عبارات مورد جستجو در ۱۹۰۹ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۵ - تاریخ وفات مقصود
دریغا از آن غنچه باغ دل
که مقصود ما بود و خوش زود رفت
چه مقصود شد گرگسی سال فوت
بپرسد بگویید مقصود رفت
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۱۳ - تاریخ فوت شاهقلی
ز عالم رفت آن شاه قلی نام
که با اقبال و دولت همنشین بود
چو تقدیر آمد از تدبیر درماند
چه تدبیر اینزمان تقدیر این بود
چو جستم از خرد تاریخ فوتش
خرد فرمود تقدیر اینچنین بود
اهلی شیرازی : تواریخ
شماره ۲۱ - تاریخ وفات میر لطف الله
هر که آمد در وجود آخر برفت
مهلت کس نیست در ملک وجود
از وجود میر لطف الله حیف
کانچه بودی شرط مردی مینمود
خلق گویند از پی تاریخ او
میر لطف الله مرد و مرد بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۱
عمرم که بگفتگو درین خانه گذشت
یکچند بوصف چشم مستانه گذشت
یکچند بذکر جام و پیمانه گذشت
القصه شب عمر بافسانه گذشت
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۳
پامال شود بفتنه هر مال که هست
گردد شب غم روز و هر اقبال که هست
چون عاقبت اینست چه تشویش کنیم
روزی بشب آریم بهر حال که هست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
آخر ز جهان غرقه به خون باید رفت
وز دایره سپهر دون باید رفت
زان روی به پیریت شود پشت دوتا
کز این در کوتاه برون باید رفت
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۵
با همچو منی که همسخن خواهد بود
من خاک رهم که یار من خواهد بود
اهلی مطلب پنبه داغ دل خویش
کاین پنبه نصیب در کفن خواهد بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۷
می خور که فلک نقد بقا میدزدد
نور از دل و از چهره صفا میدزدد
یکدم نبود که نیست در غارت ما
سال و مه و روز و شب ز ما میدزدد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۰
کس نیست که کشته ایماه نشد
روشن بتو غیر ناله و آه نشد
بس عاشق خسته هم که آهی بکشد
جان داد و زمردنش کس آگاه نشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
هر چند که خصم کینه‌ور می‌باشد
وز عالم مهر بی‌خبر می‌باشد
در کشتن او حریص‌تر پیر فلک
پیر از همه کس حریص‌تر می‌باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۵
نقش سخنم بنقش نقاش بود
جان است ولی نهان ز اوباش بود
روزی که اجل طلسم ما را شکند
این گنج نهان بر همه کس فاش بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۴
بیمار و جز تو یاریم نیست ز کس
در زندگیم نمانده جز یکدو نفس
با این دو نفس که باقی از عمر منست
در هر نفسم هزار مرگست هوس
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۹
دوش از غم عمر رفته در منزل خویش
در فکر فرو شدم دمی با دل خویش
از حاصل عمر در کفم هیچ نبود
شرمنده شدم ز عمر بیحاصل خویش
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۸
از شصت گذشت عمر و رهبر نشدیم
گامی ز ره کام فراتر نشدیم
سر بر در مقصود زدیم اینهمه عمر
او در نگشود ما هم از در نشدیم
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۳
من سوخته دل ز آتش تقدیرم
وز آب دو دیده کی بود تدبیرم
زان دم که چو شمع زندگی یافته ام
میسوزم و میگدازم و میمیرم
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۸
برخیز و مکن تکیه به عمر گذران
می خور که وفا نیست در اطوار جهان
در باغ جهان ز مهر و بیمهری یار
صبح است گل آفتاب و زردست خزان
اهلی شیرازی : معمیات
بخش ۶ - الله وردی
یار عاشق کشته لیکن کشته در خاک مزار
لوحش الله ورد گشته در هوای روی یار
اهلی شیرازی : سحر حلال
بخش ۲۴ - رفتن جم بگوی بازی و افتادن از اسب و هلاک شدن
ساقی ازین چنبر غم داد داد
کشت بس آزاده و کم داد داد
بر سر ما تا مه و گردون بود
سوزد ازو گر شه و گردون بود
روزی از آسایش آن خوش هوا
خاطر جم را تک ابرش هوا
خورد دو جام می گلبو زدن
جانب میدان شده در گوزدن
بر سر گردون تک ابرش رساند
گوزد و بر تارک ابرش رساند
زان سر چوگان شده گو شهر شهر
چون مه نوز ابروی او شهر شهر
یکدم از او چون دم بیهوده گوی
از خم چوگان نشد آسوده گوی
تاخته اسب از حد چین تاختن
مرگ هم آماده بر این تاختن
رد شد از اسب آنمه و خون خورد و مرد
ساغر جم گشت از آن خرد و مرد
سیلی مرگ آنهمه اسباب خورد
زیروی از خون وی اسب آب خورد
خورد شد از حادثه آن جام جم
مرد وشد این عاقبت انجام جم
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۱۶
ساقی شب عیش است و مه افروخته است
می ده که فلک بکینه آموخته است
دانی که اجل چه برق خرمن سوزیست
تا در نگری خرمن ما سوخته است
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۸۱
ساقی قدحی که از غم دل پیرم
بی می چو چراغ صبحدم میمیرم
بازم بچراغ روغنی ریز ز می
تا بار دگر زندگی از سر میگیرم