عبارات مورد جستجو در ۱۰۵ گوهر پیدا شد:
لبیبی : ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی
شمارهٔ ۴۲ - به شاهد لغت سوسمار، بمعنی جانوری که ضب گویندش بتازی
چنان باد در آرد بخویشتن
که میگوئی خوردست سوسمار
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۱۱ - در منقبت امام المتقین امیرالمؤمنین اسدالله الغالب علی علیه‌السلام
نقاش نقش بی عدد ماسوا یکی است
قدرت فزون تر از حد و قدرت‌نما یکیست
بر برگ هر گیاه که می‌روید از زمین
بنوشته است خامه قدرت خدا یکیست
گر از هزار نای نوا آیدت به گوش
باری به هوش باش که صاحب نوا یکیست
از صد هزار آینه یک روی جلوه‌گر
از حسن دلبران جهان دلربا یکیست
هست آفریده در طلب آفریدگار
در دیر و در کنشت و حرم مدعا یکیست
گلها به باغ در نگری صدهزار رنگ
با اینکه بهر آن همه آب و هوا یکیست
گر بشمری هزار عدد در قفای هم
چون نیک بنگری همه از هم جدا یکیست
آنسان که بحر و دجله و شط است اتصال
چون برخوری من و تو و ما و شما یکیست
در مشکلات جز به علی التجا مبر
منت مکش ز خلق که مشکل‌گشا یکیست
در ماسوی الله آنکه ز فرط جلال و جاه
بوده است مولدش حرم کبریا یکیست
در بستر رسول (ص) خدا گاه بذل نفس
آنکس که خفت تا که کند جان فدا یکیست
هرگز کسی نگفته سلونی به جز علی
در روزگار صاحب این ادعا یکیست
در حرب مرحب آنکه شنید از فرشتگان
بر دست و تیغ خود ز سما مرحبا یکیست
آن فارس یلی که به چوگان تیغ تیز
بر بود سر چو گوی ز عمر و دغا یکیست
شاهان عالمند فزون از شمار لیک
سلطان اتقیا و شه اولیاء یکیست
بهر رضای حضرت معبود در رکوع
شاهی که داد خاتم خود بر گدا یکیست
گو بهر خود کنند معین دوصد ولی
منصوص نص وافیه انما یکیست
آنکس که سود در شب معراج دست مهر
بر شانه رسول (ص) به عرش علا یکیست
با دست قدرت از پی بشکستن بتان
بر دوش احمد آنکه فروهشته پا یکیست
آنکس که در غدیرخم از بهر نصب او
امر مؤکد آمده بر مصطفی یکیست
تنها علی (ع) امیر بود بهر مؤمنین
آنکس که یافت این شرف و اعتلا یکیست
پنهان ز خلق رو غم دل گوی با علی
بیگانه‌اند آن همه و آشنا یکیست
بهر ثبات دین خداوند و نفی شرک
تیغی چو ذوالفقار علی شکل لا یکیست
هر پیشوا طریق علی را نشان دهد
زین رو صغیر در دو جهان پیشوا یکیست
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۱۴ - در مدح قاتل کفار حیدر کرار حضرت علی ابن ابیطالب علی علیه‌السلام
مقصود ز آفرینش کون و مکان علیست
کون و مکان چو جسم و در آن جسم جان علیست
فرمان بر خدای احد آنکه می‌دهد
فرمان به هفت اختر و نه آسمان علیست
بنگر کمال و فضل که در هر کمال و فضل
هرکس مقدم است مقدم بر آن علیست
یار و معین آدم و نوح آنکه آدمش
چون نوح ملتجی شده بر آستان علیست
تنها همین نه قاسم ارزاق مرتضی است
کاندر جزا قسیم جحیم و جنان علیست
شاهی که روشن است علو مقام او
چون آفتاب بر همه خلق جهان علیست
استاد جبرئیل که بر آستان وی
از شوق جبرئیل بود پاسبان علیست
آن شاه انس و جان که ز خلاق انس و جان
واجب ولای او شده بر انس و جان علیست
دانای هر لسان که به وصف جلال او
الکن بود ز خلق دو عالم لسان علیست
آن حی لایموت که در یک دم از دمی
بخشد به صد چو عیسی مریم روان علیست
ای آنکه در دو کون تو را باید ایمنی
سوی علی شتاب که حصن امان علیست
آن نیک و بد شناس که باشد ولای او
از بهر نیک و بد محک و امتحان علیست
آنکس که مصطفی شب معراج هر طرف
بنمود رو بدید جمالش عیان علیست
این نکته فاش بشنو و در فاش و در نهان
غیر از علی مجوی که فاش و نهان علیست
آن بندگان خاص که نقل مکان کنند
بینند خود که پادشه لامکان علیست
در عرش و فرش و خلوت و جلوت به مصطفی
یار و انیس و هم سخن و هم زبان علیست
عرش آستان شهی که پی بوسه درش
چرخ بلند را شده قامت کمان علیست
گر خضر ره به گمشدگان می‌دهد نشان
بی‌شک به خضر آنکه دهد ره نشان علیست
آن سروری که بر نبی اندر غدیرخم
نازل شدیش آیت بلغ به شأن علیست
فرمود مصطفی که در امت ز بعد من
مولی به خاص و عام و به پیر و جوان علیست
ای ناتوان توان ز علی ولی طلب
کز راه لطف یاور هر ناتوان علیست
گوینده سلونی و قائل به لو کشف
عالم به هر ضمیر شه غیب دان علیست
آن صاحب جلال که وصف جلال او
ناید به درک و فهم و خیال و گمان علیست
شاهی که بر صغیر عطا کرده از کرم
در مدح خویش قوه نطق و بیان علیست
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۲۵ - در مدح حضرت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام
آنانکه پاس حرمت حیدر نداشتند
ایمان به ذات خالق اکبر نداشتند
گر با علی شدند مخالف عجب مدار
تصدیق ز ابتدا به پیمبر نداشتند
گوش همه ز فضل علی در غدیرخم
پُر شد ولی چه سود که باور نداشتند
افشاند شه ز لعل گهرها و مفلسان
همت به ضبط آن دُر و گوهر نداشتند
چندی به احمد ار گرویدند از نفاق
جز مُلک و مال مقصد دیگر نداشتند
هرگز نداشتند به محشر عقیده‌ای
ور نه چگونه خوف ز محشر نداشتند
کردند هر جفا که برآمد ز دستشان
ز آنرو که اعتقاد به کیفر نداشتند
گشتند چیره سخت به عنقای قاف قرب
زاغان که کر و فر کبوتر نداشتند
دین ثابت از علیست بلی آن فراریان
قدرت به فتح قلعه‌ی خیبر نداشتند
در رزم خندق آن همه لشگر به جز علی
مردی حریف عمرو دلاور نداشتند
بی‌شک مقرر است به دوزخ حمیمشان
آنانکه حب ساقی کوثر نداشتند
قومی دلیل راه شناسند ز ابلهی
آن فرقه را که ره سوی داور نداشتند
من خاک پای پاکدلانی که جان و سر
دادند و دل ز مهر علی (ع) برنداشتند
جوید صغیر یاری از آن شه که انبیاء
جز او پناه و ملجاء و یاور نداشتند
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۶۴ - غدیریه در مدح مولای متقیان
الا ای غافل از حال خود ای بیچاره انسانی
کز انسانیتت محروم دارد خوی حیوانی
گمان کردی که حق زین جسم و جان و عقل و هوش و حس
غرض بودش همین عصیان و شهوت‌های نفسانی
به علم دین رحمانت چو خر، پا در گل است اما
سمند عرصه پیمایی گه تلبیس شیطانی
تو زندان عذاب حق فرستی جان خود زان پس
که از زندان تن آساید این بیچاره زندانی
فریب دانه‌ات ای مرغ قدسی برده از خاطر
که روزی آشیان بودت فراز عرش رحمانی
به انگشتی عسل کان را دوصد نیش از قفا باشد
عجب محروم ماندی از حلاوت‌های روحانی
فزاید عقل و دانش هر دم اطفال دبستان را
تو آخر نیستی کمتر ز اطفال دبستانی
بر احق ساخت گنج گوهر دانش چه شد آخر
که ظاهر می‌نگردد از تو جز آثار نادانی
همی خون مسلمان میخوری گویی مسلمانم
مبادا هیچ کافر مبتلای این مسلمانی
سلیمانی چو میجویی پی حشمت چه میکوشی
نه آخر رفت بر باد فنا تخت سلیمانی
نه آخر میرود سوی سفر هر کهتر و مهتر
نه آخر میکند ز اینجا گذر هر عالی و دانی
چو باید زیر گِل خفتن، چه فربه جسم و چه لاغر
چو باید زین جهان رفتن چه درویشی چه سلطانی
یکی بگشای چشم دل به زیر پای خود بنگر
همه دست است و پا و چشم و گوش و خدو پیشانی
تفحص کن بجو آب بقا آنگه بزن جامی
که تا یابی حیات باقی اندر عالم فانی
ولی بی‌خضر عزم آن مکن زیرا که در ظلمت
نمایی راه گم مانی به پشت سد حیرانی
ز باد و آب و خاک و آتشت باید گذر کردن
چو با خضری رهی زینگونه مشکل‌ها به آسانی
بپوش آئینه‌ی دل را از عکس غیر تا در آن
فرو تابد ز صد خورشید به انوار یزدانی
در آ در حلقه اهل ولا تا بر در قدرت
کند چرخ برین از بهر کسب جاه دربانی
بزن دست طلب بر دامن آن پاکدامانان
که دامان خدا گردیده‌اند از پاکدامانی
منور ساز جان و دل به نور محضر آنان
که از نور علی دارند قلب خویش نورانی
علی آن ناصر آدم، علی آن یاور خاتم
علی آن منظر پرندگان بال عرفانی
عجب کی باشد از او شمع خور را سو به سو بردن
که خود ایوان گردون را بد از روز ازل بانی
لسان الله ناطق آنکه شد کون و مکان ظاهر
به لفظ کن چو کرد از لعل لب او گوهر افشانی
جلیل القدر منظوری عظیم‌الشأن ممدوحی
که مداحش خداوند است و مدح آیات قرآنی
کسی کاو را خداوند جهان مداح شد بی شک
همه ذرات عالم می‌کنند او را ثنا خوانی
خدا در صورت انسان کند نام علی ظاهر
در این‌صورت بود عشق علی معنی انسانی
چو اندر لیله الاسری خدای فرد بی‌همتا
حبیب خویش را در عرش خواند از بهر مهمانی
نهادش خوان به پیش آنگاه آمد از پس پرده
برون دست علی و کرد با آن شاه همخوانی
الا ای جرعه نوشان می عشق علی بادا
گوارا بر شما این باده و این دولت ارزانی
شما را سبز و خرم بودن و یکپای رقصیدن
سزد زیرا که آزادید همچون سرو بستانی
خود از بهر غرابان لاشه مردار می‌شاید
شما را عشق کل ای عندلیبان گلستانی
بماند بر شما تا همچو نرگس دیده‌ها حیران
همی رقصید چون گیسوی سنبل در پریشانی
خصوص امروز کامد در غدیرخم به امر حق
به نزد مصطفی روح‌الامین آن پیک ربانی
بگفت ای سرور و سرخیل خلق اول و آخر
که تعظیم تو واجب کرده حق بر نوع امکانی
بگیر از کنز مخفی ای حبیب حق کنون پرده
معرف شو علی را گوی با خلق آنچه خود دانی
به ظاهر هم خلافت ده علی را اندر این منزل
کزین پس می‌نباید بود این مطلب به پنهانی
ولای مرتضی را عرضه کن بر عام تا خاصان
به حق یابند ره زان نور در این دیر ظلمانی
بود اسلام تن مهر علی جان خود چه کار آید
تنی تن به غیر از اینکه جان در آن کند جانی
از این اسلام یا احمد غرض این بود کز مسند
چو برخیزی علی را بر به جای خویش بنشانی
فرود آمد شه و گفتا فرود آئید ای یاران
در این منزل شما را امتحانی هست ایمانی
بر آمد بر جهاز اشتران با یک فلک رفعت
شهنشاهی که هستی را کند لطفش نگهبانی
شدند آن قوم سرگرم تماشای جمال او
بدان حالت که عریانان به خورشید زمستانی
پس از حمد خدا مدح علی آغاز کرد آری
علی را قدر پیغمبر نکو داند ز هم‌شأنی
گرفتی دست حیدر را به دست آنگاه با امت
بگفت این دست باشد دستیار ذات سبحانی
بود این دست مصداق یدالله فوق ایدیهم
که در رزم شجاعان این سخن گردیده برهانی
بنای چرخ گردون باشد از این دست و تا محشر
بود این دست را هم اختیار چرخ گردانی
اگر این دست از کار جهان یک لحظه باز آید
نهد یکبارگی بنیاد هستی رو به ویرانی
اگر این دست بر آدم نه آب رحمت افشاندی
هنوزش جسم و جان میسوخت در نار پشیمانی
علی شد یار نوح و وارهاندش از غم و محنت
در آن ساعت که شد کشتی او در بحر طوفانی
دگر ره دیده یعقوب شد از لطف او روشن
عزیز مصر گشت از رحمت او ماه کنعانی
خلیل از مهر او محفوظ ماند از آتش سوزان
ذبیح اندر منای عشق او گردید قربانی
کلیم الله از نور علی جست آن ید بیضا
مسیحا از دم او یافت آن انفاس رحمانی
علی نفس منست و بی ولایش نیست کس ناجی
چه جنی و چه انسی و چه کیوانی چه کیهانی
هر آنکس را منم مولا علی او را بود مولا
علی باشد پس از من ناشر احکام فرقانی
همی تأکید مهر مرتضی آن شاه کرد اما
فزود آن روبهان را کین دل با شیر یزدانی
هر کس را به نور مرتضی شد قلب و جان روشن
جز آن کش بود قلب بوذری و جان سلمانی
عجب کان دیو خوامت رها کردند خضر از کف
خود افکندند اندر دام ددهای بیابانی
الا تا در بدخشان تابش خورشید در معدن
پدید از سنگ قابل آورد لعل بدخشانی
عدوی مرتضی را با درخ چون کهربا اصفر
محب خاندان را با درخ چون لعل رمانی
الا ای باب شهر علم احمد ای که جبریلت
کند بر در به عنوان گدائی حلقه جنبانی
خدایش خوانده هر کس را تو خوانی بر در احسان
خدایش رانده هر کس را تو از درگاه خود رانی
در اوصاف تو تکرار قوافی گر رود شاید
که خنگ نطق واگیرد عنان از گرم جولانی
صغیر آن رو سیه کلب درت کاندر گه و بی گه
سگ نفسش درد دامان جان از تیز دندانی
همی خواهد تو ای شیر خدا سرحلقه مردان
ز چنگ این سگ خون‌خواره‌اش از لطف برهانی
دگر احوال او را نی زبان و نی قلم باید
که هم ناگفته میدانی و هم ننوشته میخوانی
صغیر اصفهانی : قصاید
شمارهٔ ۶۵ - غدیریه
ای مه بی‌مهر من ای مهر و ماهت مشتری
وی دو صد چندانکه مهر از مه ز مهرت برتری
گاه عیش است و طرب، نی موسم حزن و کرب
خلخی رویا به ساغر کن شراب خلری
کرده بستان را بهار از خرمی رشگ بهشت
حوروش‌ یارا خوش است ار رخت در بستان بری
خیز ای سرو سهی بخرام یک ره در چمن
تا بیاموزد خرامیدن ز تو کبک دری
داغ دل از ساغر می پای گل باید زدود
حالیا کز لاله می‌بینم شکل ساغری
از نوای بلبل شوریده در سودای گل
باز مانده در فلک ناهید از خنیاگری
در نشاط و وجد و حال و انبساط و عشرتند
جمله موجودات عالم از ثریا تا ثری
هان بود عید غدیرخم به عشق مرتضی
خم‌خمم بخش ای بهشتی رو شراب کوثری
مستم از آن باده کن تا بر سبیل تهنیت
از الف تا یا کنم وصف جلال حیدری
اسم اعظم آدم اول ادیب انبیا
اصل ایمان آنکه بر ایجاد دارد مهتری
بانی بنیاد عالم بحر احسان باب جود
بوالحسن بیضای رخشان بدر از نقصان بری
تا جدار ملک امکان مظهر ذات و صفات
تا به ختم رسل مهر سپهر رهبری
ثانی آل‌کسا یکتای بی‌ثانی که هست
ثابت از وی دین احمد باطل از وی کافری
جان جان شاه جهان شاهی که با عجز و نیاز
جبرئیلش بهر کسب فیض کرده چاکری
حاکم احکام حق حیدر حبیب مصطفی
حکمران بر ماسوی الله ز آدم و دیو و پری
خسرو خیبر گشا آن کو به فرمان خدای
خانمان برکند از خیل یهود خیبری
دستیار و بن عم و داماد و ختم‌المرسلین
دست حق کش داده داور در دو عالم داوری
ذوالجلال قاهر غالب شهنشاهی که کرد
ذوالفقارش خرمن جان عدو را آذری
رخصت رزم ار دهد رأیش به طفلی نی‌سوار
رستم زالش نیارد کرد هرگز همسری
زان الهی کیمیای مهرش‌ ای اکسیر جوی
زن به قلب خویش تا بینی از آن فر زری
سر سبحان ساقی کوثر سرور جان و دل
سروری کور است اندر ملک هستی سروری
شامل احسانش نه تنها بر یتیمان شد که کرد
شفقت و دلجوئیش هر بیوه زن را شوهری
صوفیان صاف دل را گشته نامش نقش صدر
صادرات فیض را کرده وجودش مصدری
ضرب جوزائی حسامش می‌فزودی بر عدد
ضیغمان دشت هیجا را ز جوزا پیکری
طوف کویش را طمع دارد که در هر صبحدم
طلعت از خاور فروزد آفتاب خاوری
ظل حق ظهر پیمبر مانع ظلم و فساد
ظالمان را سد راه جور و ظلم و خودسری
عالی اعلی علی مرتضی شاهی که کرد
عون حقش دائماً در رزم اعدا لشگری
غائب و حاضر ملیک و عبد را قسام رزق
غیر از او نبود گر از چشم حقیقت بنگری
فضل محضش گشته شامل بر تمام کاینات
فیض عامش کرده در ملک جهان خوان گستری
قرب او را درک کردند انبیا آنگه شدند
قابل قرب خدا و رتبه‌ی پیغمبری
کنز مخفی گشت از غیب هویت آشکار
کرد تا آن شه ظهور اندر لباس مظهری
لعل و گوهر را عتابش تیرگی بخشد چو سنگ
لطف و مهرش سنگ را بخشد صفای گوهری
مصحفش مدح و خدا مداح و احمد مدح خوان
من به وصف او کنم از خود ثبوت شاعری
نورگیر از خاک درگاه فلک جاه وی‌اند
نیر اعظم عطارد زهره ماه و مشتری
واجب ممکن نما و ممکن واجب صفات
والله او را عین حق بینی گر از حق نگذری
هل اتی تنها نه وصف اوست که اوصاف وبست
هرچه بهر انبیا از حق صحایف بشمری
لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار
لاجرم جز او نباید خواست از کس یاوری
یا علی یا ایلیا یا باحسن یا باتراب
یک ره دیگر ز لطفم خوان سوی ارض غری
گرچه در ظاهر من از کوی تو دور افتاده‌ام
لیک رویت چشم جانم را نماید منظری
ناظر روی تو اندر روی فرزند توام
و ان بود صابر علی شه شاه ملک صابری
از تو میخواهد صغیر خسته تا بنوازیش
از طریق مرحمت و ز راه مسکین‌پروری
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱ - در مدح امیر البرره و قاتل الکفره علی علیه‌السلام
وقت است تا شویم ز هر کس کناره جوی
با ساقی افکنیم بساطی کنار جوی
گردیم هم‌ترانه به مرغان بذله‌گوی
در پای گل بریم ز مرغان به بذله‌گوی
نوشیم می به زمزمه نی خروش چنگ
بوئیم گل به طره سنبل زنیم چنگ
با ما خرام لاله رخا سوی گلستان
گلچین و گل عطا کن و گلبوی و گل‌ستان
ده سروقد خویش به سر و چمن نشان
وان را ز شرم قد خود از پا چو من نشان
گل را به پیش روی خود از جلوه خوار کُن
در چشم خلق خوارتر آن را ز خار کُن
ای چون هوای چین سر زلف تو مشکبار
نخل قدت ز زلف خوش آورده مشکبار
مگذار مشک این همه نازد به خود گذار
تا سوی چین صبا کند از طره‌ات گذار
گوید حدیث عنبر زلفت به مشک چین
خون سازدش ز خجلت آن زلف پرزچین
ای غمزه‌ات مدرس و خال و خطت کتاب
در درس این کتاب نبردستی ز که‌تاب
ای وعده‌ات به ما چو به لب تشنگان سرآب
ما را به بحر عشق تو بگذشته از سر آب
از ما بگیر دست و ز غم ساز شادمان
ای آشنا غمین ز تو بیگانه شادمان
هر دل خورد ز غمزه‌ات‌ ای رشک ماه تیر
از دود آه تیره کند روی ماه و تیر
در ملک دل تو شاهی و در شهر جان تو میر
میرم ز روی شوق بگویی اگر تو میر
ور تیغ کین کشی و بیایی به کشتنم
گویم بکش مرا و به خون هم بکش تنم
حسن تو راست تا همی از ریب و فربهی
از لاغری مرا نبود ره به فربهی
دانم ز خویشتن نشوم تا که من تهی
وصلت نیابم و نشود راه منتهی
زان رو بقای وصل تو میجویم از فنا
آری به وصل ره نبرم جز بدین فنا
دل داده‌ام به دست نگاری که در کمین
بنشسته روز و شب پی آزار این کمین
هرکس که گردد آگه از آن گویدم کزین
بگذر ز دلبران جهان دیگری گزین
گویم که شاه انجمن دلبران یکیست
دلبر اگر هزار بود دل بر آن یکیست
ای زلف پُر خم تو کشیده به خم خام
هر دل که بوده پخته و هر دل که بوده خام
این طرفه حالتی است که مستند خود مدام
چشمان فتنه جوی تو بی‌منت مدام
ای بی‌اثر به دور دو چشمت عصیر خم
برخیز و ریز باده به جام از غدیرخم
آن خم که باده‌اش همه فضل و شرافتست
نی شر و آفت است که بر هر شر آفتست
وان باده محبت شاه ولایت است
آنکو خدیو هر بلد و هر ولایت است
اوصاف آن می است که حق گفته با نبی
از جزء و کل هر آنچه که درجست در نبی
آن باده بد که ختم رسل خواجهٔ بشر
کز خیر ساخت سدی و بر بست ره بشر
روز غدیرخم چو به منبر نشست بر
گفتا ز نخل دین شما هست امید بر
زین آب اگر که ریشهٔ آن خشک‌تر شود
ورنه ز کفر ریشه آن خشک‌تر شود
آری علیست حجه بر حجه آفرین
بر حجه آفرین و بر این حجه آفرین
نشناخت کس خدا جز از آن حجه مبین
الحاصل از وجود علی جز خدا مبین
چشم دلت گشوده شود گر هر آینه
بالله جمال او نگری در هر آینه
همواره عشق او به روان‌ها روان بود
یعنی که عشق او به روان‌ها روان بود
از ذکر نام اوست به تن انس جان بود
او فیض بخش هر یکی از انس و جان بود
درگاه او دریست که فیضیش اندر است
کز جن و انس چشم تمنا بر آن در است
ای برگزیده غیر علی را به رهبری
صد ره فزون تو را منم از رسم و رهبری
عیسی نهادی و پی خر رفتی از خری
ننگی چنین چگونه تو آخر به خود خری
خاک سم سمند علی باش در جهان
اسب شرافت از سر هفت آسمان جهان
دم زن کنون به نامش هر صبح و هر مسا
و اندر صف جزا کف حسرت به هم مسا
خواهی رسی به کعبه مقصود در صفا
کن سعی و بندگان ورا زود در صف آ
تا در حریم خاص خدا محرمت کنند
یعنی به طوف کعبه دل محرمت کنند
بر شهر علم احمد مختار در علیست
بل شهر علم احمد مختار در علیست
بیچاره هرکه گشت بر او چاره‌گر علیست
بیچاره‌گی است چاره ما چاره‌گر علیست
گر او نبود عالم زیر و زبر نبود
صحبت ز کوه و دشت و ز بحر و ز بر نبود
ای یکه تاز بی‌بدل عرصه قدم
کاول زدی تو عرصه ایجاد را قدم
احکام حق ز قول تو هر لا و هر نعم
گسترده از تو روز و شبان سفره نعم
از نخل هر امید تو ای شه برآوری
دارد صغیر امیدی و خواهد برآوری
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱ - قطعه
شنیدم که هارون به بهلول گفت
ز دنیا گذشتی و این نادر است
بگفتا گذشت تو از من فزود
که دادی نعیم ابد را ز دست
صغیر اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - قطعه
این شنیدی که نکته پردازی
پی تحقیق با ظریفی گفت
چیست شیرین‌تر از عسل گفتا
اگر آید به دست سرکهٔ مفت
احمد شاملو : قطع‌نامه
سرود ِ بزرگ
به شن‌ـ‌چو، رفیقِ ناشناسِ کُره‌یی

شن ــ چو!
کجاست جنگ؟
در خانه‌ی تو
در کُره
در آسیای دور؟
اما تو
شن
برادرکِ زردْپوستم!
هرگز جدا مدان
زان کلبه‌ی حصیرِ سفالین‌بام
بام و سرای من.

پیداست
شن
که دشمنِ تو دشمنِ من است
وان اجنبی که خوردنِ خونِ تو راست مست
از خونِ تیره‌ی پسرانِ من

باری
به میلِ خویش
نَشویَد دست!



نیزارهای درهمِ آن سوی رودِ هان؟
مرداب‌های ساحلِ مرموزِ رودِ زرد؟
شن ـ چو! کجاست جای تو پس، سنگرِ تو پس
در مزرعِ نبرد؟
کوهِ بلندِ این طرفِ جن‌سان
شنزارهای پُرخطرِ چو ـ ‌زن
یا حفظِ شهرِ ساقطِ سو ـ ‌وان؟

در کشتزار خواهی جنگید
یا زیرِ بام‌های سفالین
که گوشه‌هاش
مانندِ چشمِ تازه‌عروسَت مورب است؟
یا زیرِ آفتابِدرخشان؟
یا صبحدَم
که مرغکِ باران
بر شاخِ دارچینِ کهنسال
فریاد می‌زند؟
یا نیمه‌شب که در دلِ آتش
درختِ شونگ
در جنگلِ هه ‌ـ ‌ای ‌ـ ‌جو دَرانَد شکوفه‌هاش؟
هر جا که پیکرِ تو پناه است صلح را
با توست قلبِ ما.

آن دَم که همچو پارچه‌سنگی به آسمان
از انفجارِ بمب
پرتاب می‌شوی،
وانگه که چون زباله به دریا می‌افکنی
بیگانه‌ی پلیدِ بشرخوارِ پست را،
با توست قلبِ ما.



لیکن
رفیق!
شن ــ چو!
هرگز مبر ز یاد و بخوان
در فتح و در شکست
هر جا که دست داد
سرودِ بزرگ را:
آهنگِ زنده‌یی که رفیقانِ ناشناس
یارانِ رو سپید و دلیرِ فرانسه
اِستاده مقابلِ جوخه‌ی آتش سروده‌اند ــ
آهنگِ زنده‌یی که جوانانِ آتنی
با ضربِ تازیانه‌ی دژخیم
قصابِ مُرده‌خوار، گریدی
خواندند پُرطنین ــ
آهنگِ زنده‌یی که به زندان‌ها
زندانیانِ پُردل و آزاده‌ی جنوب
با تارهای قلبِ پُرامید و پُرتپش
پُرشور می‌نوازند ــ

آهنگِ زنده‌یی
کان در شکست و فتح
بایست خواند و رفت
بایست خواند و ماند!



شن ــ چو
بخوان!
بخوان!
آوازِ آن بزرگْ‌دلیران را
آوازِ کارهای گِران را
آوازِ کارهای مربوط با بشر، مخصوص با بشر
آوازِ صلح را
آوازِ دوستانِ فراوانِ گم‌شده
آوازهای فاجعه‌ی بلزن و داخاو
آوازهای فاجعه‌ی وی‌یون
آوازهای فاجعه‌ی مون واله ری‌ین
آوازِ مغزها که آدولف هیتلر
بر مارهای شانه‌ی فاشیسم می‌نهاد،
آوازِ نیروی بشرِ پاسدارِ صلح
کز مغزهای سرکشِ داونینگ استریت
حلوای مرگِ بَرده‌فروشانِ قرنِ ما را
آماده می‌کنند،
آوازِ حرفِ آخر را
نادیده دوستم
شن ــ چو
بخوان
برادرکِ زردْپوست‌ام!

۱۶ تیرِ ۱۳۳۰

فروغ فرخزاد : اسیر
خسته
از بیم و امید عشق رنجورم
آرامش جاودانه می خواهم
بر حسرت دل دگر نیفزایم
آسایش بیکرانه می خواهم


پا بر سر دل نهاده می گویم
بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر
یک بوسه ز جام زهر بگرفتن
از بوسهٔ آتشین او خوشتر


پنداشت اگر شبی به سرمستی
در بستر عشق او سحر کردم
شبهای دگر که رفته از عمرم
در دامن دیگران به سر کردم


دیگر نکنم ز روی نادانی
قربانی عشق او غرورم را
شاید که چو بگذرم از او یابم
آن گمشده شادی و سرورم را


آن کس که مرا نشاط و مستی داد
آن کس که مرا امید و شادی بود
هر جا که نشست بی تأمل گفت
( او یک زن ساده لوح عادی بود )


می سوزم از این دو رویی و نیرنگ
یکرنگی کودکانه می خواهم
ای مرگ از آن لبان خاموشت
یک بوسهٔ جاودانه می خواهم


رو ، پیش زنی ببر غرورت را
کو عشق ترا به هیچ نشمارد
آن پیکر داغ و دردمندت را
با مهر به روی سینه نفشارد


عشقی که ترا نثار ره کردم
در سینهٔ دیگری نخواهی یافت
زان بوسه که بر لبانت افشاندم
سوزنده تر آذری نخواهی یافت


در جستجوی تو و نگاه تو
دیگر ندود نگاه بی تابم
اندیشهٔ آن دو چشم رویایی
هرگز نبرد ز دیدگان خوابم


دیگر به هوای لحظه ای دیدار
دنبال تو در بدر نمی گردم
دنبال تو ای امید بی حاصل
دیوانه و بی خبر نمی گردم


در ظلمت آن اطاقک خاموش
بیچاره و منتظر نمی مانم
هر لحظه نظر به در نمی دوزم
وان آه نهان به لب نمی رانم


ای زن که دلی پر از صفا داری
از مرد وفا مجو ، مجو ، هرگز
او معنی عشق را نمی داند
راز دل خود به او مگو هرگز
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۴
گر چه اسباب طرب پیش من امشب نه کم است
شادیم بی گل روی تو همه درد و غم است
داب ارباب محبت نبود آسایش
لذت عاشق دل سوخته اندر الم است
به امید سر خود پای منه در ره عشق
که در این مرحله سر باختن اول قدم است
گردن شیشه می گیر و سفالینه جام
اگرت آرزوی تاج کی و جام جم است
جان من دولت جاوبد به دنیا مفروش
گر کنی نیک نظر حاصل آن یک دو دم است
گر زنی نوبت شاهی به جهان تا مانی
اولت درد سر و آخر کارت ندم است
زخم ناخورده ز خالد طمع شر مدار
سینه اش گر به مثل لوح و زبانش قلم است
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای
سورة إبراهيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
الر ۚ كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَىٰ صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴿۱﴾
اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ ۗ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴿۲﴾
الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا ۚ أُولَـٰئِكَ فِي ضَلَالٍ بَعِيدٍ﴿۳﴾
وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ ۖ فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۴﴾
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَىٰ بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴿۵﴾
وَإِذْ قَالَ مُوسَىٰ لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ ۚ وَفِي ذَٰلِكُم بَلَاءٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ﴿۶﴾
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ ۖ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴿۷﴾
وَقَالَ مُوسَىٰ إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ﴿۸﴾
أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ ۛ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ ۛ لَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللَّهُ ۚ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِّمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ﴿۹﴾
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَىٰ أَجَلٍ مُّسَمًّى ۚ قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُّبِينٍ﴿۱۰﴾
قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلَـٰكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ۖ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ﴿۱۱﴾
وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا ۚ وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَىٰ مَا آذَيْتُمُونَا ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴿۱۲﴾
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا ۖ فَأَوْحَىٰ إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ﴿۱۳﴾
وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ۚ ذَٰلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ﴿۱۴﴾
وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ﴿۱۵﴾
مِّن وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَىٰ مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ﴿۱۶﴾
يَتَجَرَّعُهُ وَلَا يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ ۖ وَمِن وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ﴿۱۷﴾
مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ ۖ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ ۖ لَّا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَىٰ شَيْءٍ ۚ ذَٰلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ﴿۱۸﴾
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ ۚ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ﴿۱۹﴾
وَمَا ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ﴿۲۰﴾
وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعًا فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۚ قَالُوا لَوْ هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ ۖ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَّحِيصٍ﴿۲۱﴾
وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ۖ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي ۖ فَلَا تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم ۖ مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُم بِمُصْرِخِيَّ ۖ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ ۗ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴿۲۲﴾
وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ ۖ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلَامٌ﴿۲۳﴾
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ﴿۲۴﴾
تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا ۗ وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴿۲۵﴾
وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ﴿۲۶﴾
يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ ۖ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ ۚ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ﴿۲۷﴾
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ﴿۲۸﴾
جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا ۖ وَبِئْسَ الْقَرَارُ﴿۲۹﴾
وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلُّوا عَن سَبِيلِهِ ۗ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ﴿۳۰﴾
قُل لِّعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلَاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا بَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلَالٌ﴿۳۱﴾
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ ۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ﴿۳۲﴾
وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ ۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ﴿۳۳﴾
وَآتَاكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ ۚ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لَا تُحْصُوهَا ۗ إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ﴿۳۴﴾
وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَـٰذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الْأَصْنَامَ﴿۳۵﴾
رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ ۖ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ۖ وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴿۳۶﴾
رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ﴿۳۷﴾
رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ ۗ وَمَا يَخْفَىٰ عَلَى اللَّهِ مِن شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي السَّمَاءِ﴿۳۸﴾
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ ۚ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ﴿۳۹﴾
رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلَاةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي ۚ رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ﴿۴۰﴾
رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ﴿۴۱﴾
وَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ ۚ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ﴿۴۲﴾
مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ ۖ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴿۴۳﴾
وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَىٰ أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ ۗ أَوَلَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُم مِّن قَبْلُ مَا لَكُم مِّن زَوَالٍ﴿۴۴﴾
وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ﴿۴۵﴾
وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ﴿۴۶﴾
فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ﴿۴۷﴾
يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ ۖ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴿۴۸﴾
وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُّقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ﴿۴۹﴾
سَرَابِيلُهُم مِّن قَطِرَانٍ وَتَغْشَىٰ وُجُوهَهُمُ النَّارُ﴿۵۰﴾
لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ ۚ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ﴿۵۱﴾
هَـٰذَا بَلَاغٌ لِّلنَّاسِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلَـٰهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُو الْأَلْبَابِ﴿۵۲﴾
نهج البلاغه : حکمت ها
ميزان ارزش انسان ها
وَ قَالَ عليه‌السلام قِيمَةُ كُلِّ اِمْرِئٍ مَا يُحْسِنُهُ
قال الرضي و هي الكلمة التي لا تصاب لها قيمة و لا توزن بها حكمة و لا تقرن إليها كلمة
نهج البلاغه : حکمت ها
دنیای فریبنده
وَ قَالَ عليه‌السلام مَثَلُ اَلدُّنْيَا كَمَثَلِ اَلْحَيَّةِ لَيِّنٌ مَسُّهَا وَ اَلسُّمُّ اَلنَّاقِعُ فِي جَوْفِهَا يَهْوِي إِلَيْهَا اَلْغِرُّ اَلْجَاهِلُ وَ يَحْذَرُهَا ذُو اَللُّبِّ اَلْعَاقِلُ
نهج البلاغه : حکمت ها
ضرورت ترك گناه
وَ قَالَ عليه‌السلام تَرْكُ اَلذَّنْبِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِ اَلْمَعُونَةِ
نهج البلاغه : خطبه ها
تشویق به زهد
و من خطبة له عليه‌السلام في التزهيد في الدنيا
أَيُّهَا اَلنَّاسُ اُنْظُرُوا إِلَى اَلدُّنْيَا نَظَرَ اَلزَّاهِدِينَ فِيهَا
اَلصَّادِفِينَ عَنْهَا
فَإِنَّهَا وَ اَللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ اَلثَّاوِيَ اَلسَّاكِنَ
وَ تَفْجَعُ اَلْمُتْرَفَ اَلآْمِنَ
لاَ يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ
وَ لاَ يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ
سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ
وَ جَلَدُ اَلرِّجَالِ فِيهَا إِلَى اَلضَّعْفِ وَ اَلْوَهْنِ
فَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا
لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا
رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ
وَ اِعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ
فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ اَلدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ
وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ اَلْآخِرَةِ عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ
وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ
وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ
وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ
صفة العالم
و منها اَلْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ
وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ
وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ اَلرِّجَالِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَكَلَهُ اَللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ
جَائِراً عَنْ قَصْدِ اَلسَّبِيلِ
سَائِراً بِغَيْرِ دَلِيلٍ
إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ اَلدُّنْيَا عَمِلَ
وَ إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ اَلْآخِرَةِ كَسِلَ
كَأَنَّ مَا عَمِلَ لَهُ وَاجِبٌ عَلَيْهِ
وَ كَأَنَّ مَا وَنَى فِيهِ سَاقِطٌ عَنْهُ
آخر الزمان
و منها وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لاَ يَنْجُو فِيهِ إِلاَّ كُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَةٍ
إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ
وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ
أُولَئِكَ مَصَابِيحُ اَلْهُدَى
وَ أَعْلاَمُ اَلسُّرَى
لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ
وَ لاَ اَلْمَذَايِيعِ اَلْبُذُرِ
أُولَئِكَ يَفْتَحُ اَللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ
وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ يُكْفَأُ فِيهِ اَلْإِسْلاَمُ كَمَا يُكْفَأُ اَلْإِنَاءُ بِمَا فِيهِ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ
وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ
وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ وَ إِنْ كُنّٰا لَمُبْتَلِينَ
قال السيد الشريف الرضي أما قوله عليه‌السلام كل مؤمن نومة
فإنما أراد به الخامل الذكر القليل الشر
و المساييح جمع مسياح و هو الذي يسيح بين الناس بالفساد و النمائم
و المذاييع جمع مذياع و هو الذي إذا سمع لغيره بفاحشة أذاعها و نوه بها
و البذر جمع بذور و هو الذي يكثر سفهه و يلغو منطقه
نهج البلاغه : حکمت ها
سخاوت واقعى
وَ قَالَ عليه‌السلام اَلسَّخَاءُ مَا كَانَ اِبْتِدَاءً فَأَمَّا مَا كَانَ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَحَيَاءٌ وَ تَذَمُّمٌ
نهج البلاغه : حکمت ها
ارزش زهد و سحرخيزى
وَ عَنْ نَوْفٍ اَلْبِكَالِيِّ قَالَ رَأَيْتُ أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عليه‌السلام ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَدْ خَرَجَ مِنْ فِرَاشِهِ فَنَظَرَ فِي اَلنُّجُومِ فَقَالَ لِي يَا نَوْفُ أَ رَاقِدٌ أَنْتَ أَمْ رَامِقٌ فَقُلْتُ بَلْ رَامِقٌ قَالَ يَا نَوْفُ
طُوبَى لِلزَّاهِدِينَ فِي اَلدُّنْيَا اَلرَّاغِبِينَ فِي اَلْآخِرَةِ أُولَئِكَ قَوْمٌ اِتَّخَذُوا اَلْأَرْضَ بِسَاطاً وَ تُرَابَهَا فِرَاشاً وَ مَاءَهَا طِيباً وَ اَلْقُرْآنَ شِعَاراً وَ اَلدُّعَاءَ دِثَاراً ثُمَّ قَرَضُوا اَلدُّنْيَا قَرْضاً عَلَى مِنْهَاجِ اَلْمَسِيحِ
يَا نَوْفُ إِنَّ دَاوُدَ عليه‌السلام قَامَ فِي مِثْلِ هَذِهِ اَلسَّاعَةِ مِنَ اَللَّيْلِ فَقَالَ إِنَّهَا لَسَاعَةٌ لاَ يَدْعُو فِيهَا عَبْدٌ إِلاَّ اُسْتُجِيبَ لَهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ عَشَّاراً أَوْ عَرِيفاً أَوْ شُرْطِيّاً أَوْ صَاحِبَ عَرْطَبَةٍ وَ هِيَ اَلطُّنْبُورُ أَوْ صَاحِبَ كَوْبَةٍ
وَ هِيَ اَلطَّبْلُ وَ قَدْ قِيلَ أَيْضاً إِنَّ اَلْعَرْطَبَةَ اَلطَّبْلُ وَ اَلْكَوْبَةَ اَلطُّنْبُورُ
مفاتیح الجنان : نماز هر یک از حجج طاهره و نماز جعفر طیار
نماز امام حسن (ع) در روز جمعه
[بنا بر نقل سید ابن طاووس در کتاب «جمال الاسبوع»] نماز امام حسن(علیه السلام) در روز جمعه چهار رکعت است که مانند«نماز امیرالمؤمنین(علیه السلام)» می باشد.