفلان بستان یعنی گنجشکان او
شیره می بارد بجای شیر از پستان تین
چند انواع ریاحین برکنار جویبار
سوسن و لاله، بنفشه، نرگس دیده نمین
گل شقایق، زلف عروس، تاج خروس و پیل گوش
هر یکی گوید منم بهتر، بسوی من ببین
از نوای نغمه سنجان گوش گردون گشته کر
از تواضع زهره هر دم بر زمین ساید جبین
می خورد هر دم سمندر غوطه ها در جوی آب
گوئیا آتش شده است از سایه گل آتشین
از نزاکت می برد آب زلالش بر کمر
بیدلان را صبر و آرام و شکیب و عقل و دین
چون فروریزد ز کوه باقله با صد طرب
گردد از عکس هوا هر قطره اش دری ثمین
یارب این آبست ازین کوه بلند آید به زیر
یا فلک از رشک ریزد اشک حسرت بر زمین
از صدای دلبرای صافیش گردد خجل
ناله بربط ، بیاض گردن خوبان چین
وز نسیم جانفزاش اندک اندک بر کمر
می شود سنبل پریشان همچو زلف حور عین
کردگارا ، شهسوار عرصه روز جزا
آورم پیشت شفیع و حضرت روح الامین
خالد از فرط گنه شرمنده درگاه تست
فاعف عنه کل ذنب ، انت خیر الراحمین
شمه ای از صنعت خلاق گیتی آفرین
چند تن روزی ز همزادان ز جام عیش مست
بهر گشت گلستان گشتیم با هم همقرین
ده به ده، صحرا به صحرا، تا به گلزار ارم
یعنی باغ عبدلان آن معدن ارباب دین
ناگهان هاتف ز هر سو بانگ زد کای بیدلان
هذه جنات عدن فادخلوها خالدین
چون فرو بردیم سر بهر تماشای چمن
از دل ما محو شد سودای فردوس برین
سرو و شمشاد و صنوبر، بید مشک و نارون
ایستاده صف به صف چون دلبران نازنین
عر عر از سودای گل دیوانه خواهدشد مگر
زان به پا قید جنونش گشته زلف یاسمین
گوئیا با قد جانان لاف رعنایی زده
بید مجنون ، زان کند روی خجالت بر زمین
طوطی و دراج و ساری، تیهو و کبک دری
داده بر باد از نوا اندوه عشاق حزین
چهچه بلبل، صدای قمری و بانگ تذرو
کرده جا الحانش در گوش سپهر هشتمین
گویی از چاه زنخدان عزیزان آب خورد
می چکد از آبیش آب نزاکت اینچنین
خوج و زرد آلود ، انار و پسته ، انجیر و عنب
هر یکی گوید که ای طالب بیا از من بچین
از لطافت در میان سیب و امرود است جنگ
مشت از آن مالند بر فرق دگر از روی کین
می توان مدهوش بود از بوی خاکش تا ابد
بسکه می ریزد ز شاخ تاک خشکش بر زمین
از پی طفلان بستان یعنی گنجشکان او
شیره می بارد بجای شیر از پستان تین
چند انواع ریاحین برکنار جویبار
سوسن و لاله، بنفشه، نرگس دیده نمین
گل شقایق، زلف عروس، تاج خروس و پیل گوش
هر یکی گوید منم بهتر، بسوی من ببین
از نوای نغمه سنجان گوش گردون گشته کر
از تواضع زهره هر دم بر زمین ساید جبین
می خورد هر دم سمندر غوطه ها در جوی آب
گوئیا آتش شده است از سایه گل آتشین
از نزاکت می برد آب زلالش بر کمر
بیدلان را صبر و آرام و شکیب و عقل و دین
چون فروریزد ز کوه باقله با صد طرب
گردد از عکس هوا هر قطره اش دری ثمین
یارب این آبست ازین کوه بلند آید به زیر
یا فلک از رشک ریزد اشک حسرت بر زمین
از صدای دلبرای صافیش گردد خجل
ناله بربط ، بیاض گردن خوبان چین
وز نسیم جانفزاش اندک اندک بر کمر
می شود سنبل پریشان همچو زلف حور عین
کردگارا ، شهسوار عرصه روز جزا
آورم پیشت شفیع و حضرت روح الامین
خالد از فرط گنه شرمنده درگاه تست
فاعف عنه کل ذنب ، انت خیر الراحمین
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۷
این چه خاک است کزو رایحه جان آمد
خس و خارش به نظر سنبل و ریحان آمد
همچو مرغی که پس از هجر به گلزار رسد
دلم از شادی او سخت به افغان آمد
شوره خاکی است کزو سر نزده شاخ گیاه
نکهتش رشک ده روضه رضوان آمد
خواندمش مشک خطا لیک خطا می گویم
گفت دل عنبر سارا و پشیمان آمد
این همان خاک کزین پیش زمانی به قدیم
تا به سحر نیم شبی منزل جانان آمد
آن زمان کآهوی مشکین شکار اندازش
بود مدهوش می خواب هراسان آمد
نیمه خوابش اثر نشاه می ، می بخشید
چهره اش رشک ده شمع شبستان آمد
خالد آن عشرت جانبخش در آن شب که گذشت
وه چه خوش بود، ولی زود به پایان آمد
خس و خارش به نظر سنبل و ریحان آمد
همچو مرغی که پس از هجر به گلزار رسد
دلم از شادی او سخت به افغان آمد
شوره خاکی است کزو سر نزده شاخ گیاه
نکهتش رشک ده روضه رضوان آمد
خواندمش مشک خطا لیک خطا می گویم
گفت دل عنبر سارا و پشیمان آمد
این همان خاک کزین پیش زمانی به قدیم
تا به سحر نیم شبی منزل جانان آمد
آن زمان کآهوی مشکین شکار اندازش
بود مدهوش می خواب هراسان آمد
نیمه خوابش اثر نشاه می ، می بخشید
چهره اش رشک ده شمع شبستان آمد
خالد آن عشرت جانبخش در آن شب که گذشت
وه چه خوش بود، ولی زود به پایان آمد