عبارات مورد جستجو در ۱۹۶۶ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۱
دمید صبح، چه خسبی چو بخت من برخیز؟
بساز چنگ و برآور خروش رستاخیز
ببوی باده بر آمیز نکهت گل را
که شب بروز بر آمیخت صبح رنگ آمیز
مرا ز مستی دست قدح ستان بنماند
بدت خویش قدح را بحلق من در ریز
بجام باده فرو برسرم وگر ترسی
که غرقه گردم، زلفت بست دست آویز
محیط چرخ دخانیست، چشم ازو فکن
بسیط خاک غباریست، از سرش برخیز
نه آسمانی، با ما زمان زمان بمگرد
نه روزگاری ،با ما نفس نفس مستیز
بدست رطل گران دادیم باوّل بار
بپای مستی اگر مردی از سرم مگریز
ترا که گفت که چون روزگار هر ساعت
بلا چون ریگ بغربال چرخ بر من بیز؟
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۲
سحرگهان که ز بهر صبوح برخیزم
هزار فتنه ز هر گوشه ای برانگیزم
چو خطّ دوست زنم دست در گل و سوسن
چو زلف یار به سرو سهی در آویزم
بدان امید که با یار خلوتی سازم
ز باده مست شوم تا ز خویش بگریزم
چو زلف یار به پایش درافتم از سر ذوق
شکسته بسته و آنگه درست برخیزم
میست آن لب چون لعل و من ز آتش عشق
همه تن آب شوم تا به می بر آمیزم
ستارگان را دندان به کام در شکنم
به گاه عربده گر با سپهر بستیزم
چو می به دست بود از جهان نیندیشم
چو یار یار بود از فلک نپرهیزم
جهان خراب شود گر من اندرین مجلس
ز نیم خورده ی خود جرعه بر جهان ریزم
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
منم امروز و یکی مطرب و جایی خالی
شیشه یی پر ز می و صحن سرایی خالی
خانه یی خرد، و لیکن چون نگارستانی
خوش و از زحمت هر خانه خدایی خالی
نرد و شطرنج بدست آید و در شیوۀ خویش
راستی نیست هم از برگ و نوایی خالی
خیز جانا و بیا تا سه بسه بنشینیم
که نباشند حریفان ز بلایی خالی
بوفا بر تو که تنها بخرامی زیراک
نبود روی رقیبان ز جفایی خالی
با تو در خلوت خواهم که کنم عشرت از آنک
بر ملاعیش نباشد زربایی خالی
مطرب، انصاف درین مجلس هم زحمت ماست
لیک هم خوش نبود از دف و نایی خالی
تا کنم بر رخ تو همچو صراحی ز شراب
مغز و اندیشه زهر رنج و عنایی خالی
به ادب می کنمت خدمت از آن سان که بود
حرکاتم همه از چون و چرایی خالی
دست مال سر زلف ار نکنم گه گاهی
بود از خدمت مالیدن پایی خالی
لیک اگر از سر مستی دهمت بوسه مرنج
فعل مستان نبود خود ز خطایی خالی
ور ببر در کشمت هست هم از جا بمرو
بهر این کار بکار آید جایی خالی
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۳
ساقیا هین بیار ساغر می
تا تنم جان شود چو پیکر می
ماه رویا، چو مهر روشن کن
چشمم از گوهر منوّر می
مشک زلفا، چو ناف آهو کن
کامم از نکهت معطّر می
عمر و سیم و نشاط و جان و جهان
همه هیچند هیچ در بر می
آفرینش مسخّر خردست
خرد اندر جهان مسخّر می
عقل با جان چو آشناست چرا
کرد بیگانگی ز گوهر می؟
طبع می گر بود نشاط انگیز
چه عجب زنگی است ما در می
صد هزاران مصاف غم بدمی
بشکند ساغر دلاور می
گوشم از حلقۀ بریشم چنگ
با نوا کن چو بندگان بر می
ببرد آب روی کوثر و خلد
روی معشوق در برابر می
دل چو لاله پیاله باید ساخت
ظرف می گر کنیم در خور می
کفم از می تهی مدار چو کف
ورچه چون کف رویم درسر می
جوهری روشنست و بر کف ما
چون عرض بی درنگ اغر می
گر بجوهر عرض بود قایم
بعرض قایمست جوهر می
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
می آمد و می رفت پیاله بر ما
تا خون بنماند در رگ و ساغر ما
چون چشم خروه بس که شد در سرما
چون تاج خروه لعل شد افسرما
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
ماییم نهاده سر بفرمان شراب
جان کرده فدای لب خندان شراب
هم دست بجان آمد از ساغر می
هم بر لب ساغر آمده جان شاب
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
اقطاع طرب در نظر ساغر ماست
سر سبزی عیش در سر ساغر ماست
بیمست که از فروغ می لعل شود
پیروزه که طرف کمر ساغر ماست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
آن باده که چشم عیش روشن دارد
همواره ز دست من نشیمن دارد
منگر تو بدان که من چه دارم بر دست
آن بین تو که او چه دست بر من داد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
ساقی بر من چو جام روشن بنهاد
جانم بهوای خدمتش تن بنهاد
عقلم چو صراحی ار چه گرد نکش بود
حالی چو پیاله دید گردن بنهاد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۳
جایی که مل لعل پیاپی گردد
طبعم همه گرد طرب و می گردد
وقت گل و می حاضر و ، یاران هم دم
گر توبه کنم مسلّمم کی گردد؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۷
می پنبۀ عقل هرزه گو داند کرد
می چارۀ درد دل نکو داند کرد
تو می خور و کار غم بدو باز گذار
کین خدمت غم بشرط او داند کرد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
آن می که ز خون دختر رز باشد
در دایرۀ نشاط مرکز باشد
اندر شب غم بدوست چشمم روشن
چو آتش شمع ار چه زبان گز باشد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
اکنون که ز خوشدلی در ایّام نماند
یک همدم پخته جزمی خام نماند
دست طرب از ساغر می باز مگیر
امروز که دستگیر جز جام نماند
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۹
می خوارگی اندر مه دی می باید
همدم همه ساله نای و نی می باید
روی زمی از برف سپیداب گرفت
گلگونه اش از جرعۀ می می باید
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۵
هنگام صبوحست حریفان خیزید
وان باقی دوشین بقدح در ریزید
یک لحظه ز بند نیک و بد بگریزید
در بی خبریّ و بی خودی آویزید
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۷
برخیز و دوای این دل تنگ بیار
وان بادۀ مشک بوی گل رنگ بیار
اخلاط مفرّح دل ار می سازی
یاقوت می و بریشم چنگ بیار
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۰
کردیم دگر شیوۀ رندی آغاز
تکبیر زدیم چار بر پنج نماز
هر کجا که پیاله ییست ما را بینی
گردن چو صراحی سوی او کرده دراز
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۵
گل کرد ز باده لعل پیراهن خویش
بی باده و گل مدار پیرامن خویش
پیرانه سرا روند به بین کو یک دم
می نگسلد از دامن گل دامن خویش
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۶
ای لعل تورا نهاده جان سر برخط
روی تو کشیده بر سر ساغر خط
دیدم چو تو باده کردی اندر ساغر
کز دست تو باده چون همی شد در خط
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۵۳
کس لب بطرب بخنده نگشوده امسال
از فتنه جهان دمی نیاسود امسال
در خون گلم که چهره بنمود امسال
با وقت چنین چه وقت گل بود امسال؟