عبارات مورد جستجو در ۱۳۰ گوهر پیدا شد:
سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۴۷۴
خوش آن روزی که می نوشیده می رفتی به باغ من
چمن می ریخت شبها روغن گل در چراغ من
نمی دانم چه داری امشب ای بدخوی در خاطر
گه از شمع و گه از پروانه می سازی سراغ من
به زخم سینه چون گل روی بهبودی نمی بینم
چرا ای بی ترحم می زنی آتش به داغ من
دماغت امشب از هنگامه من تازه خواهد شد
چو شمع مهر و مه بی دود می سوزد چراغ من
چو مستان غنچه را در باغ بی روی تو بو کردم
به رنگ شیشه می می رود خون از دماغ من
گلستان مرا بر خاک یکسان کردی و رفتی
گریبان چاک از دست تو باشد کوچه باغ من
ندارد طاقت صاحب هنر هم پیشه عاجز
به صحرا لاله ها رفتند از سودای داغ من
سیه پوشیده شبها ماه من عزم کجا داری
زند هر شام بخت تیره پهلو بر چراغ من
به دل چون غنچه گل دارم از بوی تو پیغامی
نسیم صبح می سازد ز گلشنها سراغ من
ره کاشانه ام پروانه را رفتست از خاطر
نمی ریزد کسی عمریست روغن در چراغ من
به بویت گلشنم را انتظاری آنقدر دارم
گل خار سر دیوار شد گلهای باغ من
بیابان ختن ای سیدا گردیده گلزارم
گذر کردست آن نوخط مگر از کوچه باغ من
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۳
چند یارب غم دل در پی جان خواهد بود
توسن شوق چنین سخت عنان خواهد بود
چون کنندم به قیامت ز بد و نیک سوال
حیرت روی توام بند زبان خواهد بود
هر زمان یار و رقیبان سوی من می‌نگرند
حرف خون ریختن من به میان خواهد بود
این غمم کشت که در حشر خجل خواهی شد
کز تو هر گوشه شهیدی به فغان خواهد بود
میلی امشب که غم او شده همصحبت من
ساغرم دیده خونابه‌فشان خواهد بود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۳۶
لبریز جدایی کندش ساقی دوران
هرچند شود شیشه به پیمانه مصاحب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۲
ز گل بی بهره ام وز آشیان دور
چه سازد کس، زمین سخت، آسمان دور
کجا ما و کجا ایام وصلش
بود از موسم گل، زعفران دور
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۸۴
من و ذوق باده نوشی، ز ایاغ صبحگاهی
گل نغمه تازه کردن، به دماغ صبحگاهی
شب زلفت از کفم شد، به چه عمر زنده مانم؟
که رسید روز مرگم، چو چراغ صبحگاهی
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸
اشک آمد و حسرت ز دل ریش نبرد
از وادی بی طاقتی ام پیش نبرد
چون سیل که آید به سر ریگ روان
برداشت ز جا و همره خویش نبرد
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۳۱
شد عیان بر همه کس بی سروسامانی من
چون سرزلف، مثل گشت پریشانی من
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
آتش که شعله عاریت از جان ما گرفت
چون برق عشق بود که در آشنا گرفت
ای بس که در فراق تو از بخت واژگون
نفرین خویش کردم و گردون دعا گرفت
هر جا که جان خسته به بیماری ئی فتاد
عشق تو رفت و بیعت درد از دوا گرفت
این دل که عنکبوت زوایای محنت است
یارب چسان به دام حیل این هماگرفت
ای بیوفا خیال تو چندان به روز هجر
پهلوی ما نشست که بوی وفا گرفت
روزی کتاب هستی ما می نوشت چرخ
تقدیر رفت نسخه اصل از بلا گرفت
شرمنده خیال توام کم قبول کرد
من خاک بودم او ز کرم توتیا گرفت
اشراق چون دو چشم تو در خشکسال هجر
چندان گریستم که کنارم گیا گرفت
مهدی اخوان ثالث : زمستان
نغمهٔ همدرد
آینهٔ خورشید از آن اوج بلند
شب رسید از ره و آن آینهٔ خرد شده
شد پرکنده و در دامن افلاک نشست
تشنه‌ام امشب، اگر باز خیال لب تو
خواب نفرستد و از راه سرابم نبرد
کاش از عمر شبی تا به سحر چون مهتاب
شبنم زلف تو را نوشم و خوابم نبرد
روح من در گرو زمزمه‌ای شیرین است
من دگر نیستم، ای خواب برو، حلقه مزن
این سکوتی که تو را می‌طلبد نیست عمیق
وه که غافل شده‌ای از دل غوغایی من
می‌رسد نغمه‌ای از دور به گوشم، ای خواب
مکن، این نغمهٔ جادو را خاموش مکن
زلف چون دوش، رها تا به سر دوش مکن
ای مه امروز پریشان‌ترم از دوش مکن
در هیاهوی شب غمزده با اخترکان
سیل از راه دراز آمده را همهمه‌ای ست
برو ای خواب، برو عیش مرا تیره مکن
خاطرم دستخوش زیر و بم زمزمه‌ای ست
چشم بر دامن البرز سیه دوخته‌ام
روح من منتظر آمدن مرغ شب است
عشق در پنجهٔ غم قلب مرا می‌فشرد
با تو ای خواب، نبرد من و دل زین سبب است
مرغ شب آمد و در لانهٔ تاریک خزید
نغمه‌اش را به دلم هدیه کند بال نسیم
آه ... بگذار که داغ دل من تازه شود
روح را نغمهٔ همدرد فتوحی‌ست عظیم
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۷۸
نه از لفظ تو پیغامی نه از کلک تو تحریری
نه از لعل تو دشنامی نه از نطق تو تقریری
نه پیکی تا فرستم سوی او ای ناله امدادی
نه رحمی در دل چون آهنش ای آه تأثیری
به تنگ آمد دلم از نام و از ننگ ای جنون شوری
نشد از عقل آسان مشکلم ای عشق تدبیری
رهم بس سنگلاخ ای رخش همت پای رفتاری
شبم زان تار مو تار ای فروغ دیده تنویری
رقیب سفله محرم در حریم یار و ما محروم
سپهرا تا به کی دون پروری زین وضع تغییری
به رغم دشمن تشنه به خون ای دوست الطافی
خلاف مدعای مدعی ای چرخ تدبیری
به لب آمد ز درد بی دوا جان ساقیا جامی
بشد بنیاد دل زیر و زبر مطرب بم وزیری
پس از عمری به بالین مریض خویش می آید
نگاه آخرین است ای اجل یک لحظه تأخیری
نگاهی کن از آن چشم خدنگ انداز صید افکن
که جان دادیم ای ابرو کمان از حسرت تیری
کشیده صورت گلگونه ها تا بر گل خوبان
نکرده کلک نقاش قضا اینگونه تصویری
ز عشق آن پری طلعت بشد دیوانه دل اسرار
از آن زلف مسلسل افکنش بر پای زنجیری