عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٩
مرا نیمه نانی که در خور بود
بدست آورم از ره دهقنت
چو دو نان نخواهم نمودن دگر
برای دو نان پیش کس مسکنت
من و گنج آزادگی بعد از این
زهی پادشاهی زهی سلطنت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٢
معنی طلب که بر در و دیوار صورتست
مغزست نزد مردم دانا هنر نه پوست
همچون پیاز جمله تن ار پوست گشته ئی
گند دماغ از تو نه دشمن خرد نه دوست
معنی نو طلب منگر جامه کهن
بگذر ز صورت بد اگر سیرتش نکوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٣
مرا مذهب اینست گیری تو نیز
همین ره گرت مردی و مردمیست
که بعد از نبی مقتدای به حق
علی ابن بوطالب هاشمیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۴
مخور ای ابن یمین غم چو وفاقت برسد
بحضور عم و خال و پدر و مادر نیست
هر وفاتی که بسلطانیه واقع گردد
تو یقین دان که بفریومد از آن خوشتر نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۵
نکند عمر خویشتن ضایع
هر که در عقل او قصوری نیست
هر چه او را جماد میشمرند
هیچش از نیک و بد شعوری نیست
آدمی نیز اگر بهرزه زید
همچنان از جماد دوری نیست
خواه گو باش او و خواه مباش
چون ازو ظلمتی و نوری نیست
سور باید شمرد شیون او
چون ازو شیونی و سوری نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧۶
وزیر مشرق و مغرب مگر نمیداند
که منصبی که مرا هست هیچکس را نیست
بر آستانه جاه و جلال و قدرت تو
ثری بتربیت او کم از ثریا نیست
مشیر مملکتش راستی نمیشاید
کسی که در همه عالم کسیش همتا نیست
نه ز آن قبل که ز افراد روزگار بود
ازین قبیل که گفتن صریح یارا نیست
بزرگوار وزیرا خدیو خلق توئی
بحال بنده چرا یکزمانت پروا نیست
بحضرت تو که دریا نمونه ایست ازو
بغیر بنده کرا آرزو مهیا نیست
بلی جناب تو دریا و موج پر گهرست
ولی چه سود کز آن هیچ بهره ما نیست
من ار ز گوهر دریای جود محرومم
گناه بخت منست این گناه دریا نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٩
هر که رنجی کشید و گنج نهاد
بضرورت به دیگران بگذاشت
چون نظر میکنی در آخر کار
حاصل گنج غیر رنج نداشت
خرم آنکس که همچو ابن یمین
نخورد وقت شام انده چاشت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٠
هر یکی از شهان بوقت شکار
صید دیگر کند بقوت بخت
شاه یحیی چو عزم صید کند
شهریاران رباید از سر تخت
باد پاینده تا جهان گیرد
بمساعی بخت و بازوی سخت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨١
هر که در کارها مشاوره کرد
گلبن باغ دولتش بشکفت
هر مهمی که باشد از بدو نیک
در جهان با دو شخص باید گفت
اولا آنکه او بحق گوئی
همچو الماس در تواند سفت
ثانیا با کسی که صورت صدق
با تو بیرون بیاورد ز نهفت
تا بینی که هر یکی ز ایشان
گرد غم از دلت چگونه برفت
سخن دوست در جهان طاق است
با دل خویش کرد باید جفت
ور قبول آیدت نصیحت خصم
غم خود خور که روزگار آشفت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٢
هر که در صبح از بگه خیزی
در دل از مهر حق چراع افروخت
هر چه خاشاک راه او میشد
بر سر آتش فناش بسوخت
آدمی زاد را طریق معاش
باید از آدم صفی آموخت
آدم از ما بدانش افزون بود
او بهشتی بحبه ئی بفروخت
نقد را داد ز ابلهی بعضی
نسیه را کیسه طمع بر دوخت
نزد عاقل سزای بند بود
هر که مال از برای غیر اندوخت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۴
هر چه داری بخور و بذل کن و باک مدار
که ترا طعنه زند کس که فلان متلافست
نبود هر چه کنند اهل کرم بی توجیه
چه توان کرد که آن نزد بخیل اسرافست
حاسدم مسرف اگر گفت چه غم کابن یمین
نشمرد جود ز اسراف گرش انصافست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۵
هر کس که حال دینی و عقبی شناخت او
زین بس ملول حال بدان سخت مایل است
چیزیکه هست مرتبه اولش هلاک
ترسان بود ز آخر او کو نه غافل است
و آنچیز کآخرش بجز از مرگ هیچ نیست
دانی که رغبتش نکند هر که عاقل است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨۶
هیچ دانی کز چه باشد عزت آزادگان
از سر خوان لئیمان دست کوته کردنست
هر که را این قحبه دنیا زبون خویش کرد
گر بصورت مرد باشد لیک در معنی زنست
بر سر کوی قناعت گوشه ئی باید گرفت
نیم نانی میرسد تا نیم جانی در تنست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٧
هر کو درین زمانه طلبکار منصبی است
هیچ از نصاب عقل مر او را نصیب نیست
گیتی به جز فریب ندارد طریقه‌ای
از وی خلاف وعده نمودن غریب نیست
سرور کند به لطف وز پا افکند به عنف
اینست عادتش ز وی اینها عجیب نیست
گردون نسب نپرسد و هست از حسب ملول
پیروز روز آنکه حسیب و نسیب نیست
ابن یمین گرت به عمل میل خاطرست
اول بدانکه آخر آن جز مهیب نیست
حال نجیب و آن عمل عزل او نگر
یک واعظت چو حال تباه نجیب نیست
چون عزل مرد هست به جای طلاق زن
خرم کسی که قاضی و شیخ و خطیب نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٨
هنرمند باشد بسان گهر
که هر کس مر او را خریدار نیست
ز بیحاصلی گر نخواهد بطبع
هنرمند را بیهنر عار نیست
ز بیمایگی دان اگر عاقلی
بدل مایل در شهسوار نیست
چو با من ندارند جنسیتی
عوام از پی این کسم یار نیست
چه خوش نکته گفتند اهل خرد
کزین خوبتر هیچ گفتار نیست
هنرمند باید که باشد چو فیل
کزین نوع هر جای بسیار نیست
به بیشه درون یا بدرگاه شاه
که او در خور اهل بازار نیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٠
یکیست فاضل و دانا اصیل و پاک نسب
ولیک هیچ کسش در جهان ندارد دوست
یکیست ناکس و بد اصل و بد رگ و مردود
بهر کجا که رود صدهزارش نیکو گوست
سئوال کردم ازین سر ز پیر دانائی
که این تفاوت فاحش در اینجهان ز چه روست
زمانکی به تأمل شد و پس آنگه گفت
که میکشم ز برای تو مغز را از پوست
بدان که اصل سعادت درینجهان مالست
هر انکه مال ندارد چو نافه بی بوست
و گر بداست چو درد دست سیم و زر دارد
به نزد خلق همه قول و فعل او نیکوست
و گر هزار هنر دارد و ندارد مال
بجای هر هنری صد هزار عیب در اوست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩١
یک دو نوبت در جناب خسرو جمشید فر
آنکه یابد ملک ازو همچون تن از جان تربیت
وانکه بهر بخشش او سیم و زر را میرسد
در صمیم کان ز لطف مهر تابان تربیت
وانکه زیر سایه مهرش عجب ناید مرا
گر ز نور ماه یابد تار کتان تربیت
من بعون رأی پیر و قوت بخت جوان
عرضه کردم شعر و زو دیدم فراوان تربیت
خود بتحسین تربیت فرمود و پس نواب را
کرد اشارت تا کند از راه احسان تربیت
در عمل نواب را پروای من گوئی نبود
زانکه تا اکنون اثر پیدا نشد زان تربیت
نقثه المصدور کردم عرضه تا داند امیر
آنکه اندر شأن منشان بود از اینسان تربیت
تربیت گر میکند خسرو بدوست خود کند
ز آنکه این چاکر نخواهد یافت زیشان تربیت
تا بود عادت که دائم غنچه دلتنگ را
لب شود خندان چو باید ز ابر نیسان تربیت
ابر نیسان کفش فیاض بادا آنچنانک
یابد از وی غنچه لبهای خندان تربیت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٢
با خرد گفتم که داری در جهان جائی چنان
کاندرو دلخسته ئی یکدم بر آساید ز رنج
گفت بگذر ز آن و این ساده دلیها ترک گیر
زانکه نتوان یافتن بی خار گل-بی مار گنج
هست راحت در جهان مانند عنقا در زمان
غیر نامی نیست از وی اندرین دار سپنج
کس در این ایوان ششدر چون دمی بیرنج زیست
راحت جانت همی باید گذر زین چار و پنج
منزلت دورست و ره دشوار و تو نازک مزاج
بار بیش از حد طاقت بر تن مسکین مسنج
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۴
هر که دارد کفاف عیش چنان
که نباشد بدیگری محتاج
کلبه ئی نیز باشدش که ازان
نکند هر دمش کسی اخراج
در جهان پادشاه وقت خود است
وینچنین شاه ننگرد سوی تاج
بیشتر زین مجوی ابن یمین
تا نمانی مگر ازین منهاج
کانچه افزون ازین کنی حاصل
بهره وارثست یا تاراج
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۵
هر که را دسترس بنقره و زر
باشد و بهره بر ندارد هیچ
وانکه بر آب زندگانی خویش
تخم خیرات می نکارد هیچ
ابر او بر زمین تشنه دلان
خشکسال کرم نبارد هیچ
صفر باشد بپیش ابن یمین
صفر را کس چه میشمارد هیچ
نقد او بر محک صرافان
بپشیزی عیار نارد هیچ