عبارات مورد جستجو در ۲۱۳۲ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵۰
دل پر حسرتی دارم غم کم فرصتی دارم
نمی دانم چه می گویم عجایب حالتی دارم
نه با اشکم نه با آهم نه با دردم نه با داغم
به جای توشه ره دامن پر خجلتی دارم
اگر غمهای او باشد و اگر سودای او باشد
صلایی می توانم زد دل پر حسرتی دارم
نبرد سینه صافی داد بر دل می توانم داد
حریفم روزگار افتاده،در ششدر لتی دارم
اسیر از کوه غم بالیدم آخر درد یار شدم
چه دانستم که با این نا امیدی قوتی دارم
نمی دانم چه می گویم عجایب حالتی دارم
نه با اشکم نه با آهم نه با دردم نه با داغم
به جای توشه ره دامن پر خجلتی دارم
اگر غمهای او باشد و اگر سودای او باشد
صلایی می توانم زد دل پر حسرتی دارم
نبرد سینه صافی داد بر دل می توانم داد
حریفم روزگار افتاده،در ششدر لتی دارم
اسیر از کوه غم بالیدم آخر درد یار شدم
چه دانستم که با این نا امیدی قوتی دارم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۵۱
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۷
زخم دل گر شده بیکار به مرهم ندهیم
گل بی خنده به سیرابی شبنم ندهیم
چشم صلح از تو نداریم مکش منت ناز
جنگ بی آشتیی را به دو عالم ندهیم
حسن و عشق از دو طرف خوب به هم ساخته اند
دل ما غیر تو نستاند و ما هم ندهیم
خو به غم بسکه گرفتیم اگر خاک شویم
کف خاکی به بهای دل بی غم ندهیم
عشق آن ترک ستم پیشه غیور است اسیر
چون به او ملک دل خویش مسلم ندهیم
گل بی خنده به سیرابی شبنم ندهیم
چشم صلح از تو نداریم مکش منت ناز
جنگ بی آشتیی را به دو عالم ندهیم
حسن و عشق از دو طرف خوب به هم ساخته اند
دل ما غیر تو نستاند و ما هم ندهیم
خو به غم بسکه گرفتیم اگر خاک شویم
کف خاکی به بهای دل بی غم ندهیم
عشق آن ترک ستم پیشه غیور است اسیر
چون به او ملک دل خویش مسلم ندهیم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰۶
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳۷
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۴۶
به سویم آمدی شیدای خویشم ساختی رفتی
بدین روزم نشاندی بیوفا انداختی رفتی
چه رنگین گشتم از تاراج شوخی آفرین بادا
زدی بستی و کشتی سوختی پرداختی رفتی
چه رحم است این چه انصاف است ظالم اختراع است این
زدی صیدی به خاک ره فکندی تاختی رفتی
مروت اینچنین عاجز نوازی اینچنین باید
ز پا افتاده ای دیدی و قد افراختی رفتی
بدین روزم نشاندی بیوفا انداختی رفتی
چه رنگین گشتم از تاراج شوخی آفرین بادا
زدی بستی و کشتی سوختی پرداختی رفتی
چه رحم است این چه انصاف است ظالم اختراع است این
زدی صیدی به خاک ره فکندی تاختی رفتی
مروت اینچنین عاجز نوازی اینچنین باید
ز پا افتاده ای دیدی و قد افراختی رفتی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۶۱
همه نازی نیاز می بینی
شوخی و امتیاز می بینی
سوخت دل مغز استخوان مرا
شمع خلوت گداز می بینی
با نگه آشنا نمی گردد
چشم الفت نواز می بینی
در میان سهی قدان خود را
چقدر سرفراز می بینی
عالم از طره تو سنبل کار
باغ عمر دراز می بینی
زور بازوی نازها دیدی
امتحان نیاز می بینی
مژه در گرد فتنه پنهان است
گوشه چشم راز می بینی
کشور اشک و آه ماست اسیر
به نشیب و فراز می بینی
شوخی و امتیاز می بینی
سوخت دل مغز استخوان مرا
شمع خلوت گداز می بینی
با نگه آشنا نمی گردد
چشم الفت نواز می بینی
در میان سهی قدان خود را
چقدر سرفراز می بینی
عالم از طره تو سنبل کار
باغ عمر دراز می بینی
زور بازوی نازها دیدی
امتحان نیاز می بینی
مژه در گرد فتنه پنهان است
گوشه چشم راز می بینی
کشور اشک و آه ماست اسیر
به نشیب و فراز می بینی
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۷
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۹
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۴
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۶
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۷
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۵
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۹
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۷
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۴
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۶
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۲۹
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۵۰