عبارات مورد جستجو در ۷۰۵ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۷
شب قدر وصلت ز فرخندگی
فرح بخش‌تر از فرسنا فدست
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۵
کنه را در چراغ کرد سبک
پس درو کرد اندکی روغن
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۰
بسی خسرو نامور پیش ازین
شدستند زی ساری و ساریان
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۲
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۳۲
هفت سالار، کندرین فلکند
همه گرد آمدند در دو و داه
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۲۵
چون درآمد آن کدیور، مرد زفت
بیل هشت و داس گاله برگرفت
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۸۵
هیچ گنجی نیست از فرهنگ به
تا توانی رو هوا زی گنج نه
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۲
کفن حله شد کرم بهرامه را
کز ابریشم جان کند جامه را
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۲۱
باد بر تو مبارک و خنشان
جشن نوروز و گوسپند کشان
رودکی : ابیات به جا مانده از دیگر مثنویها
پاره ۸
نه کفشگری که دوختستی
نه گندم و جو فرو خستی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۹
خواندم حکایتی ز کتابی که جمع کرد
اندر حکایت خلفا زید باهلی
گفتا که داد مامون یک شب دو بدره زر
بر نغمت سحاق براهیم موصلی
کس کرد و باز خواست دگر روز بدره‌ها
گفتا فساد باشد و نوعی ز جاهلی
«هو ینصرف» لقبش نهادند مردمان
واندر زبان گرفتش هر کس به مدخلی
لاینصرف تویی ز بزرگان روزگار
وینک ز نام خویش مر این را دلایلی
در نحو وزن افعل لاینصرف بود
نام تو احمدست به میزان افعلی
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱ - ایضا در مرثیه
دو بیننده نخل کثیرالثمر
که بودند در آن به نشو و نما
دو تابندهٔ بدر سعادت اثر
که می‌برد از ایشان جهانی ضیا
یکی صاحب خلق و خوی حسن
مسمی به آن اسم به هجت فزا
یکی زبده مردم نیکنام
برو نام حیدر علیه الثنا
به یکبار از تند باد اجل
فتادند از پا به حکم قضا
وزین غم به خاک مذلت نشست
برادر که بد اشرف اقربا
سرو سرور تاجران تاجری
فصیح سخندان صاحب ذکا
چو تاریخشان خواستم عقل گفت
آلهی بود تاجری را بقا
به رسم الخط او را چه کردم حساب
سخن شاهدی بود کوته قبا
ولی در تلفظ لباس حروف
خرد یافت بر قدمدت رسا
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۹ - وله ایضا
شکر کز فیض کرد بار دگر
جنبشی بحر لطف ربانی
گوهری از محیط نسل نهاد
رو به ساحل چو نجم نورانی
مهی از برج سلطنت گردید
نور بخش جهان ظلمانی
نازنین صورتی که تصویرش
نیست یارای خامه مانی
معتدل پیکری که تعدیلش
عقل را داده سر به حیرانی
میر سلطان مراد خان که ازوست
در بقا روی عالم فانی
نایب آب سمی جد که قضا است
ابجد آموزش از ادب دانی
لایق داوری و دارائی
قابل خسروی و خاقانی
خلف میرزا محمد خان
صورت لطف و قهر سبحانی
خان نوعهد نوجوانکه باو
می‌کند فخر مسند خانی
در سرور است تا قیام قیام
از جلوسش سریر سلطانی
آن جهان بان که داده از رایش
بانی این جهان جهان به این‌ی
وان جوان دل که هست تا ابدش
زیر ران توسن طرب رانی
آن که ایزد نگین ملک باو
داشت با آن گرانی ارزانی
وانکه از رشک خاتمش لب خویش
می گزد خاتم سلیمانی
مدتی کان یگانه بود ز تو
خانهٔ ازدواج را بانی
بود او در محیط نسلش طاق
چون در شاه‌وار عمانی
گوهر فرد میر شاهی خان
کش معین بادعون یزدانی
چند روزی چو رفت و باز آمد
ابر صلبش به گوهر افشانی
گشت شهزاده دوم پیدا
کاولش کردم آن ثنا خوانی
محتشم این زمان قلم بردار
وز خیالات طبع سبحانی
بهر سال ولادتش بنگار
مه نو شاه‌زادهٔ ثانی
لیک بر مدت اندرین مصراع
هست چیزی زیاده نادانی
گر شود شاه زاده شهزاده
می‌شود رفع آن به آسانی
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۸ - در مدح مجاهد الدین نظام
مدار ملک جهان بر مجاهد الدین است
که چرخ بارگه احتشام او زیبد
امیر عادل سلطان دل و خلیفه همم
که حصن شام و عرب از حسام او زیبد
قباد قلعه ستان قهرمان افسر بخش
که صاحب افسر ایران غلام او زیبد
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک
قباد چاوش روز سلام او زیبد
اتابک است ز بهر نشام گوهر ملک
ملک شهی که مجاهد نظام او زیبد
دوم نظام و سوم جعفر است لا ولله
که داغ ناصیهٔ هر دو نام او زیبد
فلک جنیبه کش اوست بلکه از سر قدر
جنیبه‌وار فلک در لگام او زیبد
حلی گردن خورشید و طوق جید اسد
ز عکس خنجر مریخ فام او زیبد
جهان به پرچم و طاس و رماح او نازد
کز این دو مادت نور و ظلام او زیبد
سوار همتش از عرش مرکبی دارد
که زیور شه انجم ستام او زیبد
فراخ بال کند عدل تنگ قافیه را
چنان که چرخ ردیف دوام او زیبد
بلند بال کند جود پست قامت را
چنان که عرش به بالای نام او زیبد
طراز خاصه ز اقبال عام او شاید
حصار عامه ز انعام عام او زیبد
اگر زمانه ز نام کرام حرز کند
مجاهد الدین حرز کرام او زیبد
هنوز عهد مقامات مهدی ار نرسید
امیر عادل قائم مقام او زیبد
کسی که درگه جنت مثال او بگذاشت
حمیم دوزخیان قوت کام او زیبد
نعامه‌ای که به ترک هوای مرغان گفت
ز خبث آتش و آهن طعام او زیبد
به پای همت او هفت چرخ شش گام است
که فرق هشت جنان زیر گام او زیبد
روان حاتم طائی و جان معن یمن
زکات خواه سخای مدام او زیبد
مگر که بخل شبی بر کرم شبیخون کرد
چنان که از صفت ناتمام او زیبد
براند رای مجاهد سپاه بر سر بخل
بدان کمین که ز حزم تمام او زیبد
برید و بست سر بخل را به تیغ کرم
چنین غزا صفت انتقام او زیبد
زمانه حیدر اسلام خواندش پس ازین
که ذوالفقار ظفر در نیام او زیبد
هزار جان سکندر صفات خضر صفا
نثر چشمهٔ حیوان جام او زیبد
اگر تنم نه زبان موی می‌کند به ثناش
به جای موی سنان بر مسام او زیبد
به سعی اوست جهانگیر گشته سیف الدین
که پر نسر فلک بر سهام او زیبد
منم که گردن من وام‌دار خدمت اوست
که گردن ملکان زیر وام او زیبد
هزار فصل بدیع است و صد چو فضل ربیع
هزار مرغ چو من بو تمام او زیبد
ز خسروان جهان خود مجاهد الدین است
که مرغ همت ما صید دام او زیبد
ز صد هزار خلف یک خلف بود چو حسین
که نفس احمد بختی رام او زیبد
ز صد هزاران بختی یکی نجیب آید
که کتف احمد جای زمام او زیبد
عروس طبع بر او عقد بستم از سر عقل
بدان صداق که از اهتمام او زیبد
اگر به جود بها بر نهد عروس مرا
به قیمتی که فزاید خرام او زیبد
جهان پیر به ناکام و کام بندهٔ اوست
که بکر بخت جوان جفت کام او زیبد
جناب موصل ازو مکهٔ مبارک باد
که جملگی ممالک به کام او زیبد
اگرچه باز سپید است جان خاقانی
کبوتر حرم است احترام او زیبد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۱۹ - در مرثیهٔ امام محمد یحیی
خاقانیا به سوک خراسان سیاه پوش
که اصحاب فقه گرد سوادش سپاه برد
عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش
نزدیک آفتاب لباس سیاه برد
دهر از سر محمد یحیی ردا فکند
گردون ز فرق دولت سنجر کلاه برد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۷ - در تولد دختر خود
یکی دو زایند آبستنان مادر طبع
ز من بزاد به یکباره صدهزار پسر
یکان یکان حبشی چهره و یمانی اصل
همه بلال معانی، همه اویس هنر
یگانهٔ دو سرا و سه وقت و چار ارکان
امیر پنج حس و شش جهات و هفت اختر
مرا چه نقصان گر جفت من بزاد کنون
به چشم زخم هزاران پسر یکی دختر
که دختری که ازینسان برادران دارد
عروس دهرش خوانند و بانوی کشور
اگر بمیرد باشد بهشت را خاتون
وگر بماند زیبد مسیح را خواهر
اگرچه هست بدینسان خداش مرگ دهاد
که گور بهتر داماد و دفت اولی‌تر
اگر نخواندی نعم الختن برو برخوان
وگر ندیدی دفن البنات شو بنگر
مرا به زادن دختر چه خرمی زاید
که اش مادر من هم نزادی از مادر
سخن که زادهٔ خاقانی است دیر زیاد
که آن ز نه فلک آمد نه از چهار گهر
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۹۵
خلیفه گوید خاقانیا دبیری کن
که پایگاه تو را بر فلک گذارم سر
دبیرم آری سحر آفرین گه انشا
ولیک زحمت این شغل را ندارم سر
به دستگاه دبیری مرا چه فخر که من
به پایگاه وزیری فرو نیارم سر
چو افتاب شدم با عطاردی چه کنم
کلاه عاریتی را چرا سپارم سر؟
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۵
سفره‌ای و بر او چو سفرهٔ گل
از برون سرخ و از درون زردیش
خواجه شد هندوی غلامی ترک
تا وفا دارد از جوان مردیش
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۸۷
منم که همچو کمان دستمال ترکانم
همه ز غمزه خدنگ آخته به کینهٔ من
خدنگ غمزهٔ ترکان نکرد با دلم آنک
نهیب رنج عرب می‌کند به سینهٔ من
اگر نه کعبه بدی، در عرب چکار مرا
که نیست در عجم امروز کس قرینهٔ من
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۵۱ - در هجو
اهل بغداد را زنان بینی
طبقات طبق ز نان بینی
هاون سیم زعفران سایان
فارغ از دستهٔ گران بینی
زعفران سای گشته هاون‌ها
تنگ چون تنگ زعفران بینی
حقه‌های بلور سیم‌افشان
هر دو هفته عقیق‌دان بینی
غار سیمین و سبزه پیرامن
در برش چشمهٔ روان بینی
ماده بر ماده اوفتان دو به دو
همچو جوزا و فرقدان بینی
چار بالش چو نقره از پس و پیش
دو رفاده ز پرنیان بینی
چون طبق بر طبق زنند افغان
در طبق‌های آسمان بینی
کوس کوبی است این ... کوبی
که همه عالمش فغان بینی
ای برادر بیا و جلدی کن
... می‌زن چو آن‌چنان بینی
آب ... ینه رفت و رونق ...
تا علمشان بدین نشان بینی
بس کن این هزل چیست خاقانی
که ز هزل آفت روان بینی
گر به نقش زنان فرود آئی
همچو نقش زنان زیان بینی