عبارات مورد جستجو در ۱۰۶۳ گوهر پیدا شد:
صابر همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
گر دل آیینه رویت را مجسم میکند
جلوهگاهی از صفای دل فراهم میکند
خوی بد را آنکه رجحان میدهد بر خلق نیک
جنت خود را مبدل بر جهنم میکند
گریهٔ شب خاطرت خندان کند چون روی صبح
باغ را آثار شبنم سبز و خرم میکند
میتوان با پافشاری از هجوم خصم کاست
سد محکم قدرت سیلاب را کم میکند
گر ضعیفی دست یابد بر قوی، نبود شگفت
پای همت، مور را غالب به ضِیغَم میکند
آفتابآسا قوی شو، ورنه، گر مانی ضعیف
چون هلال مه فلک پشت تو را خم میکند
زور بازوی تهمتن بایدت در کارزار
ورنه کی دشمن فرار از نقش رستم میکند
مصرعی برجسته (صابر) از (کلیم) آرم که گفت:
«زخم ما، خون گریه از بیداد مرحم میکند»
جلوهگاهی از صفای دل فراهم میکند
خوی بد را آنکه رجحان میدهد بر خلق نیک
جنت خود را مبدل بر جهنم میکند
گریهٔ شب خاطرت خندان کند چون روی صبح
باغ را آثار شبنم سبز و خرم میکند
میتوان با پافشاری از هجوم خصم کاست
سد محکم قدرت سیلاب را کم میکند
گر ضعیفی دست یابد بر قوی، نبود شگفت
پای همت، مور را غالب به ضِیغَم میکند
آفتابآسا قوی شو، ورنه، گر مانی ضعیف
چون هلال مه فلک پشت تو را خم میکند
زور بازوی تهمتن بایدت در کارزار
ورنه کی دشمن فرار از نقش رستم میکند
مصرعی برجسته (صابر) از (کلیم) آرم که گفت:
«زخم ما، خون گریه از بیداد مرحم میکند»
صابر همدانی : رباعیات
شمارهٔ ۸
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
جیحون یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۶۲ - به شاهد لغت ورس، بمعنی چوبی که در بینی اشتر کنند
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۸۴ - به شاهد لغت فرخو، بمعنی پاک کردن کشت و باغ، پیراستن تاک رز و گزین کردن کشت
سیدای نسفی : مسمطات
شمارهٔ ۶۵
تا کی ای دل در هوای اطلس و دیبا شوی
از تعلق دست اگر شویی ید بیضا شوی
همدم خورشید می خواهی که چون عیسی شوی
پشت پا زن در دو عالم تا فلک پیما شوی
از سر دنیای دون برخیز تا رعنا شوی
دعویی شاهی کند بر اهل کشتی ناخدا
کوه کرد آب از تمنا کاسه خود را جدا
از صدف بر موج دریا هر دم آید این صدا
شد حباب از خودنمایی گوی چوگان فنا
سعی کن تا در محیط عشق ناپیدا شوی
متکا از خرقه پشمینه می آید به حرف
اژدها در گوشه گنجینه می آید به حرف
مرغ دل از روی داغ سینه می آید به حرف
طوطی از خاموشی آئینه می آید به حرف
مهر خاموشی به لب نه تا به دل گویا شوی
عالم آبست دنیا و تویی دنیا پرست
وقت آن آمد کنی در کشتی وحدت نشست
سر مپیچ از سعی خود چون موج اگر یابی شکست
غور کن در بحر هستی تا گهر آری به دست
ور نه دست تهی چون کف ازین دریا شوی
ساقیا بر من شب وصل تو باشد روز عید
چون قدح بربسته ام بر دست خود چشم امید
می روی میخانه پند سیدا باید شنید
با هوسناکان به یک پیمانه می باید کشید
سعی کن صایب شهید تیغ استغنا شوی
از تعلق دست اگر شویی ید بیضا شوی
همدم خورشید می خواهی که چون عیسی شوی
پشت پا زن در دو عالم تا فلک پیما شوی
از سر دنیای دون برخیز تا رعنا شوی
دعویی شاهی کند بر اهل کشتی ناخدا
کوه کرد آب از تمنا کاسه خود را جدا
از صدف بر موج دریا هر دم آید این صدا
شد حباب از خودنمایی گوی چوگان فنا
سعی کن تا در محیط عشق ناپیدا شوی
متکا از خرقه پشمینه می آید به حرف
اژدها در گوشه گنجینه می آید به حرف
مرغ دل از روی داغ سینه می آید به حرف
طوطی از خاموشی آئینه می آید به حرف
مهر خاموشی به لب نه تا به دل گویا شوی
عالم آبست دنیا و تویی دنیا پرست
وقت آن آمد کنی در کشتی وحدت نشست
سر مپیچ از سعی خود چون موج اگر یابی شکست
غور کن در بحر هستی تا گهر آری به دست
ور نه دست تهی چون کف ازین دریا شوی
ساقیا بر من شب وصل تو باشد روز عید
چون قدح بربسته ام بر دست خود چشم امید
می روی میخانه پند سیدا باید شنید
با هوسناکان به یک پیمانه می باید کشید
سعی کن صایب شهید تیغ استغنا شوی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۸۷ - کهله بر
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۷
همره قافلهٔی روبرهی باید کرد
جای در میکده یا خانقهی باید کرد
کس بخود راه بسر منزل جانان نبرد
جان من پیروی خضر رهی باید کرد
به تزلزل نتوان عمر گرامی گذراند
دل خود ساکن آرامگهی باید کرد
غافل ای غافله سالار ز وامانده مباش
در پی غافله گه گه نگهی باید کرد
شکر آسودگی خاطر و سرشاری حال
پرسشی گاه ز حال تبهی باید کرد
صرف مالی که بجا نیست چراغیست بروز
روشن این شمع بشام سیهی باید کرد
خویش را مرده مپندار و پی سامان کوش
سر بتن داری و فکر کلهی باید کرد
نروند از در حق شاه و گدابی مقصود
رو بدرگاه چنین پادشهی باید کرد
حد ما نیست چو ترک گنه البته صغیر
طلب عفو پس از هر گنهی باید کرد
جای در میکده یا خانقهی باید کرد
کس بخود راه بسر منزل جانان نبرد
جان من پیروی خضر رهی باید کرد
به تزلزل نتوان عمر گرامی گذراند
دل خود ساکن آرامگهی باید کرد
غافل ای غافله سالار ز وامانده مباش
در پی غافله گه گه نگهی باید کرد
شکر آسودگی خاطر و سرشاری حال
پرسشی گاه ز حال تبهی باید کرد
صرف مالی که بجا نیست چراغیست بروز
روشن این شمع بشام سیهی باید کرد
خویش را مرده مپندار و پی سامان کوش
سر بتن داری و فکر کلهی باید کرد
نروند از در حق شاه و گدابی مقصود
رو بدرگاه چنین پادشهی باید کرد
حد ما نیست چو ترک گنه البته صغیر
طلب عفو پس از هر گنهی باید کرد
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۵
دانی که دل بدلبر جانی چسان رسید
کوشید در طریق طلب تا بجان رسید
تا هر دو کون را ننهادیم زیر پای
کی دست ما بدامن آندل ستان رسید
تیغی است ابرویش که از آن تیغ هر کسی
مقتول شد بزندگی جاودان رسید
آمد خیال یار ببر از شرار عشق
ای دل کباب شو که بما میهمان رسید
خود را رسان بقافلهٔ عشق زانکه رست
از غول نفس هر که بدان کاروان رسید
آنرا که زاهدش بهمه عمر خود نیافت
بر ما دمی ز رأفت پیر مغان رسید
آورد هر که دامن پیر مغان بکف
الحق که چون صغیر ببخت جوان رسید
کوشید در طریق طلب تا بجان رسید
تا هر دو کون را ننهادیم زیر پای
کی دست ما بدامن آندل ستان رسید
تیغی است ابرویش که از آن تیغ هر کسی
مقتول شد بزندگی جاودان رسید
آمد خیال یار ببر از شرار عشق
ای دل کباب شو که بما میهمان رسید
خود را رسان بقافلهٔ عشق زانکه رست
از غول نفس هر که بدان کاروان رسید
آنرا که زاهدش بهمه عمر خود نیافت
بر ما دمی ز رأفت پیر مغان رسید
آورد هر که دامن پیر مغان بکف
الحق که چون صغیر ببخت جوان رسید
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۱
هر چه از اصلش جدا گردید باز آنجا رود
موج اگر آید بساحل باز در دریا رود
زشت باشد عقل را کردن مطیع نفس دون
حیف بینایی که در دنبال نابینا رود
ای توانا دستگیر ناتوان شو در بلا
دست مسئول است هر جا خاری اندر پا رود
پرمنال از غیر در خود بین و در کردار خود
آری آری هر جفا بر ما رود از ما رود
چون مکر رشد سخن بر مستمع بخشد اثر
قطره از تکرار بی شک در دل خارا رود
در قفای کاروان رو وز خطر آسوده باش
غول راهش ره زند رهرو اگر تنها رود
آنکه آسایش طمع دارد در این عالم صغیر
مآند آن صیاد را کاندر پی عنقا رود
موج اگر آید بساحل باز در دریا رود
زشت باشد عقل را کردن مطیع نفس دون
حیف بینایی که در دنبال نابینا رود
ای توانا دستگیر ناتوان شو در بلا
دست مسئول است هر جا خاری اندر پا رود
پرمنال از غیر در خود بین و در کردار خود
آری آری هر جفا بر ما رود از ما رود
چون مکر رشد سخن بر مستمع بخشد اثر
قطره از تکرار بی شک در دل خارا رود
در قفای کاروان رو وز خطر آسوده باش
غول راهش ره زند رهرو اگر تنها رود
آنکه آسایش طمع دارد در این عالم صغیر
مآند آن صیاد را کاندر پی عنقا رود
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۹
تا در ره مقصود به تشویش نیفتی
از قافله باید که پس و پیش نیفتی
آزاد توانی شدن از دام دو گیتی
زنهار به دام هوس خویش نیفتی
افتادنت از بام فلک غصه ندارد
هشدار ز بام دل درویش نیفتی
خوی سبعیت بهل ای دوست که چون کلب
در جامهٔ هر خستهٔ دل ریش نیفتی
از سر بنه اندیشهٔ بد تا به مکافات
در دام حریفان بد اندیش نیفتی
بگذر ز کم و بیش که میزان قناعت
این است که در فکر کم و بیش نیفتی
بیگانه گزندت نرساند به حذر باش
در زحمت بیگانگی خویش نیفتی
مانند صغیر از اسد الله مدد جوی
تا در کف گرگان جفا کیش نیفتی
از قافله باید که پس و پیش نیفتی
آزاد توانی شدن از دام دو گیتی
زنهار به دام هوس خویش نیفتی
افتادنت از بام فلک غصه ندارد
هشدار ز بام دل درویش نیفتی
خوی سبعیت بهل ای دوست که چون کلب
در جامهٔ هر خستهٔ دل ریش نیفتی
از سر بنه اندیشهٔ بد تا به مکافات
در دام حریفان بد اندیش نیفتی
بگذر ز کم و بیش که میزان قناعت
این است که در فکر کم و بیش نیفتی
بیگانه گزندت نرساند به حذر باش
در زحمت بیگانگی خویش نیفتی
مانند صغیر از اسد الله مدد جوی
تا در کف گرگان جفا کیش نیفتی
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۵ - سبب نظم کتاب
گر طلبی علت نظم کتاب
گویمت این نکته ز روی صواب
آنچه مرا در نظر آید همی
این بود و بس که اگر آدمی
خدمتی از نوع کند اختیار
آن شودش مایهٔ هر افتخار
خدمت این دل شدهٔ ناتوان
نیست مگر از ره نطق و بیان
پس ز سر شوق گرفتم قلم
وین ادبیات نمودم رقم
هست امید اینکه قبول اوفتد
در خور ارباب عقول اوفتد
گر که بود سهو و خطائی در آن
عفو امید است ز خوانندگان
گویمت این نکته ز روی صواب
آنچه مرا در نظر آید همی
این بود و بس که اگر آدمی
خدمتی از نوع کند اختیار
آن شودش مایهٔ هر افتخار
خدمت این دل شدهٔ ناتوان
نیست مگر از ره نطق و بیان
پس ز سر شوق گرفتم قلم
وین ادبیات نمودم رقم
هست امید اینکه قبول اوفتد
در خور ارباب عقول اوفتد
گر که بود سهو و خطائی در آن
عفو امید است ز خوانندگان
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۳۳ - قطعه
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱