عبارات مورد جستجو در ۱۲۳۱ گوهر پیدا شد:
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۷۰ - اصل ششم
بدان که خدای تعالی می گوید، «در قیامت ترازوها راست بنهیم و بر هیچ کس ظلم نکنیم و هرکه مثقال یک حبه خیر کرده است یا شر بیاوریم و در ترازو نهیم و حساب خلایق را ما کفایتیم « و نضع الموازین القسط لیوم القیمه فلا تظلم نفس شیئا». پس چون این وعده بداد خلق را بفرمود تا در این جهان به حساب خویش نظر کنند و گفت، «و لتنظر ما قدمت لغد» و در خبر است که عاقل آن است که وی را چهار ساعت بود ساعتی در حساب خویش کند و ساعتی با حق تعالی مناجات کند و ساعتی در تدبیر معاش خویش کند و ساعتی بر آنچه وی را از دنیا مباح کرده اند بیاساید.
و امیرالمومنین (ع) گفت، «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا، حساب خویش بکنید پیش از آن که حساب شما بکنند». و خدای تعالی می گوید، «یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا، صبر کنید و صابروا با نفس و شهوت خویش نیک بکوشید تا بهتر آیید. و رابطوا پای بر جای بدارید در این جهاد».
پس اهل بصیرت و بزرگان این بشناختند که در این جهان به بازرگانی آمده اند و معاملت ایشان با نفس است و سود و زیان این معاملت بهشت و دوزخ است، بلکه سعادت و شقاوت ابد است، پس نفس خود را به جای انباز بنهاده اند، و چنان که با انباز اول شرط کنند آنگاه وی را گوش دارند آنگاه حساب کنند و اگر خیانت کرده باشد عقوبت و عتاب کنند، ایشان نیز با نفس خویش بدین شش مقام بایستادند: مشارطت و مراقبت و محاسبت و معاقبت و مجاهدت و معاتبت.
مقام اول در مشارطت
بدان که چنان که انباز که مال به وی دهند یاوراست در حصول ربح ولکن باشد که خصم شود چون رَغبت خیانت کند و چنان که با انباز اول شرط باید کرد و گوش باید داشت به وی بر دوام و آنگاه در حساب مکاس باید کرد، نفس بدین اولیتر که سود این معاملت ابدی بود و سود معاملت دنیایی روزی چند و هرچه بنماند نزدیک عاقل بی قدر است، بلکه گفته اند، شرّی که بماند بهتر از خیری که نماند.
و چون هر نفسی از انفاس عمر گوهری نفیس است که از وی گنجی بتوان نهاد، و روی حساب و مکاس اولیتر، پس عاقل آن بود که هر روز پس از نماز بامداد یک ساعت این کار را دل فارغ کند و با نفس خویش بگوید که مرا هیچ بضاعت نیست، مگر عمر و هر نفسی که رفت به دل ندارد که انفاس معدود است در علم خدا تعالی و نیفزاید البته و چون عمر گذشت تجارت نتوان کرد و کار اکنون است که روزگار تنگ است و در آخرت روزگار فراخ است و کار نیست. و امروز روز کار توست که خدای عزوجل عمر داد و اگر اجل در رسیدی در آرزوی آن بودی که یک روز مهلت دهند تا کار خویش راست کنی. اکنون این مهلت بداد. زینهار ای نفس تا این سرمایه را بزرگ داری و ضایع نکنی که نباید که فردا که مهلت نباشد جز حسرت نماند. امروز همان انگار که بمردی و درخواستی تا یک روز دیگر مهلت دهند و دادند. چه زیان باشد پیش از آن که وقت ضایع شود و سعادت خویش از وی حاصل نکنی؟
و در خبر است که فردا هر روزی را که بیست و چهار ساعت است و بیست و چهار خزانه پیش بنده نهنند، یکی را در باز کنند پرنور بیند از حسنات که در آن ساعت کرده باشد. چندان شادی و راحت و نشاط به دل وی رسد از آن که اگر آن شادی بر اهل دوزخ قسمت کردندی از آتش بی خبر شدندی. و این شادی از آن بود که داند که این انوار وسیلت قبول وی خواهد بود نزدیک حق تعالی. و یک خزانه دیگر در باز کنند سیاه و مظلم و مکدر و گندی عظیم از وی همی آید که همه بینی از آن فراز همی گیرند. و آن ساعت معصیت باشد چندان هول و خجلت و تشویر به دل وی رسد که بر اهل بهشت قسمت کنند بهشت بر همه منغص شود. و یکی دیگر در را باز کنند فارغ بود، نه ظلمت و نه نور و آن ساعتی باشد که ضایع کرده باشد. چندان حسرت و غبن به دل وی رسد که کسی بر مملکتی عظیم و بر گنجی بزرگ قادر بوده باشد و بیهوده بگذارد تا ضایع شود. و همه عمر وی یک یک ساعت بر وی عرضه کنند. پس گوید، «یا نفس! این چنین بیست و چهار خزانه امروز پیش تو نهادند. زینهار تا هیچ فارغ نگذاری که حسرت آن را طاقت نداری». بزرگان گفته اند، «گیر که از تو عفو کنند، نه ثواب و درجه نیکوکاران فوت شود و تو در غبن آن بمانی؟» باید که اعضای خویش را جمله به وی سپارد و گوید، «زینهار تا زبان نگاه داری و چشم نگاه داری و همچنین هفت اندام که اینک گفته اند که دوزخ را هفت در است درهای وی این اعضای توست که به هر یکی از وی به دوزخ توان شد، پس معاصی این اعضا با یادآورد و تحذیر کند. پس او را در عبادتی که در این روز نتواند کرد با یاد آورد و بدان تحریض کند و عزم کند و بترساند نفس را که اگر خلاف کند وی را عقوبت کند، که نفس هرچند جموع است و سرکش است، ولکن پند پذیرد و ریاضت در وی اثر کند.
و این همه محاسبت است که پیش از عمل باشد، چنان که حق تعالی گفت، «واعلموا ان الله یعلم ما فی انفسکم فاحذروه» و رسول (ص) گفت، «زیرک آن است که حساب خویش بکند و چنان کند که پس مرگ را شاید»، و گفت، «هرکار که پیش آید بیندیش، اگر راست است بکن و اگر بی راهی است از وی دور باش» پس هر روز بامداد نفس را به چنین شرط حاجت بود مگر کسی که راست بایستاد. آنگاه نیز هر روز از کاری نو خالی نبود که در آن نیز به شرط حاجت بود.
مقام دوم در مراقبت
و معنی مراقبت پاسبانی و نگاهداشتن بود و چنان که بضاعت به شریک سپردند و با وی شرط کردند باید که از وی غافل نمانند و گوش به وی می دارند، نفس را نیز به گوش داشتن هر لحظتی حاجت بود که اگر از وی غافل مانی با سر طبع خویش شود از کاهلی و شهوت راندن. و اصل مراقبت این است که بداند خدای عزوجل بر وی مطلع است در هرچه می کند و می اندیشد. و خلق ظاهر وی می بینند و حق تعالی ظاهر و باطن وی می بیند. هرکه این بشناخت و بر دل وی این معرفت غالب شد ظاهر باطن وی به ادب شود. چه آن که بدین ایمان ندارد کافر است. و اگر ایمان دارد دلیری عظیم است مخالفت کردن و حق تعالی می گوید، «الم یعلم بان الله یری. نمی دانی که خداوند تو را می بیند؟»
و آن حبشی که رسول (ص) را گفت، «گناه بسیار دارم مرا توبه باشد؟» گفت، «باشد»، گفت، «در آن وقت که می کردم او می دید؟» گفت، «دید». گفت، «آه». یک نعره بزد و جان بداد. و رسول (ص) گفت، «خدای را چنان پرست که تو وی را می بینی. اگر نتوانی باری بدان که وی تو را می بیند» و جز بدان که بدانی که وی بر تو رقیب است در همه احوال، کار راست نیاید، چنان که گفت، «ان الله کان علیکم رقیبا»، بلکه تمامتر آن باشد که بر دوام در مشاهده وی باشی و وی را می بینی.
یکی را از پیران مریدی بود که وی را از دیگر مریدان مراعات بیش می کرد. دیگر مریدان را غیرت آمد. مرغی به هر یکی داد که این بکشید چنان که کسی نبیند. همه جای تنها شدند و بکشتند. آن مرید مرغ بازآورد. گفت، «چرا نکشتی؟» گفت، «هیچ جای نیافتم که کشتمی که کسی نبیند. که وی همه جا می بیند». پس درجه بدین معلوم گردانید دیگران را که وی همیشه در مشاهده است و به کسی دیگر التفات نمی کند.
و چون زلیخا یوسف (ع) را به خود دعوت کرد، اول برخاست و آن بت را که به خدایی داشت روی بپوشید. یوسف (ع) گفت، «تو از سنگی شرم می داری. من از آفریدگار هفت آسمان و زمین که می بیند شرم ندارم؟» یکی جنید را گفت، «چشم نگاه نمی توانم داشت. به چه نگاه دارم؟» گفت، «بدان که نظر حق تعالی به تو بیش از نظر توست بدان کس».
و در خبر است که خدای تعالی گفت که بهشت عدن کسانی راست که چون قصد معصیت کنند از عظمت من یاد آورند. بنشینند و شرم دارند. و عبدالله بن دینار گوید، «با عمر بن خطاب رضی الله عنه در راه مکه بودم. جایی فرود آمدیم. غلام شبانی گوسپند از کوه فرود آورد. عمر گفت، «یک گوسپند به من فروش». گفت، «من بنده ام و این ملک من نیست». گفت، «خواجه را گوی که گرگ ببرد. وی چه داند؟» گفت، «خدای داند اگر وی نداند». عمر بگریست. خواجه وی را طلب کرد و او را بخرید و آزاد کرد و گفت، «این سخن تو را در این جهان آزاد کرد و در آن جهان مرا آزاد کند ان شاء الله تعالی».
و امیرالمومنین (ع) گفت، «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا، حساب خویش بکنید پیش از آن که حساب شما بکنند». و خدای تعالی می گوید، «یا ایها الذین آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا، صبر کنید و صابروا با نفس و شهوت خویش نیک بکوشید تا بهتر آیید. و رابطوا پای بر جای بدارید در این جهاد».
پس اهل بصیرت و بزرگان این بشناختند که در این جهان به بازرگانی آمده اند و معاملت ایشان با نفس است و سود و زیان این معاملت بهشت و دوزخ است، بلکه سعادت و شقاوت ابد است، پس نفس خود را به جای انباز بنهاده اند، و چنان که با انباز اول شرط کنند آنگاه وی را گوش دارند آنگاه حساب کنند و اگر خیانت کرده باشد عقوبت و عتاب کنند، ایشان نیز با نفس خویش بدین شش مقام بایستادند: مشارطت و مراقبت و محاسبت و معاقبت و مجاهدت و معاتبت.
مقام اول در مشارطت
بدان که چنان که انباز که مال به وی دهند یاوراست در حصول ربح ولکن باشد که خصم شود چون رَغبت خیانت کند و چنان که با انباز اول شرط باید کرد و گوش باید داشت به وی بر دوام و آنگاه در حساب مکاس باید کرد، نفس بدین اولیتر که سود این معاملت ابدی بود و سود معاملت دنیایی روزی چند و هرچه بنماند نزدیک عاقل بی قدر است، بلکه گفته اند، شرّی که بماند بهتر از خیری که نماند.
و چون هر نفسی از انفاس عمر گوهری نفیس است که از وی گنجی بتوان نهاد، و روی حساب و مکاس اولیتر، پس عاقل آن بود که هر روز پس از نماز بامداد یک ساعت این کار را دل فارغ کند و با نفس خویش بگوید که مرا هیچ بضاعت نیست، مگر عمر و هر نفسی که رفت به دل ندارد که انفاس معدود است در علم خدا تعالی و نیفزاید البته و چون عمر گذشت تجارت نتوان کرد و کار اکنون است که روزگار تنگ است و در آخرت روزگار فراخ است و کار نیست. و امروز روز کار توست که خدای عزوجل عمر داد و اگر اجل در رسیدی در آرزوی آن بودی که یک روز مهلت دهند تا کار خویش راست کنی. اکنون این مهلت بداد. زینهار ای نفس تا این سرمایه را بزرگ داری و ضایع نکنی که نباید که فردا که مهلت نباشد جز حسرت نماند. امروز همان انگار که بمردی و درخواستی تا یک روز دیگر مهلت دهند و دادند. چه زیان باشد پیش از آن که وقت ضایع شود و سعادت خویش از وی حاصل نکنی؟
و در خبر است که فردا هر روزی را که بیست و چهار ساعت است و بیست و چهار خزانه پیش بنده نهنند، یکی را در باز کنند پرنور بیند از حسنات که در آن ساعت کرده باشد. چندان شادی و راحت و نشاط به دل وی رسد از آن که اگر آن شادی بر اهل دوزخ قسمت کردندی از آتش بی خبر شدندی. و این شادی از آن بود که داند که این انوار وسیلت قبول وی خواهد بود نزدیک حق تعالی. و یک خزانه دیگر در باز کنند سیاه و مظلم و مکدر و گندی عظیم از وی همی آید که همه بینی از آن فراز همی گیرند. و آن ساعت معصیت باشد چندان هول و خجلت و تشویر به دل وی رسد که بر اهل بهشت قسمت کنند بهشت بر همه منغص شود. و یکی دیگر در را باز کنند فارغ بود، نه ظلمت و نه نور و آن ساعتی باشد که ضایع کرده باشد. چندان حسرت و غبن به دل وی رسد که کسی بر مملکتی عظیم و بر گنجی بزرگ قادر بوده باشد و بیهوده بگذارد تا ضایع شود. و همه عمر وی یک یک ساعت بر وی عرضه کنند. پس گوید، «یا نفس! این چنین بیست و چهار خزانه امروز پیش تو نهادند. زینهار تا هیچ فارغ نگذاری که حسرت آن را طاقت نداری». بزرگان گفته اند، «گیر که از تو عفو کنند، نه ثواب و درجه نیکوکاران فوت شود و تو در غبن آن بمانی؟» باید که اعضای خویش را جمله به وی سپارد و گوید، «زینهار تا زبان نگاه داری و چشم نگاه داری و همچنین هفت اندام که اینک گفته اند که دوزخ را هفت در است درهای وی این اعضای توست که به هر یکی از وی به دوزخ توان شد، پس معاصی این اعضا با یادآورد و تحذیر کند. پس او را در عبادتی که در این روز نتواند کرد با یاد آورد و بدان تحریض کند و عزم کند و بترساند نفس را که اگر خلاف کند وی را عقوبت کند، که نفس هرچند جموع است و سرکش است، ولکن پند پذیرد و ریاضت در وی اثر کند.
و این همه محاسبت است که پیش از عمل باشد، چنان که حق تعالی گفت، «واعلموا ان الله یعلم ما فی انفسکم فاحذروه» و رسول (ص) گفت، «زیرک آن است که حساب خویش بکند و چنان کند که پس مرگ را شاید»، و گفت، «هرکار که پیش آید بیندیش، اگر راست است بکن و اگر بی راهی است از وی دور باش» پس هر روز بامداد نفس را به چنین شرط حاجت بود مگر کسی که راست بایستاد. آنگاه نیز هر روز از کاری نو خالی نبود که در آن نیز به شرط حاجت بود.
مقام دوم در مراقبت
و معنی مراقبت پاسبانی و نگاهداشتن بود و چنان که بضاعت به شریک سپردند و با وی شرط کردند باید که از وی غافل نمانند و گوش به وی می دارند، نفس را نیز به گوش داشتن هر لحظتی حاجت بود که اگر از وی غافل مانی با سر طبع خویش شود از کاهلی و شهوت راندن. و اصل مراقبت این است که بداند خدای عزوجل بر وی مطلع است در هرچه می کند و می اندیشد. و خلق ظاهر وی می بینند و حق تعالی ظاهر و باطن وی می بیند. هرکه این بشناخت و بر دل وی این معرفت غالب شد ظاهر باطن وی به ادب شود. چه آن که بدین ایمان ندارد کافر است. و اگر ایمان دارد دلیری عظیم است مخالفت کردن و حق تعالی می گوید، «الم یعلم بان الله یری. نمی دانی که خداوند تو را می بیند؟»
و آن حبشی که رسول (ص) را گفت، «گناه بسیار دارم مرا توبه باشد؟» گفت، «باشد»، گفت، «در آن وقت که می کردم او می دید؟» گفت، «دید». گفت، «آه». یک نعره بزد و جان بداد. و رسول (ص) گفت، «خدای را چنان پرست که تو وی را می بینی. اگر نتوانی باری بدان که وی تو را می بیند» و جز بدان که بدانی که وی بر تو رقیب است در همه احوال، کار راست نیاید، چنان که گفت، «ان الله کان علیکم رقیبا»، بلکه تمامتر آن باشد که بر دوام در مشاهده وی باشی و وی را می بینی.
یکی را از پیران مریدی بود که وی را از دیگر مریدان مراعات بیش می کرد. دیگر مریدان را غیرت آمد. مرغی به هر یکی داد که این بکشید چنان که کسی نبیند. همه جای تنها شدند و بکشتند. آن مرید مرغ بازآورد. گفت، «چرا نکشتی؟» گفت، «هیچ جای نیافتم که کشتمی که کسی نبیند. که وی همه جا می بیند». پس درجه بدین معلوم گردانید دیگران را که وی همیشه در مشاهده است و به کسی دیگر التفات نمی کند.
و چون زلیخا یوسف (ع) را به خود دعوت کرد، اول برخاست و آن بت را که به خدایی داشت روی بپوشید. یوسف (ع) گفت، «تو از سنگی شرم می داری. من از آفریدگار هفت آسمان و زمین که می بیند شرم ندارم؟» یکی جنید را گفت، «چشم نگاه نمی توانم داشت. به چه نگاه دارم؟» گفت، «بدان که نظر حق تعالی به تو بیش از نظر توست بدان کس».
و در خبر است که خدای تعالی گفت که بهشت عدن کسانی راست که چون قصد معصیت کنند از عظمت من یاد آورند. بنشینند و شرم دارند. و عبدالله بن دینار گوید، «با عمر بن خطاب رضی الله عنه در راه مکه بودم. جایی فرود آمدیم. غلام شبانی گوسپند از کوه فرود آورد. عمر گفت، «یک گوسپند به من فروش». گفت، «من بنده ام و این ملک من نیست». گفت، «خواجه را گوی که گرگ ببرد. وی چه داند؟» گفت، «خدای داند اگر وی نداند». عمر بگریست. خواجه وی را طلب کرد و او را بخرید و آزاد کرد و گفت، «این سخن تو را در این جهان آزاد کرد و در آن جهان مرا آزاد کند ان شاء الله تعالی».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۱۵ - پیدا کردن حقیقت رضا و فضیلت آن
بدان که رضا به قضای حق تعالی بلندترین مقامات است و هیچ مقام ورای آن نیست. چه محبت مقام بهترین است و رضای به قضای خدای تعالی ثمره محبت است، نه ثمره هر محبتی بل ثمره محبتی است که بر کمال بود. و از این گفت رسول (ص)، «الرضا بالقضا باب الله الاعظم» گفت، «درگاه مهین حق تعالی رضاست به قضای وی». و چون رسول (ص) از قومی بپرسید که نشان ایمان چیست؟ گفتند، «در بلا صبر کنیم و بر نعمت شکر کنیم و به قضا رضا دهیم». گفت، «حکمایند و علما. نزدیک است از عظیمی قوت ایشان که انبیا باشند». و گفت، «چون قیامت بود گروهی را از امت من پر و بال آفریند تا به بهشت پرند. فریشتگان ایشان را گویند حساب و ترازو صراط همه بدیدید؟ گویند از این همه هیچ چیز ندیدیم. گویند شما کیستید؟ گویند از امت محمدیم. گویند پس عمل شما چه بود که این همه کرامت یافتید؟ گویند در ما دو خصلت بود: یکی آن که در خلوت شرم داشتیم که معصیت کنیم. و دیگر آن که راضی بودیم به رزق اندک که خدای تعالی داد ما را. ملایکه گفتند حق است شما را این درجه».
قوم موسی (ع) وی را گفتند که از خدای تعالی بپرس تا آن چیست که خشنودی وی در آن است تا آن کنیم؟ وحی آمد که از من خشنود باشید تا از شما خشنود باشم. وحی آمد به داوود (ع) که اولیای مرا یا اندوه و نیاحت کار است. که آن حلاوت مناجات من در دل ایشان بیفزاید. یا داوود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشند، غم هیچ چیز نخورند و دل هیچ چیز دنیا نبندند. و گفت رسول (ص) خدای که خدای تعالی می گوید، منم آن خدایی که جز من خدایی نیست. هر که بر بلای من صبر نکند و بر نعمت من شکر به جای نیارد و به قضای من راضی نباشد، او را گوی خدای دیگر طلب کن».
و گفت، «خدای تعالی می گوید تقدیر بکردم و تدبیر کردم و صنع خویش محکم بکردم و به هر چه خواهد بود حکم کردم. هر که راضی است رضای من وی راست و هر که نیست خشم من وی راست تا آنگاه که مرا بیند». و گفت، «خدای گفت: خیر و شر بیافریدم. خنک آن که او را برای خیر آفریدم و بر دست وی خیر آسان بکردم و و وای بر آن که وی را برای شر آفریدم و بر دست وی شر آسان بکردم و وای بر آن که گوید چرا و چون».
و یکی از انبیا بیست سال به گرسنگی و برهنگی و محنت بسیار مبتلا بود و دعا می کرد، اجابت نبود. وحی آمد که پیش از آن که آسمان و زمین آفریدم نصبیت تو از قسمت و تقدیر من این بود. می خواهی که آفریدن آسمان و زمین و تدبیر مملکت با سر شوم برای تو و آنچه حکم کرده ام بدل کنم تا آن بود که تو خواهی نه آن بود که من و کار چنان بود که تو دوست داری نه چنان که من؟ به عزت من اگر این نیز در دل تو بجنبد نام تو از دیوان نبوت محو کنم.
و انس می گوید، «بیست سال خدمت کردم رسول (ص) را که هیچ چیز را که بکردم نگفت که چرا کردی و آن که نکردم نگفت که چرا نکردی، لکن چون با من کسی خصومتی کردی گفتی که اگر قضا کرده بودی کرده آمدی. و وحی آمد به داوود (ع) که یا داوود! تو خواهی و من خواهم. و نبود الا آنچه من خواهم، اگر تسلیم کنی به آنچه من خواهم کفایت کنم آنچه تو خواهی، و آنگاه نبود الا آنچه من خواهم. عمر بن عبدالعزیز گفت، «شادی من در آن است که تقدیر است، تا تقدیر چه بود؟ و گفتند، «چه خواهی؟» گفت، «آنچه وی قضا کرده است».
ابن مسعود گوید، «آتش خورم دوست تر دارم از آن که چیزی که بود گویم کاشک نبودی یا چیزی که نبود گویم کاشک بودی». و یکی از عباد بنی اسراییل جهد بسیار کرد در عبادت روزگاری دراز. پس خواب دید که رفیق تو در بهشت فلان زن است. پس وی را طلب کرد تا عبادت بیند از وی. نه نماز شب دید و نه روزه روز مگر فرایض. گفت، «مرا بگوی کردار تو چیست؟» گفت، «این که دیدی». تا بسیاری الحاح کرد. آخر یاد آورد و گفت یک خصلتکی در من است که اگر در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم و اگر در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و اگر در سایه باشم نخواهم که در آفتاب باشم، و بدانچه وی کند راضی باشم عابد دست برسر نهاد و گفت این خصلتکی نیست که خصلتی بزرگ است.
قوم موسی (ع) وی را گفتند که از خدای تعالی بپرس تا آن چیست که خشنودی وی در آن است تا آن کنیم؟ وحی آمد که از من خشنود باشید تا از شما خشنود باشم. وحی آمد به داوود (ع) که اولیای مرا یا اندوه و نیاحت کار است. که آن حلاوت مناجات من در دل ایشان بیفزاید. یا داوود! من از دوستان خویش آن دوست دارم که روحانی باشند، غم هیچ چیز نخورند و دل هیچ چیز دنیا نبندند. و گفت رسول (ص) خدای که خدای تعالی می گوید، منم آن خدایی که جز من خدایی نیست. هر که بر بلای من صبر نکند و بر نعمت من شکر به جای نیارد و به قضای من راضی نباشد، او را گوی خدای دیگر طلب کن».
و گفت، «خدای تعالی می گوید تقدیر بکردم و تدبیر کردم و صنع خویش محکم بکردم و به هر چه خواهد بود حکم کردم. هر که راضی است رضای من وی راست و هر که نیست خشم من وی راست تا آنگاه که مرا بیند». و گفت، «خدای گفت: خیر و شر بیافریدم. خنک آن که او را برای خیر آفریدم و بر دست وی خیر آسان بکردم و و وای بر آن که وی را برای شر آفریدم و بر دست وی شر آسان بکردم و وای بر آن که گوید چرا و چون».
و یکی از انبیا بیست سال به گرسنگی و برهنگی و محنت بسیار مبتلا بود و دعا می کرد، اجابت نبود. وحی آمد که پیش از آن که آسمان و زمین آفریدم نصبیت تو از قسمت و تقدیر من این بود. می خواهی که آفریدن آسمان و زمین و تدبیر مملکت با سر شوم برای تو و آنچه حکم کرده ام بدل کنم تا آن بود که تو خواهی نه آن بود که من و کار چنان بود که تو دوست داری نه چنان که من؟ به عزت من اگر این نیز در دل تو بجنبد نام تو از دیوان نبوت محو کنم.
و انس می گوید، «بیست سال خدمت کردم رسول (ص) را که هیچ چیز را که بکردم نگفت که چرا کردی و آن که نکردم نگفت که چرا نکردی، لکن چون با من کسی خصومتی کردی گفتی که اگر قضا کرده بودی کرده آمدی. و وحی آمد به داوود (ع) که یا داوود! تو خواهی و من خواهم. و نبود الا آنچه من خواهم، اگر تسلیم کنی به آنچه من خواهم کفایت کنم آنچه تو خواهی، و آنگاه نبود الا آنچه من خواهم. عمر بن عبدالعزیز گفت، «شادی من در آن است که تقدیر است، تا تقدیر چه بود؟ و گفتند، «چه خواهی؟» گفت، «آنچه وی قضا کرده است».
ابن مسعود گوید، «آتش خورم دوست تر دارم از آن که چیزی که بود گویم کاشک نبودی یا چیزی که نبود گویم کاشک بودی». و یکی از عباد بنی اسراییل جهد بسیار کرد در عبادت روزگاری دراز. پس خواب دید که رفیق تو در بهشت فلان زن است. پس وی را طلب کرد تا عبادت بیند از وی. نه نماز شب دید و نه روزه روز مگر فرایض. گفت، «مرا بگوی کردار تو چیست؟» گفت، «این که دیدی». تا بسیاری الحاح کرد. آخر یاد آورد و گفت یک خصلتکی در من است که اگر در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم و اگر در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و اگر در سایه باشم نخواهم که در آفتاب باشم، و بدانچه وی کند راضی باشم عابد دست برسر نهاد و گفت این خصلتکی نیست که خصلتی بزرگ است.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۱۱۷ - فصل (دعا مناقض رضا نیست)
گروهی گفته اند که شرط رضا آن است که دعا نکنی و هر چه نیست از خدای نخواهید و بدانچه هست راضی باشید و بر معصیت و فسق انکار نکنید که آن نیز قضای خدای تعالی است. و در شهری که معصیت غالب باشد یا وبا و بلا نگریزید که این گریختن بود از قضا و این همه خطاست. اما دعا رسول (ص) کرده است و گفته که دعا مخ عبادت است. و به حقیقت آن سبب است که در دل رقت و شکستگی و تضرع و عجز و تواضع و التجاء به حق تعالی پدید آید. و این همه صفات محمود است. و چنان که خوردن آب تا تشنه نشود و خوردن نان تا گرسنه نشود و پوشیدن جامه تا سرما دفع کند خلاف رضا نبود، پس دعا کردن تا بلا برود همین باشد، بلکه هرچه آن را سببی ساختند و بدان فرموده مخالف آن فرمان بر خلاف رضا بود به حکم وی. اما رضا دادن به معصیت چگونه روا بود و از آن نهی آمده است و گفته که هرکه بدان رضا دهد اندر آن شریک بود. و گفته است اگر بنده ای را به مشرق بکشند کسی به مغرب رضا دهد اندر آن شریک است، پس هرچند که معصیت قضای خدای تعالی است ولکن وی را دو روی است: یکی تا بنده داند که این به اختیار وی است و نشان آن است که وی ممقوت حق است و یکی تا بداند که به قضا و تقدیر حق تعالی است، پس بدان وجه که قضا کرده است که عالم از معصیت و کفر خالی نباشد بدین رضا باید داد، اما بدان وجه که اختیار بنده است و صفت وی است و نشان آن است که خدای تعالی وی را دشمن دارد بدین رضا نباید داد و این متناقض نبود که اگر کسی را دشمنی بمیرد که نیز دشمن او بود هم اندوهگین شود و هم شاد، ولکن به وجهی اندوهگین شود و به وجهی دیگر اندوهگین نشود و متناقض آن وقت بود که هر دو از یک وجه بود. و هم چنین از جایی که معصیت غالب بود مهم است گریختن، چنان که گفت، «اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها».
و همیشه سلف از چنین شهر که معصیت سرایت کند و اگر نکند عقوبت آن سرایت کند، چنان که گفت، «واتقوا فتنه لا تصیبین الذین ظلموا منکم خاصه» گریخته اند، و اگر کسی جایی بود که چشم وی تا به نامحرمی افتد، از آنجا بگریزد این مخالف رضا نبود و اگر در شهر قحط بود و تنگی روا بود که بشود، مگر که طاعون بود که از آن نهی است، که اگر تندرستان بشنوند، بیماران ضایع مانند. اما دیگر بلاها چنان نیست، بلکه اسباب چنان که نهاده است به جای می باید آورد، بر وفق فرمان و بدان چه حکم وی بود، پس از آن که فرمان به جای آوردی راضی می باید بود و می باید دانست که خیرت در آن است.
و همیشه سلف از چنین شهر که معصیت سرایت کند و اگر نکند عقوبت آن سرایت کند، چنان که گفت، «واتقوا فتنه لا تصیبین الذین ظلموا منکم خاصه» گریخته اند، و اگر کسی جایی بود که چشم وی تا به نامحرمی افتد، از آنجا بگریزد این مخالف رضا نبود و اگر در شهر قحط بود و تنگی روا بود که بشود، مگر که طاعون بود که از آن نهی است، که اگر تندرستان بشنوند، بیماران ضایع مانند. اما دیگر بلاها چنان نیست، بلکه اسباب چنان که نهاده است به جای می باید آورد، بر وفق فرمان و بدان چه حکم وی بود، پس از آن که فرمان به جای آوردی راضی می باید بود و می باید دانست که خیرت در آن است.
خواجه نصیرالدین طوسی : مقالت دوم در تدبیر منازل
فصلی که بعد از تألیف کتاب بدان الحاق کرده شد
در شهور سنه ثلث و ستین و ستمایه، که بعد از تحریر این کتاب بود به مدت سی سال، از حضرت پادشاه پادشاهان جهان، خلد ملکه، یکی از بزرگان جهان که در اکثر فنون فضائل بر سر آمده اهل عالم است، و آن مخدوم معظم ملک الامراء فی العالم جلال الدوله والدین مفخر جهان عبد العزیز، اعز الله انصاره و ادام جلاله، است، به این دیار رسید و این کتاب را به مطالعه همایون خود مشرف گردانید، فرمود که: در اثنای ذکر فضائلی که در این کتاب موجود است ذکر فضیلتی بس بزرگ مفقود است، و آن رعایت حق پدر و مادر است که تالی عبادت خالق است، چنانکه فرموده است، عز من قائل: و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه و بالوالدین احسانا، بایستی که در حث بر این فضیلت و زجر از رذیلتی که مقابل آنست، یعنی عقوق، هم اشارتی رفته بودی. محرر این کتاب هر چند به هر موضع ذکر این معنی به طریق تلویح و تعریض ایراد کرده است اما چون این نقد به جای خود بود این معانی به ذیل فصل چهارم از مقالت دوم، که در سیاست و تدبیر و تأدیب اولاد است، الحاق کرد و در صدر فصل این قدر بیفزود بعد از ذکر تأدیب اولاد، رعایت حقوق پدران و مادران، و آن سطرها اینست که در آخر این فصل می نویسند.
در ذکر رعایت حقوق پدران و مادران و زجر از عقوق ایشان و اما سبیل فرزندان در تحری رضای پدران و مادران و وجوب رعایت حقوق ایشان بر فرزندان، هر چند در تنزیل به چند موضع ذکر فرموده است، در این کتاب نیز به طریق عقل از آنچه در فصل هفتم از قسم دوم از مقالت اول، که مقصور است بر بیان شرف عدالت بر دیگر فضائل و شرح اقسام و احوال عدالت، یاد کرده ایم معلوم شود، و آن آنست که ذکر نعمتهای باری، تعالی، رفته است و وجوب شکر و عبادت او به قدر استطاعت به إزای آنکه مقتضای سیرت عدالت است بیان کرده، چه بعد از نعمتهای باری، تعالی، هیچ چیز در مقابل آن خیرات نیفتد که از پدران و مادران به فرزندان می رسد: اولا پدر اول سببی است از اسباب ملاصق مر وجود فرزند را، و بعد ازان سبب تربیت و اکمال اوست تا هم از فواید جسمانی که به پدر متعلق است کمالات جسمانی، چون نشو و نما و تغذی و غیر آن که اسباب بقا و کمال شخص فرزندند، می یابد، و هم از تدبیر نفسانی او کمالات نفسانی، چون ادب و هنر و صناعات و علوم و طریق تعیش که اسباب بقا و کمال نفس فرزندند، حاصل می کند، و به انواع تعب و مشقت و تحمل اوزار جمع دنیاوی می کند و از جهت او ذخیره می نهد، و او را بعد از وفات خود به قائم مقامی خود می پسندد.
و ثانیا مادر در بدو وجود مشارک و مساهم پدر است در سببیت به آن وجه که اثری که پدر مؤدی آنست مادر قابل شده است، و تعب حمل نه ماهه، و مقاسات خطر ولادت، و اوجاع و آلام که در آن حالت باشد،کشیده، و هم سبب اقرب است در رسانیدن قوت به فرزند که ماده حیات اوست، و مباشر تربیت جسمانی به جذب منافع به او و دفع مضار ازو مدتی مدید شده، و از فرط اشفاق و حفاوت حیات او را بر حیات خود ترجیح داده.
پس عدالت چنان اقتضا کند که بعد از ادای حقوق خالق هیچ فضیلت زیادت از رعایت حقوق پدر و مادر و شکر نعمتهای ایشان و تحصیل مرضات ایشان نباشد، و به وجهی این قسم از قسم اول به رعایت اولی است، چه خالق از مکافات حقوق نعمتهای او مستغنی است، و پدر و مادر به آن محتاج اند، و روزگار فرزند را تا به خدمت و حق گزاری ایشان قیام نماید منتظر و مترصد، و اینست علت مقارنت احسان والدین با اعتراف به وحدانیت و التزام عبادت، و غرض از حث اصحاب شرایع بر این معنی آنست که تا اکتساب این فضیلت کنند.
و رعایت حقوق پدر و مادر به سه چیز باشد:
اول دوستی خالص ایشان را به دل، و تحری رضای ایشان به قول و عمل، مانند تعظیم و طاعت و خدمت و سخن نرم و تواضع و امثال آن در هر چه مؤدی نباشد به مخالفت رضای باری، تعالی، یا به خللی محذورعنه، و در آنچه مؤدی باشد به یکی ازان، مخالفت بر سبیل مجاملت کردن نه بر سبیل مکاشفت و منازعت.
و دوم مساعدت با ایشان در مقتنیات پیش از طلب، بی شایبه منت و طلب عوض به قدر امکان، مادام که مؤدی نباشد به محذوری بزرگ که احتراز ازان واجب باشد.
و سیم اظهار خیرخواهی ایشان در سر و علانیت به دنیا و آخرت، و محافظت وصایا و اعمال بر که به آن هدایت کرده باشند، چه در حال حیات ایشان و چه بعد از وفات ایشان.
و به سببی که در فصل چهارم از مقالت سیم، که مقرر است بر ذکر فضیلت محبت، بیان خواهد رفت، و آن آنست که محبت پدر و مادر فرزند را محبتی طبیعی است و محبت فرزند ایشان را محبتی ارادی، و به این سبب در شرایع اولاد را به احسان با آبا و امهات زیادت ازان فرموده اند که آبا و امهات را به احسان با ایشان.
و فرق میان حقوق پدران و حقوق مادران از آنچه گفتیم معلوم شود، چه حقوق پدر روحانی تر است، و به آن سبب فرزندان را تنبیه بران بعد از تعقل حاصل آید. و حقوق مادران جسمانی تر، و به آن سبب هم در اول احساس فرزندان آن را فهم کنند و به مادران میل زیادت نمایند، و به این قضیه ادای حقوق پدران به بذل طاعت و ذکر خیر و دعا و ثنا که روحانی تر است زیادت باید، و ادای حقوق مادران به بذل مال و ایثار اسباب تعیش و انواع احسان که جسمانی تر باشد زیادت باید.
و اما عقوق که رذیلتی است مقابل این فضیلت هم از سه نوع باشد:
اول ایذای پدران و مادران به نقصان محبت یا به اقوال و افعال یا آنچه مؤدی باشد به بعضی ازان، مانند تحقیر و سفاهت و استهزا و غیر آن.
و دوم بخل و مناقشت با ایشان در اموال و اسباب تعیش، یا بذل با طلب عوض یا مشوب به منت، یا گران شمردن احسانی که با ایشان رود.
و سیم اهانت ایشان و بی شفقتی نمودن در نهان یا آشکارا و در حال حیات یا بعد از ممات و خوار داشتن نصایح و وصایای ایشان.
و همچنان که احسان والدین تالی صحت عقیدت است عقوق نیز تالی فساد عقیدت باشد.
و کسانی که به مثابت پدران و مادران باشند، مانند اجداد و اعمام و اخوال و برادران بزرگتر و دوستان حقیقی پدران و مادران، هم به مثابت ایشان باشند در وجوب رعایت حرمت ایشان، و بذل معاونت در اوقات احتیاج، و احتراز از آنچه مؤدی باشد به کراهیت ایشان.
و از دیگر فصول این کتاب که در بیان ذکر معاشرت با اصناف خلق گفته آید بر مقاصد این باب اطلاع تمام حاصل گردد، انشاء الله، تعالی، و هو ولی التوفیق.
در ذکر رعایت حقوق پدران و مادران و زجر از عقوق ایشان و اما سبیل فرزندان در تحری رضای پدران و مادران و وجوب رعایت حقوق ایشان بر فرزندان، هر چند در تنزیل به چند موضع ذکر فرموده است، در این کتاب نیز به طریق عقل از آنچه در فصل هفتم از قسم دوم از مقالت اول، که مقصور است بر بیان شرف عدالت بر دیگر فضائل و شرح اقسام و احوال عدالت، یاد کرده ایم معلوم شود، و آن آنست که ذکر نعمتهای باری، تعالی، رفته است و وجوب شکر و عبادت او به قدر استطاعت به إزای آنکه مقتضای سیرت عدالت است بیان کرده، چه بعد از نعمتهای باری، تعالی، هیچ چیز در مقابل آن خیرات نیفتد که از پدران و مادران به فرزندان می رسد: اولا پدر اول سببی است از اسباب ملاصق مر وجود فرزند را، و بعد ازان سبب تربیت و اکمال اوست تا هم از فواید جسمانی که به پدر متعلق است کمالات جسمانی، چون نشو و نما و تغذی و غیر آن که اسباب بقا و کمال شخص فرزندند، می یابد، و هم از تدبیر نفسانی او کمالات نفسانی، چون ادب و هنر و صناعات و علوم و طریق تعیش که اسباب بقا و کمال نفس فرزندند، حاصل می کند، و به انواع تعب و مشقت و تحمل اوزار جمع دنیاوی می کند و از جهت او ذخیره می نهد، و او را بعد از وفات خود به قائم مقامی خود می پسندد.
و ثانیا مادر در بدو وجود مشارک و مساهم پدر است در سببیت به آن وجه که اثری که پدر مؤدی آنست مادر قابل شده است، و تعب حمل نه ماهه، و مقاسات خطر ولادت، و اوجاع و آلام که در آن حالت باشد،کشیده، و هم سبب اقرب است در رسانیدن قوت به فرزند که ماده حیات اوست، و مباشر تربیت جسمانی به جذب منافع به او و دفع مضار ازو مدتی مدید شده، و از فرط اشفاق و حفاوت حیات او را بر حیات خود ترجیح داده.
پس عدالت چنان اقتضا کند که بعد از ادای حقوق خالق هیچ فضیلت زیادت از رعایت حقوق پدر و مادر و شکر نعمتهای ایشان و تحصیل مرضات ایشان نباشد، و به وجهی این قسم از قسم اول به رعایت اولی است، چه خالق از مکافات حقوق نعمتهای او مستغنی است، و پدر و مادر به آن محتاج اند، و روزگار فرزند را تا به خدمت و حق گزاری ایشان قیام نماید منتظر و مترصد، و اینست علت مقارنت احسان والدین با اعتراف به وحدانیت و التزام عبادت، و غرض از حث اصحاب شرایع بر این معنی آنست که تا اکتساب این فضیلت کنند.
و رعایت حقوق پدر و مادر به سه چیز باشد:
اول دوستی خالص ایشان را به دل، و تحری رضای ایشان به قول و عمل، مانند تعظیم و طاعت و خدمت و سخن نرم و تواضع و امثال آن در هر چه مؤدی نباشد به مخالفت رضای باری، تعالی، یا به خللی محذورعنه، و در آنچه مؤدی باشد به یکی ازان، مخالفت بر سبیل مجاملت کردن نه بر سبیل مکاشفت و منازعت.
و دوم مساعدت با ایشان در مقتنیات پیش از طلب، بی شایبه منت و طلب عوض به قدر امکان، مادام که مؤدی نباشد به محذوری بزرگ که احتراز ازان واجب باشد.
و سیم اظهار خیرخواهی ایشان در سر و علانیت به دنیا و آخرت، و محافظت وصایا و اعمال بر که به آن هدایت کرده باشند، چه در حال حیات ایشان و چه بعد از وفات ایشان.
و به سببی که در فصل چهارم از مقالت سیم، که مقرر است بر ذکر فضیلت محبت، بیان خواهد رفت، و آن آنست که محبت پدر و مادر فرزند را محبتی طبیعی است و محبت فرزند ایشان را محبتی ارادی، و به این سبب در شرایع اولاد را به احسان با آبا و امهات زیادت ازان فرموده اند که آبا و امهات را به احسان با ایشان.
و فرق میان حقوق پدران و حقوق مادران از آنچه گفتیم معلوم شود، چه حقوق پدر روحانی تر است، و به آن سبب فرزندان را تنبیه بران بعد از تعقل حاصل آید. و حقوق مادران جسمانی تر، و به آن سبب هم در اول احساس فرزندان آن را فهم کنند و به مادران میل زیادت نمایند، و به این قضیه ادای حقوق پدران به بذل طاعت و ذکر خیر و دعا و ثنا که روحانی تر است زیادت باید، و ادای حقوق مادران به بذل مال و ایثار اسباب تعیش و انواع احسان که جسمانی تر باشد زیادت باید.
و اما عقوق که رذیلتی است مقابل این فضیلت هم از سه نوع باشد:
اول ایذای پدران و مادران به نقصان محبت یا به اقوال و افعال یا آنچه مؤدی باشد به بعضی ازان، مانند تحقیر و سفاهت و استهزا و غیر آن.
و دوم بخل و مناقشت با ایشان در اموال و اسباب تعیش، یا بذل با طلب عوض یا مشوب به منت، یا گران شمردن احسانی که با ایشان رود.
و سیم اهانت ایشان و بی شفقتی نمودن در نهان یا آشکارا و در حال حیات یا بعد از ممات و خوار داشتن نصایح و وصایای ایشان.
و همچنان که احسان والدین تالی صحت عقیدت است عقوق نیز تالی فساد عقیدت باشد.
و کسانی که به مثابت پدران و مادران باشند، مانند اجداد و اعمام و اخوال و برادران بزرگتر و دوستان حقیقی پدران و مادران، هم به مثابت ایشان باشند در وجوب رعایت حرمت ایشان، و بذل معاونت در اوقات احتیاج، و احتراز از آنچه مؤدی باشد به کراهیت ایشان.
و از دیگر فصول این کتاب که در بیان ذکر معاشرت با اصناف خلق گفته آید بر مقاصد این باب اطلاع تمام حاصل گردد، انشاء الله، تعالی، و هو ولی التوفیق.
سیدای نسفی : مسمطات
شمارهٔ ۷۴ - واسوخت
ای پری چهره لبی چون گل خندان داری
قد چون سرو رخ چون مه تابان داری
بر سر خود هوس گشت گلستان داری
جانب غیر ز خط سلسله جنبان داری
خاطر جمع مرا چند پریشان داری
مدتی شد که مرا بی سر و سامان داری
وقت آنست که لطفی به من زار کنی
نظری جانب این مرغ گرفتار کنی
چند چون گل ز غمت جامه جان چاک زنم
چند آتش به سرا پرده افلاک زنم
پا به دامن کشم و بر سر خود خاک زنم
سنگ بر دارم و بر سینه غمناک زنم
تیغ از دست تو بر جان هوسناک زنم
آتش افروزم و بر دیده نمناک زنم
از غمت من به چنین حال و تو یار دگران
کار من رفته ز دست تو به کار دگران
بس که سودا زده زلف دو تای تو منم
با قد خم شده در دام بلای تو منم
همچو خورشید فلک کاسه گدای تو منم
چون شفق کشته شمشیر جفای تو منم
دست برداشته از بهر دعای تو منم
راست گویم سبب نشو نمای تو منم
آنکه هرگز به سر عهد و وفا نیست تویی
آنکه اندیشه اش از روز جزا نیست تویی
ناله اهل غرض ای مه من گوش مکن
سایه خویش به این قوم هماغوش مکن
باده خیره نگاهان هوس نوش مکن
با چنین طایفه چون شیشه می جوش مکن
نرگس خویش تو از سرمه سیه پوش مکن
غیر را دیده مرا باز فراموش مکن
هیچ کس همچو منت عاشق صادق نبود
از تو معشوق شدن با همه لایق نبود
مروی بر تافتن و ناز تو را بنده شوم
جلوه سرو سرافراز تو را بنده شوم
شیوه نرگس غماز تو را بنده شوم
نگه چپ غلط انداز تو را بنده شوم
ناخن چنگل شهباز تو را بنده شوم
چهره آئینه پرداز تو را بنده شوم
یک شب ای ماه جبین سوی من آیی چه شود
بر رخ من دری از غیب کشایی چه شود
غیر را شمع شبستان شدهای حیف از تو
یار این جمع پریشان شدهای حیف از تو
سرو بیرون گلستان شدهای حیف از تو
با خزان دست گریبان شدهای حیف از تو
خط برآورده و حیران شدهای حیف از تو
این زمان بیسر و سامان شدهای حیف از تو
آنچنان باش که کس را به تو حجت نشود
دامن پاک تو آلوده تهمت نشود
روشن از روی تو گردیده چراغ دگران
شده یی مرهم کافوریی داغ دگران
از رخت رنگ گرفته گل باغ دگران
نکهت زلف تو پیوسته دماغ دگران
مست و سرخوش شده چشمت ز ایاغ دگران
هست پیوسته نگاهت به سراغ دگران
از من ای برق جهان سوز چه می پرهیزی
سوختم سوختم امروز چه می پرهیزی
پیش از آن دم که ز خط حسن تو زایل گردد
غمزه ات هر طرفی در طلب دل گردد
لشکر شام به صبح تو مقابل گردد
کار با سلسله زلف تو مشکل گردد
لب شکر شکنت زهر هلاهل گردد
پایت از آبله سد ره منزل گردد
آن دم ای سیم بدن یار تو من خواهم بود
رحم کن رحم که غمخوار تو من خواهم بود
از سر کوی تو امروز سفر خواهم کرد
سود خود صرف به سودای دگر خواهم کرد
ابروی سیمبری مد نظر خواهم کرد
شکوه از زلف پریشان تو سر خواهم کرد
دامن خویش پر از خون جگر خواهم کرد
از گلستان تو چون آب گذر خواهم کرد
در پی سرو تو چون سایه دویدن تا کی
وز لب لعل تو حرفی نشنیدن تا کی
از پریشان نظری پا نکشیدی هرگز
سر از این شعله سودا نکشیدی هرگز
گردن از بزم چو مینا نکشیدی هرگز
دامن از خار تمنا نکشیدی هرگز
یوسفی درد زلیخا نکشیدی هرگز
غم بیداریی شبها نکشیدی هرگز
از اسیران تو چه دانی که چهها میگذرد
کوه بیتاب شود آنچه به ما میگذرد
از من ای شوخ مکدر شدهای دانستم
یار با مردم دیگر شدهای دانستم
شوخ و بیباک و ستمگر شدهای دانستم
شعله جان سمندر شدهای دانستم
مایل باده و ساغر شدهای دانستم
طالب کیسه پر زر شدهای دانستم
کاش چون غنچه مرا مشت زری می بودی
تا تو را با من دیوانه سری می بودی
ای خوش آن روز که هر سو نگرانت بینم
خار در پا و چو گل جامه درانت بینم
زیر مشق نظر کج نظرانت بینم
روی گردان شده یی بی بصرانت بینم
چون گل افتاده به چشم دگرانت بینم
آخر دولت حسن گذرانت بینم
خویش را زود تو بی برگ و نوا خواهی کرد
آن زمان یاد من بی سر و پا خواهی کرد
مدتی بر سر کوی تو دویدیم بس است
خاک پایت به سر و دیده کشیدیم بس است
چون گل از دست غمت جامه دریدیم بس است
گفتگوها ز برای تو شنیدیم بس است
قطره ای از می وصل تو چشیدیم بس است
چند روزی به وصال تو رسیدیم بس است
بعد از این ما و دل و دامن یار دگری
تو و جام می اندیشه کار دگری
چند چون زلف خود ای شوخ پریشان باشی
شعله جان من بی سر و سامان باشی
بهر خون ریختم تیر چو مژگان باشی
تیغ خون ریز به کف بر زده دامان باشی
همره غیر تو همچون گل خندان باشی
چیست باعث که به من دست و گریبان باشی
سیدا بهر خود امروز زری پیدا کن
یا نشین کنج غم و گوش کری پیدا کن
قد چون سرو رخ چون مه تابان داری
بر سر خود هوس گشت گلستان داری
جانب غیر ز خط سلسله جنبان داری
خاطر جمع مرا چند پریشان داری
مدتی شد که مرا بی سر و سامان داری
وقت آنست که لطفی به من زار کنی
نظری جانب این مرغ گرفتار کنی
چند چون گل ز غمت جامه جان چاک زنم
چند آتش به سرا پرده افلاک زنم
پا به دامن کشم و بر سر خود خاک زنم
سنگ بر دارم و بر سینه غمناک زنم
تیغ از دست تو بر جان هوسناک زنم
آتش افروزم و بر دیده نمناک زنم
از غمت من به چنین حال و تو یار دگران
کار من رفته ز دست تو به کار دگران
بس که سودا زده زلف دو تای تو منم
با قد خم شده در دام بلای تو منم
همچو خورشید فلک کاسه گدای تو منم
چون شفق کشته شمشیر جفای تو منم
دست برداشته از بهر دعای تو منم
راست گویم سبب نشو نمای تو منم
آنکه هرگز به سر عهد و وفا نیست تویی
آنکه اندیشه اش از روز جزا نیست تویی
ناله اهل غرض ای مه من گوش مکن
سایه خویش به این قوم هماغوش مکن
باده خیره نگاهان هوس نوش مکن
با چنین طایفه چون شیشه می جوش مکن
نرگس خویش تو از سرمه سیه پوش مکن
غیر را دیده مرا باز فراموش مکن
هیچ کس همچو منت عاشق صادق نبود
از تو معشوق شدن با همه لایق نبود
مروی بر تافتن و ناز تو را بنده شوم
جلوه سرو سرافراز تو را بنده شوم
شیوه نرگس غماز تو را بنده شوم
نگه چپ غلط انداز تو را بنده شوم
ناخن چنگل شهباز تو را بنده شوم
چهره آئینه پرداز تو را بنده شوم
یک شب ای ماه جبین سوی من آیی چه شود
بر رخ من دری از غیب کشایی چه شود
غیر را شمع شبستان شدهای حیف از تو
یار این جمع پریشان شدهای حیف از تو
سرو بیرون گلستان شدهای حیف از تو
با خزان دست گریبان شدهای حیف از تو
خط برآورده و حیران شدهای حیف از تو
این زمان بیسر و سامان شدهای حیف از تو
آنچنان باش که کس را به تو حجت نشود
دامن پاک تو آلوده تهمت نشود
روشن از روی تو گردیده چراغ دگران
شده یی مرهم کافوریی داغ دگران
از رخت رنگ گرفته گل باغ دگران
نکهت زلف تو پیوسته دماغ دگران
مست و سرخوش شده چشمت ز ایاغ دگران
هست پیوسته نگاهت به سراغ دگران
از من ای برق جهان سوز چه می پرهیزی
سوختم سوختم امروز چه می پرهیزی
پیش از آن دم که ز خط حسن تو زایل گردد
غمزه ات هر طرفی در طلب دل گردد
لشکر شام به صبح تو مقابل گردد
کار با سلسله زلف تو مشکل گردد
لب شکر شکنت زهر هلاهل گردد
پایت از آبله سد ره منزل گردد
آن دم ای سیم بدن یار تو من خواهم بود
رحم کن رحم که غمخوار تو من خواهم بود
از سر کوی تو امروز سفر خواهم کرد
سود خود صرف به سودای دگر خواهم کرد
ابروی سیمبری مد نظر خواهم کرد
شکوه از زلف پریشان تو سر خواهم کرد
دامن خویش پر از خون جگر خواهم کرد
از گلستان تو چون آب گذر خواهم کرد
در پی سرو تو چون سایه دویدن تا کی
وز لب لعل تو حرفی نشنیدن تا کی
از پریشان نظری پا نکشیدی هرگز
سر از این شعله سودا نکشیدی هرگز
گردن از بزم چو مینا نکشیدی هرگز
دامن از خار تمنا نکشیدی هرگز
یوسفی درد زلیخا نکشیدی هرگز
غم بیداریی شبها نکشیدی هرگز
از اسیران تو چه دانی که چهها میگذرد
کوه بیتاب شود آنچه به ما میگذرد
از من ای شوخ مکدر شدهای دانستم
یار با مردم دیگر شدهای دانستم
شوخ و بیباک و ستمگر شدهای دانستم
شعله جان سمندر شدهای دانستم
مایل باده و ساغر شدهای دانستم
طالب کیسه پر زر شدهای دانستم
کاش چون غنچه مرا مشت زری می بودی
تا تو را با من دیوانه سری می بودی
ای خوش آن روز که هر سو نگرانت بینم
خار در پا و چو گل جامه درانت بینم
زیر مشق نظر کج نظرانت بینم
روی گردان شده یی بی بصرانت بینم
چون گل افتاده به چشم دگرانت بینم
آخر دولت حسن گذرانت بینم
خویش را زود تو بی برگ و نوا خواهی کرد
آن زمان یاد من بی سر و پا خواهی کرد
مدتی بر سر کوی تو دویدیم بس است
خاک پایت به سر و دیده کشیدیم بس است
چون گل از دست غمت جامه دریدیم بس است
گفتگوها ز برای تو شنیدیم بس است
قطره ای از می وصل تو چشیدیم بس است
چند روزی به وصال تو رسیدیم بس است
بعد از این ما و دل و دامن یار دگری
تو و جام می اندیشه کار دگری
چند چون زلف خود ای شوخ پریشان باشی
شعله جان من بی سر و سامان باشی
بهر خون ریختم تیر چو مژگان باشی
تیغ خون ریز به کف بر زده دامان باشی
همره غیر تو همچون گل خندان باشی
چیست باعث که به من دست و گریبان باشی
سیدا بهر خود امروز زری پیدا کن
یا نشین کنج غم و گوش کری پیدا کن
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۷۶ - دهقان
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۳ - ارسال رسل
زان همه ارسال رسل در سبق
تربیت نوع بشر خواست حق
کرد عبادات و ریاضات فرض
تا فلکی وصف شوند اهل ارض
نفس بهیمی ملکی خو شود
پس ز خودی رسته خداجو شود
جلوه کند طلعت اللهیش
آید از این مرتبه آگاهیش
کانچه که خواهد همه در نوع اوست
پس شود از صدق و صفا نوع دوست
جام ولا نوشد و مستی کند
از دل و جان نوعپرستی کند
این شودش ماحصل زندگی
این بودش بهر خدا بندگی
ز آدم نیکو سیر پاک جان
تا به محمد شه آخر زمان
بر رسل اکرم ذوالاحتشام
باد ز ما تا به قیامت سلام
تربیت نوع بشر خواست حق
کرد عبادات و ریاضات فرض
تا فلکی وصف شوند اهل ارض
نفس بهیمی ملکی خو شود
پس ز خودی رسته خداجو شود
جلوه کند طلعت اللهیش
آید از این مرتبه آگاهیش
کانچه که خواهد همه در نوع اوست
پس شود از صدق و صفا نوع دوست
جام ولا نوشد و مستی کند
از دل و جان نوعپرستی کند
این شودش ماحصل زندگی
این بودش بهر خدا بندگی
ز آدم نیکو سیر پاک جان
تا به محمد شه آخر زمان
بر رسل اکرم ذوالاحتشام
باد ز ما تا به قیامت سلام
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۴
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۲۱۹ - عبدالباری
ز عبدالباری ار علمت ادیب است
شنو و آن عبد خالق را قریب است
بری چون علم اوکان بخلافبست
بخلقان از تفاوت و اختلافست
پس از فعلی است او البته عاری
که بینسبت بود با اسم باری
در افعال است گر داری تدبر
مبرا از تنافی وز تنافر
بر اینمعنی است شاهد نزد برهان
بقران «ماتری فی خلق رحمن»
چو باری شعبهیی ز اسماء یزدان
بود کوهست تحت اسم رحمن
شنو و آن عبد خالق را قریب است
بری چون علم اوکان بخلافبست
بخلقان از تفاوت و اختلافست
پس از فعلی است او البته عاری
که بینسبت بود با اسم باری
در افعال است گر داری تدبر
مبرا از تنافی وز تنافر
بر اینمعنی است شاهد نزد برهان
بقران «ماتری فی خلق رحمن»
چو باری شعبهیی ز اسماء یزدان
بود کوهست تحت اسم رحمن
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۳۸۹ - المحفوظ
بود محفوظ آنعبدی که شاهش
بخود دارد ز لغزشها نگاهش
ز حفظ حق مخالفها نهاده
که آن در قول و فعل است و اراده
کند کاری که حق راضی بر آنست
بافعال و اراده حق نشانست
مراد و قصد و حالش جز بحق نیست
ز قصد خویش حرفش در ورق نیست
مقام آمد که از عصیان آدم
تو را گویم گر آن داری مسلم
که با حفظ الهی او بدرگاه
چرا عصیان نمود و گشت گمراه
زأکل گندم از حکم حقیقت
بود افعال آدم بر طبیعت
بهشت عقل از حق گشت جایش
طبیعت شد بگندم رهنمایش
ز نهی گندم اینمعنی است منظور
که ز آثار طبیعت او شود دور
تقاضای طبیعت لیک آن بود
که بر وی فر و زور خویش بنمود
خود این جبریست کاصل اختیار است
چه هر شیئی بجای خود بکار است
جهانرا بر طبیعت چون مدار است
ز حق شاید گرش این اقتدار است
نباشد گر طبیعت عالمی نیست
به «کرمنا» مخاطب آدمی نیست
پس آدم خورد گر گندم ز غفلت
منافی نیست آن با عقل و عصمت
چه او در اکل گندم بود مجبور
زوجهی منهی از صد وجه مأمور
ز یک ره کرد ترک امر حضرت
بباطن گر چه آنهم بود طاعت
ز یک ره اکل گندم شد و بالش
ز صد ره گشت باعث بر کمالش
برون از جنتش انداخت در خاک
که در خاکش کند سلطان لولاک
نمود از حلههای جنتش دور
که پوشد حلهاش از رحمت و نور
لباس مغفرت از حله بهتر
نگاه رهبر از صد چله بهتر
ز گندم یافت آدم ره بعالم
بمعنی حکم حق بود آن بآدم
نبود ار امر حق در عین واقع
کجا آدم بگندم بود طامع
خود او را بهر دنیا کرد خلق او
از آنرو داد بروی بطن و حلق او
نبد مقصود ز آدم و ز سرشتش
که جا پیوسته باشد در بهشتش
بدنیا میشد او بیشک روانه
ازو اغوای شیطان بد بهانه
نکوتر گویمت از عالم عقل
کند بردار ناسوت آدمی نقل
که بعد از نظم اقلیم طبیعت
بثانی رخت بندد بر حقیقت
رهد از تیه ظلمت نور گردد
عوالم جمله زو معمور گردد
بدون باعثی از ملک تجرید
شود کی نفس کی بند تقیید
بود باعث تقاضای کمالش
که بر اکل شجر آمد مثالش
ز مبدء بعد او ظلم است و عصیان
کند این ظلم بر خود نفس انسان
خود این ظلم ار چه از حکم قضا بود
ادب را یک گویم آن ز ما بود
از آنرو آدم اظهار خطا کرد
بحق «انا ظلمنا» را دعا کرد
خطا هم جز که در فعل بشر نیست
بکون وحدت از عصیان خیر نیست
در این عصیان هم آدم را کمال است
که غفران حق از پی لامحال است
بحق فتوح گردد راه آدم
ز رحمت کایدش والله اعلم
بخود دارد ز لغزشها نگاهش
ز حفظ حق مخالفها نهاده
که آن در قول و فعل است و اراده
کند کاری که حق راضی بر آنست
بافعال و اراده حق نشانست
مراد و قصد و حالش جز بحق نیست
ز قصد خویش حرفش در ورق نیست
مقام آمد که از عصیان آدم
تو را گویم گر آن داری مسلم
که با حفظ الهی او بدرگاه
چرا عصیان نمود و گشت گمراه
زأکل گندم از حکم حقیقت
بود افعال آدم بر طبیعت
بهشت عقل از حق گشت جایش
طبیعت شد بگندم رهنمایش
ز نهی گندم اینمعنی است منظور
که ز آثار طبیعت او شود دور
تقاضای طبیعت لیک آن بود
که بر وی فر و زور خویش بنمود
خود این جبریست کاصل اختیار است
چه هر شیئی بجای خود بکار است
جهانرا بر طبیعت چون مدار است
ز حق شاید گرش این اقتدار است
نباشد گر طبیعت عالمی نیست
به «کرمنا» مخاطب آدمی نیست
پس آدم خورد گر گندم ز غفلت
منافی نیست آن با عقل و عصمت
چه او در اکل گندم بود مجبور
زوجهی منهی از صد وجه مأمور
ز یک ره کرد ترک امر حضرت
بباطن گر چه آنهم بود طاعت
ز یک ره اکل گندم شد و بالش
ز صد ره گشت باعث بر کمالش
برون از جنتش انداخت در خاک
که در خاکش کند سلطان لولاک
نمود از حلههای جنتش دور
که پوشد حلهاش از رحمت و نور
لباس مغفرت از حله بهتر
نگاه رهبر از صد چله بهتر
ز گندم یافت آدم ره بعالم
بمعنی حکم حق بود آن بآدم
نبود ار امر حق در عین واقع
کجا آدم بگندم بود طامع
خود او را بهر دنیا کرد خلق او
از آنرو داد بروی بطن و حلق او
نبد مقصود ز آدم و ز سرشتش
که جا پیوسته باشد در بهشتش
بدنیا میشد او بیشک روانه
ازو اغوای شیطان بد بهانه
نکوتر گویمت از عالم عقل
کند بردار ناسوت آدمی نقل
که بعد از نظم اقلیم طبیعت
بثانی رخت بندد بر حقیقت
رهد از تیه ظلمت نور گردد
عوالم جمله زو معمور گردد
بدون باعثی از ملک تجرید
شود کی نفس کی بند تقیید
بود باعث تقاضای کمالش
که بر اکل شجر آمد مثالش
ز مبدء بعد او ظلم است و عصیان
کند این ظلم بر خود نفس انسان
خود این ظلم ار چه از حکم قضا بود
ادب را یک گویم آن ز ما بود
از آنرو آدم اظهار خطا کرد
بحق «انا ظلمنا» را دعا کرد
خطا هم جز که در فعل بشر نیست
بکون وحدت از عصیان خیر نیست
در این عصیان هم آدم را کمال است
که غفران حق از پی لامحال است
بحق فتوح گردد راه آدم
ز رحمت کایدش والله اعلم
نورعلیشاه : جامع الاسرار
بخش ۱۳ - حکایت در نواسنجی عدالت
روزی به قبرستانی درگذر بودم و در بحر آفرینش غوطه ور مشعل زرین مهر از سقف سیمین سپهر فروزان بود و صحن زمین از تابش آن سوزان شراره هوا درسر شعله ور شد و پشت پا از عرق جبین تر آفتاب جهانسوز قیامت از مشرق فکرت در فضای خیال تابان گشت و شاهین میزان عدالت در عرصه جلال و جمال بصید طایران اعمال نمایان قوه واهمه دست تصرف در دامن تخیل زده به حفظ تصورات درک معانی میکرد و از قضایای دارالقضای ربانی کشف رازهای نهانی لیکن از تصور این قضیه تحملی داشت و از تصدیق این رویه تاملی ناگاه کودکی با صورت حزین از گوشه قامت نو افراخته لب معجز بیان بترنم باز کرد و بخواندن کلام مبین آغاز که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره دل از استماع آن سراپا گوش شد و از نشانه صهبای حقیقت مدهوش ظلمت شک بنور یقین زائل شد و حجت منکران دین مبین باطل.
شکر کز اعجاز کلام مبین
تافت بدل پرتو نور یقین
وسوسه شک بیقین دور شد
سینه از آن آئینه پر نورشد
نور یقین تافت در اقصای دل
گشت بجان مذهب حق را سجل
پس هرکرا از ترانه عدالت نغمه بگوش آمد و از خمخانه حقیقت جرعه نوش کرد از دارالوسوسه شک بمصطبه یقین درآمد و خیالات باطل را همه از دل فراموش کرد آنگه در مزرعه روزگار جز تخم محبت نپاشد و دل صاحبدلان را به تیشه عدالت نخراشد زیرا که آنچه بکارد همان بردارد و بد نکنند هر که خیر دارد
آنکه خبر دارد از عدالت سلطان
تخم بکارد نکو بمزرع اعمال
زانکه هرآن چیز حاصلش شود از زرع
هست نتیجه ز تخم در همه احوال
تخم بدی هرکه گشت بار بدی دید
وانک نکو کشت تخم گشت نکو حال
شکر کز اعجاز کلام مبین
تافت بدل پرتو نور یقین
وسوسه شک بیقین دور شد
سینه از آن آئینه پر نورشد
نور یقین تافت در اقصای دل
گشت بجان مذهب حق را سجل
پس هرکرا از ترانه عدالت نغمه بگوش آمد و از خمخانه حقیقت جرعه نوش کرد از دارالوسوسه شک بمصطبه یقین درآمد و خیالات باطل را همه از دل فراموش کرد آنگه در مزرعه روزگار جز تخم محبت نپاشد و دل صاحبدلان را به تیشه عدالت نخراشد زیرا که آنچه بکارد همان بردارد و بد نکنند هر که خیر دارد
آنکه خبر دارد از عدالت سلطان
تخم بکارد نکو بمزرع اعمال
زانکه هرآن چیز حاصلش شود از زرع
هست نتیجه ز تخم در همه احوال
تخم بدی هرکه گشت بار بدی دید
وانک نکو کشت تخم گشت نکو حال
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۲۷
وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجدُوا لِآدَمَ
یعنی آدم دل زمین آمد و صاف عالم آمد و ازین قِبَل آدم را صفی گفت. اگر چه مقرّبانِ حواس خمس چون فرشتگان با جبرئیلِ عقل بر فلکِ سر و آسمانِ دماغ جا گرفتهاند، ولکن تبعاند مر دل را که وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ . از گوشت دلی آفریدند و آن را مرکز دل حقیقی کردند و هر موضعی از اجزا چاکران روح بنشستند زیرا که جای شاه دگر باشد و جای سپاهسالار و لشگر دگر باشد.
و این دل با لشکر خود تا شرق و غرب میرود و نعمای اللّه را مشاهده میکند و میبیند و همه چیز او را معلوم میشود، چنانک میگویند که دلت کجاست که اینجا نیست. و چون معلوم شد همه چیز او را فرمان آید به جبرئیل عقل که بر او آید نزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ .
اکنون آن دل که به مشرق و به مغرب رود و همه چیز را ببیند آن غیب باشد و جبرئیل غیب باشد، لاجرم ایشان هم در آن عالم آشنا باشند.
اکنون هوش من جبرئیلوار در لوح محفوظ ساده نظر میکند تا چه نقش پدید آید و سررشته کدام مصلحت ظاهر شود. میبیند و پیغام فرشتگان حواس میرساند تا مسابقت نمایند بتنفیذ آن کار. نی نی سرایچه دنیایی کالبد را مدبران عقل و هوش آفریده است تا هر خللی که پدید آید آن را عمارت میکنند و متقاضیان گرسنگی و تشنگی را بفرستند که خلل پدید آمده است تا حواس در کار آید و دستافزار را در کار آرد به آب و خاک نان و نان خورش.
آخر این شهوات و این مزههای چشم و گوش و دماغ را و همه ذوقها را که بر گوشههای خوان کالبد آدمی دادهاند، این آشها را مدبّران ملایکه از سرای بهشت دست بدست کردهاند و این آشها را میفرستند، و دو فرشته بر هر خوان تن ایستادهاند و محافظت میکنند مر این ادب و ترتیب را بر این مایده؛ حوران از بهشت بر منظرها آمدند و نظاره میکنند تا ببینند که برین مایده کیست که با ادب است و ثنا میگوید و شکر میکند و کیست که سفیه است و غارتکننده است و بر فال ریزنده است و دست در کاسه کسی دیگر کننده است.
و این چه عجب است، اگر تو در خانه خود خاشاکی را غایب بینی و درِ خانه را گشاده یابی، گویی که این را که بُرد و آن را که آورد؟ عجب! خس و خاشاک خانه تو را کسی میباید تا بیارد و ببرد. ملک آسمان و زمین و چندین خلقان و احوال ایشان کم از خاشاکِ خانه تو آمد که آن را کسی نباید که چیزها بیارد و ببرد؟ تو چندین نام مینهی مر این تدبیر خود را و تصرّف خود را و قدرت خود را، پس چرا در معنی خانه جهان را و تدبیر عالم را قادری و صانعی و حکیمی نگویی و حاضر ندانی او را؟ این حکیم و این قادر مراتب نیکان و بدان را بدید میکند و مینماید، پس چنان کن که دل تو و ضمیر تو بپرد و احوال جهان مشاهده کند از بیرون سوی کالبد و باز در سینه رود و وی را باعث باشد تا بدان موضع رود. اگر نه غوّاصان بودندی در دریای سما و ارض نشان چرخ و بروج و طباع که دادی که »زویت لی الارض فرأیت مشارقها و مغاربها«، و »کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ« .
و عیسی بطارم چهارم قرار گرفت و ادریس تدریس را به فرادیس برد، و لیکن چو اغلب انبیا را علیهم السّلام عالمی که بیرون چرخ است خوشتر آمد فرمان آمد که همه از آن بیان کنید، یعنی چو آن سرای بقا آمد از بهر فنا کرا نکند. اکنون چیزی کنید تا خلاص یابید از زیر چرخ گردان و گردش از روزگار شما محو گردد و قرار یابید بدار القرار و دارالسّلام
و اللّه اعلم.
یعنی آدم دل زمین آمد و صاف عالم آمد و ازین قِبَل آدم را صفی گفت. اگر چه مقرّبانِ حواس خمس چون فرشتگان با جبرئیلِ عقل بر فلکِ سر و آسمانِ دماغ جا گرفتهاند، ولکن تبعاند مر دل را که وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ . از گوشت دلی آفریدند و آن را مرکز دل حقیقی کردند و هر موضعی از اجزا چاکران روح بنشستند زیرا که جای شاه دگر باشد و جای سپاهسالار و لشگر دگر باشد.
و این دل با لشکر خود تا شرق و غرب میرود و نعمای اللّه را مشاهده میکند و میبیند و همه چیز او را معلوم میشود، چنانک میگویند که دلت کجاست که اینجا نیست. و چون معلوم شد همه چیز او را فرمان آید به جبرئیل عقل که بر او آید نزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ .
اکنون آن دل که به مشرق و به مغرب رود و همه چیز را ببیند آن غیب باشد و جبرئیل غیب باشد، لاجرم ایشان هم در آن عالم آشنا باشند.
اکنون هوش من جبرئیلوار در لوح محفوظ ساده نظر میکند تا چه نقش پدید آید و سررشته کدام مصلحت ظاهر شود. میبیند و پیغام فرشتگان حواس میرساند تا مسابقت نمایند بتنفیذ آن کار. نی نی سرایچه دنیایی کالبد را مدبران عقل و هوش آفریده است تا هر خللی که پدید آید آن را عمارت میکنند و متقاضیان گرسنگی و تشنگی را بفرستند که خلل پدید آمده است تا حواس در کار آید و دستافزار را در کار آرد به آب و خاک نان و نان خورش.
آخر این شهوات و این مزههای چشم و گوش و دماغ را و همه ذوقها را که بر گوشههای خوان کالبد آدمی دادهاند، این آشها را مدبّران ملایکه از سرای بهشت دست بدست کردهاند و این آشها را میفرستند، و دو فرشته بر هر خوان تن ایستادهاند و محافظت میکنند مر این ادب و ترتیب را بر این مایده؛ حوران از بهشت بر منظرها آمدند و نظاره میکنند تا ببینند که برین مایده کیست که با ادب است و ثنا میگوید و شکر میکند و کیست که سفیه است و غارتکننده است و بر فال ریزنده است و دست در کاسه کسی دیگر کننده است.
و این چه عجب است، اگر تو در خانه خود خاشاکی را غایب بینی و درِ خانه را گشاده یابی، گویی که این را که بُرد و آن را که آورد؟ عجب! خس و خاشاک خانه تو را کسی میباید تا بیارد و ببرد. ملک آسمان و زمین و چندین خلقان و احوال ایشان کم از خاشاکِ خانه تو آمد که آن را کسی نباید که چیزها بیارد و ببرد؟ تو چندین نام مینهی مر این تدبیر خود را و تصرّف خود را و قدرت خود را، پس چرا در معنی خانه جهان را و تدبیر عالم را قادری و صانعی و حکیمی نگویی و حاضر ندانی او را؟ این حکیم و این قادر مراتب نیکان و بدان را بدید میکند و مینماید، پس چنان کن که دل تو و ضمیر تو بپرد و احوال جهان مشاهده کند از بیرون سوی کالبد و باز در سینه رود و وی را باعث باشد تا بدان موضع رود. اگر نه غوّاصان بودندی در دریای سما و ارض نشان چرخ و بروج و طباع که دادی که »زویت لی الارض فرأیت مشارقها و مغاربها«، و »کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ« .
و عیسی بطارم چهارم قرار گرفت و ادریس تدریس را به فرادیس برد، و لیکن چو اغلب انبیا را علیهم السّلام عالمی که بیرون چرخ است خوشتر آمد فرمان آمد که همه از آن بیان کنید، یعنی چو آن سرای بقا آمد از بهر فنا کرا نکند. اکنون چیزی کنید تا خلاص یابید از زیر چرخ گردان و گردش از روزگار شما محو گردد و قرار یابید بدار القرار و دارالسّلام
و اللّه اعلم.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۲۸
وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ
همچو موسی کسی باید تا اهل مَر شیر طیّب را، که بِوقت أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ هرکه اهل بود از آن خطاب و شراب مستطاب به مذاقِ او رسانیدند تا با چیزی دیگر نیامیخت، همچون رود نیل در حق بنی اسرائیل آب بود و در حق قبطی خون بود؛ یعنی این خطاب الست بربکم چون آبی بود که نقش حقایق خطوط مکتوب ایشان به پرده غیب نهان بود، آب این خطاب بدیشان رسید، نقش نکرت و معرفت ایشان پدید آمد؛ چون باران که بر زمین زند هر نباتی درخور خود در جنبش آید اگر چه زیان همه نباتها از یک شکل است از خرما بن و گندم، همچنانک خواب یکی مینمود امّا بر تفاوت بود، همچنان بلاها نیز بر تفاوت پدید آمد.
به مادر موسی وحی آمد که موسی را در آب و آتش انداز و مترس، لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنی که آب و آتش هر دو بنده مناند فرمانبردار. اکنون ای مؤمن خاک هم فرمانبردار است، همچنان چشم و گوش در وی انداز و مترس، ما در مرگ به سلامت به تو بازرسانیم، إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ بعد از پرورش بسیار.
اکنون آب چو فرمانبردارتر از آتش آمد، لاجرم چون تیغ آمد بر سرِ آتش، یعنی هرچند که آب را براندازی به بالا باز آب به پستی فرومیآید و هماره روی بر خاک دارد، امّا آتش چاکرِ مرتبه جوی است، عبادتِ آتش قیام است و عبادت آب سجود است و سجود افضل است بر قیام، پس آب چو عابدتر است حیات چیزها را در وی نهیم. خاک نیز همچون بندهٔ مدهوش است سر به زانوی حیرت برده، خبرش نیست از حرکات و سکنات عالم، بهسانِ صوفیِ کامل که چون وجدی بر وی غالب شود اشارتی کند به حرکت در عضوی از اعضاء و آن عبارت از زلزله است. باش تا در سماع اسرافیلی به یکبارگی در رقص آید، تاروپودِ خرقهٔ وجودش برقرار نماند
و أَذِنَتْ لِرَبهاِّ وَ حُقَّتْ
اگر نه خاک هوشیارستی اسرار خود را از دِیِ دیوانه چرا نگاه داشتی و دامن خود را از وی چرا درکشیدی، و اگر نه یارشناس استی در رویِ بهار چرا خندیدی و حاصل خود را چرا بر وِی عرضه داردی؟ جهان چون چاکریست که پیچان و لرزان است در فرمان او، با چونوچراش کاری نیست.
اکنون ای آدمی در و دیوار کالبد تو را بر سبیل عاریت نامزدِ روح تو کردند تا بیان و سخنان روح تو را درمییابد و در فرمانبرداری تقصیری روا نمیدارد، پس درودیوار جهان که مُلک حقیقی است مر الله را، چگونه فرمان او را درنیابد و از وی آگاه نباشد و چگونه قامت السّماوات و الارض بأمر اللّه نباشد. چو کوشکها در بهشت فرمانبردار بهشتیان باشند و آگاه از احوال ایشان باشند، و این چه عجب آید که از اللّه جهان را آگهی باشد، آگهی کوه طور را از بهر آن آشکارا کردند تا اسرار دلِ همه را بشناسی. همچنان فرمانبرداریِ زمین را دانستی، از آنِ آسمان را هم بدان که إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ، یعنی سینهٔ صدقِ آسمان را شکافتند و دررها از وی بیرون آوردند و آگاهیش دادند، همچنان فلک سرت را آگاهی داد بر برج زحل شنوایی و بر برج مشتری بینائی و عطارد گویایی و بر برج مرّیخ لمس. وپنج حواس چون پنج ستاره است.
این همه را آگاهی داد از حال روح تو، چرا ایشان را آگاهی ندهد از خود، و هر ستاره چرا مدرکه نباشد چنانکه بدین پنج حس تدبیر کالبد میکنند به پنج ستاره تدبیر جهان میکنند تا چنین استخوانهای جبال و پشت و پهلوی زمین برقرار میباشد
و اللّه اعلم.
همچو موسی کسی باید تا اهل مَر شیر طیّب را، که بِوقت أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ هرکه اهل بود از آن خطاب و شراب مستطاب به مذاقِ او رسانیدند تا با چیزی دیگر نیامیخت، همچون رود نیل در حق بنی اسرائیل آب بود و در حق قبطی خون بود؛ یعنی این خطاب الست بربکم چون آبی بود که نقش حقایق خطوط مکتوب ایشان به پرده غیب نهان بود، آب این خطاب بدیشان رسید، نقش نکرت و معرفت ایشان پدید آمد؛ چون باران که بر زمین زند هر نباتی درخور خود در جنبش آید اگر چه زیان همه نباتها از یک شکل است از خرما بن و گندم، همچنانک خواب یکی مینمود امّا بر تفاوت بود، همچنان بلاها نیز بر تفاوت پدید آمد.
به مادر موسی وحی آمد که موسی را در آب و آتش انداز و مترس، لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنی که آب و آتش هر دو بنده مناند فرمانبردار. اکنون ای مؤمن خاک هم فرمانبردار است، همچنان چشم و گوش در وی انداز و مترس، ما در مرگ به سلامت به تو بازرسانیم، إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ بعد از پرورش بسیار.
اکنون آب چو فرمانبردارتر از آتش آمد، لاجرم چون تیغ آمد بر سرِ آتش، یعنی هرچند که آب را براندازی به بالا باز آب به پستی فرومیآید و هماره روی بر خاک دارد، امّا آتش چاکرِ مرتبه جوی است، عبادتِ آتش قیام است و عبادت آب سجود است و سجود افضل است بر قیام، پس آب چو عابدتر است حیات چیزها را در وی نهیم. خاک نیز همچون بندهٔ مدهوش است سر به زانوی حیرت برده، خبرش نیست از حرکات و سکنات عالم، بهسانِ صوفیِ کامل که چون وجدی بر وی غالب شود اشارتی کند به حرکت در عضوی از اعضاء و آن عبارت از زلزله است. باش تا در سماع اسرافیلی به یکبارگی در رقص آید، تاروپودِ خرقهٔ وجودش برقرار نماند
و أَذِنَتْ لِرَبهاِّ وَ حُقَّتْ
اگر نه خاک هوشیارستی اسرار خود را از دِیِ دیوانه چرا نگاه داشتی و دامن خود را از وی چرا درکشیدی، و اگر نه یارشناس استی در رویِ بهار چرا خندیدی و حاصل خود را چرا بر وِی عرضه داردی؟ جهان چون چاکریست که پیچان و لرزان است در فرمان او، با چونوچراش کاری نیست.
اکنون ای آدمی در و دیوار کالبد تو را بر سبیل عاریت نامزدِ روح تو کردند تا بیان و سخنان روح تو را درمییابد و در فرمانبرداری تقصیری روا نمیدارد، پس درودیوار جهان که مُلک حقیقی است مر الله را، چگونه فرمان او را درنیابد و از وی آگاه نباشد و چگونه قامت السّماوات و الارض بأمر اللّه نباشد. چو کوشکها در بهشت فرمانبردار بهشتیان باشند و آگاه از احوال ایشان باشند، و این چه عجب آید که از اللّه جهان را آگهی باشد، آگهی کوه طور را از بهر آن آشکارا کردند تا اسرار دلِ همه را بشناسی. همچنان فرمانبرداریِ زمین را دانستی، از آنِ آسمان را هم بدان که إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ، یعنی سینهٔ صدقِ آسمان را شکافتند و دررها از وی بیرون آوردند و آگاهیش دادند، همچنان فلک سرت را آگاهی داد بر برج زحل شنوایی و بر برج مشتری بینائی و عطارد گویایی و بر برج مرّیخ لمس. وپنج حواس چون پنج ستاره است.
این همه را آگاهی داد از حال روح تو، چرا ایشان را آگاهی ندهد از خود، و هر ستاره چرا مدرکه نباشد چنانکه بدین پنج حس تدبیر کالبد میکنند به پنج ستاره تدبیر جهان میکنند تا چنین استخوانهای جبال و پشت و پهلوی زمین برقرار میباشد
و اللّه اعلم.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۳۴
قال النّبیّ علیه السّلام: ما ذئبان ضاریان فی قریة غنم باسرع فیها فسادا من حبّ الشّرف و المال فی دین المرء المسلم.
بدین دو گرگِ رمه خصال نیک تو و خیرات تو بِرَمَد و سر در خسها کشد. تو دهان را چون حطمه باز کرده و این معده و شکم و رگهای تو بر مثال هفت درکه دوزخ است که چندین هزار پاکیزهرویان را مستحیل و متغیّر میگردانی. و این موکلان متقاضی که در این دَرَکهاست از گرسنگی و تشنگی و غیرهما، بیخبراند از درد چندین میوهها و چیزها که میخوری. پس چه عجب که اگر موکّلان دوزخ بیخبر باشند از درد دردمندان که در دوزخاند.
و این لقمهها که تو در این درکها افکنی، اگر تو را در آن حق هست پس بدان که دوزخیان هم حق باشند مر دوزخ را. پس چون این همه را درخور همدیگر کرده است، بدان که به نزد او نیک و بد یکسان نباشد که اگر یکسان باشد درخورکننده نگفته باشی.
تو هر کاری که در جهان میکنی از بهر مرداری و شهوتی میکنی، هم از آن وجهی بر تو رنجی مستولی شود که تو را از ورزش آن پشیمان کند تا تو را معلوم شود که آن راه، راه رنج بوده است که بصورت خوش به تو نموده است امّا در معنی آتش بوده است پس راه راست رضای اللّه است که هرگز از آن پشیمانی نیست خواه گو رنج باش و خواه گو آسایش
و اللّه اعلم.
بدین دو گرگِ رمه خصال نیک تو و خیرات تو بِرَمَد و سر در خسها کشد. تو دهان را چون حطمه باز کرده و این معده و شکم و رگهای تو بر مثال هفت درکه دوزخ است که چندین هزار پاکیزهرویان را مستحیل و متغیّر میگردانی. و این موکلان متقاضی که در این دَرَکهاست از گرسنگی و تشنگی و غیرهما، بیخبراند از درد چندین میوهها و چیزها که میخوری. پس چه عجب که اگر موکّلان دوزخ بیخبر باشند از درد دردمندان که در دوزخاند.
و این لقمهها که تو در این درکها افکنی، اگر تو را در آن حق هست پس بدان که دوزخیان هم حق باشند مر دوزخ را. پس چون این همه را درخور همدیگر کرده است، بدان که به نزد او نیک و بد یکسان نباشد که اگر یکسان باشد درخورکننده نگفته باشی.
تو هر کاری که در جهان میکنی از بهر مرداری و شهوتی میکنی، هم از آن وجهی بر تو رنجی مستولی شود که تو را از ورزش آن پشیمان کند تا تو را معلوم شود که آن راه، راه رنج بوده است که بصورت خوش به تو نموده است امّا در معنی آتش بوده است پس راه راست رضای اللّه است که هرگز از آن پشیمانی نیست خواه گو رنج باش و خواه گو آسایش
و اللّه اعلم.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۴۵
یا أَیهُّا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا
یعنی صبر در جنگ تن و قهر نفس و صابروا، ثبات در حزم و رابطوا،دست از جنگ او نداری تا فلاح یابی. با دشمن بیرون از بهر این جنگ کن تا اندرون تو سلامت ماند با مطلوب. و چون عداوت از اندرون میآید، جنگ و مجاهده با او اولی باشد، و این جنگ را قویتر باید کردن. «رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر». و این جنگ با این دو دشمن در اندرون و بیرون از بهر مطلوبیست، و تو آن مطلوب را باش.
در این بودم که روی به نفس نهادم و گفتم تا ببینم که بیخ او کجاست تا آن بیخ را ببرم، و هر مهمی که بیخ نفس بدان تعلّق دارد آن مهمّ را ویران کنم. و از هر کجا که نفس سر برآوردی، پارهپارهاش میکردم همچون صورت سگ و دندانهاش را میشکستم، باز ساعتی بر شکل خوکش میدیدم، سیخهای آهنین در شکمش میخلیدم و پارهپاره و ریزهریزهاش میکردم، چنانک هیچ نماند. چون بخفتم سبزهها و خوشیها و راحتها میدیدم در خواب، و چون بیدار شدم سورهٔ تبّت پیش دل آمد، بخواندم.
گفتم مگر ابو لهب نفس من است که چنین لهبی در من میزند.
ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ
چندین علم و حکمت این بلای لهب را از ما بازنداشت
وَ امْرَأَتُهُ حمَّالَةَ الحَطَبِ
آن بیخ اوست که اندکاندک جمع شود از او.
فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ
باید که رسنی در گردن نفس کنم و به هزار رسواییاش برآویزم
و اللّه اعلم.
یعنی صبر در جنگ تن و قهر نفس و صابروا، ثبات در حزم و رابطوا،دست از جنگ او نداری تا فلاح یابی. با دشمن بیرون از بهر این جنگ کن تا اندرون تو سلامت ماند با مطلوب. و چون عداوت از اندرون میآید، جنگ و مجاهده با او اولی باشد، و این جنگ را قویتر باید کردن. «رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر». و این جنگ با این دو دشمن در اندرون و بیرون از بهر مطلوبیست، و تو آن مطلوب را باش.
در این بودم که روی به نفس نهادم و گفتم تا ببینم که بیخ او کجاست تا آن بیخ را ببرم، و هر مهمی که بیخ نفس بدان تعلّق دارد آن مهمّ را ویران کنم. و از هر کجا که نفس سر برآوردی، پارهپارهاش میکردم همچون صورت سگ و دندانهاش را میشکستم، باز ساعتی بر شکل خوکش میدیدم، سیخهای آهنین در شکمش میخلیدم و پارهپاره و ریزهریزهاش میکردم، چنانک هیچ نماند. چون بخفتم سبزهها و خوشیها و راحتها میدیدم در خواب، و چون بیدار شدم سورهٔ تبّت پیش دل آمد، بخواندم.
گفتم مگر ابو لهب نفس من است که چنین لهبی در من میزند.
ما أَغْنی عَنْهُ مالُهُ وَ ما کَسَبَ
چندین علم و حکمت این بلای لهب را از ما بازنداشت
وَ امْرَأَتُهُ حمَّالَةَ الحَطَبِ
آن بیخ اوست که اندکاندک جمع شود از او.
فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ
باید که رسنی در گردن نفس کنم و به هزار رسواییاش برآویزم
و اللّه اعلم.
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۴۸
موفّق پرسید که رجب چه باشد؟ و یا رجب را اصِمّ چرا گفت؟
گفتم: رجب درخت گل صد برگاست، اما رجب به سر زبان تو چون ربابک کلکین* است که به دست بچگان است. مردی دهقان چون دربند کشت و درود باشد، قدر زمین خوش را بداند. امّا مردی که در آن کار که کشت و درود است چیزی نداند، او را چه زمین شوره و چه زمین خوش!
مردی هواشناس باید تا فرق کند میان هواها و معتدل را از غیر معتدل جدا کند. بر لب دریا بار نظّارگیان نشسته باشند و غوّاصان سنگ و دُر برمیآرند؛ تفاوت به نزد ایشان سهل نماید. اما بازرگانانی که از دوردست آمده باشند آن تفاوت دُرها را میدانند و خوششان میآید. صدف که قطرهٔ آب میگیرد در آنجا خداوند حال آن آب را میگرداند تا دُر میشود. پردهگیانِ با جمال باید که آسیب آن دُر چون با گوش و بناگوش ایشان باشد قدر آن دُر بدانند و جمال خود را به قیمت کامله بفروشند. اکنون اصل آب هواست، چون آب را تنگتر کنی هوا گردد، دلیل بر آنک چون آب را بجوشانی هوا گردد و به چشم ننماید، گویی که نیست شده. چون آبی را دُرمیگرداند و هوا میگرداند، اگر هوای نفس تسبیح تو را به طبع و رغبت بگیرد و حور عین کند و یا به دست فرشته بازدهد تا آن دُر ثمین حوران عین گردد چه عجب باشد؟
اکنون تعظیم کنید باری را در این ماه تا شما را شفیع باشد، چنانکه سوار بتازد گرد از سم اسب وی انگیخته شود و چون چادر در یکدیگر بافته شود، سوارِ عزمِ شفاعت چون بتازد از صحنِ سینه گَرد چون غبار هوا و باد برخیزد و در یکدیگر چون زنجیر دربافته شود و آن عبارت از شفاعت آید. و اگر این هوای رجب متسلسل شود به قوّت باد بر تقطیع خاص و شفاعت میکند بود آن چه عجب باشد؟
هرکسی را از بادهای هوا بر تقطیع خاص پرده دادهاند تا عبارت او گردد و هریکی از عبارت یکدیگر را ندانند.
وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ و اگر چنگ کوژپشت فلک که تارهای هوای او در دامن زمین بسته است، اگر زخمه بادی برآن زند و او در آواز آید چه عجب؟ که در آن آوازنواخها و معنیها باشد .
اکنون این ماه رجب را اصِمّ از بهر آن گفت که تو کر باشی در این ماه. یعنی درِ باغ درونت را باز منه تا میوههات را غارت نکنند، و تا بادهای مشاغل خارها و خاشاکها و خسکها نیارد و بر زبر سبزهٔ خوشدلی تو و گلستان نفس تو نپاشد؛ تا هر گامی که بنهی خسته نگردی. تو خود گل را و آب حیات را که بیخاشاک و خار است در خود نمیبینی، چون خاشاک را باد به روی آبِ حیات طیّبه افکند، بعد از آن از آن آب به جز خس به دست تو نیاید. زینهار تا بوستان نفس را نیک نگاهداری تا راحتِ آن به تو بماند. اگر کسی درآید و همچون زمستان پیکوب کند، تو را چه حاصل آید؟
اکنون تو اینچنین زمستانی را بر روی ربیع طبع خویش فروگذاشته، اثر خوشی آن را چگونه یابی؟ پس روزهدار که روزه جوی را پاک کردن است تا آب زلالِ رقّت در آنجا روان شود و سبزهٔ خلد برین را از وی مددی باشد،آخر آب را از زیر عرش به جهان میرسانند و این آب را از اینجا به زیر عرش میرسانند.
خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوِبهمْ
اما ختم بر دل چون ژنگ است بر روی آینه هرگاه که آیینه را به زیر خاک کردی لا جرم اللّه اثر زنگار و ختم بر آنجا پدید آرد و هرگاه صیقل بر آنجای نهی و صیقل زنی اللّه آن زنگار را از وی زائل گرداند.
تو آیینهٔ دل را که در وی صد هزار صورت صاحبجمالان آخرت مینماید به زیر خاک سوداهای خاکدان دنیا فروبردی، لاجرم سزای آن را زنگار طبع و ختم بر آنجا نهاد. هر کاری را اللّه سزایی و اثری درخور وی نهاده است، چون کاری کردی به سزای اثر آن رسیدی
و اللّه اعلم.
گفتم: رجب درخت گل صد برگاست، اما رجب به سر زبان تو چون ربابک کلکین* است که به دست بچگان است. مردی دهقان چون دربند کشت و درود باشد، قدر زمین خوش را بداند. امّا مردی که در آن کار که کشت و درود است چیزی نداند، او را چه زمین شوره و چه زمین خوش!
مردی هواشناس باید تا فرق کند میان هواها و معتدل را از غیر معتدل جدا کند. بر لب دریا بار نظّارگیان نشسته باشند و غوّاصان سنگ و دُر برمیآرند؛ تفاوت به نزد ایشان سهل نماید. اما بازرگانانی که از دوردست آمده باشند آن تفاوت دُرها را میدانند و خوششان میآید. صدف که قطرهٔ آب میگیرد در آنجا خداوند حال آن آب را میگرداند تا دُر میشود. پردهگیانِ با جمال باید که آسیب آن دُر چون با گوش و بناگوش ایشان باشد قدر آن دُر بدانند و جمال خود را به قیمت کامله بفروشند. اکنون اصل آب هواست، چون آب را تنگتر کنی هوا گردد، دلیل بر آنک چون آب را بجوشانی هوا گردد و به چشم ننماید، گویی که نیست شده. چون آبی را دُرمیگرداند و هوا میگرداند، اگر هوای نفس تسبیح تو را به طبع و رغبت بگیرد و حور عین کند و یا به دست فرشته بازدهد تا آن دُر ثمین حوران عین گردد چه عجب باشد؟
اکنون تعظیم کنید باری را در این ماه تا شما را شفیع باشد، چنانکه سوار بتازد گرد از سم اسب وی انگیخته شود و چون چادر در یکدیگر بافته شود، سوارِ عزمِ شفاعت چون بتازد از صحنِ سینه گَرد چون غبار هوا و باد برخیزد و در یکدیگر چون زنجیر دربافته شود و آن عبارت از شفاعت آید. و اگر این هوای رجب متسلسل شود به قوّت باد بر تقطیع خاص و شفاعت میکند بود آن چه عجب باشد؟
هرکسی را از بادهای هوا بر تقطیع خاص پرده دادهاند تا عبارت او گردد و هریکی از عبارت یکدیگر را ندانند.
وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ و اگر چنگ کوژپشت فلک که تارهای هوای او در دامن زمین بسته است، اگر زخمه بادی برآن زند و او در آواز آید چه عجب؟ که در آن آوازنواخها و معنیها باشد .
اکنون این ماه رجب را اصِمّ از بهر آن گفت که تو کر باشی در این ماه. یعنی درِ باغ درونت را باز منه تا میوههات را غارت نکنند، و تا بادهای مشاغل خارها و خاشاکها و خسکها نیارد و بر زبر سبزهٔ خوشدلی تو و گلستان نفس تو نپاشد؛ تا هر گامی که بنهی خسته نگردی. تو خود گل را و آب حیات را که بیخاشاک و خار است در خود نمیبینی، چون خاشاک را باد به روی آبِ حیات طیّبه افکند، بعد از آن از آن آب به جز خس به دست تو نیاید. زینهار تا بوستان نفس را نیک نگاهداری تا راحتِ آن به تو بماند. اگر کسی درآید و همچون زمستان پیکوب کند، تو را چه حاصل آید؟
اکنون تو اینچنین زمستانی را بر روی ربیع طبع خویش فروگذاشته، اثر خوشی آن را چگونه یابی؟ پس روزهدار که روزه جوی را پاک کردن است تا آب زلالِ رقّت در آنجا روان شود و سبزهٔ خلد برین را از وی مددی باشد،آخر آب را از زیر عرش به جهان میرسانند و این آب را از اینجا به زیر عرش میرسانند.
خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوِبهمْ
اما ختم بر دل چون ژنگ است بر روی آینه هرگاه که آیینه را به زیر خاک کردی لا جرم اللّه اثر زنگار و ختم بر آنجا پدید آرد و هرگاه صیقل بر آنجای نهی و صیقل زنی اللّه آن زنگار را از وی زائل گرداند.
تو آیینهٔ دل را که در وی صد هزار صورت صاحبجمالان آخرت مینماید به زیر خاک سوداهای خاکدان دنیا فروبردی، لاجرم سزای آن را زنگار طبع و ختم بر آنجا نهاد. هر کاری را اللّه سزایی و اثری درخور وی نهاده است، چون کاری کردی به سزای اثر آن رسیدی
و اللّه اعلم.
سهراب سپهری : زندگی خوابها
باغی در صدا
در باغی رها شده بودم.
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید.
آیا من خود بدین باغ آمده بودم
و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟
هوای باغ از من می گذشت
و شاخ و برگش در وجودم می لغزید.
آیا این باغ
سایه روحی نبود
که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟
ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد،
صدایی که به هیچ شباهت داشت.
گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می کرد.
همیشه از روزنه ای ناپیدا
این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود.
سرچشمه صدا گم بود:
من ناگاه آمده بودم.
خستگی در من نبود:
راهی پیموده نشد.
آیا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت؟
ناگهان رنگی دمید:
پیکری روی علف ها افتاده بود.
انسانی که شباهت دوری با خود داشت.
باغ در ته چشمانش بود
و جا پای صدا همراه تپش هایش.
زندگی اش آهسته بود.
وجودش بیخبری شفافم را آشفته بود.
وزشی برخاست
دریچه ای بر خیرگی ام گشود:
روشنی تندی به باغ آمد.
باغ می پژمرد
و من به درون دریچه رها می شدم.
نوری بیرنگ و سبک بر من می وزید.
آیا من خود بدین باغ آمده بودم
و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟
هوای باغ از من می گذشت
و شاخ و برگش در وجودم می لغزید.
آیا این باغ
سایه روحی نبود
که لحظه ای بر مرداب زندگی خم شده بود؟
ناگهان صدایی باغ را در خود جای داد،
صدایی که به هیچ شباهت داشت.
گویی عطری خودش را در آیینه تماشا می کرد.
همیشه از روزنه ای ناپیدا
این صدا در تاریکی زندگی ام رها شده بود.
سرچشمه صدا گم بود:
من ناگاه آمده بودم.
خستگی در من نبود:
راهی پیموده نشد.
آیا پیش از این زندگی ام فضایی دیگر داشت؟
ناگهان رنگی دمید:
پیکری روی علف ها افتاده بود.
انسانی که شباهت دوری با خود داشت.
باغ در ته چشمانش بود
و جا پای صدا همراه تپش هایش.
زندگی اش آهسته بود.
وجودش بیخبری شفافم را آشفته بود.
وزشی برخاست
دریچه ای بر خیرگی ام گشود:
روشنی تندی به باغ آمد.
باغ می پژمرد
و من به درون دریچه رها می شدم.
فروغ فرخزاد : اسیر
حلقه
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقهٔ زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهرهٔ او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت :
حلقهٔ خوشبختی است ، حلقهٔ زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزندهٔ او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ، هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای ، این حلقه که در چهرهٔ او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقهٔ بردگی و بندگی است
راز این حلقهٔ زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهرهٔ او
اینهمه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت :
حلقهٔ خوشبختی است ، حلقهٔ زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه زر
دید در نقش فروزندهٔ او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ، هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای ، این حلقه که در چهرهٔ او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقهٔ بردگی و بندگی است
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة الروم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
الم﴿۱﴾
غُلِبَتِ الرُّومُ﴿۲﴾
فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴿۳﴾
فِي بِضْعِ سِنِينَ ۗ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ ۚ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴿۴﴾
بِنَصْرِ اللَّهِ ۚ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ ۖ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ﴿۵﴾
وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴿۶﴾
يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴿۷﴾
أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم ۗ مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى ۗ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ﴿۸﴾
أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ ۖ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَـٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴿۹﴾
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ﴿۱۰﴾
اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴿۱۱﴾
وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ﴿۱۲﴾
وَلَمْ يَكُن لَّهُم مِّن شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاءُ وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ﴿۱۳﴾
وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ﴿۱۴﴾
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ﴿۱۵﴾
وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ فَأُولَـٰئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ﴿۱۶﴾
فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ﴿۱۷﴾
وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ﴿۱۸﴾
يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ﴿۱۹﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ﴿۲۰﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴿۲۱﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ﴿۲۲﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضْلِهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴿۲۳﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴿۲۴﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ۚ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ﴿۲۵﴾
وَلَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ﴿۲۶﴾
وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ۚ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۲۷﴾
ضَرَبَ لَكُم مَّثَلًا مِّنْ أَنفُسِكُمْ ۖ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ ۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴿۲۸﴾
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ﴿۲۹﴾
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴿۳۰﴾
مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴿۳۱﴾
مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴿۳۲﴾
وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴿۳۳﴾
لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ ۚ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴿۳۴﴾
أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ﴿۳۵﴾
وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا ۖ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ﴿۳۶﴾
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴿۳۷﴾
فَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ ۖ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴿۳۸﴾
وَمَا آتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِندَ اللَّهِ ۖ وَمَا آتَيْتُم مِّن زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ﴿۳۹﴾
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ۖ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَفْعَلُ مِن ذَٰلِكُم مِّن شَيْءٍ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴿۴۰﴾
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴿۴۱﴾
قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ ۚ كَانَ أَكْثَرُهُم مُّشْرِكِينَ﴿۴۲﴾
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ۖ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ﴿۴۳﴾
مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ ۖ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴿۴۴﴾
لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِن فَضْلِهِ ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴿۴۵﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيُذِيقَكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴿۴۶﴾
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ رُسُلًا إِلَىٰ قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا ۖ وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ﴿۴۷﴾
اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ ۖ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴿۴۸﴾
وَإِن كَانُوا مِن قَبْلِ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ﴿۴۹﴾
فَانظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴿۵۰﴾
وَلَئِنْ أَرْسَلْنَا رِيحًا فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَّظَلُّوا مِن بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ﴿۵۱﴾
فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴿۵۲﴾
وَمَا أَنتَ بِهَادِ الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ ۖ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ﴿۵۳﴾
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۖ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ﴿۵۴﴾
وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ ۚ كَذَٰلِكَ كَانُوا يُؤْفَكُونَ﴿۵۵﴾
وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَىٰ يَوْمِ الْبَعْثِ ۖ فَهَـٰذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴿۵۶﴾
فَيَوْمَئِذٍ لَّا يَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ﴿۵۷﴾
وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَـٰذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ ۚ وَلَئِن جِئْتَهُم بِآيَةٍ لَّيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ﴿۵۸﴾
كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴿۵۹﴾
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ﴿۶۰﴾
الم﴿۱﴾
غُلِبَتِ الرُّومُ﴿۲﴾
فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴿۳﴾
فِي بِضْعِ سِنِينَ ۗ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِن بَعْدُ ۚ وَيَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴿۴﴾
بِنَصْرِ اللَّهِ ۚ يَنصُرُ مَن يَشَاءُ ۖ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ﴿۵﴾
وَعْدَ اللَّهِ ۖ لَا يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴿۶﴾
يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِّنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴿۷﴾
أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِم ۗ مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى ۗ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ﴿۸﴾
أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ ۚ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ ۖ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَـٰكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴿۹﴾
ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَىٰ أَن كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ﴿۱۰﴾
اللَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴿۱۱﴾
وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ﴿۱۲﴾
وَلَمْ يَكُن لَّهُم مِّن شُرَكَائِهِمْ شُفَعَاءُ وَكَانُوا بِشُرَكَائِهِمْ كَافِرِينَ﴿۱۳﴾
وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ﴿۱۴﴾
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِي رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ﴿۱۵﴾
وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الْآخِرَةِ فَأُولَـٰئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ﴿۱۶﴾
فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ﴿۱۷﴾
وَلَهُ الْحَمْدُ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَعَشِيًّا وَحِينَ تُظْهِرُونَ﴿۱۸﴾
يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَيُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ وَكَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ﴿۱۹﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ﴿۲۰﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴿۲۱﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ﴿۲۲﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضْلِهِ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ﴿۲۳﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴿۲۴﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ۚ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ﴿۲۵﴾
وَلَهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۖ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ﴿۲۶﴾
وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ ۚ وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَىٰ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۲۷﴾
ضَرَبَ لَكُم مَّثَلًا مِّنْ أَنفُسِكُمْ ۖ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن شُرَكَاءَ فِي مَا رَزَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ ۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴿۲۸﴾
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ ۖ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ ۖ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ﴿۲۹﴾
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا ۚ لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـٰكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴿۳۰﴾
مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴿۳۱﴾
مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا ۖ كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ﴿۳۲﴾
وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ﴿۳۳﴾
لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ ۚ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ﴿۳۴﴾
أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَانًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُوا بِهِ يُشْرِكُونَ﴿۳۵﴾
وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا ۖ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ﴿۳۶﴾
أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴿۳۷﴾
فَآتِ ذَا الْقُرْبَىٰ حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ ۖ وَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴿۳۸﴾
وَمَا آتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَ فِي أَمْوَالِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُو عِندَ اللَّهِ ۖ وَمَا آتَيْتُم مِّن زَكَاةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ﴿۳۹﴾
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ۖ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَفْعَلُ مِن ذَٰلِكُم مِّن شَيْءٍ ۚ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَىٰ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴿۴۰﴾
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴿۴۱﴾
قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ ۚ كَانَ أَكْثَرُهُم مُّشْرِكِينَ﴿۴۲﴾
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَّا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ ۖ يَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ﴿۴۳﴾
مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ ۖ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ﴿۴۴﴾
لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِن فَضْلِهِ ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴿۴۵﴾
وَمِنْ آيَاتِهِ أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَاتٍ وَلِيُذِيقَكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَلِتَجْرِيَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴿۴۶﴾
وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ رُسُلًا إِلَىٰ قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا ۖ وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ﴿۴۷﴾
اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ ۖ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴿۴۸﴾
وَإِن كَانُوا مِن قَبْلِ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِ لَمُبْلِسِينَ﴿۴۹﴾
فَانظُرْ إِلَىٰ آثَارِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۖ وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴿۵۰﴾
وَلَئِنْ أَرْسَلْنَا رِيحًا فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَّظَلُّوا مِن بَعْدِهِ يَكْفُرُونَ﴿۵۱﴾
فَإِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَىٰ وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴿۵۲﴾
وَمَا أَنتَ بِهَادِ الْعُمْيِ عَن ضَلَالَتِهِمْ ۖ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ﴿۵۳﴾
اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً ۚ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ ۖ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ﴿۵۴﴾
وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ ۚ كَذَٰلِكَ كَانُوا يُؤْفَكُونَ﴿۵۵﴾
وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَىٰ يَوْمِ الْبَعْثِ ۖ فَهَـٰذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ﴿۵۶﴾
فَيَوْمَئِذٍ لَّا يَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَلَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ﴿۵۷﴾
وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَـٰذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ ۚ وَلَئِن جِئْتَهُم بِآيَةٍ لَّيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ﴿۵۸﴾
كَذَٰلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَىٰ قُلُوبِ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ﴿۵۹﴾
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ۖ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ﴿۶۰﴾
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة الأحزاب
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا﴿۱﴾
وَاتَّبِعْ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا﴿۲﴾
وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا﴿۳﴾
مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ ۚ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللَّائِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ ۚ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ۚ ذَٰلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ ۖ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴿۴﴾
ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ ۚ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ ۚ وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَـٰكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ ۚ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۵﴾
النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ۖ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفًا ۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا﴿۶﴾
وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ۖ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا﴿۷﴾
لِّيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ ۚ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا﴿۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا ۚ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا﴿۹﴾
إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴿۱۰﴾
هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا﴿۱۱﴾
وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا﴿۱۲﴾
وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا ۚ وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ ۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا﴿۱۳﴾
وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا يَسِيرًا﴿۱۴﴾
وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ ۚ وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولًا﴿۱۵﴾
قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا﴿۱۶﴾
قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا﴿۱۷﴾
قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا ۖ وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا﴿۱۸﴾
أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ ۖ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَىٰ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ ۖ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ ۚ أُولَـٰئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا﴿۱۹﴾
يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا ۖ وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ ۖ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا﴿۲۰﴾
لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴿۲۱﴾
وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَـٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا﴿۲۲﴾
مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴿۲۳﴾
لِّيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۲۴﴾
وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا﴿۲۵﴾
وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا﴿۲۶﴾
وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَئُوهَا ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا﴿۲۷﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا﴿۲۸﴾
وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا﴿۲۹﴾
يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا﴿۳۰﴾
وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا﴿۳۱﴾
يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ ۚ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا﴿۳۲﴾
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴿۳۳﴾
وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا﴿۳۴﴾
إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا﴿۳۵﴾
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا﴿۳۶﴾
وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ ۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا﴿۳۷﴾
مَّا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ ۖ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا﴿۳۸﴾
الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا﴿۳۹﴾
مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴿۴۰﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا﴿۴۱﴾
وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا﴿۴۲﴾
هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۚ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا﴿۴۳﴾
تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ ۚ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَرِيمًا﴿۴۴﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا﴿۴۵﴾
وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا﴿۴۶﴾
وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيرًا﴿۴۷﴾
وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا﴿۴۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا ۖ فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا﴿۴۹﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۗ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۵۰﴾
تُرْجِي مَن تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إِلَيْكَ مَن تَشَاءُ ۖ وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكَ ۚ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَن تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَلَا يَحْزَنَّ وَيَرْضَيْنَ بِمَا آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا﴿۵۱﴾
لَّا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ رَّقِيبًا﴿۵۲﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَـٰكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنكُمْ ۖ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ ۚ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ۚ ذَٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ ۚ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا ۚ إِنَّ ذَٰلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمًا﴿۵۳﴾
إِن تُبْدُوا شَيْئًا أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴿۵۴﴾
لَّا جُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبَائِهِنَّ وَلَا أَبْنَائِهِنَّ وَلَا إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ أَخَوَاتِهِنَّ وَلَا نِسَائِهِنَّ وَلَا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ ۗ وَاتَّقِينَ اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا﴿۵۵﴾
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴿۵۶﴾
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا﴿۵۷﴾
وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا﴿۵۸﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ۚ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۵۹﴾
لَّئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا﴿۶۰﴾
مَّلْعُونِينَ ۖ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا﴿۶۱﴾
سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ ۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا﴿۶۲﴾
يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ ۖ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ ۚ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا﴿۶۳﴾
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا﴿۶۴﴾
خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ لَّا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا﴿۶۵﴾
يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا﴿۶۶﴾
وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا﴿۶۷﴾
رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا﴿۶۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا ۚ وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا﴿۶۹﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا﴿۷۰﴾
يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا﴿۷۱﴾
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴿۷۲﴾
لِّيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۷۳﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا﴿۱﴾
وَاتَّبِعْ مَا يُوحَىٰ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا﴿۲﴾
وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا﴿۳﴾
مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِي جَوْفِهِ ۚ وَمَا جَعَلَ أَزْوَاجَكُمُ اللَّائِي تُظَاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتِكُمْ ۚ وَمَا جَعَلَ أَدْعِيَاءَكُمْ أَبْنَاءَكُمْ ۚ ذَٰلِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَاهِكُمْ ۖ وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ﴿۴﴾
ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ ۚ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ ۚ وَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَـٰكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ ۚ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۵﴾
النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ۖ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ ۗ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلَّا أَن تَفْعَلُوا إِلَىٰ أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفًا ۚ كَانَ ذَٰلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا﴿۶﴾
وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنكَ وَمِن نُّوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ۖ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا﴿۷﴾
لِّيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ ۚ وَأَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا﴿۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا ۚ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا﴿۹﴾
إِذْ جَاءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا﴿۱۰﴾
هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا﴿۱۱﴾
وَإِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ إِلَّا غُرُورًا﴿۱۲﴾
وَإِذْ قَالَت طَّائِفَةٌ مِّنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا ۚ وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ ۖ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا﴿۱۳﴾
وَلَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُئِلُوا الْفِتْنَةَ لَآتَوْهَا وَمَا تَلَبَّثُوا بِهَا إِلَّا يَسِيرًا﴿۱۴﴾
وَلَقَدْ كَانُوا عَاهَدُوا اللَّهَ مِن قَبْلُ لَا يُوَلُّونَ الْأَدْبَارَ ۚ وَكَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولًا﴿۱۵﴾
قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَإِذًا لَّا تُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلًا﴿۱۶﴾
قُلْ مَن ذَا الَّذِي يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سُوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً ۚ وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا﴿۱۷﴾
قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَالْقَائِلِينَ لِإِخْوَانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا ۖ وَلَا يَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلًا﴿۱۸﴾
أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ ۖ فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِي يُغْشَىٰ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ ۖ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ ۚ أُولَـٰئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا﴿۱۹﴾
يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُوا ۖ وَإِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِي الْأَعْرَابِ يَسْأَلُونَ عَنْ أَنبَائِكُمْ ۖ وَلَوْ كَانُوا فِيكُم مَّا قَاتَلُوا إِلَّا قَلِيلًا﴿۲۰﴾
لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴿۲۱﴾
وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَـٰذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ۚ وَمَا زَادَهُمْ إِلَّا إِيمَانًا وَتَسْلِيمًا﴿۲۲﴾
مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ ۖ فَمِنْهُم مَّن قَضَىٰ نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ ۖ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا﴿۲۳﴾
لِّيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَيُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ إِن شَاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۲۴﴾
وَرَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُوا خَيْرًا ۚ وَكَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ ۚ وَكَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا﴿۲۵﴾
وَأَنزَلَ الَّذِينَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فَرِيقًا﴿۲۶﴾
وَأَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَدِيَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَّمْ تَطَئُوهَا ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرًا﴿۲۷﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَأُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا﴿۲۸﴾
وَإِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَاتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا﴿۲۹﴾
يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ ۚ وَكَانَ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا﴿۳۰﴾
وَمَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَرَسُولِهِ وَتَعْمَلْ صَالِحًا نُّؤْتِهَا أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَأَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا﴿۳۱﴾
يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَاءِ ۚ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا﴿۳۲﴾
وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلَا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ ۖ وَأَقِمْنَ الصَّلَاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ ۚ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴿۳۳﴾
وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَىٰ فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا﴿۳۴﴾
إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا﴿۳۵﴾
وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ۗ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِينًا﴿۳۶﴾
وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ ۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا﴿۳۷﴾
مَّا كَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ ۖ سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ ۚ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا﴿۳۸﴾
الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِيبًا﴿۳۹﴾
مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴿۴۰﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا﴿۴۱﴾
وَسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَأَصِيلًا﴿۴۲﴾
هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ ۚ وَكَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا﴿۴۳﴾
تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلَامٌ ۚ وَأَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَرِيمًا﴿۴۴﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا﴿۴۵﴾
وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُّنِيرًا﴿۴۶﴾
وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلًا كَبِيرًا﴿۴۷﴾
وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ ۚ وَكَفَىٰ بِاللَّهِ وَكِيلًا﴿۴۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا ۖ فَمَتِّعُوهُنَّ وَسَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلًا﴿۴۹﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَاجَكَ اللَّاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّا أَفَاءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّاتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَالَاتِكَ اللَّاتِي هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِيُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ ۗ قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوَاجِهِمْ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۵۰﴾
تُرْجِي مَن تَشَاءُ مِنْهُنَّ وَتُؤْوِي إِلَيْكَ مَن تَشَاءُ ۖ وَمَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكَ ۚ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَن تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَلَا يَحْزَنَّ وَيَرْضَيْنَ بِمَا آتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُمْ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا﴿۵۱﴾
لَّا يَحِلُّ لَكَ النِّسَاءُ مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ رَّقِيبًا﴿۵۲﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَىٰ طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ وَلَـٰكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ ۚ إِنَّ ذَٰلِكُمْ كَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنكُمْ ۖ وَاللَّهُ لَا يَسْتَحْيِي مِنَ الْحَقِّ ۚ وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ ۚ ذَٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ ۚ وَمَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَلَا أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَدًا ۚ إِنَّ ذَٰلِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمًا﴿۵۳﴾
إِن تُبْدُوا شَيْئًا أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴿۵۴﴾
لَّا جُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبَائِهِنَّ وَلَا أَبْنَائِهِنَّ وَلَا إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ إِخْوَانِهِنَّ وَلَا أَبْنَاءِ أَخَوَاتِهِنَّ وَلَا نِسَائِهِنَّ وَلَا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ ۗ وَاتَّقِينَ اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا﴿۵۵﴾
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴿۵۶﴾
إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا﴿۵۷﴾
وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُّبِينًا﴿۵۸﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَابِيبِهِنَّ ۚ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۵۹﴾
لَّئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلًا﴿۶۰﴾
مَّلْعُونِينَ ۖ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلًا﴿۶۱﴾
سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلُ ۖ وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا﴿۶۲﴾
يَسْأَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ ۖ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ ۚ وَمَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا﴿۶۳﴾
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا﴿۶۴﴾
خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ لَّا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا﴿۶۵﴾
يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا﴿۶۶﴾
وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا﴿۶۷﴾
رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا﴿۶۸﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ آذَوْا مُوسَىٰ فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُوا ۚ وَكَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا﴿۶۹﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلًا سَدِيدًا﴿۷۰﴾
يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَالَكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ ۗ وَمَن يُطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا﴿۷۱﴾
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴿۷۲﴾
لِّيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِكِينَ وَالْمُشْرِكَاتِ وَيَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا﴿۷۳﴾