عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٣
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۶
وزیر مشرق و مغرب مگر نمیداند
که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست
بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو
ثری بتربیت او کم از ثریا نیست
مشیر مملکتش راستی نمیشاید
کسی که در همه عالم کسیش همتا نیست
نه ز آن قبل که ز افراد روزگار بود
ازین قبیل که گفتن صریح یارا نیست
بزرگوار وزیرا خدیو خلق توئی
بحال بنده چرا یکزمانت پروا نیست
بحضرت تو که دریا نمونه ایست ازو
بغیر بنده کرا آرزو مهیا نیست
بلی جناب تو دریا و موج پر گهرست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
من ار ز گوهر دریای جود محرومم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست
بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو
ثری بتربیت او کم از ثریا نیست
مشیر مملکتش راستی نمیشاید
کسی که در همه عالم کسیش همتا نیست
نه ز آن قبل که ز افراد روزگار بود
ازین قبیل که گفتن صریح یارا نیست
بزرگوار وزیرا خدیو خلق توئی
بحال بنده چرا یکزمانت پروا نیست
بحضرت تو که دریا نمونه ایست ازو
بغیر بنده کرا آرزو مهیا نیست
بلی جناب تو دریا و موج پر گهرست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
من ار ز گوهر دریای جود محرومم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٩
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٠
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨١
هر که در کارها مشاوره کرد
گلبن باغ دولتش بشکفت
هر مهمی که باشد از بدو نیک
در جهان با دو شخص باید گفت
اولا آنکه او بحق گوئی
همچو الماس در تواند سفت
ثانیا با کسی که صورت صدق
با تو بیرون بیاورد ز نهفت
تا بینی که هر یکی ز ایشان
گرد غم از دلت چگونه برفت
سخن دوست در جهان طاق است
با دل خویش کرد باید جفت
ور قبول آیدت نصیحت خصم
غم خود خور که روزگار آشفت
گلبن باغ دولتش بشکفت
هر مهمی که باشد از بدو نیک
در جهان با دو شخص باید گفت
اولا آنکه او بحق گوئی
همچو الماس در تواند سفت
ثانیا با کسی که صورت صدق
با تو بیرون بیاورد ز نهفت
تا بینی که هر یکی ز ایشان
گرد غم از دلت چگونه برفت
سخن دوست در جهان طاق است
با دل خویش کرد باید جفت
ور قبول آیدت نصیحت خصم
غم خود خور که روزگار آشفت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٢
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۵
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۶
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٧
هر کو درین زمانه طلبکار منصبی است
هیچ از نصاب عقل مر او را نصیب نیست
گیتی به جز فریب ندارد طریقهای
از وی خلاف وعده نمودن غریب نیست
سرور کند به لطف وز پا افکند به عنف
اینست عادتش ز وی اینها عجیب نیست
گردون نسب نپرسد و هست از حسب ملول
پیروز روز آنکه حسیب و نسیب نیست
ابن یمین گرت به عمل میل خاطرست
اول بدانکه آخر آن جز مهیب نیست
حال نجیب و آن عمل عزل او نگر
یک واعظت چو حال تباه نجیب نیست
چون عزل مرد هست به جای طلاق زن
خرم کسی که قاضی و شیخ و خطیب نیست
هیچ از نصاب عقل مر او را نصیب نیست
گیتی به جز فریب ندارد طریقهای
از وی خلاف وعده نمودن غریب نیست
سرور کند به لطف وز پا افکند به عنف
اینست عادتش ز وی اینها عجیب نیست
گردون نسب نپرسد و هست از حسب ملول
پیروز روز آنکه حسیب و نسیب نیست
ابن یمین گرت به عمل میل خاطرست
اول بدانکه آخر آن جز مهیب نیست
حال نجیب و آن عمل عزل او نگر
یک واعظت چو حال تباه نجیب نیست
چون عزل مرد هست به جای طلاق زن
خرم کسی که قاضی و شیخ و خطیب نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٨
هنرمند باشد بسان گهر
که هر کس مر او را خریدار نیست
ز بیحاصلی گر نخواهد بطبع
هنرمند را بیهنر عار نیست
ز بیمایگی دان اگر عاقلی
بدل مایل در شهسوار نیست
چو با من ندارند جنسیتی
عوام از پی این کسم یار نیست
چه خوش نکته گفتند اهل خرد
کزین خوبتر هیچ گفتار نیست
هنرمند باید که باشد چو فیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست
به بیشه درون یا بدرگاه شاه
که او در خور اهل بازار نیست
که هر کس مر او را خریدار نیست
ز بیحاصلی گر نخواهد بطبع
هنرمند را بیهنر عار نیست
ز بیمایگی دان اگر عاقلی
بدل مایل در شهسوار نیست
چو با من ندارند جنسیتی
عوام از پی این کسم یار نیست
چه خوش نکته گفتند اهل خرد
کزین خوبتر هیچ گفتار نیست
هنرمند باید که باشد چو فیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست
به بیشه درون یا بدرگاه شاه
که او در خور اهل بازار نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٠
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
که این تفاوت فاحش در اینجهان ز چه روست
زمانکی به تأمل شد و پس آنگه گفت
که میکشم ز برای تو مغز را از پوست
بدان که اصل سعادت درینجهان مالست
هر انکه مال ندارد چو نافه بی بوست
و گر بداست چو درد دست سیم و زر دارد
به نزد خلق همه قول و فعل او نیکوست
و گر هزار هنر دارد و ندارد مال
بجای هر هنری صد هزار عیب در اوست
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
که این تفاوت فاحش در اینجهان ز چه روست
زمانکی به تأمل شد و پس آنگه گفت
که میکشم ز برای تو مغز را از پوست
بدان که اصل سعادت درینجهان مالست
هر انکه مال ندارد چو نافه بی بوست
و گر بداست چو درد دست سیم و زر دارد
به نزد خلق همه قول و فعل او نیکوست
و گر هزار هنر دارد و ندارد مال
بجای هر هنری صد هزار عیب در اوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩١
یک دو نوبت در جناب خسرو جمشید فر
آنکه یابد ملک ازو همچون تن از جان تربیت
وانکه بهر بخشش او سیم و زر را میرسد
در صمیم کان ز لطف مهر تابان تربیت
وانکه زیر سایه مهرش عجب ناید مرا
گر ز نور ماه یابد تار کتان تربیت
من بعون رأی پیر و قوت بخت جوان
عرضه کردم شعر و زو دیدم فراوان تربیت
خود بتحسین تربیت فرمود و پس نواب را
کرد اشارت تا کند از راه احسان تربیت
در عمل نواب را پروای من گوئی نبود
زانکه تا اکنون اثر پیدا نشد زان تربیت
نقثه المصدور کردم عرضه تا داند امیر
آنکه اندر شأن منشان بود از اینسان تربیت
تربیت گر میکند خسرو بدوست خود کند
ز آنکه این چاکر نخواهد یافت زیشان تربیت
تا بود عادت که دائم غنچه دلتنگ را
لب شود خندان چو باید ز ابر نیسان تربیت
ابر نیسان کفش فیاض بادا آنچنانک
یابد از وی غنچه لبهای خندان تربیت
آنکه یابد ملک ازو همچون تن از جان تربیت
وانکه بهر بخشش او سیم و زر را میرسد
در صمیم کان ز لطف مهر تابان تربیت
وانکه زیر سایه مهرش عجب ناید مرا
گر ز نور ماه یابد تار کتان تربیت
من بعون رأی پیر و قوت بخت جوان
عرضه کردم شعر و زو دیدم فراوان تربیت
خود بتحسین تربیت فرمود و پس نواب را
کرد اشارت تا کند از راه احسان تربیت
در عمل نواب را پروای من گوئی نبود
زانکه تا اکنون اثر پیدا نشد زان تربیت
نقثه المصدور کردم عرضه تا داند امیر
آنکه اندر شأن منشان بود از اینسان تربیت
تربیت گر میکند خسرو بدوست خود کند
ز آنکه این چاکر نخواهد یافت زیشان تربیت
تا بود عادت که دائم غنچه دلتنگ را
لب شود خندان چو باید ز ابر نیسان تربیت
ابر نیسان کفش فیاض بادا آنچنانک
یابد از وی غنچه لبهای خندان تربیت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٢
با خرد گفتم که داری در جهان جائی چنان
کاندرو دلخسته ئی یکدم بر آساید ز رنج
گفت بگذر ز آن و این ساده دلیها ترک گیر
زانکه نتوان یافتن بی خار گل-بی مار گنج
هست راحت در جهان مانند عنقا در زمان
غیر نامی نیست از وی اندرین دار سپنج
کس در این ایوان ششدر چون دمی بیرنج زیست
راحت جانت همی باید گذر زین چار و پنج
منزلت دورست و ره دشوار و تو نازک مزاج
بار بیش از حد طاقت بر تن مسکین مسنج
کاندرو دلخسته ئی یکدم بر آساید ز رنج
گفت بگذر ز آن و این ساده دلیها ترک گیر
زانکه نتوان یافتن بی خار گل-بی مار گنج
هست راحت در جهان مانند عنقا در زمان
غیر نامی نیست از وی اندرین دار سپنج
کس در این ایوان ششدر چون دمی بیرنج زیست
راحت جانت همی باید گذر زین چار و پنج
منزلت دورست و ره دشوار و تو نازک مزاج
بار بیش از حد طاقت بر تن مسکین مسنج
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۴
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۵