عبارات مورد جستجو در ۱۶۱۷ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۰۱
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۲۵
اوحدالدین کرمانی : الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن
شمارهٔ ۴۸
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۸
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۵۵
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۷۰
اوحدالدین کرمانی : الباب السابع: فی خصال الحمیده عن العقل و العلم و ما یحذو جذو هذا النمط
شمارهٔ ۳
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۳۵
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۴
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۴
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۳
اوحدالدین کرمانی : الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
شمارهٔ ۴۰
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۴۶
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۸
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۳۸
اوحدالدین کرمانی : رباعیات الحاقی
شمارهٔ ۶۰
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
ناصح چه کار دارد در عشقِ یار با ما
جایی که عشق باشد او را چه کار با ما
ای پند گوی تا کی منعم کنی ز گریه
لطفی نمای و ما را یک دم گذار با ما
گنج مراد خواهی برخیز گرم چون شمع
در کنج نامرادی شب زنده دار با ما
گر بی قرار شد دل در عاشقی عجب نیست
چون روز اول این بود او را قرار با ما
گر عالمی به ظاهر یارند با خیالی
خوش نیست تا به معنی خوش نیست یار با ما
جایی که عشق باشد او را چه کار با ما
ای پند گوی تا کی منعم کنی ز گریه
لطفی نمای و ما را یک دم گذار با ما
گنج مراد خواهی برخیز گرم چون شمع
در کنج نامرادی شب زنده دار با ما
گر بی قرار شد دل در عاشقی عجب نیست
چون روز اول این بود او را قرار با ما
گر عالمی به ظاهر یارند با خیالی
خوش نیست تا به معنی خوش نیست یار با ما
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۳
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۶۶۹
دوش با باد دمی شکوه زهجران کردم
باد را از نفسی آتش سوزان کردم
آتش از شرح غمت در نی کلکم افتاد
من چرا شیر صفت جا به نیستان کردم
غیرتم میکشد ایدوست که نامت بردم
که چرا گوشزد خیل رقیبان کردم
رفتی و کرد عیان راز دورن مردم چشم
گرچه عمریست من این واقعه پنهان کردم
شوق آنزلف و بناگوش چو بر سر بودم
همه جا روز و شبی دست و گریبان کردم
نقش رخسار تو بردم بزمانی در چین
تا زصورتگرش نیک پشیمان کردم
از پی قافله ات گرد صفت میآیم
که در این راه سراغ مه کنعان کردم
باد را از نفسی آتش سوزان کردم
آتش از شرح غمت در نی کلکم افتاد
من چرا شیر صفت جا به نیستان کردم
غیرتم میکشد ایدوست که نامت بردم
که چرا گوشزد خیل رقیبان کردم
رفتی و کرد عیان راز دورن مردم چشم
گرچه عمریست من این واقعه پنهان کردم
شوق آنزلف و بناگوش چو بر سر بودم
همه جا روز و شبی دست و گریبان کردم
نقش رخسار تو بردم بزمانی در چین
تا زصورتگرش نیک پشیمان کردم
از پی قافله ات گرد صفت میآیم
که در این راه سراغ مه کنعان کردم
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۳
یاد باد آنکه گلستان پر از گل بودم
زیب دامان و کنار از گل و سنبل بودم
جلوه گر تازه گلی هر طرفی زینت باغ
من نواسنج در آن باغ چو بلبل بودم
گاه بر گوش و دلم حلقه زگیسو میکرد
گاه درکش مکش طره و کاکل بودم
گاه از گریه مینا زدمی خنده چو جام
گاه خاموش چو خم گاه بغلغل بودم
زیر زلفش گاه رخسار و لبش میخانه
اندر آن حلقه فراغت زگل مل بودم
گاهی از لعل لبی باده خلر در جام
گاهی از چهره بتی بس گل کابل بودم
گاه زافسونگری غمزه بخوابم میکرد
سرخوش از وصل و گهی مست تغافل بودم
گیسویش داد کمندم بکف ابروش کمان
از کمند و زکمان رستم زابل بودم
خواست تا بار سفر بندد و از ذوق وصال
صبر میکردم و امکان تحمل بودم
آتشی بود برافروخته گرچه عشقش
چون خلیلش همه در باغ توکل بودم
از پی رفتن اغیار و پی خفتن یار
گاه تعجیل و بگه گاه تعلل بودم
گه چو خالش شدم آشفته بر آتش ساکن
گاه در حلقه زلفش بتزلزل بودم
گرچه بد سلسله زلف بتان زنارم
لیک بر دست خدا دست توسل بودم
شافع حشر علی قاسم نیران و نعیم
که ولایش بصف محشر چون پل بودم
زیب دامان و کنار از گل و سنبل بودم
جلوه گر تازه گلی هر طرفی زینت باغ
من نواسنج در آن باغ چو بلبل بودم
گاه بر گوش و دلم حلقه زگیسو میکرد
گاه درکش مکش طره و کاکل بودم
گاه از گریه مینا زدمی خنده چو جام
گاه خاموش چو خم گاه بغلغل بودم
زیر زلفش گاه رخسار و لبش میخانه
اندر آن حلقه فراغت زگل مل بودم
گاهی از لعل لبی باده خلر در جام
گاهی از چهره بتی بس گل کابل بودم
گاه زافسونگری غمزه بخوابم میکرد
سرخوش از وصل و گهی مست تغافل بودم
گیسویش داد کمندم بکف ابروش کمان
از کمند و زکمان رستم زابل بودم
خواست تا بار سفر بندد و از ذوق وصال
صبر میکردم و امکان تحمل بودم
آتشی بود برافروخته گرچه عشقش
چون خلیلش همه در باغ توکل بودم
از پی رفتن اغیار و پی خفتن یار
گاه تعجیل و بگه گاه تعلل بودم
گه چو خالش شدم آشفته بر آتش ساکن
گاه در حلقه زلفش بتزلزل بودم
گرچه بد سلسله زلف بتان زنارم
لیک بر دست خدا دست توسل بودم
شافع حشر علی قاسم نیران و نعیم
که ولایش بصف محشر چون پل بودم