عبارات مورد جستجو در ۱۱۸ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخها
۳۶- تاریخ ولادت عزت دختر شاعر
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۵۵
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۵۴ - در مدح افتخار الدین عمر
آمد خجسته موسم قربان بمهرگان
خون ریز این بهم شد با برگ ریز آن
با مهرگان چو نیک فتاد اتفاق عید
خونریز و برگ ریز پدید آمد از میان
خونریزی ار خلاف بدی پیش ازین چرا
خونریزی از موافقت امد بدین زمان
آمد خزان و خون عروسان باغ ریخت
زان تا کند موافقت عید را بیان
خونریز این بسازد برگ و هوای بزم
خون ریز آن بسازد برگ و نهاد خوان
خون ریز این قنینه می را گران کند
خونریز آن ترازوی طاعت کند گران
اندر میان باغ چو بگذشت نوبهار
کم گشت ارغوان تر و تازه ناگهان
چون ارغوان ز باغ نهان کرد روی خویش
شد برگ هر درخت ز غم همچو زعفران
عید و خزان موافق یکدیگر آمدند
خلقند از موافقت هر دو شادمان
عید و خزان ز خلق بسی شادمانترند
از افتخار دین نبی صدر خاندان
فرزانه سید اجل مرتضی رضا
کاولاد مرتضی و رضا راست پهلوان
سلطان کامران شد بر ملکت هنر
از تربیت نمودن سلطان کامران
فرزند شمس دین عمر آن کز جمال خود
چون شمس آسمان فکند نور بر جهان
از آسمان بقدر و بهمت رفیعتر
پاکیزه تر باصل و نسب زآب آسمان
از شمس دین چه آید جز افخار دین
لابد که باز باز پراند ز آشیان
از اصل نیک هیچ عجب نیست فرع نیک
باشد پسر چنین چو پدر باشد آنچنان
ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان
در تو یقین شد است گمانهای شمس دین
فرزند شمس دینی ازیرا تو بی گمان
از جود بی نهایت و از فضل بی قیاس
محبوب هردلی ت و مذکور هر زبان
آن باهنر توئی که زهر دانشی دلت
آراسته است همچو بهر نعمتی جنان
بر خاطر گشاده و روشن ضمیر تو
پوشیده نیست سری جز سر غیبدان
اندر سر مروت بایسته ای چو چشم
وندر تن فتوت شایسته ای چو جان
از کلک تو بگاه کفایت جهان شود
تیر فلک ز شرم چو تیر تو از کمان
ساحر نئی و جد تو ساحر نبود چون
تو ساحری نمائی از کلک و از بنان
تا جاودان بیابد سالی و بگذرد
آید دو بار عید و یکی بار مهرگان
هر مهرگان و عید که آید بخرمی
خوش بگذران بدولت و اقبال جاودان
بی برگ باد خصم تو چون در خزان درخت
جون گوسپند عید فدای تو کرده جان
خون ریز این بهم شد با برگ ریز آن
با مهرگان چو نیک فتاد اتفاق عید
خونریز و برگ ریز پدید آمد از میان
خونریزی ار خلاف بدی پیش ازین چرا
خونریزی از موافقت امد بدین زمان
آمد خزان و خون عروسان باغ ریخت
زان تا کند موافقت عید را بیان
خونریز این بسازد برگ و هوای بزم
خون ریز آن بسازد برگ و نهاد خوان
خون ریز این قنینه می را گران کند
خونریز آن ترازوی طاعت کند گران
اندر میان باغ چو بگذشت نوبهار
کم گشت ارغوان تر و تازه ناگهان
چون ارغوان ز باغ نهان کرد روی خویش
شد برگ هر درخت ز غم همچو زعفران
عید و خزان موافق یکدیگر آمدند
خلقند از موافقت هر دو شادمان
عید و خزان ز خلق بسی شادمانترند
از افتخار دین نبی صدر خاندان
فرزانه سید اجل مرتضی رضا
کاولاد مرتضی و رضا راست پهلوان
سلطان کامران شد بر ملکت هنر
از تربیت نمودن سلطان کامران
فرزند شمس دین عمر آن کز جمال خود
چون شمس آسمان فکند نور بر جهان
از آسمان بقدر و بهمت رفیعتر
پاکیزه تر باصل و نسب زآب آسمان
از شمس دین چه آید جز افخار دین
لابد که باز باز پراند ز آشیان
از اصل نیک هیچ عجب نیست فرع نیک
باشد پسر چنین چو پدر باشد آنچنان
ای صدر خاندان نبوت چو باب خویش
خورشید اقربا شدی و فخر دودمان
در تو یقین شد است گمانهای شمس دین
فرزند شمس دینی ازیرا تو بی گمان
از جود بی نهایت و از فضل بی قیاس
محبوب هردلی ت و مذکور هر زبان
آن باهنر توئی که زهر دانشی دلت
آراسته است همچو بهر نعمتی جنان
بر خاطر گشاده و روشن ضمیر تو
پوشیده نیست سری جز سر غیبدان
اندر سر مروت بایسته ای چو چشم
وندر تن فتوت شایسته ای چو جان
از کلک تو بگاه کفایت جهان شود
تیر فلک ز شرم چو تیر تو از کمان
ساحر نئی و جد تو ساحر نبود چون
تو ساحری نمائی از کلک و از بنان
تا جاودان بیابد سالی و بگذرد
آید دو بار عید و یکی بار مهرگان
هر مهرگان و عید که آید بخرمی
خوش بگذران بدولت و اقبال جاودان
بی برگ باد خصم تو چون در خزان درخت
جون گوسپند عید فدای تو کرده جان
سوزنی سمرقندی : قصاید
شمارهٔ ۱۸۳ - در مدح وزیر
ماه رجب فرخ و نوروز جلالی
گشتند قرین از قبل فرخ فالی
فال همه عالم شود از هر دو مبارک
گیرند اگر خال خود از صدر معالی
صدری که همه ساله بیننده او بر
فرخنده بود روز چو نوروز جلالی
والا پسر صاحب عادل که پدر وار
شد بر هنر و ملک هنرمندی والی
فرزانه ضیاء الدین کز همت والا
خورشید فلک را نپسندد بهمالی
بیش از عدد آنکه بود ذره خورشید
بخشد بکمین سائل خود درو و لآلی
آید بر هر کس که بدو کرد تولا
از بخشش او نعمت و دولت متوالی
حالی بر او هر که درآید بسوآلی
آسوده دلی یابد و حالی و مآلی
افزون بود از اختر گردون بشماره
آنچ از کف او ماحضری باشد و مالی
از همت او هیچ عجب نیست گر آید
از همت او شوئی و از چرخ عیالی
ای از شرف و رتبت خاک قدم تو
گردون برین سافل و درگاه تو عالی
داد است ترا رفعت و عز و شرف و قدر
کت در خور آن دید خدای متعالی
از خدمت درگاه تو عالی شود آنکس
کز مهر و هوای تو دلش باشد عالی
بدر فلک فضلی و در هر هنر و فضل
انگشت نمای همه عالم چو هلالی
نی نی نه هلالی تو که بر چرخ فضایل
چون شمس و قمر زینت ایام و لیالی
خلق همه عالم ز تو با نفع و منالند
بر عالمیان عالم نفعی و منالی
از جاه تو و مال تو در دهر کسی نیست
ناکرده بحاصل غرض جاهی و مالی
بس کس که بمال تو کند دوست نوازی
بس کس که بجاه تو کند دشمن مالی
گردون نسگالد بجز از نیک تر زیرا
اندر دل تو نیست بجز نیک سگالی
ذات تو باوصاف محاسن محکی است
وز جمله اوصاف مساوی متعالی
از نیک فعالی است همه خلق ستوده
باز از تو ستود است همه نیک فعالی
مثل تو کسی نیست بعالم ز بزرگان
زان کز پدر خویش پذیرفته مثالی
طبع خرم صاحب عادل بتو فرزند
چون روضه خلد است و تو در روضه نهالی
هنگام بهار است و نهال اکنون بالد
زیبد که در آن روضه فرخنده ببالی
زان روضه فرخنده نهالی که ببالا
باشد بر و برگش همه فرخنده خصالی
تا روضه خلد است و در او رسته نهالی
آن روضه مباد از تو نهال آمده خالی
تا سال و مهی آمدنی باشد بادت
فرخ سر ماهی و خجسته سر سالی
عیش تو خوش و ناخوش ازو عیش معادی
کار تو نکو وز تو نکوکار موالی
گشتند قرین از قبل فرخ فالی
فال همه عالم شود از هر دو مبارک
گیرند اگر خال خود از صدر معالی
صدری که همه ساله بیننده او بر
فرخنده بود روز چو نوروز جلالی
والا پسر صاحب عادل که پدر وار
شد بر هنر و ملک هنرمندی والی
فرزانه ضیاء الدین کز همت والا
خورشید فلک را نپسندد بهمالی
بیش از عدد آنکه بود ذره خورشید
بخشد بکمین سائل خود درو و لآلی
آید بر هر کس که بدو کرد تولا
از بخشش او نعمت و دولت متوالی
حالی بر او هر که درآید بسوآلی
آسوده دلی یابد و حالی و مآلی
افزون بود از اختر گردون بشماره
آنچ از کف او ماحضری باشد و مالی
از همت او هیچ عجب نیست گر آید
از همت او شوئی و از چرخ عیالی
ای از شرف و رتبت خاک قدم تو
گردون برین سافل و درگاه تو عالی
داد است ترا رفعت و عز و شرف و قدر
کت در خور آن دید خدای متعالی
از خدمت درگاه تو عالی شود آنکس
کز مهر و هوای تو دلش باشد عالی
بدر فلک فضلی و در هر هنر و فضل
انگشت نمای همه عالم چو هلالی
نی نی نه هلالی تو که بر چرخ فضایل
چون شمس و قمر زینت ایام و لیالی
خلق همه عالم ز تو با نفع و منالند
بر عالمیان عالم نفعی و منالی
از جاه تو و مال تو در دهر کسی نیست
ناکرده بحاصل غرض جاهی و مالی
بس کس که بمال تو کند دوست نوازی
بس کس که بجاه تو کند دشمن مالی
گردون نسگالد بجز از نیک تر زیرا
اندر دل تو نیست بجز نیک سگالی
ذات تو باوصاف محاسن محکی است
وز جمله اوصاف مساوی متعالی
از نیک فعالی است همه خلق ستوده
باز از تو ستود است همه نیک فعالی
مثل تو کسی نیست بعالم ز بزرگان
زان کز پدر خویش پذیرفته مثالی
طبع خرم صاحب عادل بتو فرزند
چون روضه خلد است و تو در روضه نهالی
هنگام بهار است و نهال اکنون بالد
زیبد که در آن روضه فرخنده ببالی
زان روضه فرخنده نهالی که ببالا
باشد بر و برگش همه فرخنده خصالی
تا روضه خلد است و در او رسته نهالی
آن روضه مباد از تو نهال آمده خالی
تا سال و مهی آمدنی باشد بادت
فرخ سر ماهی و خجسته سر سالی
عیش تو خوش و ناخوش ازو عیش معادی
کار تو نکو وز تو نکوکار موالی
جیحون یزدی : مسمطات
شمارهٔ ۱۵ - در ولادت باسعادت در درج اصطفا حضرت خاتم انبیا علیه آلاف التحیه و الثنا
هاشمی خال من ای خواجه ترکان تتار
عید مولود نبی آمد و هنگام بهار
آن یکی را پر جبریل امین مروحه دار
و آن دگر باد مسیحی دمد اندر اشجار
هم از آنشد چو صنم خانه جهان پر زنگار
هم از این گشت تهی کعبه زسکنای صنم
عید را گیو سحر گاه بفرهنگ و نها
همچو کیخسروش آورد ابا فر و بها
فرودین داشت چو کاوس زخویشش او را
شد بطوس چمن وکاوه بستان مولا
هم از آن شد زهم اشکافته طاق کسری
هم از این گشت بهم بافته خیمه رستم
عید از ایمن غیب آمد و آورد زجود
آنچه موسی شده مدهوش جمالش بشهود
فروردین هم سوی میقات دمن کرد ورود
ساخت جلوه ید بیضای شقایق زخدود
هم از آن سبطی صفوت رسد از طور وجود
هم از این قبطی ظلمت غرق نیل عدم
عید آمد چو سلیمان وز صرصر باره
زاسم اعظم بسر دیو زلل زو خاره
فرودین بست چو آصف بسر از گل شاره
شاد مرغان پری عشوه اش از نظاره
هم از آن یافته بازوی نزاهت باره
هم از این تافته زانگشت رسالت خاتم
عید مانا زختن تاخته موکب بیرون
کاین چنین مشک طرب پاشد از اندازه فزون
فروردین هم به رهش ریخت زقربانی خون
خون قربانیش ازلاله هویداست کنون
هم از آن شد علم کفر زاسلام نگون
هم از این نامیه در باغ برافروخت علم
عید بجهاند زلاهوت بناسوت سمند
و اندر انداخت بذرات زتهدید کمند
فروردین خواست که یازد بخزان تیغ گزند
شد خزان زهره اش آب و بچمن رنگ فکند
رایت کثرت از آن تاز نباتات بلند
آیت وحدت از این تا بجمادات رقم
عید را عقل نخستین چو بسر افسر هشت
ایزدش بر زبر افسر لولاک نوشت
فرودین چرخ زد از شوق دو صد بریک خشت
برد او را ز ریاحین سپهی پاک سرشت
هم از آن گشت قلم پای وی از دامن کشت
هم از این شد بعلا دسترس لوح و قلم
عید ازعرش چو بر فرش پراکند نقاب
خرگه پرتو حق سود برافلاک قباب
فرودین کرد نثارش زسمن لعل مذاب
بلبلانرا بگلو از نغم آمیخت رباب
هم از آن در بصدف گیتیش از ذخر سحاب
هم از این در بشرف عالمی از فخر امم
مقصد کون محمد که در ادراک عقول
انبیاراست خداوند و خداراست رسول
وربهرعالمش از قدر خروج است و دخول
فرق نزدش نه زعمق و نه زعرض و نه زطول
همه اوقات عروجش سوی معراج وصول
زآنکه خلق است در او هجده هزاران عالم
اولین کنز غنا کز دو جهان داشت ابا
بود با آنکه بر او کوته کونین قبا
نافی جنس اله از بدنش کسوت لا
بهر اثبات هوالله بخرقه الا
گرچه ذاتش زحدوث است مزمل اما
این حدوثی است که شد همقدم آخر بقدم
وهم افتاده کلاهی زعلا پایه اوست
جان سبک جنبشی از عشق گرانمایه اوست
ابدی فیض ازل ذره (؟) پیرایه اوست
شرع طفلی بهین بعثت او دایه اوست
با وجودیکه جهان درکنف سایه اوست
بیخودی بین که نیش سایه زسر تا بقدم
ایکه گر پشه لنگی شودت داخل خیل
بجز ازکله نمرود نپیماید کیل
وان شبانیکه بگله خدمت گشت طفیل
تخت فرعون بزیر افکند اندر ره سیل
تارک مهر تو شدادوش افتد در و یل
گرهمه رخت کشد جانب کریاس ارم
دیدی آنوقت موالید ثلاث از ام واب
که مشیت بد استرون و تقدیر عزب
خلقت سر و علن از تو پذیرفت سبب
یافت حد از شرف هیکل تو رحمت رب
لقبت امی و علمت نه عجم را نه عرب
بابی انت و امی زچنین فضل و شیم
کوثر از رشک لبت اشک مروق دارد
طوبی از یاد قدت دوحه رونق دارد
جعد حور از نسمات گذرت دق دارد
خاکساریست که بهر تو ستبرق دارد
آدم ارخلد بهشت از طرفی حق دارد
که بهشتی چو تو جا داشت بصلب آدم
عقل در ممکن و واجب زتو میجست چو راز
ذوق گفتش بحقیقت رو و بگذر ز مجاز
چون نه ممکن که بواجب کنمش نام آغاز
خود چه واجب که به ممکن شومش دستان ساز
هست ممکن ولی افراشت چو شقه اعجاز
مو بمویش زند از واجب اوتاد خیم
ای نبی مدنی وی در درج ذوالمن
که دوصد موسی عمران برنطقت الکن
دارم امید که ننهی بخودم هیچ زمن
خواه در بسط فرح خواه که در قبض حزن
خاصه کز بغض سفرنک بودم حب وطن
چه شود کز تو شود گر دل صاحب ملهم
ملک التجار آن میر به مردی قائم
که بود ذات ورا فضل و فتوت لازم
تاج فرق فرق حاج محمد کاظم
آنکه چرخست بایوان وی از جان خادم
گردد آنگه که پی کشف سرایر عازم
حل شود مشکل خلق ار چه بود جذر اصم
نزد اموال وی اندوخته یم مجسم چه بود
پیش کاخش فراین بر شده طارم چه بود
حاسد اندر بر این جان مجسم چه بود
قدر دجال برعیسی مریم چه بود
به بر همت او ملک دو عالم چه بود
که ورای دو جهان رانده ز ادراک حشم
ماه و خور رانده ای از مخزن سیم و زر اوست
حاصل کون و مکان ما حضر محضر اوست
آسمان مفتخر از میمنت اختر اوست
نظر بخت بهر مرحله بر منظر اوست
قسم چرخ بخاک ره جان پرور است
در مهمی بضرورت خورد ار چرخ قسم
درضمیرش چو زحق رتبه الهام غنود
هوش او گرزن تاثیر زاجرام ربود
بست جهدش طرق ننگ و در نام گشود
ملک را دوره اش از هرجهتی نام فزود
غنم و گرگ زعدل ار ملکی رام نمود
عهد او گرگ نباشد که شود رام غنم
ایکه در تربیت ملک چو خورشید و مهی
وز شهامت فلک اندر زبر مصطبهی
باقالیم هنر خسرو دانش سپهی
آگه از سر ضمایر بهمان یک نگهی
ابری و بحری و مشنو که نبخشی ندهی
که بود لازمه پاک وجود تو همم
تا زمیلاد نبی روح برآید زفتور
تا ز نزدیکی اردی شود آذر مه دور
تا تراوش نکند فکرت جیحون رنجور
که بهر مرغی انجیر خوری نی دستور
هم مولف زتو برسفره نعمت بسرور
هم مخالف زتو در حفره نقمت بنقم
عید مولود نبی آمد و هنگام بهار
آن یکی را پر جبریل امین مروحه دار
و آن دگر باد مسیحی دمد اندر اشجار
هم از آنشد چو صنم خانه جهان پر زنگار
هم از این گشت تهی کعبه زسکنای صنم
عید را گیو سحر گاه بفرهنگ و نها
همچو کیخسروش آورد ابا فر و بها
فرودین داشت چو کاوس زخویشش او را
شد بطوس چمن وکاوه بستان مولا
هم از آن شد زهم اشکافته طاق کسری
هم از این گشت بهم بافته خیمه رستم
عید از ایمن غیب آمد و آورد زجود
آنچه موسی شده مدهوش جمالش بشهود
فروردین هم سوی میقات دمن کرد ورود
ساخت جلوه ید بیضای شقایق زخدود
هم از آن سبطی صفوت رسد از طور وجود
هم از این قبطی ظلمت غرق نیل عدم
عید آمد چو سلیمان وز صرصر باره
زاسم اعظم بسر دیو زلل زو خاره
فرودین بست چو آصف بسر از گل شاره
شاد مرغان پری عشوه اش از نظاره
هم از آن یافته بازوی نزاهت باره
هم از این تافته زانگشت رسالت خاتم
عید مانا زختن تاخته موکب بیرون
کاین چنین مشک طرب پاشد از اندازه فزون
فروردین هم به رهش ریخت زقربانی خون
خون قربانیش ازلاله هویداست کنون
هم از آن شد علم کفر زاسلام نگون
هم از این نامیه در باغ برافروخت علم
عید بجهاند زلاهوت بناسوت سمند
و اندر انداخت بذرات زتهدید کمند
فروردین خواست که یازد بخزان تیغ گزند
شد خزان زهره اش آب و بچمن رنگ فکند
رایت کثرت از آن تاز نباتات بلند
آیت وحدت از این تا بجمادات رقم
عید را عقل نخستین چو بسر افسر هشت
ایزدش بر زبر افسر لولاک نوشت
فرودین چرخ زد از شوق دو صد بریک خشت
برد او را ز ریاحین سپهی پاک سرشت
هم از آن گشت قلم پای وی از دامن کشت
هم از این شد بعلا دسترس لوح و قلم
عید ازعرش چو بر فرش پراکند نقاب
خرگه پرتو حق سود برافلاک قباب
فرودین کرد نثارش زسمن لعل مذاب
بلبلانرا بگلو از نغم آمیخت رباب
هم از آن در بصدف گیتیش از ذخر سحاب
هم از این در بشرف عالمی از فخر امم
مقصد کون محمد که در ادراک عقول
انبیاراست خداوند و خداراست رسول
وربهرعالمش از قدر خروج است و دخول
فرق نزدش نه زعمق و نه زعرض و نه زطول
همه اوقات عروجش سوی معراج وصول
زآنکه خلق است در او هجده هزاران عالم
اولین کنز غنا کز دو جهان داشت ابا
بود با آنکه بر او کوته کونین قبا
نافی جنس اله از بدنش کسوت لا
بهر اثبات هوالله بخرقه الا
گرچه ذاتش زحدوث است مزمل اما
این حدوثی است که شد همقدم آخر بقدم
وهم افتاده کلاهی زعلا پایه اوست
جان سبک جنبشی از عشق گرانمایه اوست
ابدی فیض ازل ذره (؟) پیرایه اوست
شرع طفلی بهین بعثت او دایه اوست
با وجودیکه جهان درکنف سایه اوست
بیخودی بین که نیش سایه زسر تا بقدم
ایکه گر پشه لنگی شودت داخل خیل
بجز ازکله نمرود نپیماید کیل
وان شبانیکه بگله خدمت گشت طفیل
تخت فرعون بزیر افکند اندر ره سیل
تارک مهر تو شدادوش افتد در و یل
گرهمه رخت کشد جانب کریاس ارم
دیدی آنوقت موالید ثلاث از ام واب
که مشیت بد استرون و تقدیر عزب
خلقت سر و علن از تو پذیرفت سبب
یافت حد از شرف هیکل تو رحمت رب
لقبت امی و علمت نه عجم را نه عرب
بابی انت و امی زچنین فضل و شیم
کوثر از رشک لبت اشک مروق دارد
طوبی از یاد قدت دوحه رونق دارد
جعد حور از نسمات گذرت دق دارد
خاکساریست که بهر تو ستبرق دارد
آدم ارخلد بهشت از طرفی حق دارد
که بهشتی چو تو جا داشت بصلب آدم
عقل در ممکن و واجب زتو میجست چو راز
ذوق گفتش بحقیقت رو و بگذر ز مجاز
چون نه ممکن که بواجب کنمش نام آغاز
خود چه واجب که به ممکن شومش دستان ساز
هست ممکن ولی افراشت چو شقه اعجاز
مو بمویش زند از واجب اوتاد خیم
ای نبی مدنی وی در درج ذوالمن
که دوصد موسی عمران برنطقت الکن
دارم امید که ننهی بخودم هیچ زمن
خواه در بسط فرح خواه که در قبض حزن
خاصه کز بغض سفرنک بودم حب وطن
چه شود کز تو شود گر دل صاحب ملهم
ملک التجار آن میر به مردی قائم
که بود ذات ورا فضل و فتوت لازم
تاج فرق فرق حاج محمد کاظم
آنکه چرخست بایوان وی از جان خادم
گردد آنگه که پی کشف سرایر عازم
حل شود مشکل خلق ار چه بود جذر اصم
نزد اموال وی اندوخته یم مجسم چه بود
پیش کاخش فراین بر شده طارم چه بود
حاسد اندر بر این جان مجسم چه بود
قدر دجال برعیسی مریم چه بود
به بر همت او ملک دو عالم چه بود
که ورای دو جهان رانده ز ادراک حشم
ماه و خور رانده ای از مخزن سیم و زر اوست
حاصل کون و مکان ما حضر محضر اوست
آسمان مفتخر از میمنت اختر اوست
نظر بخت بهر مرحله بر منظر اوست
قسم چرخ بخاک ره جان پرور است
در مهمی بضرورت خورد ار چرخ قسم
درضمیرش چو زحق رتبه الهام غنود
هوش او گرزن تاثیر زاجرام ربود
بست جهدش طرق ننگ و در نام گشود
ملک را دوره اش از هرجهتی نام فزود
غنم و گرگ زعدل ار ملکی رام نمود
عهد او گرگ نباشد که شود رام غنم
ایکه در تربیت ملک چو خورشید و مهی
وز شهامت فلک اندر زبر مصطبهی
باقالیم هنر خسرو دانش سپهی
آگه از سر ضمایر بهمان یک نگهی
ابری و بحری و مشنو که نبخشی ندهی
که بود لازمه پاک وجود تو همم
تا زمیلاد نبی روح برآید زفتور
تا ز نزدیکی اردی شود آذر مه دور
تا تراوش نکند فکرت جیحون رنجور
که بهر مرغی انجیر خوری نی دستور
هم مولف زتو برسفره نعمت بسرور
هم مخالف زتو در حفره نقمت بنقم
صغیر اصفهانی : ترکیبات
شمارهٔ ۱۵ - در تهنیت عید مولود - در ماه رجب ۱۳۳۹ هجریقمری
مرحبا للعید فیالعید الشریف فیالشریف
خاصه فصل فرودین و ویژه از بعد خریف
با غزلخوانی ظریف و با دلارامی لطیف
با دلارامی لطیف و با غزلخوانی ظریف
اعتکاف اندر گلستان جست باید ای حریف
جست باید ایحریف اندر گلستان اعتکاف
کوهسارانرا دگر مشعوف گشت از رنگ رنگ
چون زبرجد سبز شد فرسنک تا فرسنک سنگ
مطر با وقت است تا آری بسوی چنگ چنگ
بلکه میبایست نگذاری دمی از چنگ چنگ
ساقیا درساتکین بنما مئی گلرنگ رنگ
درد نی بل بادهئی چون چشمه انصاف صاف
در چنین جشنی که بیمی میکند آرام رم
میکشد زیر لحد از کاسه سر جام جم
چند باشد دیده من از غم ایام یم
به که گیرم جام و از نی بشنوم الهام هم
لافم از عشق وزنم با یار سیم اندام دم
میزند مفتی گر از تصنیف و از تألیف لاف
خیره شد چشم فلک از بسکه در روی زمین
در جنوب و در شمال و در یسار و در یمین
گشت پیدا شد عیان آمد پدید از ماء و طین
سوسن و سنبل گل و نسرین شقیق و یاسمین
گلستانرا گر بخوانم حالیا خلد برین
گر نکاهم قدر آن هرگز نگفتستم گزاف
طفل غنچه میگشاید لب بهر صبح صبیح
بر فراز شاخ چون در دامن مریم مسیح
سر بسر انجیل میخوانند مرغان فصیح
کبک و دراج و تذر و عندلیب و بوالملیح
گر بیابد آگهی زین جوش وزین جشن ملیح
سوی بستان میشتابد بیگمان عنقاز قاف
باد نوروزی ز بستان رفت خاک و برد گرد
گلرخان کردند رو در باغ بهر سیر ورد
دسته دسته جوقه جوقه زوج زوج و فرد فرد
گل ز گل سرزد بنفش و طوسی و اسپید زرد
نازم آن صباغ رنگآمیز کاین تدبیر کرد
ریخت در خم آب و رنگ آورد با صد اختلاف
در هوا دارد صبا همراه خود برگ سمن
یا بشیر از بهر یعقوب دل آرد پیرهن
گل چو یوسف میفروشد حسن در مصر چمن
چون خریداران بگردش از ریاحین انجمن
سنبلستش از خریداران یک و جای ثمن
گیسوان بگشوده گوید من عجوزم اینکلاف
داده بارعام در میخانه پیر میفروش
آنکه لطفش کرده ما را حلقه منت بگوش
آمده میدرخم و در شیشه و ساغر بجوش
رفته هر سو با دهخواران یک ز دست و یک ز هوش
ساقی از دریا رساند میبخیل بادهنوش
ورنه خم کی میدهد امروز مستان را کفاف
هیچ دانی چیست بر این عیش بیپایان سبب
وزچه ذرات جهان در رقص و وجدند و طرب
بهر آن کامد قرین نوروز با ماه رجب
کاندران در کعبه ظاهر شد علی میرعرب
آفتاب ملک دین شاهنشه والا نسب
خسرو عمر افکن عنترکش مرحب شکاف
مظهر ذات و صفات کبریا پا تا بسر
زوج زهرای مطهر بن عم خیرالبشر
جان جان سر سویدا تاب تن نور بصر
حاکم حکم قضا و آمر امر قدر
هم زمین باشد بگردون از جنابش مفتخر
هم فلک دارد بپستی پیش کاخش اعتراف
سیل خون کردی روان رفتی چو در میدان کین
مشرکین را ریختی هی سر ز تن هی تن ز زین
آفرین بر دست و تیغش آمد از جان آفرین
چرخ چون آگاه گشت از زور و بازوئی چنین
تا شود ایمن ز نیش ذوالفقارش از زمین
اینهمه بالا گرفت از بس بخود دزدید ناف
گر کس از سر علی مرتضی آگاه شد
میتوان گفتن که آگاه او ز سر الله شد
چون منور عرصهٔ آفاق از آن ماه شد
در میان لشگر انفس ظهور شاه شد
چون حریم کعبه آنشه را تولدگاه شد
تا قیامت اهل عالم میکنند آنرا طواف
ملک هستی راست او شاه و بخیلش بیگمان
انبیاء خدمتگذارانند بهر کسبشان
آدم و الیاس و خضر این سه وجود پاک جان
ملک او را زارعند و آبیار و دشتبان
با ید و بیضای آنسان موسیش باشد شبان
با چنان حشمت سلیمانش بود زنبیل باف
یا علی یا ایلیا یا باحسن یا باتراب
یا علی ای نفس پاک حضرت ختمی مآب
من نیم هرچند قابل لیک گر بودی صواب
در مدیحت میگرفتم از رخ مطلب نقاب
بایدم ناچار گفتن کردهئی خیبر خراب
یا بگویم کشتهای بن عبدود را در مصاف
ای دو عالم در یک انسان ای علی مرتضی
ای که بستودت خداوند جهان در هل اتی
هم وجودت معنی کافی بقول قل کفی
هم مدیحت روز و شب ورد زبان مصطفی
غیر تیغت سیف نی الا وجودت لافتی
وین سخن جبریل گفت و او نمیگوید خلاف
کلب درگاهت صغیرم من که از فرط گناه
نامهام چون روی و رویم گشته چون روزم سیاه
در دو عالم غیر درگاه توام نبود پناه
اولاخراهم کنی بر من تو از رحمت نگاه
ثانیا از من نپوشی چشم رحمت هیچگاه
ور رود جرم و خطائی هم مراداری معاف
خاصه فصل فرودین و ویژه از بعد خریف
با غزلخوانی ظریف و با دلارامی لطیف
با دلارامی لطیف و با غزلخوانی ظریف
اعتکاف اندر گلستان جست باید ای حریف
جست باید ایحریف اندر گلستان اعتکاف
کوهسارانرا دگر مشعوف گشت از رنگ رنگ
چون زبرجد سبز شد فرسنک تا فرسنک سنگ
مطر با وقت است تا آری بسوی چنگ چنگ
بلکه میبایست نگذاری دمی از چنگ چنگ
ساقیا درساتکین بنما مئی گلرنگ رنگ
درد نی بل بادهئی چون چشمه انصاف صاف
در چنین جشنی که بیمی میکند آرام رم
میکشد زیر لحد از کاسه سر جام جم
چند باشد دیده من از غم ایام یم
به که گیرم جام و از نی بشنوم الهام هم
لافم از عشق وزنم با یار سیم اندام دم
میزند مفتی گر از تصنیف و از تألیف لاف
خیره شد چشم فلک از بسکه در روی زمین
در جنوب و در شمال و در یسار و در یمین
گشت پیدا شد عیان آمد پدید از ماء و طین
سوسن و سنبل گل و نسرین شقیق و یاسمین
گلستانرا گر بخوانم حالیا خلد برین
گر نکاهم قدر آن هرگز نگفتستم گزاف
طفل غنچه میگشاید لب بهر صبح صبیح
بر فراز شاخ چون در دامن مریم مسیح
سر بسر انجیل میخوانند مرغان فصیح
کبک و دراج و تذر و عندلیب و بوالملیح
گر بیابد آگهی زین جوش وزین جشن ملیح
سوی بستان میشتابد بیگمان عنقاز قاف
باد نوروزی ز بستان رفت خاک و برد گرد
گلرخان کردند رو در باغ بهر سیر ورد
دسته دسته جوقه جوقه زوج زوج و فرد فرد
گل ز گل سرزد بنفش و طوسی و اسپید زرد
نازم آن صباغ رنگآمیز کاین تدبیر کرد
ریخت در خم آب و رنگ آورد با صد اختلاف
در هوا دارد صبا همراه خود برگ سمن
یا بشیر از بهر یعقوب دل آرد پیرهن
گل چو یوسف میفروشد حسن در مصر چمن
چون خریداران بگردش از ریاحین انجمن
سنبلستش از خریداران یک و جای ثمن
گیسوان بگشوده گوید من عجوزم اینکلاف
داده بارعام در میخانه پیر میفروش
آنکه لطفش کرده ما را حلقه منت بگوش
آمده میدرخم و در شیشه و ساغر بجوش
رفته هر سو با دهخواران یک ز دست و یک ز هوش
ساقی از دریا رساند میبخیل بادهنوش
ورنه خم کی میدهد امروز مستان را کفاف
هیچ دانی چیست بر این عیش بیپایان سبب
وزچه ذرات جهان در رقص و وجدند و طرب
بهر آن کامد قرین نوروز با ماه رجب
کاندران در کعبه ظاهر شد علی میرعرب
آفتاب ملک دین شاهنشه والا نسب
خسرو عمر افکن عنترکش مرحب شکاف
مظهر ذات و صفات کبریا پا تا بسر
زوج زهرای مطهر بن عم خیرالبشر
جان جان سر سویدا تاب تن نور بصر
حاکم حکم قضا و آمر امر قدر
هم زمین باشد بگردون از جنابش مفتخر
هم فلک دارد بپستی پیش کاخش اعتراف
سیل خون کردی روان رفتی چو در میدان کین
مشرکین را ریختی هی سر ز تن هی تن ز زین
آفرین بر دست و تیغش آمد از جان آفرین
چرخ چون آگاه گشت از زور و بازوئی چنین
تا شود ایمن ز نیش ذوالفقارش از زمین
اینهمه بالا گرفت از بس بخود دزدید ناف
گر کس از سر علی مرتضی آگاه شد
میتوان گفتن که آگاه او ز سر الله شد
چون منور عرصهٔ آفاق از آن ماه شد
در میان لشگر انفس ظهور شاه شد
چون حریم کعبه آنشه را تولدگاه شد
تا قیامت اهل عالم میکنند آنرا طواف
ملک هستی راست او شاه و بخیلش بیگمان
انبیاء خدمتگذارانند بهر کسبشان
آدم و الیاس و خضر این سه وجود پاک جان
ملک او را زارعند و آبیار و دشتبان
با ید و بیضای آنسان موسیش باشد شبان
با چنان حشمت سلیمانش بود زنبیل باف
یا علی یا ایلیا یا باحسن یا باتراب
یا علی ای نفس پاک حضرت ختمی مآب
من نیم هرچند قابل لیک گر بودی صواب
در مدیحت میگرفتم از رخ مطلب نقاب
بایدم ناچار گفتن کردهئی خیبر خراب
یا بگویم کشتهای بن عبدود را در مصاف
ای دو عالم در یک انسان ای علی مرتضی
ای که بستودت خداوند جهان در هل اتی
هم وجودت معنی کافی بقول قل کفی
هم مدیحت روز و شب ورد زبان مصطفی
غیر تیغت سیف نی الا وجودت لافتی
وین سخن جبریل گفت و او نمیگوید خلاف
کلب درگاهت صغیرم من که از فرط گناه
نامهام چون روی و رویم گشته چون روزم سیاه
در دو عالم غیر درگاه توام نبود پناه
اولاخراهم کنی بر من تو از رحمت نگاه
ثانیا از من نپوشی چشم رحمت هیچگاه
ور رود جرم و خطائی هم مراداری معاف
صغیر اصفهانی : ماده تاریخها و قطعات مناسبتی
شمارهٔ ۱۰۵ - قطعه در تجلیل روزی که آنرا روز شعر نامیدهاند
بهر تجلیل روز شعر امروز
جشنی آماده در صفاهانست
مرحبا اهل ذوق و شعر و ادب
که نشاط جهان از ایشانست
نیست حاجت بسیر گلشنشان
جسمشانرا طراوت از جانست
خود ضمیر منیرشان دایم
در بهار و خزان گلستانست
وز گلستانشان جهانی را
گل فضل و ادب بدامانست
نتوان گفت روزی از هر سال
ویژهٔ شعر و خاص عرفانست
کز ضمیر سخنوران جهان
دایم این آفتاب تابانست
میتوان گفت در جهانامروز
مجمع روحی ادیبانست
حاصل مطلب اینکه در نزد خرد
آنچه در آن نه جای برهانست
سیصدوشصت و پنج روز از سال
روز شعر و ادب در ایرانست
جشنی آماده در صفاهانست
مرحبا اهل ذوق و شعر و ادب
که نشاط جهان از ایشانست
نیست حاجت بسیر گلشنشان
جسمشانرا طراوت از جانست
خود ضمیر منیرشان دایم
در بهار و خزان گلستانست
وز گلستانشان جهانی را
گل فضل و ادب بدامانست
نتوان گفت روزی از هر سال
ویژهٔ شعر و خاص عرفانست
کز ضمیر سخنوران جهان
دایم این آفتاب تابانست
میتوان گفت در جهانامروز
مجمع روحی ادیبانست
حاصل مطلب اینکه در نزد خرد
آنچه در آن نه جای برهانست
سیصدوشصت و پنج روز از سال
روز شعر و ادب در ایرانست
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳
میرزا قلی میلی مشهدی : قصاید
شمارهٔ ۳ - در مدح ابراهیم میرزا
عید آمد و صلای می خوشگوار داد
نوروز هم رسید و نوید بهار داد
عیدی چنان خجسته که از بس مبارکی
نوروز را به یمن قدوم اعتبار داد
نوروزی آنچنان به سعادت که عید را
تشریف اعتبار ز قرب جوار داد
آن از اشارت خم ابروی ماه نو
مشتاق را بشارت بوس و کنار داد
این از لطافت نفس عیسی بهار
جان را به تازگی به تن روزگار داد
آنم ز دل کدورت ایّام روزه برد
اینم به خاطر این غزل آبدار داد
هرچند بیتو دل به صبوری قرار داد
باز آمدیّ و رفت ز دل آن قرار داد
بخت زبون که ساخت مرا از تو ناامید
بس انفعالم از دل امّیدوار داد
افغان که صد سوال مرا داد یک جواب
آن هم ز بیم غیر، سراسیمهوار داد
از بس که دل در آتش عشق تو در گرفت
خونابهٔ سرشک، نشان از شرار داد
شهباز جان شکار خدنگ تو تا رسید
بس مژدهها که مرگ به جان شکار داد
از سوز اهل عشق، همانا خبر نداشت
بیم آنکه از عقوبت روز شمار داد
خطّش که مضمر است درو آب زندگی
یاد از غبار رهگذر شهریار داد
یعنی سمیّ بانی بیتاللّه، آنکه او
مه را ز نعل، مرکب او گوشوار داد
در روزگار همّت او، حسن پر فریب
در وعدهٔ وصال، که را انتظار داد؟
شیری که در وقت حمله بحری که گاه جود
صد را یکی شمرد و یکی را هزار داد
ترغیب سایل است مرادش، نه اشتهار
زر همچو آفتاب اگر آشکار داد
دندانهٔ کلید بقا چرگه کلک اوست
هنگام کین، نتیجه دندان مار داد
دلخستهٔ مخالفتش را دم مسیح
آثار زهر مار و دم ذوالفقار داد
خورشید همّتش به تهیدست داد زر
زان بیش کآفتاب به دست چنار داد
چون رفع تیرگی کند از پرتو ضمیر
عینک توان به چشم سفید، از غبار داد
ای آنکه همّت تو به ابنای روزگار
چون آفتاب، فایده بیاختیار داد
ز آسایش زمان تو چشم نحفته را
خوناب عشق، خاصیت کوکنار داد
از تیغ آفتاب نتابید رو، مگر
عهد تو سایه را قدم استوار داد؟
صد ره به دستیاری حفظ تو دست عدل
از آب همچو بیضه به آتش حصار داد
هر قالبی که مایه ز خاک در تو یافت
جان را به صد مضایقه تشریف بار داد
از تندباد حکم تو البرز کوه را
بتوان ز روی آب چو کشتی گذار داد
با استواری قدم عهد تو، توان
در رهگذر سیل، قرار غبار داد
از بیدریغ بخشی تو کست کرده بود
آن زر که آفتاب به دست چنار داد
غیر از شراب قهر تو، هرگز کدام می
میخواره را در اوّل مستی خمار داد؟
در عرصهای که رخش تو گردید بیقرار
خود را فلک به غاشیهداری قرار داد
زان آتش جهنده که چون برقع لامع است
هر قطره خوی که جست، نشان شرار داد
توفان آتشیست که بر وی نمیتوان
از باد، تاریانه به دست سوار داد
بینا چنان، که سوی منازل ز راه دور
سیّاره را سراغ به شبهای تار داد
آگه به غایتی که پی پای او به شب
یاد از سواد دیدهٔ شب زندهدار داد
راکب ازو ندیده عذابی به غیر ازین
کز بهر همرهانش مدام انتظار داد
گاه گهرفشانی او، رشحهٔ سحاب
یاد از ترشّح عرق شرمسار داد
شاها، به همّت تو مرا فکرت بلند
چون آفتاب در همه جا اشتهار داد
نظمی دگر، کجا شکند گفتهٔ مرا؟
خرمهره، کی شکست در شاهوار داد؟
از طبع دیگران مطلب نظم آبدار
کی آب چشمهسار، گهر چون بحار داد؟
اندک توجّه تو، که یارب زیاده باد!
در روزگار، این قدرم اشتهار داد
گو بیشتر شود در نظمم که تا به حشر
گوش زمانه را بتوان گوشوار داد
میلی صد آفرین به تو کایّام را به نو
کلک تو باز نظم خوش آبدار داد
تا از رسوم و قاعده، نوروز و عید را
ایّام در شهور و سنین اعتبار داد
تا آن زمان که دهر نکویان عهد را
بیم از گزند چشم بد روزگار داد
بادا بد از تو دور، که نتوان به صد زبان
شرح نکویی تو یکی از هزار داد
نوروز هم رسید و نوید بهار داد
عیدی چنان خجسته که از بس مبارکی
نوروز را به یمن قدوم اعتبار داد
نوروزی آنچنان به سعادت که عید را
تشریف اعتبار ز قرب جوار داد
آن از اشارت خم ابروی ماه نو
مشتاق را بشارت بوس و کنار داد
این از لطافت نفس عیسی بهار
جان را به تازگی به تن روزگار داد
آنم ز دل کدورت ایّام روزه برد
اینم به خاطر این غزل آبدار داد
هرچند بیتو دل به صبوری قرار داد
باز آمدیّ و رفت ز دل آن قرار داد
بخت زبون که ساخت مرا از تو ناامید
بس انفعالم از دل امّیدوار داد
افغان که صد سوال مرا داد یک جواب
آن هم ز بیم غیر، سراسیمهوار داد
از بس که دل در آتش عشق تو در گرفت
خونابهٔ سرشک، نشان از شرار داد
شهباز جان شکار خدنگ تو تا رسید
بس مژدهها که مرگ به جان شکار داد
از سوز اهل عشق، همانا خبر نداشت
بیم آنکه از عقوبت روز شمار داد
خطّش که مضمر است درو آب زندگی
یاد از غبار رهگذر شهریار داد
یعنی سمیّ بانی بیتاللّه، آنکه او
مه را ز نعل، مرکب او گوشوار داد
در روزگار همّت او، حسن پر فریب
در وعدهٔ وصال، که را انتظار داد؟
شیری که در وقت حمله بحری که گاه جود
صد را یکی شمرد و یکی را هزار داد
ترغیب سایل است مرادش، نه اشتهار
زر همچو آفتاب اگر آشکار داد
دندانهٔ کلید بقا چرگه کلک اوست
هنگام کین، نتیجه دندان مار داد
دلخستهٔ مخالفتش را دم مسیح
آثار زهر مار و دم ذوالفقار داد
خورشید همّتش به تهیدست داد زر
زان بیش کآفتاب به دست چنار داد
چون رفع تیرگی کند از پرتو ضمیر
عینک توان به چشم سفید، از غبار داد
ای آنکه همّت تو به ابنای روزگار
چون آفتاب، فایده بیاختیار داد
ز آسایش زمان تو چشم نحفته را
خوناب عشق، خاصیت کوکنار داد
از تیغ آفتاب نتابید رو، مگر
عهد تو سایه را قدم استوار داد؟
صد ره به دستیاری حفظ تو دست عدل
از آب همچو بیضه به آتش حصار داد
هر قالبی که مایه ز خاک در تو یافت
جان را به صد مضایقه تشریف بار داد
از تندباد حکم تو البرز کوه را
بتوان ز روی آب چو کشتی گذار داد
با استواری قدم عهد تو، توان
در رهگذر سیل، قرار غبار داد
از بیدریغ بخشی تو کست کرده بود
آن زر که آفتاب به دست چنار داد
غیر از شراب قهر تو، هرگز کدام می
میخواره را در اوّل مستی خمار داد؟
در عرصهای که رخش تو گردید بیقرار
خود را فلک به غاشیهداری قرار داد
زان آتش جهنده که چون برقع لامع است
هر قطره خوی که جست، نشان شرار داد
توفان آتشیست که بر وی نمیتوان
از باد، تاریانه به دست سوار داد
بینا چنان، که سوی منازل ز راه دور
سیّاره را سراغ به شبهای تار داد
آگه به غایتی که پی پای او به شب
یاد از سواد دیدهٔ شب زندهدار داد
راکب ازو ندیده عذابی به غیر ازین
کز بهر همرهانش مدام انتظار داد
گاه گهرفشانی او، رشحهٔ سحاب
یاد از ترشّح عرق شرمسار داد
شاها، به همّت تو مرا فکرت بلند
چون آفتاب در همه جا اشتهار داد
نظمی دگر، کجا شکند گفتهٔ مرا؟
خرمهره، کی شکست در شاهوار داد؟
از طبع دیگران مطلب نظم آبدار
کی آب چشمهسار، گهر چون بحار داد؟
اندک توجّه تو، که یارب زیاده باد!
در روزگار، این قدرم اشتهار داد
گو بیشتر شود در نظمم که تا به حشر
گوش زمانه را بتوان گوشوار داد
میلی صد آفرین به تو کایّام را به نو
کلک تو باز نظم خوش آبدار داد
تا از رسوم و قاعده، نوروز و عید را
ایّام در شهور و سنین اعتبار داد
تا آن زمان که دهر نکویان عهد را
بیم از گزند چشم بد روزگار داد
بادا بد از تو دور، که نتوان به صد زبان
شرح نکویی تو یکی از هزار داد
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۱۳ - ماده تاریخ تولد
شب محمد مومن آن اخوالصفا
آنکه راه دوستی بی ما زمانی نسپرد
هر چه قسمت روزی ما کرد فضل ایزدی
خواست تا همچون لب شکرش یکایک بشمرد
گفت دوش از جمله فرزندی کرامت کرده است
کش رخ از مرآت دل زنگ کدورت بسترد
گرچه ممکن نیست افزونی برین نعمت ولیک
خواهمش در دامن عمر طبیعی پرورد
گفت چبود طالع مولود گفتم برج فضل
گفت تاریخ تولد چیست گفتم برخورد
آنکه راه دوستی بی ما زمانی نسپرد
هر چه قسمت روزی ما کرد فضل ایزدی
خواست تا همچون لب شکرش یکایک بشمرد
گفت دوش از جمله فرزندی کرامت کرده است
کش رخ از مرآت دل زنگ کدورت بسترد
گرچه ممکن نیست افزونی برین نعمت ولیک
خواهمش در دامن عمر طبیعی پرورد
گفت چبود طالع مولود گفتم برج فضل
گفت تاریخ تولد چیست گفتم برخورد
صوفی محمد هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷
ساقیا عید صیام آمد و نوروز رسید
سبزه از هر طرفی چون خط معشوق دمید
می کند بلبل شوریده حکایت به چمن
انتظاری که به وصل گل سیراب کشید
کی گشاید به چمن از طربی عید دلش
همچو من هر که بود از رخ دلدار بعید
گو غنیمت شمر امروز که بس ارزان است
هر که سودای بتی را به دو عالم بخرید
اشک من در هوس خاک کف پای حبیب
سالها رفت در آن کوی و به گردش نرسید
روح را گشت میسر شرف پابوسش
دل اگر دولت وصل تو به جان می طلبید
در ره عشق تو صوفی شده سرگردان آه
نیست این بادیه را هیچ کرانی چو بدید
سبزه از هر طرفی چون خط معشوق دمید
می کند بلبل شوریده حکایت به چمن
انتظاری که به وصل گل سیراب کشید
کی گشاید به چمن از طربی عید دلش
همچو من هر که بود از رخ دلدار بعید
گو غنیمت شمر امروز که بس ارزان است
هر که سودای بتی را به دو عالم بخرید
اشک من در هوس خاک کف پای حبیب
سالها رفت در آن کوی و به گردش نرسید
روح را گشت میسر شرف پابوسش
دل اگر دولت وصل تو به جان می طلبید
در ره عشق تو صوفی شده سرگردان آه
نیست این بادیه را هیچ کرانی چو بدید
صوفی محمد هروی : غزلیات
شمارهٔ ۳۱
ساقیا عید صیام آمد و هنگام بهار
به علی رغم صراحی شکنان باده بیار
از سر کوی تو هرگز نروم سوی چمن
بی جمال تو بود در نظر من گل خار
عمر چون باد وزان است و فلک حادثه زای
چون دمی خوش گذرد با تو غنیمت می دار
حالیا این دو سه دم را تو بیا خوش گذران
چون نداری خبر از خاتمت و اول کار
آن که بودست دلا، پیر خرابات کجاست
دست در دامن آن اهل کرم زن زنهار
غم دنیا چه خوری باده خور و شاد بزی
یک نصیحت بشنو عمر نباشد چو دوبار
صوفی از صحبت ناجنس برو رنجه مباش
مثلی هست که از مار چه زاید جز مار
به علی رغم صراحی شکنان باده بیار
از سر کوی تو هرگز نروم سوی چمن
بی جمال تو بود در نظر من گل خار
عمر چون باد وزان است و فلک حادثه زای
چون دمی خوش گذرد با تو غنیمت می دار
حالیا این دو سه دم را تو بیا خوش گذران
چون نداری خبر از خاتمت و اول کار
آن که بودست دلا، پیر خرابات کجاست
دست در دامن آن اهل کرم زن زنهار
غم دنیا چه خوری باده خور و شاد بزی
یک نصیحت بشنو عمر نباشد چو دوبار
صوفی از صحبت ناجنس برو رنجه مباش
مثلی هست که از مار چه زاید جز مار
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۲۱
رخ تو مظهر انوار ربی الاعلی است
که صنع بی حد و اندازه اندرو پیداست
در جواب او
رسید عید صیام و جهان پر از غوغاست
بیا که موسم عیش و کلیچه و حلواست
اسیر حب نبات است جان شیرینم
ز شوق ماهی قندی دو دیده ام دریاست
به روز عید سعیدست هر که در عالم
به پیش دیده او، نان و قلیه و بغراست
کلیچه راز چه آرای می کند خباز
به خط و خال چه حاجت رخی که او زیباست
کلنبه پیرهن قرمشی از آن پوشید
که هست عید و به خوبان حریر زرد نواست
زرشک صحنک فرنی همیشه پالوده
ز خود بریده و پیوسته لرزه بر اعضاست
چو کله در سر صوفی مستمند امروز
هوای صحبت جان پرور رخ گیپاست
که صنع بی حد و اندازه اندرو پیداست
در جواب او
رسید عید صیام و جهان پر از غوغاست
بیا که موسم عیش و کلیچه و حلواست
اسیر حب نبات است جان شیرینم
ز شوق ماهی قندی دو دیده ام دریاست
به روز عید سعیدست هر که در عالم
به پیش دیده او، نان و قلیه و بغراست
کلیچه راز چه آرای می کند خباز
به خط و خال چه حاجت رخی که او زیباست
کلنبه پیرهن قرمشی از آن پوشید
که هست عید و به خوبان حریر زرد نواست
زرشک صحنک فرنی همیشه پالوده
ز خود بریده و پیوسته لرزه بر اعضاست
چو کله در سر صوفی مستمند امروز
هوای صحبت جان پرور رخ گیپاست
ایرج میرزا : قطعه ها
جواب تبریک شوریده
ایرج میرزا : ابیات پراکنده
شمارۀ ۱۴
نهج البلاغه : خطبه ها
وصف قربانى
و من خطبة له عليهالسلام في ذكرى يوم النحر و صفة الأضحية
وَ مِنْ تَمَامِ اَلْأُضْحِيَّةِ اِسْتِشْرَافُ أُذُنِهَا
وَ سَلاَمَةُ عَيْنِهَا
فَإِذَا سَلِمَتِ اَلْأُذُنُ وَ اَلْعَيْنُ
سَلِمَتِ اَلْأُضْحِيَّةُ وَ تَمَّتْ
وَ لَوْ كَانَتْ عَضْبَاءَ اَلْقَرْنِ
تَجُرُّ رِجْلَهَا إِلَى اَلْمَنْسَكِ
قال السيد الشريف و المنسك هاهنا المذبح
وَ مِنْ تَمَامِ اَلْأُضْحِيَّةِ اِسْتِشْرَافُ أُذُنِهَا
وَ سَلاَمَةُ عَيْنِهَا
فَإِذَا سَلِمَتِ اَلْأُذُنُ وَ اَلْعَيْنُ
سَلِمَتِ اَلْأُضْحِيَّةُ وَ تَمَّتْ
وَ لَوْ كَانَتْ عَضْبَاءَ اَلْقَرْنِ
تَجُرُّ رِجْلَهَا إِلَى اَلْمَنْسَكِ
قال السيد الشريف و المنسك هاهنا المذبح
مفاتیح الجنان : فضیلت و اعمال ماه مبارک رجب
اعمال روز اول ماه رجب
روز شریفی است و در آن چند عمل است:
اوّل:
روزه گرفتن؛ روایت شده: حضرت نوح(علیه السلام) در این روز سوار کشتی شد و به کسانی که با او بودند امر فرمود روزه بگیرند؛ و هرکه در این روز، روزه بگیرد، آتش دوزخ به فاصله یک سال راه از او دور می شود.
دوّم:
غسل کردن.
سوّم:
زیارت امام حسین(علیه السلام)؛ شیخ از بشیر دُهّان از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده: هرکه روز اوّل رجب حسین بن علی(علیه السلام) را زیارت کند بی تردید خدای عالم او را بیامرزد.
چهارم:
خواندن دعای طولانی و مفصّلی که سید در کتاب «اقبال» روایت کرده.
پنجم:
خواندن «نماز سلمان» به این صورت که: ده رکعت نماز بخواند، بعد از هر دو رکعت سلام دهد و در هر رکعت «یک مرتبه» سوره «حمد»، «سه مرتبه» «توحید» و «سه مرتبه» «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» را خوانده و پس از هر سلام دست ها را بلند کند و بگوید:
لَاإِلهَ إِلّا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیک لَهُ، لَهُ الْمُلْک، وَ لَهُ الْحَمْدُ، یحْیی وَیمِیتُ، وَهُوَ حَی لَایمُوتُ، بَیدِهِ الْخَیرُ وَ هُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
سپس بگوید:
اللّهُمَّ لَامانِعَ لِما أَعْطَیتَ، وَ لَا مُعْطِی لِما مَنَعْتَ، وَ لَا ینْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْک الْجَدُّ.
سپس دست ها را بر چهره خود بکشد.
و نیز در «روز نیمه ماه رجب» این نماز را با همین کیفیت بخواند، ولی پس از: «عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» بگوید:
إِلهاً واحِداً أَحَداً فَرْداً صَمَداً، لَمْ یتَّخِذْ صاحِبَةً وَلَا وَلَداً.
و نیز در «روز آخر ماه» این عمل را انجام دهد و بعد از: «عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» بگوید:
وَ صَلَّی اللّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ.
پس دست ها را بر چهره خود کشیده و حاجتش را بخواهد؛ از فواید این نماز که بسیار است نباید غفلت کرد.
و آگاه باش که برای سلمان در روز اوّل ماه رجب نماز دیگری است که آن ده رکعت است: در هر رکعت سوره «حمد» «یک مرتبه» و سوره «توحید» «سه مرتبه» خوانده شود با فضیلت بسیار که چکیده اش آمرزش گناهان و در امان ماندن از فتنه قبر و عذاب قیامت و سلامت یافتن از جُذام و پیسی و بیماری ذات الجنب برای خواننده آن است؛
و همچنین سید ابن طاووس برای این روز، چهار رکعت نماز نقل کرده که هرکه می خواهد به کتاب «اقبال» مراجعه کند؛
و در این روز، در سال پنجاه وهفت هجری به قولی ولادت امام باقر(علیه السلام) واقع شده، ولی انتخاب نویسنده در این مورد سوم صفر است.
اوّل:
روزه گرفتن؛ روایت شده: حضرت نوح(علیه السلام) در این روز سوار کشتی شد و به کسانی که با او بودند امر فرمود روزه بگیرند؛ و هرکه در این روز، روزه بگیرد، آتش دوزخ به فاصله یک سال راه از او دور می شود.
دوّم:
غسل کردن.
سوّم:
زیارت امام حسین(علیه السلام)؛ شیخ از بشیر دُهّان از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده: هرکه روز اوّل رجب حسین بن علی(علیه السلام) را زیارت کند بی تردید خدای عالم او را بیامرزد.
چهارم:
خواندن دعای طولانی و مفصّلی که سید در کتاب «اقبال» روایت کرده.
پنجم:
خواندن «نماز سلمان» به این صورت که: ده رکعت نماز بخواند، بعد از هر دو رکعت سلام دهد و در هر رکعت «یک مرتبه» سوره «حمد»، «سه مرتبه» «توحید» و «سه مرتبه» «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» را خوانده و پس از هر سلام دست ها را بلند کند و بگوید:
لَاإِلهَ إِلّا اللّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیک لَهُ، لَهُ الْمُلْک، وَ لَهُ الْحَمْدُ، یحْیی وَیمِیتُ، وَهُوَ حَی لَایمُوتُ، بَیدِهِ الْخَیرُ وَ هُوَ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
سپس بگوید:
اللّهُمَّ لَامانِعَ لِما أَعْطَیتَ، وَ لَا مُعْطِی لِما مَنَعْتَ، وَ لَا ینْفَعُ ذَا الْجَدِّ مِنْک الْجَدُّ.
سپس دست ها را بر چهره خود بکشد.
و نیز در «روز نیمه ماه رجب» این نماز را با همین کیفیت بخواند، ولی پس از: «عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» بگوید:
إِلهاً واحِداً أَحَداً فَرْداً صَمَداً، لَمْ یتَّخِذْ صاحِبَةً وَلَا وَلَداً.
و نیز در «روز آخر ماه» این عمل را انجام دهد و بعد از: «عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» بگوید:
وَ صَلَّی اللّهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ.
پس دست ها را بر چهره خود کشیده و حاجتش را بخواهد؛ از فواید این نماز که بسیار است نباید غفلت کرد.
و آگاه باش که برای سلمان در روز اوّل ماه رجب نماز دیگری است که آن ده رکعت است: در هر رکعت سوره «حمد» «یک مرتبه» و سوره «توحید» «سه مرتبه» خوانده شود با فضیلت بسیار که چکیده اش آمرزش گناهان و در امان ماندن از فتنه قبر و عذاب قیامت و سلامت یافتن از جُذام و پیسی و بیماری ذات الجنب برای خواننده آن است؛
و همچنین سید ابن طاووس برای این روز، چهار رکعت نماز نقل کرده که هرکه می خواهد به کتاب «اقبال» مراجعه کند؛
و در این روز، در سال پنجاه وهفت هجری به قولی ولادت امام باقر(علیه السلام) واقع شده، ولی انتخاب نویسنده در این مورد سوم صفر است.
مفاتیح الجنان : فضیلت و اعمال ماه مبارک رجب
اعمال شب نیمه ماه رجب
شب نیمه ماه رجب، شب برجسته و برتری است و در آن چند عمل مستحب است:
اوّل:
غسل کردن.
دوّم:
شب زنده داری به عبادت، چنان که علاّمه مجلسی فرموده.
سوّم:
زیارت حضرت سیدالشّهدا(علیه السلام).
چهارم:
شش رکعت نماز به کیفیتی که در اعمال «شب سیزدهم» گذشت.
پنجم:
سی رکعت نماز که در هر رکعت سوره «حَمد» و «ده مرتبه» سوره «توحید» خوانده شود و این نماز را سید ابن طاووس با فضیلت بسیار از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روایت کرده.
ششم:
دوازده رکعت نماز، هر دو رکعت با یک سلام و در هر رکعت، هر یک از سوره های «حَمد» و «توحید» و «فَلَق» و «ناس» و «آیت الکرسی» و «قدر» را «چهار مرتبه» بخواند و پس از سلام «چهار مرتبه» بگوید:
اللّهُ اللّهُ رَبِّی لَا أُشْرِک بِهِ شَیئاً، وَ لَا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ وَلِیاً.
سپس هر دعایی که می خواهد بخواند.
سید بن طاووس این نماز را به این صورت از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده، ولی شیخ در کتاب «مصباح» فرموده: که داود بن سرحان از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده:
در شب نیمه رجب دوازده رکعت نماز می خوانی، در هر رکعت بعد از سوره «حمد» یک سوره خوانده و هنگامی که از نماز فراغت یافتی، هر یک از سوره های «حَمد»، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» و «توحید» و «آیت الکرسی» را «چهار مرتبه» قرائت می کنی و پس از آن «چهار مرتبه» می گویی:
سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ، وَلَا إِلهَ إِلّا اللّهُ، وَاللّهُ أَکبَرُ.
سپس بخوان:
اللّهُ اللّهُ رَبِّی لَاأُشْرِک بِهِ شَیئاً، وَما شاءَاللّهُ، لَاقُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ العَلِی الْعَظِیمِ.
و نیز در «شب بیست وهفتم» مثل این عمل را انجام ده.
اوّل:
غسل کردن.
دوّم:
شب زنده داری به عبادت، چنان که علاّمه مجلسی فرموده.
سوّم:
زیارت حضرت سیدالشّهدا(علیه السلام).
چهارم:
شش رکعت نماز به کیفیتی که در اعمال «شب سیزدهم» گذشت.
پنجم:
سی رکعت نماز که در هر رکعت سوره «حَمد» و «ده مرتبه» سوره «توحید» خوانده شود و این نماز را سید ابن طاووس با فضیلت بسیار از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) روایت کرده.
ششم:
دوازده رکعت نماز، هر دو رکعت با یک سلام و در هر رکعت، هر یک از سوره های «حَمد» و «توحید» و «فَلَق» و «ناس» و «آیت الکرسی» و «قدر» را «چهار مرتبه» بخواند و پس از سلام «چهار مرتبه» بگوید:
اللّهُ اللّهُ رَبِّی لَا أُشْرِک بِهِ شَیئاً، وَ لَا أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ وَلِیاً.
سپس هر دعایی که می خواهد بخواند.
سید بن طاووس این نماز را به این صورت از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده، ولی شیخ در کتاب «مصباح» فرموده: که داود بن سرحان از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده:
در شب نیمه رجب دوازده رکعت نماز می خوانی، در هر رکعت بعد از سوره «حمد» یک سوره خوانده و هنگامی که از نماز فراغت یافتی، هر یک از سوره های «حَمد»، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» و «توحید» و «آیت الکرسی» را «چهار مرتبه» قرائت می کنی و پس از آن «چهار مرتبه» می گویی:
سُبْحانَ اللّهِ، وَالْحَمْدُ لِلّهِ، وَلَا إِلهَ إِلّا اللّهُ، وَاللّهُ أَکبَرُ.
سپس بخوان:
اللّهُ اللّهُ رَبِّی لَاأُشْرِک بِهِ شَیئاً، وَما شاءَاللّهُ، لَاقُوَّةَ إِلّا بِاللّهِ العَلِی الْعَظِیمِ.
و نیز در «شب بیست وهفتم» مثل این عمل را انجام ده.
مفاتیح الجنان : فضیلت و اعمال ماه مبارک رجب
روز بیست و پنجم ماه رجب
مفاتیح الجنان : فضیلت و اعمال ماه مبارک رجب
اعمال شب بیست و هفتم ماه رجب (شب مبعث)
شب بیست و هفتم، شـب بعثـت پیامبر(صلی الله علیه وآله) و از شب های پربرکت است و در آن چند عمل مستحبّ است:
اوّل:
شیخ طوسی در کتاب «مصباح» فرموده: از حضرت جواد(علیه السلام) روایت شده: همانا در ماه رجب شبی است که از هر آنچه آفتاب بر آن می تابد بهتر است و آن، شب بیست و هفتم رجب است که در صبح آن پیامبر(صلی الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شد. برای کسی که از شیعۀ ما عمل کننده در آن شب است، پاداش نیکوکاری شصت سال مقرّر است،
به محضر آن حضرت عرض شد: عمل در آن شب چیست؟ فرمود:
چون نماز عشا را خواندی و به بستر استراحت رفتی تا پیش از نیمه شب، هر ساعتی که خواستی از بستر برمی خیزی و دوازده رکعت نماز هر دو رکعت به یک سلام می خوانی، در هر رکعت «حمد» و سوره ای از سوره های کوچک مفصّل می خوانی و کوچک مفصّل از سوره «محمّد»(صلی الله علیه وآله) تا آخر قرآن است.
زمانی که از دوازده رکعت نماز فارغ شدی، در همان حال نشسته هر یک از سوره های «حمد» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» و «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» و «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» و «إِنّا أَنْزَلْناهُ» و «آیت الکرسی» را «هفت مرتبه» بخوان و به دنبال همه آن ها این دعا را به بخوان:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یتَّخِذْ وَلَداً، وَ لَمْ یکنْ لَهُ شَرِیک فِی الْمُلْک، وَ لَمْ یکنْ لَهُ وَلِی مِنَ الذُّلِّ وَ کبِّرْهُ تَکبِیراً. اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِمَعاقِدِ عِزِّک عَلَی أَرْکانِ عَرْشِک وَ مُنْتَهَی الرَّحْمَةِ مِنْ کتابِک، وَ بِاسْمِک الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ، وَ ذِکرِک الْأَعْلَی الْأَعْلَی الْأَعْلی، وَبِکلِماتِک التَّامَّاتِ أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ.
سپس بخوان هر دعایی را که می خواهی؛ و نیز غسل در این شب مستحب است و نمازی که داود بن سرحان از امام صادق(علیه السلام) برای «شب نیمه رجب» روایت کرده و جزو اعمال شب نیمه ذکر شد در این شب نیز خوانده می شود.
دوّم:
زیارت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) که برترین اعمال این شب می باشد؛ و بدان که ابوعبدالله محمّد بن بطوطه که یکی از دانشمندان اهل سنت است در ششصد سال پیش از این زمان [زمان نوشته شدن مفاتیح الجنان] می زیسته، در سفرنامه خود معروف به «رحله ابن بطوطه» در بیان ورودش از مکه معظّمه به نجف اشرف، روضه و قبر مبارک مولایمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) را بیان کرده و گفته است همه ی اهل این شهر رافضی هستند، و برای این روضه مبارکه کراماتی ظاهر شده:
از جمله در شب بیست وهفتم ماه رجب که نامش نزد اهل آنجا «لیلة المحیا» [شب بیداری یا شب زندگانی] است، از عراقین [بصره و کوفه] و خراسان و شهرهای فارس و روم، افراد شل و مفلوج و زمین گیری را که حدود سی یا چهل نفر می شوند پس از عشا نزد ضریح مقدّس علی می آورند، آنگاه مردم اجتماع می کنند و به انتظار شفا یافتن و برخاستن آنان می مانند.
گروهی از اجتماع کنندگان نماز می خوانند و برخی ذکر می گویند و گروهی قرآن می خوانند و بعضی هم به تماشای روضه مبارکه مشغول می شوند تا آنکه نصف یا دوسوم از شب بگذرد، در این هنگام تمام مبتلایان و زمین گیران که محروم از حرکت بودند، از جای برمی خیزند درحالی که صحیح و تندرست اند و نقصی در آنان نیست و می گویند: «لَاإِلهَ إِلّا اللّه» (معبودی جز خدا نیست)، «مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» (محمد فرستاده خداست)، «عَلِیُّ وَلِیُّ اللّه» (علی ولیّ خداست) و این امری است مشهور و معروف.
من گرچه آن شب را در آن روضه درک نکردم، ولی از مردمان مورد اطمینان که بر گفتارشان اعتماد داشتم شنیدم.
و همچنین در مدرسه ای که مهمانخانه آن حضرت است، سه نفر زمین گیر را که قدرت بر حرکت نداشتند دیدم، یکی از مردمان روم و دیگری از اهالی اصفهان و سومی از مردم خراسان بود، از هر سه پرسیدم، چگونه شما درمان نیافته و در اینجا مانده اید؟
گفتند: ما شب بیست وهفتم رجب را درک نکردیم، اینجا مانده ایم تا شب بیست وهفتم آینده برسد و شفای خود را بگیریم و به خاطر این شب، مردم زیادی از شهرها جمع می شوند و بازار بزرگی به مدّت ده روز برپا می گردد.
نویسنده گوید: مبادا این حکایت را دور از واقع بدانی، چه همانا معجزات و کراماتی که از این مَشاهد مشرّفه به ظهور رسیده و به حدّ تواتر نقل شده بسیار زیادتر از آن است که در شمار آید؛
و در ماه شوال گذشته [نسبت به زمان نوشتن این بخش از مفاتیح الجنان به وسیله نویسنده بزرگوارش مرحوم محدّث قمی(رحمة الله علیه)] سال هزار و سیصد و چهل وسه هجری قمری در حرم مطهّر حضرت ثامن الأئمة الهداة و ضامن الامّة العصاة مولانا ابو الحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام)، سه زن که هر سه به علت بیماری فلج و مانند آن زمین گیر بودند و درمانشان از توان پزشکان بیرون بود، شفا یافتند و این معجزه از آن قبر مطهّر بر همه واضح و آشکار شد، همچون نمودار شدن خورشید در آسمان صاف و بی ابر و باز شدن دروازه نجف به روی عرب های بادیه نشین؛
و شفا یافتن این سه زن به اندازه ای روشن بود که برای مردم بیان شد و دکترهایی که از بیماری آنان آگاه بودند، با اینکه در امر مداوای آنان دقت بسیار داشتند، شفا یافتن معجزه گونه آنان را تصدیق کردند و بعضی از آن ها تصدیق خود را بر شفای آنان به صورت نوشته اعلام داشتند و اگر ملاحظه اختصار و عدم مناسبت محل نبود، داستان آن ها را به به صورت مشروح بیان می کردم.
وَلَقَدْ أَجادَ شَیْخُنا الْحُرُّ الْعامِلی فی أُرْجُوزَتِهِ (چه زیبا سروده شیخ ما شیخ حرّ عاملی در قصیده اش):
وَما بَدا مِنْ بَرَکاتِ مَشْهَدِه
فِی کلِّ یوْمٍ أَمْسُهُ مِثْلُ غَدِه
و آنچه از برکات بارگاهش در همه روز نمایان شده
دیروزش مانند فردایش می باشد
وَکشِفا الْعَمی وَالْمَرضی بِهِ
إِجابَةُ الدُّعاءِ فِی أَعْتابِهِ
و مانند شفای کور و بیماران به سبب عنایتش
اجابت دعا در آستانش می باشد
سوم:
شیخ کفعمی در کتاب «بلد الامین» فرموده است: شب مبعث این دعا را بخوان:
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِالتَّجَلِّی الْأَعْظَمِ فِی هذِهِ اللَّیلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ، وَالْمُرْسَلِ الْمُکرَّمِ، أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنا مَا أَنْتَ بِهِ مِنَّا أَعْلَمُ، یا مَنْ یعْلَمُ وَ لَا نَعْلَمُ.
اللّهُمَّ بارِک لَنا فِی لَیلَتِنا هذِهِ الَّتِی بِشَرَفِ الرِّسالَةِ فَضَّلْتَها، وَبِکرامَتِک أَجْلَلْتَها، وَبِالْمَحَلِّ الشَّرِیفِ أَحْلَلْتَها.
اللّهُمَّ فَإِنّا نَسْأَلُک بِالْمَبْعَثِ الشَّرِیفِ، وَالسَّیدِ اللَّطِیفِ، وَالْعُنْصُرِ الْعَفِیفِ، أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ أَعْمالَنا فِی هذِهِ اللَّیلَةِ وَ فِی سائِرِ اللَّیالِی مَقْبُولَةً، وَ ذُنُوبَنا مَغْفُورَةً، وَ حَسَناتِنا مَشْکورَةً، وَ سَیئاتِنا مَسْتُورَةً، وَ قُلُوبَنا بِحُسْنِ الْقَوْلِ مَسْرُورَةً، وَ أَرْزاقَنا مِنْ لَدُنْک بِالْیسْرِ مَدْرُورَةً.
اللّهُمَّ إِنَّک تَری وَ لَا تُری، وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلی، وَ إِنَّ إِلَیک الرُّجْعی وَالْمُنْتَهی، وَ إِنَّ لَک الْمَماتَ وَالْمَحْیا، وَ إِنَّ لَک الْآخِرَةَ وَالْأُولی؛
اللّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِک أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزی، وَ أَنْ نَأْتِی مَا عَنْهُ تَنْهی.
اللّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُک الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِک، وَ نَسْتَعِیذُ بِک مِنَ النَّارِ فَأَعِذْنا مِنْها بِقُدْرَتِک، وَ نَسْأَلُک مِنَ الْحُورِ الْعِینِ فَارْزُقْنا بِعِزَّتِک، وَاجْعَلْ أَوْسَعَ أَرْزاقِنا عِنْدَ کبَرِ سِنِّنا، وَ أَحْسَنَ أَعْمالِنا عِنْدَ اقْتِرابِ آجالِنا، وَ أَطِلْ فِی طاعَتِک، وَ ما یقَرِّبُ إِلَیک، وَیحْظِی عِنْدَک، وَیزْ لِفُ لَدَیک أَعْمارَنا، وَ أَحْسِنْ فِی جَمِیعِ أَحْوالِنا و َأُمُورِنا مَعْرِفَتَنا،وَ لَا تَکلْنا إِلی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِک فَیمُنَّ عَلَینا، وَ تَفَضَّلْ عَلَینا بِجَمِیعِ حَوائِجِنا لِلدُّنْیا وَالْآخِرَةِ، وَابْدَأْ بِآبائِنا وَ أَبْنائِنا وَجَمِیعِ إِخْوانِنَا الْمُؤْمِنِینَ فِی جَمِیعِ مَا سَأَلْناک لِأَ نْفُسِنا یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ؛
اللّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُک بِاسْمِک الْعَظِیمِ، وَ مُلْکک الْقَدِیمِ، أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا الذَّنْبَ الْعَظِیمَ، إِنَّهُ لَایغْفِرُ الْعَظِیمَ إِلّا الْعَظِیمُ.
اللّهُمَّ وَ هذا رَجَبٌ الْمُکرَّمُ الَّذِی أَکرَمْتَنا بِهِ أَوَّلُ أَشْهُرِ الْحُرُمِ، أَکرَمْتَنا بِهِ مِنْ بَینِ الْأُمَمِ، فَلَک الْحَمْدُ یا ذَا الْجُودِ وَالْکرَمِ، فَأَسْأَلُک بِهِ وَبِاسْمِک الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ، الْأَجَلِّ الْأَکرَمِ الَّذِی خَلَقْتَهُ فَاسْتَقَرَّ فِی ظِلِّک فَلا یخْرُجُ مِنْک إِلی غَیرِک أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیتِهِ الطَّاهِرِینَ، وَ أَنْ تَجْعَلَنا مِنَ الْعامِلِینَ فِیهِ بِطاعَتِک، وَالْآمِلِینَ فِیهِ لِشَفاعَتِک.
اللّهُمَّ اهْدِنا إِلَی سَواءِ السَّبِیلِ، وَاجْعَلْ مَقِیلَنا عِنْدَک خَیرَ مَقِیلٍ، فِی ظِلٍّ ظَلِیلٍ، وَ مُلْک جَزِیلٍ، فَإِنَّک حَسْبُنا وَ نِعْمَ الْوَکیلُ.
اللّهُمَّ اقْلِبْنا مُفْلِحِینَ مُنْجِحِینَ غَیرَ مَغْضُوبٍ عَلَینا وَ لَا ضَالِّینَ بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِعَزائِمِ مَغْفِرَتِک، وَبِواجِبِ رَحْمَتِک، السَّلامَةَ مِنْ کلِّ إِثْمٍ، وَالْغَنِیمَةَ مِنْ کلِّ بِرٍّ، وَالْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ، وَالنَّجاةَ مِنَ النَّارِ؛
اللّهُمَّ دَعاک الدَّاعُونَ وَ دَعَوْتُک، وَ سَأَلَک السَّائِلُونَ وَ سَأَلْتُک، وَ طَلَبَ إِلَیک الطَّالِبُونَ وَ طَلَبْتُ إِلَیک.
اللّهُمَّ أَنْتَ الثِّقَةُ وَالرَّجاءُ، وَ إِلَیک مُنْتَهَی الرَّغْبَةِ فِی الدُّعاءِ.
اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلِ الْیقِینَ فِی قَلْبِی، وَالنُّورَ فِی بَصَرِی، وَالنَّصِیحَةَ فِی صَدْرِی، وَ ذِکرَک بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ عَلَی لِسانِی، وَ رِزْقاً واسِعاً غَیرَ مَمْنُونٍ وَ لَا مَحْظُورٍ فَارْزُقْنِی، وَبارِک لِی فِیما رَزَقْتَنِی، وَاجْعَلْ غِنای فِی نَفْسِی، وَ رَغْبَتِی فِیما عِنْدَک، بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
پس به سجده برو و بگو:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِمَعْرِفَتِهِ، وَخَصَّنا بِوِلایتِهِ، وَ وَفَّقَنا لِطاعَتِهِ، شُکراً شُکراً (تا صد مرتبه)
پس سر از سجده بردار و بگو:
اللّهُمَّ إِنِّی قَصَدْتُک بِحاجَتِی، وَاعْتَمَدْتُ عَلَیک بِمَسْأَلَتِی، وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیک بِأَئِمَّتِی وَ سادَتِی. اللّهُمَّ انْفَعْنا بِحُبِّهِمْ، وَ أَوْرِدْنا مَوْرِدَهُمْ، وَارْزُقْنا مُرافَقَتَهُمْ، وَ أَدْخِلْنَا الْجَنَّةَ فِی زُمْرَتِهِمْ بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
این دعا را سید ابن طاووس برای«روز مبعث» ذکر فرموده.
اوّل:
شیخ طوسی در کتاب «مصباح» فرموده: از حضرت جواد(علیه السلام) روایت شده: همانا در ماه رجب شبی است که از هر آنچه آفتاب بر آن می تابد بهتر است و آن، شب بیست و هفتم رجب است که در صبح آن پیامبر(صلی الله علیه وآله) به رسالت مبعوث شد. برای کسی که از شیعۀ ما عمل کننده در آن شب است، پاداش نیکوکاری شصت سال مقرّر است،
به محضر آن حضرت عرض شد: عمل در آن شب چیست؟ فرمود:
چون نماز عشا را خواندی و به بستر استراحت رفتی تا پیش از نیمه شب، هر ساعتی که خواستی از بستر برمی خیزی و دوازده رکعت نماز هر دو رکعت به یک سلام می خوانی، در هر رکعت «حمد» و سوره ای از سوره های کوچک مفصّل می خوانی و کوچک مفصّل از سوره «محمّد»(صلی الله علیه وآله) تا آخر قرآن است.
زمانی که از دوازده رکعت نماز فارغ شدی، در همان حال نشسته هر یک از سوره های «حمد» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» و «قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ» و «قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» و «إِنّا أَنْزَلْناهُ» و «آیت الکرسی» را «هفت مرتبه» بخوان و به دنبال همه آن ها این دعا را به بخوان:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی لَمْ یتَّخِذْ وَلَداً، وَ لَمْ یکنْ لَهُ شَرِیک فِی الْمُلْک، وَ لَمْ یکنْ لَهُ وَلِی مِنَ الذُّلِّ وَ کبِّرْهُ تَکبِیراً. اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِمَعاقِدِ عِزِّک عَلَی أَرْکانِ عَرْشِک وَ مُنْتَهَی الرَّحْمَةِ مِنْ کتابِک، وَ بِاسْمِک الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ، وَ ذِکرِک الْأَعْلَی الْأَعْلَی الْأَعْلی، وَبِکلِماتِک التَّامَّاتِ أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَفْعَلَ بِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ.
سپس بخوان هر دعایی را که می خواهی؛ و نیز غسل در این شب مستحب است و نمازی که داود بن سرحان از امام صادق(علیه السلام) برای «شب نیمه رجب» روایت کرده و جزو اعمال شب نیمه ذکر شد در این شب نیز خوانده می شود.
دوّم:
زیارت حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) که برترین اعمال این شب می باشد؛ و بدان که ابوعبدالله محمّد بن بطوطه که یکی از دانشمندان اهل سنت است در ششصد سال پیش از این زمان [زمان نوشته شدن مفاتیح الجنان] می زیسته، در سفرنامه خود معروف به «رحله ابن بطوطه» در بیان ورودش از مکه معظّمه به نجف اشرف، روضه و قبر مبارک مولایمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) را بیان کرده و گفته است همه ی اهل این شهر رافضی هستند، و برای این روضه مبارکه کراماتی ظاهر شده:
از جمله در شب بیست وهفتم ماه رجب که نامش نزد اهل آنجا «لیلة المحیا» [شب بیداری یا شب زندگانی] است، از عراقین [بصره و کوفه] و خراسان و شهرهای فارس و روم، افراد شل و مفلوج و زمین گیری را که حدود سی یا چهل نفر می شوند پس از عشا نزد ضریح مقدّس علی می آورند، آنگاه مردم اجتماع می کنند و به انتظار شفا یافتن و برخاستن آنان می مانند.
گروهی از اجتماع کنندگان نماز می خوانند و برخی ذکر می گویند و گروهی قرآن می خوانند و بعضی هم به تماشای روضه مبارکه مشغول می شوند تا آنکه نصف یا دوسوم از شب بگذرد، در این هنگام تمام مبتلایان و زمین گیران که محروم از حرکت بودند، از جای برمی خیزند درحالی که صحیح و تندرست اند و نقصی در آنان نیست و می گویند: «لَاإِلهَ إِلّا اللّه» (معبودی جز خدا نیست)، «مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ» (محمد فرستاده خداست)، «عَلِیُّ وَلِیُّ اللّه» (علی ولیّ خداست) و این امری است مشهور و معروف.
من گرچه آن شب را در آن روضه درک نکردم، ولی از مردمان مورد اطمینان که بر گفتارشان اعتماد داشتم شنیدم.
و همچنین در مدرسه ای که مهمانخانه آن حضرت است، سه نفر زمین گیر را که قدرت بر حرکت نداشتند دیدم، یکی از مردمان روم و دیگری از اهالی اصفهان و سومی از مردم خراسان بود، از هر سه پرسیدم، چگونه شما درمان نیافته و در اینجا مانده اید؟
گفتند: ما شب بیست وهفتم رجب را درک نکردیم، اینجا مانده ایم تا شب بیست وهفتم آینده برسد و شفای خود را بگیریم و به خاطر این شب، مردم زیادی از شهرها جمع می شوند و بازار بزرگی به مدّت ده روز برپا می گردد.
نویسنده گوید: مبادا این حکایت را دور از واقع بدانی، چه همانا معجزات و کراماتی که از این مَشاهد مشرّفه به ظهور رسیده و به حدّ تواتر نقل شده بسیار زیادتر از آن است که در شمار آید؛
و در ماه شوال گذشته [نسبت به زمان نوشتن این بخش از مفاتیح الجنان به وسیله نویسنده بزرگوارش مرحوم محدّث قمی(رحمة الله علیه)] سال هزار و سیصد و چهل وسه هجری قمری در حرم مطهّر حضرت ثامن الأئمة الهداة و ضامن الامّة العصاة مولانا ابو الحسن علی بن موسی الرضا(علیه السلام)، سه زن که هر سه به علت بیماری فلج و مانند آن زمین گیر بودند و درمانشان از توان پزشکان بیرون بود، شفا یافتند و این معجزه از آن قبر مطهّر بر همه واضح و آشکار شد، همچون نمودار شدن خورشید در آسمان صاف و بی ابر و باز شدن دروازه نجف به روی عرب های بادیه نشین؛
و شفا یافتن این سه زن به اندازه ای روشن بود که برای مردم بیان شد و دکترهایی که از بیماری آنان آگاه بودند، با اینکه در امر مداوای آنان دقت بسیار داشتند، شفا یافتن معجزه گونه آنان را تصدیق کردند و بعضی از آن ها تصدیق خود را بر شفای آنان به صورت نوشته اعلام داشتند و اگر ملاحظه اختصار و عدم مناسبت محل نبود، داستان آن ها را به به صورت مشروح بیان می کردم.
وَلَقَدْ أَجادَ شَیْخُنا الْحُرُّ الْعامِلی فی أُرْجُوزَتِهِ (چه زیبا سروده شیخ ما شیخ حرّ عاملی در قصیده اش):
وَما بَدا مِنْ بَرَکاتِ مَشْهَدِه
فِی کلِّ یوْمٍ أَمْسُهُ مِثْلُ غَدِه
و آنچه از برکات بارگاهش در همه روز نمایان شده
دیروزش مانند فردایش می باشد
وَکشِفا الْعَمی وَالْمَرضی بِهِ
إِجابَةُ الدُّعاءِ فِی أَعْتابِهِ
و مانند شفای کور و بیماران به سبب عنایتش
اجابت دعا در آستانش می باشد
سوم:
شیخ کفعمی در کتاب «بلد الامین» فرموده است: شب مبعث این دعا را بخوان:
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِالتَّجَلِّی الْأَعْظَمِ فِی هذِهِ اللَّیلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ، وَالْمُرْسَلِ الْمُکرَّمِ، أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنا مَا أَنْتَ بِهِ مِنَّا أَعْلَمُ، یا مَنْ یعْلَمُ وَ لَا نَعْلَمُ.
اللّهُمَّ بارِک لَنا فِی لَیلَتِنا هذِهِ الَّتِی بِشَرَفِ الرِّسالَةِ فَضَّلْتَها، وَبِکرامَتِک أَجْلَلْتَها، وَبِالْمَحَلِّ الشَّرِیفِ أَحْلَلْتَها.
اللّهُمَّ فَإِنّا نَسْأَلُک بِالْمَبْعَثِ الشَّرِیفِ، وَالسَّیدِ اللَّطِیفِ، وَالْعُنْصُرِ الْعَفِیفِ، أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ أَعْمالَنا فِی هذِهِ اللَّیلَةِ وَ فِی سائِرِ اللَّیالِی مَقْبُولَةً، وَ ذُنُوبَنا مَغْفُورَةً، وَ حَسَناتِنا مَشْکورَةً، وَ سَیئاتِنا مَسْتُورَةً، وَ قُلُوبَنا بِحُسْنِ الْقَوْلِ مَسْرُورَةً، وَ أَرْزاقَنا مِنْ لَدُنْک بِالْیسْرِ مَدْرُورَةً.
اللّهُمَّ إِنَّک تَری وَ لَا تُری، وَ أَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْأَعْلی، وَ إِنَّ إِلَیک الرُّجْعی وَالْمُنْتَهی، وَ إِنَّ لَک الْمَماتَ وَالْمَحْیا، وَ إِنَّ لَک الْآخِرَةَ وَالْأُولی؛
اللّهُمَّ إِنَّا نَعُوذُ بِک أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزی، وَ أَنْ نَأْتِی مَا عَنْهُ تَنْهی.
اللّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُک الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِک، وَ نَسْتَعِیذُ بِک مِنَ النَّارِ فَأَعِذْنا مِنْها بِقُدْرَتِک، وَ نَسْأَلُک مِنَ الْحُورِ الْعِینِ فَارْزُقْنا بِعِزَّتِک، وَاجْعَلْ أَوْسَعَ أَرْزاقِنا عِنْدَ کبَرِ سِنِّنا، وَ أَحْسَنَ أَعْمالِنا عِنْدَ اقْتِرابِ آجالِنا، وَ أَطِلْ فِی طاعَتِک، وَ ما یقَرِّبُ إِلَیک، وَیحْظِی عِنْدَک، وَیزْ لِفُ لَدَیک أَعْمارَنا، وَ أَحْسِنْ فِی جَمِیعِ أَحْوالِنا و َأُمُورِنا مَعْرِفَتَنا،وَ لَا تَکلْنا إِلی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِک فَیمُنَّ عَلَینا، وَ تَفَضَّلْ عَلَینا بِجَمِیعِ حَوائِجِنا لِلدُّنْیا وَالْآخِرَةِ، وَابْدَأْ بِآبائِنا وَ أَبْنائِنا وَجَمِیعِ إِخْوانِنَا الْمُؤْمِنِینَ فِی جَمِیعِ مَا سَأَلْناک لِأَ نْفُسِنا یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ؛
اللّهُمَّ إِنَّا نَسْأَلُک بِاسْمِک الْعَظِیمِ، وَ مُلْکک الْقَدِیمِ، أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا الذَّنْبَ الْعَظِیمَ، إِنَّهُ لَایغْفِرُ الْعَظِیمَ إِلّا الْعَظِیمُ.
اللّهُمَّ وَ هذا رَجَبٌ الْمُکرَّمُ الَّذِی أَکرَمْتَنا بِهِ أَوَّلُ أَشْهُرِ الْحُرُمِ، أَکرَمْتَنا بِهِ مِنْ بَینِ الْأُمَمِ، فَلَک الْحَمْدُ یا ذَا الْجُودِ وَالْکرَمِ، فَأَسْأَلُک بِهِ وَبِاسْمِک الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ الْأَعْظَمِ، الْأَجَلِّ الْأَکرَمِ الَّذِی خَلَقْتَهُ فَاسْتَقَرَّ فِی ظِلِّک فَلا یخْرُجُ مِنْک إِلی غَیرِک أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیتِهِ الطَّاهِرِینَ، وَ أَنْ تَجْعَلَنا مِنَ الْعامِلِینَ فِیهِ بِطاعَتِک، وَالْآمِلِینَ فِیهِ لِشَفاعَتِک.
اللّهُمَّ اهْدِنا إِلَی سَواءِ السَّبِیلِ، وَاجْعَلْ مَقِیلَنا عِنْدَک خَیرَ مَقِیلٍ، فِی ظِلٍّ ظَلِیلٍ، وَ مُلْک جَزِیلٍ، فَإِنَّک حَسْبُنا وَ نِعْمَ الْوَکیلُ.
اللّهُمَّ اقْلِبْنا مُفْلِحِینَ مُنْجِحِینَ غَیرَ مَغْضُوبٍ عَلَینا وَ لَا ضَالِّینَ بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک بِعَزائِمِ مَغْفِرَتِک، وَبِواجِبِ رَحْمَتِک، السَّلامَةَ مِنْ کلِّ إِثْمٍ، وَالْغَنِیمَةَ مِنْ کلِّ بِرٍّ، وَالْفَوْزَ بِالْجَنَّةِ، وَالنَّجاةَ مِنَ النَّارِ؛
اللّهُمَّ دَعاک الدَّاعُونَ وَ دَعَوْتُک، وَ سَأَلَک السَّائِلُونَ وَ سَأَلْتُک، وَ طَلَبَ إِلَیک الطَّالِبُونَ وَ طَلَبْتُ إِلَیک.
اللّهُمَّ أَنْتَ الثِّقَةُ وَالرَّجاءُ، وَ إِلَیک مُنْتَهَی الرَّغْبَةِ فِی الدُّعاءِ.
اللّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاجْعَلِ الْیقِینَ فِی قَلْبِی، وَالنُّورَ فِی بَصَرِی، وَالنَّصِیحَةَ فِی صَدْرِی، وَ ذِکرَک بِاللَّیلِ وَالنَّهارِ عَلَی لِسانِی، وَ رِزْقاً واسِعاً غَیرَ مَمْنُونٍ وَ لَا مَحْظُورٍ فَارْزُقْنِی، وَبارِک لِی فِیما رَزَقْتَنِی، وَاجْعَلْ غِنای فِی نَفْسِی، وَ رَغْبَتِی فِیما عِنْدَک، بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
پس به سجده برو و بگو:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِی هَدانا لِمَعْرِفَتِهِ، وَخَصَّنا بِوِلایتِهِ، وَ وَفَّقَنا لِطاعَتِهِ، شُکراً شُکراً (تا صد مرتبه)
پس سر از سجده بردار و بگو:
اللّهُمَّ إِنِّی قَصَدْتُک بِحاجَتِی، وَاعْتَمَدْتُ عَلَیک بِمَسْأَلَتِی، وَ تَوَجَّهْتُ إِلَیک بِأَئِمَّتِی وَ سادَتِی. اللّهُمَّ انْفَعْنا بِحُبِّهِمْ، وَ أَوْرِدْنا مَوْرِدَهُمْ، وَارْزُقْنا مُرافَقَتَهُمْ، وَ أَدْخِلْنَا الْجَنَّةَ فِی زُمْرَتِهِمْ بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
این دعا را سید ابن طاووس برای«روز مبعث» ذکر فرموده.