عبارات مورد جستجو در ۱۹۰۹ گوهر پیدا شد:
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۳۵
ببستر افتم و مردن کنم بهانه ی خویش
بدین بهانه مگر آرمش بخانه ی خویش
بسی شبست که در انتظار مقدم تو
چراغ دیده نهادم بر آستانه ی خویش
بیا که هر که بدانست قیمت دم نقد
بعالمی ندهد عیش یکزمانه ی خویش
بعشوه ی می و نقلت بدام آوردم
دلت چگونه ربودم به آب و دانه ی خویش
حسود تنگ نظر گو بداغ غصه بسوز
که هست خاتم مقصود بر نشانه ی خویش
سگ عنان خودم خوان که دولتم اینست
سرم بلند کن از خط تازیانه ی خویش
کلید گنج سعادت بدست شاه وشیست
که بر فقیر نبندد در خزانه ی خویش
نه مرغ زیرکم ای دهر سنگسارم کن
چرا که برده ام از یاد آشیانه ی خویش
مرو که سوز فغانی بگیردت دامن
سحر که یاد کند مجلس شبانه ی خویش
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۱
رفتیم و هر چه بود بعالم گذاشتیم
دنیا و محنتش همه با هم گذاشتیم
قطع نظر ز حاصل ده روزه ی جهان
این منزل خراب مسلم گذاشتیم
دور زمانه چون نکند هفته یی وفا
دست از شمار این درم کم گذاشتیم
گل رنگ ما نداشت گذشتیم از سرش
می بیتو خوش نبود هماندم گذاشتیم
در غم سفید کرده کشیدیم زیر خاک
موی سیاه را که بماتم گذاشتیم
رفتیم چون فغانی ازین انجمن برون
عیش جهان بمردم بیغم گذاشتیم
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۱۷
چراغ خلوتم ای باد کشتی بیمحل امشب
عجب گر در نمی گیرد مرا خواب اجل امشب
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۳۵
چو میرم شمع من گر بر مزارم پرتو اندازد
فلک هر ذره از خاک مرا پروانه یی سازد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۹۸
یا رب مددی زلطف تعیینم کن
تحصیل رضای خویش آیینم کن
داعی اجل چون طلب روح کند
توحید به وقت نزع تلقینم کن
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۳۵ - امیرالمؤمنین حسین علیه صلوات الله
ای آنکه چو تو شهی زمانه بنزاد
از جملهٔ کفر گشته جانت آزاد
مر مردن تو گرچه خرابیّ تن است
شمشیر گزید و کرد آن را آباد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۴۱ - الطریقة
درمان غمت امید بی درمانی است
راه طلبت بی سر و بی سامانی است
سرمایهٔ جمله پای داران ارزد
آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹
لاشک و لا خفاء من عاش یَموت
من قُمِّطَ فی المهد حواء التّابوت
اُعطیت من الکمال فوق المنعوت
لا تغفل عن وقتک فالوقت یفوت
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۴۵
در کوی قناعت ارچه دیر آمده ایم
بر نیستی خویش دلیر آمده ایم
گر ناخوش و گر خوش است این باقی عمر
باری به سر آمدی که سیر آمده ایم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۳۱
خود را چو دمی ز دهر خرّم یابی
از عُمر نصیب خویش آن دم یابی
زنهار که ضایع نکنی آن دم را
باشد که چنان دمی دگر کم یابی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۶۷
ای گل چو زغنچه نوبهارت کردند
پاکیزه تر از آب زلالت کردند
در حال کشیدی تو سر از رعنایی
تا از سر دست پایمالت کردند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۶
در دایرهٔ نقطهٔ پرگار جهان
کس نیست که هست آگه از کار جهان
قصّه چه کنم مرگ زپس غم در پیش
احسنت زهی متاع بازار جهان
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۰۵
چون هست جهان به نیستی آلوده است
غم خوردن نیک و بد ازو بیهوده است
هیهات که ناآمده را حاصل نیست
افسوس که آنچ رفت چون نابوده است
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۲
من پیرو طبعم این ضلالت زآن است
بی حاصلم از عمر ملالت زآن است
از بی سودی نمی خورم چندین غم
سرمایه زیان است خجالت زآن است
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۱۲۳
در باغ وجودم چو گیاهی بنماند
وز لشکر صبرم چو سپاهی بنماند
تا خرمن عمر بود من خفته بدم
بیدار کنون شدم که کاهی بنماند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۴۵
عشّاق به جان و دل غمت درگیرند
آن روز مباد کز تو دل برگیرند
گویند که زندگی بود از پس مرگ
آن زندگی آن است که پیشت میرند
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۹۹
تا هست دلم بر غم تو دست آموز
دیده همه گریه گشت و جانم همه سوز
بس زود بزد دست اجل در پایش
عمری که چنین به سر شود روز به روز
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۲۶
هرگز نرود مهر تو پاک از دل من
گر نیز شود زیر زمین منزل من
صد سال برآید و بپوسد تن من
هم بوی وصال تو دمد از گل من
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۲
ای همنفسان فعل اجل می دانید
روزی دو سه داد خود زخود بستانید
خیزید و نشینید که تا روزی چند
خواهید به هم نشستن و نتوانید
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۲۷۶
دردا که زعمر مایهٔ سود نماند
یک دوست کزو دلی بیاسود نماند
در کیسهٔ ایّام بجُستیم بسی
یا نقد وفا نبود یا بود نماند