عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٢
کسی که لاف بزرگی همی زند بنگر
که تا چگونه کند پیش عقل اثباتش
گرش مروت و مردی بود ازو بپذیر
و گرنه روی بگردان ز حشو و طاماتش
کسی که با تو نکوئی کند چو بتوانی
در استمالت او کوش و در مراعاتش
و گر بدی کند او را بروزگار سپار
که روزگار دهد بهر تو مکافاتش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠۵
گر بعیب انقلاب روزگار بی ثبات
میکشد ابن یمین از آشنائی سرزنش
مشفقی فرزانه ئی باید زهر تهمت بری
تا بگوش جان فرو خواند به پیغام از منش
کز صروف روزگار ایمن بود هر سفله طبع
رنج دل باشد نصیب مردم والامنش
عقل کاراگاه داند کز خطر خیزد خطر
وین قضا بر لوح دلها از قلم شد منقش
شهره افاق گردد هر شجاع مفتخم
در خمول ذکر ماند هر جبان مرتعش
درجهان وقتی رواج زر همی آید پدید
کاندراتش بارها پالایدش زرگر زغش
سکه نتواند تصرف کردن اندر سیم و زر
تا ز پولادش نگردد چهره اول منخدش
کر که باور می ندارد بی ثباتی جهان
از برای او بائین مثل گویند غش
و انکه چون ابن یمین از کار دهر آگاه نیست
گو ببین احوال خوارزم از پی سلطان تکش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠٩
هر نکته که از گفتن آن بیم گزندست
از دشمن و از دوست نهان دار چو جانش
هر گاه که خواهی بتوان گفت و چو گفتی
هر وقت که خواهی نتون کرد نهانش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٠
ایدل ز غم منال که از گردش زمان
تنها تو نیستی بجفای زمانه خاص
خاصیتی است مردم این روزگار را
نتوان بهیچ روی شدن منکر خواص
گرفی المثل هزار نکوئی کنی بخلق
زیشان بجز بدی نتوان یافتن قصاص
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٢
کسی کو ز غوغای فقر و نیاز
بغیر از جنابت نجوید مناص
گرش حاجت از تو نگردد روا
وز آن بینوائی نگردد خلاص
یقین دان که رونق ز بازار او
تو بردی و سیمش تو کردی رصاض
به بی آبی او را چو خون ریختی
براینند یکسر عوام و خواص
همی شاید او هم بتیغ زبان
ترا خون بریزد برسم قصاص
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٣
گر کسی با تو میزند لافی
که ترا دوستم بصد اخلاص
نقد او بر محک تجربه زن
تا کنی فرق سیم او زر صاص
گوشه ئی نان دوست گر شکنی
که بجوئی از آن ز ضعف خلاص
فی المثل گر برادر و پدرست
بشکند در زمان سرت بقصاص
بعد از آن گر بعذر پیش آید
روبرو خوان و لات حین مناص
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١۶
یک نکته اختیار کن از عقل خرده دان
دانسته ئی که عقل مصون باشد از غلط
چون مشک گیسوی تو بکافور شد بدل
دیگر مگیر دامن خوبان مشک خط
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٨
طلب کن گوشه امن و فراغی
که عالم نیست خالی از وقایع
خلاف طبع دونان زی که باشد
سلیقتها مخالف چون طبایع
ز دونان نیز صحبت را فرو کش
مکن با هر لئیمی عمر ضایع
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٠
عزمم درست گشت که نارم دگر بکف
مدح کسی که هست بدو هجو هم دریغ
میغند این خسان به نپاشیدن عطا
ز آنرو که جمله صاعقه بارند همچو میغ
ابن یمین ز همت دونان کرم مجوی
کی کار ذوالفقار کند زنگ خورده تیغ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢۵
در وصیت از بزرگان جهان
گفت دانائی بفرزند خلف
با کسی کن دوست کو درد و حال
با تو باشد همچو گوهر در صدف
بر نگردد از تو چون گردی فقیر
صحبتت داند در آنحالت شرف
هم نخواهد چون ترا بیند غنی
تا شود مالت بآسانی تلف
ور کند گردون ترا در جاه ماه
با تو دارد چهره خود بی کلف
اینت کار خوب اگر گردد تمام
اینت یار نیک اگر آید بکف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٧
من از فروتر خویش ار همی کشم رنجی
عجب مدار که خواهم برینت داد وقوف
نه آفتاب فلک نور بخش ماه بود
همیشه ماه رساند به آفتاب کسوف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٩
از بخل و ز کبر بر حذر باش
کین هر دو کنند جمع تفریق
زین هر دو بجز فساد ناید
دلرا نکنی بدین دو تعلیق
در بخشش و در تواضع افزای
شاید که دهد خدای توفیق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٠
دلا مکارم اخلاق اگر همی خواهی
دو کار پیشه کن اینت مکارم اخلاق
مشو مخالف امر خدای عز و جل
بکوش تا بود اندر میان خلق وفاق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣١
دلا تا میتوان کردن منه پیش سران گردن
ترا خود وجه نان خوردن رساند قادر مطلق
ببر شاخ طمع از پی که باشد بار آن لاشی
طمع اسمی بود کزوی شود صدر شور و شر مشتق
بمجلس پسته خندان کن زبانرا شکر افشان کن
چو گل برگت پریشان کن که تا جذرت شود منطق
کسی کو شد بزر شهره و ز او اصحاب بی بهره
از آنسان بیدل و زهره چه خواند عاقلش احمق
مجوی ابن یمین زین پس نظام کار خود از کس
ترا در سازگاری بس توکل کردنت بر حق
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣۴
پیروی خردت روی ظفر بنماید
که خرد بر سپه هستی تو هست یزک
بخرد راه توان برد بسوی درجات
که خدا گفت که عاقل نبود زاهل درک
رو هنر جمع کن از تفرق مال منال
مرتضی را چه تفاوت که برد غیر فدک
مال مایل بود ای ابن یمین علم طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادی منفک
علم دادند بادریس و بقارون زر و سیم
شد یکی فوق سماک و دگری زیر سمک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣۵
دختران ضمیر ابن یمین
همه چستند و چابک و چالاک
در پس پرده طبیعت خویش
آنچنانشان بپروریدم پاک
که اگر هم بدست نامحرم
افکندشان فلک ندارم باک
ببلاغت رسیده اند و کفو
نیست شوئی و من ازین غمناک
ور بدین خواجگان که کفو نیند
میدهمشان ز شومی افلاک
بره و رسم جاهلیتشان
کرده باشم بزندکی در خاک
حال ابناء روزگار اینست
نیتم نیست بعد ازین الاک
نزنم دم بشعر تا بزیم
جز باطرای خواجه لولاک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣۶
ز دلتنگی خرد را دوش گفتم
که ای بر ملک دانش گشته مالک
بسا کاندر پی کسب فضائل
کشیدم رنج در قطع مسالک
چو حاصل کردمش گفتم بیابم
بسعی او خلاصی از مهالک
بدیدم از هنر عیبی بتر نیست
بنزدیک بزرگان ممالک
خرد گفتا مشو یکباره نومید
لعل الله یحدث بعد ذلک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٧
زهی ابله کسی کز بهر مرده
کند با زندگان عهد خود جنگ
کسی کو باز نشناسد بد از نیک
بود واجب گریز از وی بفرسنگ
بتاج خسروی کی نازد آنکس
که از تابوت یاد آرد باورنگ
مرائی زیستن در پیش خلقان
بود تزویر نزد اهل فرهنگ
تو تا دربند نام و ننگ باشی
نخواهی بازرست از محبس تنگ
گرت آسایش کونین باید
بباید شست دست از نام و از ننگ
نظر ابن یمین گوئی برین داشت
که بر زد شیشه تزویر با سنگ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٨
رسم کرم مجو ز بخیلان روزگار
نشنیده ئی که میوه نروید ز چوب خشک
از ناکسان دهر امید وفا مدار
ناید ز جیفه سگ مردار بوی مشک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣٩
مرد ثابت قدم آنست که از جا نرود
ور چه سرگشته بود گرد زمین همچو فلک
همچو سیمرغ که از جا نبرد طوفانش
نی چو گنجشک که افتد ز دم باد تفک
بهره ئی از ملکت هست و نصیبی از دیو
ترک دیوی کن و بگذر بفضیلت ز ملک
نقد امروز مده نسیه فردا مستان
که یقین را ندهد مردم فرزانه بشک