عبارات مورد جستجو در ۳۰۱ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۱ - مطایبه
ای ملکزاده راندم ابیاتی
امتثالا لا مرک العالی
انت رکنی و منتهی املی
بک علقت حبل آمالی
فاش گویم که در ولایت فضل
ما همه بنده ایم و تو والی
تالی شعر من توئی که ترا
نیست یک تن در این جهان تالی
گرچه از بهر ماست دیوانم
شد گرو در دکان بقالی
تو مده رایگان ز دست آنرا
که بود قدر و قیمتش عالی
صاحبادانی آنکه سیم و زر است
اصل شادی و بیخ خوشحالی
خاصه آن زر که در بساط قمار
شد نصیبت به پاچه و رمالی
گر از آن قسمتم دهی و چو سرو
در گلستان مکرمت بالی
دامنم پرکنی از آنچه کنی
کیسه ابلهان از آن خالی
آن زمان هر دو مشتهر گردیم
تو به رندی و من به رمالی
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۳ - ماده تاریخ - ۱۱۹۰ هجری قمری
سر دفتر اصحاب فتوت فرج الله
کش رزق جهان را کف بخشنده کفیل است
چون سعی جمیلش بود اندر عمل خیر
در روز جزا مستحق اجر جزیل است
در راه خدا ساخت یکی برکه که آبش
شیرین و خنک صافی و خوشبوی چو نیل است
بر طینتش، این آب که صافی است گواه است
بر همتش این خیر که جاری است دلیل است
کرد از پی تاریخ رقم خامه ی آذر:
این برکه بر آن کو طلبید آب سبیل است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۷
در عشق تو کس تاب نیارد جز من
در شوره کسی تخم نکارد جز من
با دشمن و با دوست بدت می گویم
تا هیچکست دوست ندارد جز من
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۲۸۰
دارم دلی ز طایر وحشی رمیده تر
هرچند دورتر ز کسان آرمیده تر
تا آن خدنگ قامت از آغوش من برفت
پشتم شکسته تر شد و قدم خمیده تر
خونی که حکم بود بریزد خطا نشد
چندان که داشت دامن عصمت کشیده تر
آن جا که شحنه تو به درگاه می برد
شاهد ز عاشقست گریبان دریده تر
خورشید از کمال تو تکبیر می کشد
ماه از تو کس ندیده تمام آفریده تر
دندان زد هزار امیدم به درگهت
از سگ گزیده سر کوبم گزیده تر
خاری که در ره تو به خاطر شکسته بود
هرچند بیش کافتمش شد خلیده تر
در کام ناروایی عشق پری وشی
از سحر کرده ام به غرض نارسیده تر
نازان مرو که بار علایق گذاشتی
هستی تعلقست «نظیری » جریده تر
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۴۳۲
بر گردنم چنان شده محکم طناب قرض
کز جا دگر نمیکندم اضطراب قرض
نظم سخن چگونه نپاشد ز یکدیگر
تار نفس گسسته شد از پیچ و تاب قرض
زآن وا نمیشود بسخن چون صدف لبم
کز سر گذشته چون عرق شرم، آب قرض
قرض از حساب رفت برون و، نمیدهم
چیزی بقرض خواه، بغیر از حساب قرض
یارب، رها نیش تو ازین فکر جانگداز
واعظ دگر ندارد ازین بیش تاب قرض
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۹ - آداب روز آدینه
در جمله باید که در جمله این روز هفت فضیلت طلب کند:
اول آن که بامداد به مجلس علم حاضر شود و از قصه گویان و حلقه آن دور باشد و به مجلس کسی حاضر شود که سخن و سیرت وی رغبت دنیا کمتر گرداند و به آخرت دعوت کند و هر سخنی که نه چنین بود آن نه مجلس علم بود و چون چنین بود در خبر است که به یک مجلس چنین حاضر آمدن فاضلتر از هزار رکعت نماز کردن.
دوم آن که در این روز ساعتی است عزیز و شریف که در خبر است که هرکه در این ساعت حاجتی خواهد روا شود و خلاف است که این ساعت کدام است، وقت برآمدن آفتاب است یا وقت زوال یا وقت غروب یا وقت بانگ نماز یا وقت برمنبر شدن خطیب یا وقت در نماز ایستادن یا وقت نماز دیگر و درست آن است که این وقت معلوم نیست و مبهم است، همچون شب قدر، پس باید که همه روز مراقب این باشد و در هیچ وقت از ذکر و عبادت خالی نباشد.
سوم آن که در این روز صلوات بسیار دهد بر مصطفی (ص) که رسول گفت، «هرکه در این روز بر من هشتاد بار صلوات دهد، گناه هشتاد ساله وی بیامرزند پرسیدند که یا رسول الله بر تو صلوات چگونه دهیم؟ گفت، «بگویید اللهم صل علی محمد و ال محمد صلوه تکون لک رضاء و لحقه اداء وعطه الوسیله و المقام المحمود الذی وعدته اجزه عنا ما هو اهله و اجزه افضل ما جازیت نبیا عن امته و صل علی جمیع اخوانه مم النبیین و الصالحین یا ارحم الراحمین» چنین گویند که هرکه در هفت آدینه، این هفت بار بگوید، شفاعت رسول (ص) بیابد لامحاله و اگر «اللهم صلی علی محمد و ال محمد» بیش نگوید کفایت بود.
چهارم آن که در این روز قرآن بیشتر خواند و سوره الکهف برخواند که در فضل آن اخبار بسیار آمده است و عبادان سلف عادت داشته اند هزار بار قل هو الله احمد خواندن و هزار بار صلوات دادن و هزار بار «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الاالله و الله اکبر» گفتن.
پنجم آن که نماز بیشتر کند در این روز و در خبر است که هرکه در جامع شود و در وقت چهار رکعت نماز کند و در هر رکعتی فاتحه یک بار و پنجاه بار قل هوالله احد برخواند، از این جهان بیرون نشود تا جایگاه وی از بهشت به وی نمایند یا به دیگری که وی را خبر دهد و مستحب است در این روز چهار رکعت نماز به چهار سوره الانعام و الکهف و طه و یس، اگر نتواند، یس و سوره سجده و سوره لقمن و سوره الدخان و سوره الملک و ابن عباس نماز تسبیح به جای نماندی هرگز روز آدینه و این نماز معروف و اولیتر آن است که تا وقت زوال نماز می کند و پس از نماز تا نماز دیگر به مجلس علم شود، پس از آن تا شبانگاه به تسبیح و استغفار مشغول شود.
ششم آن که این روز از صدقه خالی نگذارد، اگر هم پاره نان باشد که فضل صدقه در این روز زیادت باشد، و هر سایلی که به وقت خطبه چیزی خواهد، وی را زجر کنند و کراهت باشد وی را چیزی دادن.
هفتم آن که در جمله این یک روز از هفته، آخرت را مسلم دارد، و همه روز به خیر مشغول شود و کار دنیایی در باقی کند و آن که حق تعالی می گوید، «فاذا قضیت الصلوه فانتشرو فی الارض و ابتغوا من فضل الله»، انس می گوید که معنی این، خرید و فروخت و کسب دنیا نیست، لیکن طلب علم است و زیارت برادران و عیادت بیمار و تشییع جنازه و مثل این کارها.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۲ - انواع زکوه و شرایط آن
بدان که شش نوع زکوه واجب فریضه است:
نوع اول
زکوه چهارپایان
و آن شتر و گاو و گوسفند است، اما در اسب و خر و دیگر حیوانات زکوه نیست و این زکوه به چهار شرط واجب آید:
شرط اول آن که علفی نباشد، بلکه به چراگاه بود تا بروی مونت بسیار نرود اگر در جمله سال چندانی علف دهند که آن را مونتی شمرند، زکوه بیفتد.
شرط دوم آن که یک سال در ملک وی بماند اگر در میانه از ملک وی بیرون شود زکوه بیفتد، اما نسل و نتاج مال، اگرچه آخر سال آمده باشد در حساب گیرد و زکوه واجب آید به تبعیت اصل مال شرط سیم آن که بدان مال توانگر باشد و در تصرف وی بود، اما اگر گم شده باشد یا ظالمی از وی ستده باشد، بر وی زکوه نباشد، مگر که جمله هر فایده که از وی حاصل آمده باشد به وی رسد، آنگاه زکوه گذشته واجب آید و اگر کسی چندان که مال دارد وام دارد، درست آن است که بر وی زکوه نبود که وی به حقیقت درویش بود.
شرط چهارم آن که نصابی باشد که بدان مقدار توانگر باشد که از مقدار اندک توانگری حاصل نشود.
اما شتر، تا پنج نشود زکوه واجب نیاید و در پنج یک گوسفند واجب آید و در ده شتر دو گوسفند واجب آید و در پانزده سه گوسفند و در بیست چهار و این گوسفند یکساله کم نشاید و اگر بز بود دوساله کم نشاید چون بیست و پنج شتر شود، شتری یک ساله ماده واجب آید اگر ندارد دو ساله نر به جای وی بایستد و تا سی و شش نشود، هیچ چیز واجب نیاید و در سی و شش ماده دو ساله واجب آید و در چهل و شش ماده سه ساله و در شصت و یک ماده چهار ساله و در هفتاد و شش دو ماده دو ساله و در نود و یک دو ماده و یک دو ماده سه ساله و در صد و بیست و یک سه ماده دو ساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر پنجاهی سه ساله ماده و در هر چهلی ماده دو ساله.
اما اگر گاو در وی هیچ چیز واجب نشود تا سی نشود، آنگه در وی یکساله ای واجب شود و دو چهل دو ساله ای، و در شصت دو یکساله و پس از این حساب قرار گیرد، در هر چهل دو ساله ای و در هر سی یکساله ای.
اما گوسفند، در چهل یکی و در صد و بیست و یک دو و در دویست و یک سه و در چهارصد چهار و پس از این حساب کند و در هر صدی یکی و یکساله کم نشاید، و چون دو کس گوسفند در هم آمیخته دارند و هر دو از اهل زکوه باشند که یکی کافر یا مکاتب نباشد، هر دو چون یک مال باشند تا اگر دو چهل بیش ندارند، بر هر یک نیم گوسفند واجب آید و اگر صد و بیست دارند هر دو به هم یک گوسفند کفایت بود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۳ - نوع دوم
هرکه را هشتصد من گندم بود یا جو یا مویز، یا خرما یا چیزی که قوت قومی باشد که بدان کفایت توانند کرد چون ملک و برنج و نخود و باقلی و غیر آن، عشر بر وی واجب آید و هرچه قوت نبود چون پنبه و جوز و کتان و میوه های دیگر، در وی عشر نبود و اگر چهارصد من گندم و چهارصد من جو بود، لازم نیاید که نصاب از یک جنس باید که بود و اگر آب جوی و کاریز نباشد، بلکه آب بدبو دهد، نیم ده یک بیش واجب نیاید و نشاید که انگور و رطب دهد، بلکه مویز و خرما دهد مگر چنان بود که از او مویز نیاید، آنگاه روا بود و باید که چون انگور رنگ گرفت و دانه گندم و جو سخت شد، در آن هیچ تصرف نکند تا نخست حزر کند و بداند که نصیب درویشان چند است، آنگاه چون آن مقدار درپذیرفت و بدانست، اگر تصرف کند در جمله روا باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۴ - نوع سیم
در دویست درم نفره پنج درم واجب آید به آخر سال و در بیست دینار زر خالص نیم دینار و آن چهار یک ده یک باشد و چندان که می افزاید هم بدین حساب بود و در هر نفره و خنور زرین و سیمین و ساخت زر و آن زر که بر شمشین باشد و دوات و هرچه روا نباشد داشتن، در همه واجب آید، اما پیرایه ای که روا باشد داشتن مرد و زن را، در وی زکوه واجب نیاید.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۷ - پیدا کردن صنف این هشت گروه
صنف اول فقیر است و این کسی بود که هیچ چیز ندارد و هیچ کسب نتواند کرد اگر قوت روز تمام دارد و جامه تن تمام دارد فقیر نبود و اگر قوت یک روز و یک نیمه بیش ندارد، ولی پیراهن دارد بی دستار یا دستار دارد بی پیراهن درویش بود و اگر کسب به آلت تواند کرد و هیچ آلت ندارد، درویش بود و اگر طالب علم است و اگر به کسب مشغول شود از آن بازماند، درویش بود و بدین درویشی کمتر یابد مگر اطفال را تدبیر آن بود که درویش معیل طلب کنند و حصه فقیر از جهت اطفال بدو تسلیم کند.
صنف دوم مسکین است و هرکه را خرج مهم از داخل بیش بود او مسکین باشد و اگرچه سرای و جامه دارد ولیکن کفایت یکساله ندارد و کسب او بدان وفا نکند، روا بودا که چندانی بدو بدهند که کفایت سالی تمام شود و اگر فرش و خنوزخانه و کتب دارد، چون بدان محتاج بود مسکین بود و اگر زیادت از حاجت دارد مسکین نبود.
صنف سوم کسانی باشند که زکوه جمع کنند و به درویش رسانند، مزد ایشان را از زکوه بدهند.
صنف چهارم مولفه باشند و این محتشمی باشد که مسلمان شود اگر مالی به وی دهند و دیگران را رغبت افتد که به سبب آن مسلمان شوند.
صنف پنجم مکاتب بود و این بندگان باشند که خویشتن بازخرند و بهای خود به خواجه خویش رسانند.
صنف ششم کسی بود که وام دارد که نه به معصیتی به کار برده باشد و درویش بود یا توانگر بود، ولیکن وام برای مصلحتی کرده باشد که بدان فتنه ای بنشیند.
صنف هفتم غازیانی باشند که ایشان را از دیوان جامگی نبود، اگر چه توانگر باشند، سازراه از زکوه بدیشان بدهند.
صنف هشتم مسافر که زاد راه ندارد، راه گذری باشد یا از شهر خویش به سفری رود، قدر زاد و کرا بدو دهند و هرکه گوید،«من درویشم یا مسکینم»، روا بود که به قول او فرا گیرند، چون معلوم نباشد که دروغ می گوید اما مسافر و غازی اگر به سفر و غزو نروند، زکوه از ایشان باز باید ستد، اما دیگر صنفها از قول معتمدان معلوم شود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۵۲ - اصل هفتم (حج است)
بدان که حج از ارکان اسلام است و عبادت عمر است و رسول (ص) گفت، «هرکه مرد و حج نکرد،گو خواه جهود میر و خواه ترسا»، و گفت، «هرکه حج کند بی آن که تن به فسق آلوده کند و زبان به بیهوده و ناشایست مشغول دارد، از همه گناهان بیرون آید، همچون آن روز که از مادرزاد»، و گفت، «بسیار گناه است که آن را هیچ کفارت نیست، مگر ایستادن به عرفات»، و گفت، (ص) «شیطان را نبینند در هیچ روز خوارتر و حقیرتر و زردروی تر از آن که در روز عرفه، از بس رحمت که خدای تعالی بر خلق نثار کند و از بس کبایر عظیم که درگذرد»، و گفت، «هرکه از خانه بیرون آید بر اندیشه حج و در راه بمیرد تا قیامت هر سالی وی را مزد حجی و عمره می نویسند و هر که در مکه بمیرد یا در مدینه، وی را نه عرض بود نه حساب» و گفت، «یک حج مبرور بهتر از دنیا و هرچه در وی است و وی را هیچ جزا نیست مگر بهشت» و گفت، «هیچ گناه عظیمتر از آن نیست که کسی به عرفه بایستد و گمان برد که آمرزیده نیست».
و علی بن موفق یکی از بزرگان بوده است، گفت، «یک سال حج کردم، شب عرفه دو فرشته به خواب دیدم که از آسمان فرود آمدند با جامه های سبز، یکی دیگر را گفت، دانی که امسال حاج چند بودند؟ گفت، ششصد هزار بودند گفت، دانی که حج چندتن پذیرفتند؟ گفت، نی، گفت، حج شش تن پذیرفتند و بس گفت، از خواب درآمدم از اهول این سخن و سخت اندوهگین گشتم و گفتم، « من به هیچ حال از این شش تن نباشم»، در این اندیشه و اندوه به مشعرالحرام رسیدم و به در خواب شدم همان همان دو فرشته را دیدم که همان حدیث با یکدیگر گفتند آنگاه آن یکی گفت، «دانی که حق تعالی امشب چه حکم کرده است میان خلق؟ گفت، نی، گفت، به هر یکی از آن شش تن صدهزار ببخشید و در کار ایشان کرد پس از خواب بیدار شدم شادان و شکر کردم خدای را تعالی»، و رسول گفت، (ص)، که حق تعالی وعده داده است که هر سالی ششصد هزار بنده این خانه را زیارت کنند به حج و اگر کمتر از این باشند، از ملایکه چندانی بفرستند که این عدد تمام شود و کعبه را حشر کنند چون عروسی که جلوه خواهد کرد و هرکه حج کرده باشد گرد وی گردد و دست در پرده های وی زند تا آنگاه که در بهشت شود و ایشان با وی در بهشت شوند.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۳ - فضیلت تهلیل و تسبیح و تحمید و صلوات و استغفار
رسول (ص) می گوید، «هر نیکویی که بنده کند در ترازو نهند روز قیامت مگر کلمه لااله الالله، اگر ورا در ترازو نهند برابر هفت آسمان و هفت زمین و آنچه در وی است زیادت آید و گفت«گوینده لا اله الا الله اگر صادق بود در آن و بسیاری خاک زمین گناه دارد، از وی درگذارند»، و گفت، «هرکه لااله الالله به اخلاص گفت، در بهشت شود»و گفت، «هرکه بگوید لااله الالله وحده لا شریک له: له الملک و له الحمد و هو علی کل شی قدیر هر روز صد بار برابر ده بنده باشد که آزاد کرده بود، صد نیکی در دیوان وی بنویسند و صد بدی پاک کنند. حرزی بود این کلمه وی را از شیطان تا شبانگاه».
و در صحیح است که هرکه این کلمه بگوید، چنان بود که چهار بنده از فرزندان اسمعیل آزاد کرده بود از بندگی و رسول می گوید (ص) که هرکه در روزی صد بار بگوید سبحان الله و بحمده، همه گناهان وی عفو کنند، اگرچه بسیاری کف دریا بود و گفت، «هرکه پس هر نمازی سی و سه بار بگوید که سبحان الله و سی و سه بار الحمدلله و سی و سه بار الله اکبر، و ختم کند صد بار تمام بدین کلمه، «لااله الاالله وحده لا شریک له: له الملک و له الحمد و هو علی کل شی قدیر» همه گناهان وی بیامرزند و اگر به بسیاری کف دریا بود.»
روایت کنند که مردی به نزدیک رسول (ص) آمد و گفت، «دنیا مرا فرو گذاشت، تنگدست و درویش شدم و درماندم، تدبیر من چیست؟» گفت، «کجایی تو از صلوات ملایکه و تسبیح خلق که روزی بدان یابند؟» گفت، «آن چیست یا رسول الله؟» گفت، «سبحان الله العظیم، سبحان الله و بحمده استغفرالله، هر روزی صد بار بگوی پیش از نماز بامداد و پس از صبح تا دنیا روی به تو نهد اگر خواهی و اگر نه، حق تعالی از هر کلمه ای فرشته آفریند که تسبیح می کنند تا قیامت و ثواب آن تو را باشد.» و رسول گفت (ص)، «من این کلمات بگویم دوست تر دارم از هرچه در زیر گردش آفتاب است»، و گفت، «دوست ترین کلمات نزدیک خدای تعالی این چهار کلمه است» و گفت، «دو کلمه است که آن سبک است بر زبان و گران است در میزان، و محبوب است نزد رحمان: «سبحان و بحمده سبحان الله العظیم و بحمده.»
و فقرا رسول (ص) را گفتند، «توانگران ثواب آخرت همه بردند، هر عبادتی که ما می کنیم ایشان نیز می کنند و ایشان صدقه می دهند و ما نمی توانیم.» گفت، «شما را به سبب درویشی، هر تسبیحی و تهلیلی و تکبیری صدقه است و هر امر به معروفی و نهی از منکری صدقه است و اگر یکی از شما لقمه ای در دهان اهل خویش نهد صدقه است.» و بدان که فضیلت تسبیح و تحمید در حق درویشان، زیادت بدان است که دل درویش به ظلمت دنیا تاریک نباشد و صافی تر بود. یک کلمه که وی بگوید همچون تخمی باشد که در زمین پاک افکنند، اثر بسیار کند و ثمره بسیار دهد و ذکر در دلی که به شهوت دنیا آگنده بود، همچون تخمی باشد که در شورستان اثر کمتر کند.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۵۳ - فایده های مال
اما فایده های مال دو قسم است: یکی دنیاوی و این را به شرح حاجت نبود که همه کس شناسد و دیگر دینی است و آن سه نوع است:
نوع اول آن است که بر خویشتن نفقه کنی یا اندر عبادت یا اندر ساز عبادت. اما عبادت چون حج و غزا بود که مالی که بر خویشتن به کار برد، اندر عین عبادت بود. و اما آنچه اندر ساز عبادت بود نان جامه و قدر کفایت بود که بدان قوت عبادتها و فراغت همه عبادتها حاصل آید که هرچه جز بدان به عبادت نتوان رسید آن نیز عین عبادت بود و هرکه را قدر کفایت نبود همه روز به تن و به دل به طلب کفایت مشغول بود و از عبادت که لبالب آن ذکر و فکر است بازماند، پس قدر کفایت که برای فراقت عبادت بود و از فواید دین بود و از جمله دنیا نباشد و این در نیت و اندیشه بگردد تا قبله دل چه بود. اگر قبله فراغت راه آخرت بود قدر کفایت زاد راه بود و هم از راه بود.
شیخ ابوالقاسم گرگانی رحمهم الله را ضیاعی بود حلال که از آن کفایت وی آمدی. یک روز غله آورده بودند. از خواجه ابوعلی فارمدی رحمهم الله شنیدم که از آن غله یک مشت برگرفت و گفت این با توکل بیشتر متوکلان عوض نکنم و به حقیقت این کسی شناسد که به مراقبت دل مشغول بود که بداند که فراغت از کفایت چه مددها دهند در رفتن راه دین را.
نوع دوم آن که به مردمان دهند. و این چهار قسم بود:
قسم اول صدقه بود و ثواب آن و برکات دعای درویشان و همت ایشان و خشنودی ایشان اندر دین و دنیا بزرگ بود و کسی که مال ندارد از این عاجز بود.
قسم دوم مروت باشد که میزبانی کند با برادران، اگرچه توانگر بودند. نیکویی کند و هدیه دهد و مواسات کند و به حق مردمان قیام کند و رسمها به جای آورد که این اگرچه با توانگران بود محمود باشد و صفت سخا بدین حاصل آید و سخا بزرگترین اخلاق است چنان که مدح وی بیابد.
قسم سیم آن که عرض خویش بدان نگاه دارد، چنان که مثلا به شاعر دهد، به عوان دهد و به کسانی که به وی طمع دارند و اگر ندهد زبان دراز کنند و غیبت گویند و فحش دهند. و رسول (ص) گفته است، «هرچه بدان عرض خویش از زبان بدگویان نگاه دارند آن صدقه ای بود که راه غیبت و فحش بر ایشان بسته بود. آفت دلمشغولی بدان از خویشتن بازداشته بود که اگر نکند باشد که وی نیز اندر مکافات آید و عداوت نیز دراز شود و این نیز جز به مال نتوان کرد.
قسم چهارم آن که به کسانی دهد که خدمت وی کنند که هرکس که همه کارهای خویش به دست خویش کند چون رفتن و شستن و پختن و خریدن و ساختن و غیر آن، همه روزگار وی بشود. و فرض عین هرکسی آن است که دیگری بدان قیام نتوان کرد و آن ذکر و فکر است و هرچه نیابت را بدان راهی است روزگار بدان ببردن دریغ بود که عمر مختصر است و اجل نزدیک و راه سفر آخرت دراز و زاد وی بسیار باید. و هر نفسی غنیمتی بزرگ است به هیچ کار که از آن گریز بود مشغول نباید بود و این جز به مال راست نیاید که اندر وجه خدمتکاران کند تا این رنجها از وی بازداند. و کارها به نفس خویش سبب ثواب بود ولیکن این کار کسی بود که درجه وی چنان باشد که طاعت وی به تن باشد نه به دل، اما کسی که اهل معاملت بود به طریق علم، وی باید که دیگری کند تا سبب فراغت وی بود به کاری که عزیز از آن بود که به تن کند.
نوع سیم آن بود که به کسی معین ندهد ولیکن خیرات عام کند، چون پلها و رباطها و مساجد و بیمارستان و وقف بر درویشان و غیر این، خیرات عام بود و روزگار دراز بماند و دعا و برکت از پس مرگ وی همی رسد. و این نیز جز به مال نتوان کرد. این است فواید مال اندر دین.
اما فواید وی اندر دنیا پوشیده نیست که بدان عزیز بود و مکرم شود و از خلق بی نیاز بود و خلق به وی حاجتمند باشند و دوستان و برادران بسیار به دست آورد و در دل همگان محبوب بود و به چشم حقارت به وی ننگرند و امثال این.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۶۲ - پیدا کردن افسون مال
بدان که مثل مال همچون مار است که اندر وی زهر و تریاک است چنان که گفتیم و هرکه افسون مار نداند و دست به وی برد هلاک شود. و بدان سبب است که روا نیست که کسی گوید اندر صحابه کسانی بودند که توانگر بودند چون عبدالرحمن بن عوف رضی الله عنه پس در توانگری عیبی نیست و این همچنان بود که کودکی معزمی می بیند که دست فرا مار کند و اندر سله جمع همی کند. پندارد که از آن همی برگیرد که نرم است و اندر دست خوش است. وی نیز به گرفتن ایستد و ناگاه هلاک شود.
و افسون مال پنج است:
اول آن که بدانی که مال را به چه آفریده اند، چنان که گفتیم که برای ساز قوت و جامه و مسکن که ضرورت تن آدمی است. و تن برای حواس است و حواس برای عقل است و عقل برای دل تا به معرفت حق تعالی آراسته شود. چون این بدانست، دل اندر وی به قدر مقصود وی بندد و اندر آن مقصود حکمت وی به کار دارد.
دوم آن که جهت دخل نگاه دارد تا از حرام و شبهت و از جهتی که اندر مروت قدح کند چون رشوت و گدایی و مزد حمامی و امثال این نبود.
سوم آن که مقدار وی نگاه دارد تا پیش از حاجت جمع نکند و هرچه زیادت از حاجت است که نه برای زاد راه دین بدان حاجت است حق اهل حاجت شناسد. چون محتاجی پدید آید زیادت از حاجت از آن وی است. از وی بازنگیرد. اگر قوت ایثار ندارد اندر محل حاجت تقصیر نکند.
چهارم آن که خرج نگاه دارد تا جز به اقتصار به کار نبرد و به اندک قناعت کند و به حق خرج کند که خرج کردن نه به حق همچون کسب کردن نه از حق است.
پنجم آن که نیت اندر دخل و خرج نگاهداشت درست کند و نیکو. آنچه به دست آورد برای فراغت عبادت به دست آورد و آنچه دست بدارد برای زهد و استحقار دنیا دست بدارد و برای آن تا دل از اندیشه وی صیانت کند که به ذکر حق تعالی پردازد و آنچه نگاه دارد برای حاجتی مهم نگاه دارد که اندر راه دین بود و اندر فراغت راه دین. و منتظر حاجت باشد تا خرج کند و چون چنین کند مال وی را زیان ندارد و نصیب وی از مال تریاق باشد نه زهر.
و برای این گفت علی مرتضی (ع)، «اگر کسی هرچه روی زمین مال است به دست آورد وی زاهد است اگرچه توانگرترین خلق است و اگر به ترک همه بگوید و نه برای حق تعالی است، وی زاهد نیست». باید که نیت کار عبادت و راه آخرت بود تا بر حرکت که کند. اگر همه قضای حاجت بود یا طعام خوردن بود، همه عبادت بود و بر همه ثواب یابد که راه دین را به همه حاجت است، ولیکن کار نیست دارد. و چون بیشتر خلق از این عاجز باشند و این افسون و عزایم نشناسند و اگر شناسند به کار ندارند، اولیتر آن بود که از مال بسیار دور بوند تا توانند که اگر بسیاری مال سبب بطر و غفلت نبود، آخر از درجات آخرت کمتر بکند و این خسرانی تمام باشد.
و چون عبدالرحمن عوف رضی الله عنه فرمان یافت، بسیار مال از وی بماند. بعضی از صحابه گفتند که ما از وی همی ترسیم از این مال بسیار که گذاشت. کعب اخبار گفت، «سبحان الله! چه می ترسید؟ مالی که از حلال به دست آورد و به حق خرج کرد و آنچه بگذاشت حلال بود چه بیم بود؟» خبر به بوذر رسید. بیرون آمد. خشمناک شد و استخوان شتری به دست گرفت و کعب را همی جست تا بزند. کعب بگریخت و به سرای عثمان اندر شد و در پس پشت وی پنهان شد. بوذر اندر شد و گفت، «هان ای جهود! به چه تو همی گوئی چه زیان بدان که از عبدالحمن عوف بازماند؟ و رسول (ص) یک روز به اُحُد همی شد و من با وی بودم. گفت: یا بوذر! یا رسول الله! گفت: مالداران کمترین و واپس ترینانند اندر قیامت، الا آن که از راست و چپ و پیش و پس اندر راه حق تعالی نفقه کنند. یا بوذر نخواهم که مرا چند کوه احد زر باشد و هم در راه خدای تعالی نفقه کنم و آن روز که بمیرم از من دو قیراط بازماند. رسول (ص) چنین گفته باشد و تو جهود به چه چنین گوئی؟ دروغ زنی؟» این بگفت و هیچ کس وی را جواب نداد.
یک روز کاروانی شترعبدالحمن از بازرگانی از یمن بازرسیدند. بانگ و غلبه اندر مدینه افتاد. عایشه رضی الله عنه گفت، «این چیست؟» بگفتند که شتران عبدالرحمن اند. گفت، «راست گفت رسول (ص)». خبر به عبدالرحمن رسید. بدین کلمه دلمشغول شد. اندر وقت پیش عایشه آمد و گفت، «یا عایشه! رسول چه گفت؟» گفت، «رسول گفت بهشت به من نمودند. درویشان و اصحاب را دیدم همی شدند و همی دویدند به شتاب و هیچ توانگر را ندیدم مگر عبدالحمن عوف را که نمی توانست رفت. همی خزید به دست و پای تا اندر بهشت شد». عبدالرحمن گفت، «این شتران و هرچه بر این شتران است سبل کردم و جمله غلامان را آزاد کردم تا باشد که من نیز با ایشان به هم بتوانم رفت». رسول (ص) گفت، «پیشین کس از توانگران امت من که به بهشت شوند تو باشی. اندر نتوانی شد مگر به جهد و حیله و خزیدن».
و از بزرگان یکی همی گوید که نخواهم که هر روز هزار دینار کسب کنم از حلال و اندر راه حق تعالی نفقه کنم و اگر چه بدان از نماز و جماعت بازنمانم. گفتند چرا؟ گفت تا اندر موقف سوال نگویند: بنده من از کجا آوردی و به چه خرج کردی و به چه نفقه کردی؟ گفت طاقت آن سوال و حساب ندارم.
رسول (ص) گفت، «مردی را بیاورند روز قیامت که مال از حرام کسب کرده باشد و به حرام خرج کرده و به دوزخ برند. و دیگری را بیاورند که از حلال کسب کرده باشد و به حرام خرج کرده و به دوزخ برند. و دیگری را بیاورند که از حرام کسب کرده باشد و به حلال خرج کرده و به دوزخ برند. پس چهارم را بیاورند که از حرام کسب کرده باشد و به حلال و به حق خرج کرده. گویند این را بدارید که اندر طلب این مال تقصیر کرده بود اندر طهارتی یا اندر رکوعی یا اندر سجودی و نه به وقت خویش و نه به شرط کرده باشد. گوید یارب از حلال کسب کردم و به حق خرج کردم و اندر هیچ فریضه تقصیر نکردم. گوید باشد که جامه ابریشمین و اسب و تجمل داشته باشی و بر سبیل فخر و بارنامه بخرامیده باشی. گوید بارخدایا اندر هیچ فریضه تقصیر نکردم و بدین مال تفاخر نکردم. گوید باشد که اندر حق یتیمی یا مسکینی یا همسایه یا خویشی تقصیر کرده باشی. گوید بارخدایا از حلال به دست آوردم و به حق خرج کردم و اندر فرایض تقصیر نکردم و مال فخر نکردم و اندر حق همه تقصیر نکردم.
پس این همه بیایند و در وی آوزند و گویند بارخدایا وی را اندر میان ما مال دادی نعمت. وی را از حق ما بپرس. از یک یک بپرسند اگر هیچ تقصیر نکرده باشد گویند اکنون بایست و شکر این نعمت بیاور و به هر لقمه که بخوردی و به هر لذتی که بیافتی شکر آن بیاور، همچنین می پرسند. و بدین سبب بوده است که هیچ بزرگی را اندر توانگری رغبت نبوده است که اگر عذاب نباشد حساب باشد بدین صفت، بلکه رسول (ص) که قدوه امت است درویشی برای این اختیار کرد تا امت بشناسند که درویشی بهتر از توانگری.
عمران حصین گوید که مرا با رسول (ص) گستاخی بود. یک روز گفت، «بیا تا به عیادت فاطمه شویم». چون به در خانه وی رسیدیم در بزد و گفت، «السلام علیکم! درآیم؟» گفت، «درآی» گفت، «من و آن تن که با من است؟» گفت، «یا رسول الله بر همه اندام من هیچ چیز نیست مگر گلیمی کهنه». گفت، «بر سر اندر گیر و به خویشتن فراگیر». گفت، «اگر برگیرم پای برهنه بماند». ازاری کهنه به وی داد که این سر فراگیر. پس اندر شد و گفت، «چگونه ای فرزند عزیز؟» وی گفت، «سخت بیمار و دردمند و رنج از آن زیادت همی شود که گرسنه ام با این بیماری و هیچ چیز ندارم و نمی یابم که بخرم و طاقت گرسنگی نمی دارم». رسول الله بگریست و گفت، «جزع مکن که به خدای که سیم روز است که هیچ نچشیده ام و من بر خدای تعالی از تو گرامی ترم و اگر خواستی بدادی ولیکن آخرت بر دنیا اختیار کرده ام». آنگاه دست بر دوش وی زد و گفت، «بشارت باد تو را که سیده زنان اهل بهشتی». گفت، «آسیه زن فرعون و مادر عیسی، مریم چه اند؟» گفت، «هریکی از ایشان سیده زنان عالم خویش اند و تو سیده زنان همه عالمی. و شما همه اندر خانه ها باشد به قصب آراسته و اندر وی نه بانگ و نه رنج و مشغله. پس گفت، «بسنده کن به پسر عم من و شوهر خویش که تو را جفت کسی کرده ام که سید است اندر دنیا و سید است اندر آخرت.
و روایت کرده اند که مردی با عیسی (ع) گفت، «خواهم که اندر صحبت تو باشم». با وی به هم برفتند تا به کنار جوی و سه نان داشتند. مرد یکی بذر دید و عیسی (ع) به کناره جو شده بود. چون بازآمد نان ندید. گفت، «که برگرفت؟» گفت، «ندانم». پس از آنجا بگذشتند. آهویی همی آمد با دو بچه. عیسی (ع) یکی را آواز داد. نزدیک وی آمد وی را بکشت و اندر وقت بریان شد و هردو سیر بخوردند. پس گفت، «زنده شو». زنده شد به فرمان خدای تعالی. پس آن مرد را گفت، «بدان خدای که این معجزه به تو نمود بگو تا نان کجا شد؟» گفت، «ندانم». از آنجا برفتند. به رودی آب رسیدند. عیسی (ع) دست وی بگرفت و هردو بر روی آب بگذشتند. گفت، «بدان خدای که این معجزه به تو نمود. بگو تا نان کجا شد؟» گفت، «ندانم. از آنجا برفتند و به جائی رسیدند که ریگ بسیار بود. عیسی (ع) آن ریگ جمع کرد و گفت، «به فرمان خدای زر کرد». همه زر شد. پس سه قسمت کرد و گفت، «یک قسمت مرا و یک قسمت تو را و یک قسمت آن را که نان دارد». مرد از حرص زر که بدید مقر آمد که نان من دارم. عیسی (ع) گفت، «هر سه تو را» و به وی بگذاشت و برفت. دو مرد فراوی رسیدند و خواستند که وی را بکشند و زر ببرند. گفت، «مرا مکشید و هریکی از ما سیکی برگیرد». پس گفتند، «یکی را بفرستیم تا ما را طعامی آرد». این مرد بشد و طعام خرید و با خویش گفت، «افسوس باشد که این زر ببرند. من زهر اندر این طعام کنم تا ایشان بخورند و بمیرند و من جمله زر برگیرم». و آن دو کس گفتند، «چه بوده است که زر به وی باید داد؟ چون بازآید وی را بکشیم و زرها برگیریم». چون بازآمد وی را بکشتند و ایشان هردو طعام بخوردند و بمردند. زر جمله بماند. عیسی (ع) بر آنجا بگذشت. زر جمله آنجا دید و هرسه کشته. گفت، «یا اصحاب! دنیا چنین باشد. از وی حذر کنید». پس از این حکایت معلوم شد که اگر استاد باشد و معزم باشد اولیتر که اندر مال ننگرد و گرد وی نگردد مگر به قدر حاجت که مار افساء را آخر هلاک به دست مار بود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۶۰ - پیدا کردن آنچه به نیت بگردد از اعمال
بدان که اعمال سه قسم است: طاعات و معاصی و مباحات و باشد که از این که رسول (ص) گفت، «الاعمال بالنیات» پندارند که معصیت نیز به نیت خیر از جمله خیرات شود و این خطاست. بلکه این قسم نیت را در وی اثر نیست، ولکن نیت بد وی را خبیث تر گرداند. مثال ین چنان است که کسی غیبت کند برای شادی دل کسی یا مسجد و رباط و مدرسه کند از مال حرام و گوید نیت من خیر است و این قدر نداند که قصد خیر کردن به شری دیگری باشد. اگر داند خود فاسق است و اگر پندارد که این خیری است هم فاسق است که طلب علم فریضه است و بیشتر هلاک خلق از جهل است.
و از این گفت سهل تستری که هیچ معصیت عظیم تر از جهل نیست. و جهل به جهل از جهل عظیمتر که چون نداند که نداند هرگز نیاموزد و آن حجاب و سد وی گردد. و همچنین تعلیم کردن شاگردی را که دانی مقصود وی آن است تا از قضا و اوقاف و مال ایتام و مال سلطان دنیا به دست آورد و به مباحات و منافست مشغول شود حرام است. و اگر مدرس گوید: نیت من نشر علم است اگر وی در فساد به کار دارد من ماخوذ نیت خویش باشم. این جهل محض باشد و همچون کسی باشد که شمشیری به کسی بخشد که راه زند و انگور به کسی بخشد که خمر کند. و گوید مقصود من سخاوت است و خدای تعالی هیچ خلق دوست تر از سخاوت ندارد.
این از جهل وی بود، بلکه چون داند که راه خواهد زدن شمشیر از دست وی بیرون باید کرد. چگونه روا بود که به وی دهد؟ و همه سلف به خدای تعالی پناهیده اند از عالم فاجر و هر شاگردی که از وی اثر معصیت دیده اند مهجور بکرده اند تا احمد بن حنبل شاگردی قدیم را مهجوری کرد به سبب آن که بیرون سرای در کاهگل گرفت و گفت یک ناخن از شاهراه مسلمانان فراگرفتی نشاید علم آموختن. پس معصیت به نیت نگردد، بلکه خیر از آن بود که فرمان بر آن بود.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۶۲ - قسم سیم مباحات بود
و هیچ عاقل مبادا که غافل وار چون بهایم در مباحات می رود و از نیت نیکو غافل ماند که خسران آن عظیم بود که از همه حرکات سوال خواهند کرد و در همه مباحات حساب خواهد بود. اگر نیت بد بود بر وی بود و اگر نیت نیک بود وی را بود و اگر نه سر به سر بود، ولکن وقت ضایع کرده باشد که بدان صرف کرده باشد و از وی فایده نگرفته و خلاف کرده باشد این آیت را که «ولاتنس نصیبک من الدنیا» یعنی که دنیا گذران است. تو نصیب خود از وی بستان تا با تو بماند.
و رسول (ص) گفت، «بنده را بپرسند از هرچه کرده باشد، تا آن قدر که سرمه در چشم کند یا باری کلوخ به انگشت بمالد یا دست فراجامه برادری کند».
و علم نیت مباحات نیز دراز است، بباید آموخت. و مثال این آن که بوی خوش به کار داشتن مباح است و روا بود که کسی روز آدینه به کار دارد و قصد وی تفاخر بود به توانگری یا ریای خلق یا جای جستن دل زنان بیگانه بر اندیشه فساد. و امانتهای نیکو آن بود که قصد حرمت داشت و تعظیم خانه خدای کند و نیت راحتی کند که به همسایگان وی رسد تا آسوده شوند و آن که بوی ناخوش از خود دور کند تا رنجور نشوند و یا در معصیت غیبت نیفتند. و نیت آن کند که دماغ را قوت دهد تا صافی شود و بر فکر و ذکر قادرتر شود. این و امثال این نیت فراز آید کسی را که قصد خیرات بر وی غالب بود. و از این هریکی قربتی بود.
و بزرگان سلف چنین بوده اند که قصد کرده اند تا ایشان را بر نان خوردن و به طهارت جای شدن و با اهل صحبت کردن در هر یکی نیتی بود که هیچ چیز خالی از آن نیست که نه سبب خیری است، چون آن خیر مقصود خود سازد آن ثواب حاصل آید، چنان که از صحبت اهل نیت فرزند کند که تکثر امت مصطفی (ص) بود. و نیت راحت اهل کند و نگاهداشت ایشان و خویش از معصیت. و سفیان ثوری یک روز جامه باشگونه در پوشیده بود. وی را گفتند. دست فرا کرد تا راست کند، پس بازایستاد و گفت، «این برای خدای درپوشیدم نخواهم که نه برای خدای بگردانم».
و زکریا (ع) جایی مزدور بود. قومی در نزدیک وی شدند و نان می خورد، ایشان را نگفت که بخورید تا تمام بخورید. آنگاه بگفت اگر تمام نخوردمی از کار ایشان عاجز آمدی و تمام نکردمی و از برای سنتی فریضه ای دست بداشتمی. سفیان ثوری نان می خورد. یکی درشد. وی را نگفت بخور تا تمام بخورد. پس گفت، «اگر نه آن بودی که وام کرده بودم تو را گفتمی بخور». و گفت، «هرکه کسی را گوید که بخور و به دل آن را کاره باشد، اگر آن کس نخورد یک بزه بکرد و آن نفاق است و اگر بخورد دو بزه کرد: یکی نفاق و دیگر آن که وی را در خوردن چیزی افگند که اگر دانستی نخوردی، با وی خیانت کرد»
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۶۷ - فصل (غش در عبادت چهار درجه دارد)
بدان که گفته اند زیرکان که دو رکعت نماز از عالمی فاضلتر از عبادت یک ساله جاهل، برای آن که جاهل آفات عمل نداند و آمیختگی وی به اغراض نداند و همه را خالص پندارد که غش در عبادت هم چون غش است در زر که بعضی باشد که صیرفی نیز در غلط افتاد الا صیرفی استاد، اما همه جاهلان خود پندارند که زر آن باشد که زرد بود و صورت زر دارد.
و غش در عبادت که اخلاص را ببرد چهار درجه دارد. بعضی پوشیده تر و غامض تر است و این در ریا صورت کنیم تا پیدا شود. درجه اول آن که بنده نماز همی کند قومی فرا رسند. شیطان گوید نیکوتر کن تا ملامت نکنند و این خود ظاهر است. درجه دوم آن که این بشناسد و از این حذر کند. شیطان گوید نیکوتر کن تا به تو اقتدا کنند و تو را ثواب باشد به اقتدا کردن ایشان و باشد که این عشوه بخرد و نداند که ثواب اقتدا آن وقت باشد که نور خشوع وی به دیگران سرایت کند، اما چون خاشع نباشد و دیگران چنان پندارند ایشان را ثواب بود و وی به نفاق خویش ماخوذ بود.
درجه سیم آن که بدانسته باشد که در خلوت برخلاف ملاء نماز کردن نفاق است. خویشتن را در خلوت بر آن راست بنهد که نماز نیکو کند تا در ملاء همچنان تواند کرد و این غامض تر است و هم ریاست ولیکن این روی و ریا وی را در خویشتن می باید که از خویشتن شرم می دارد که در تنهایی مخالف جمع باشد، برای آن است که در ملاء نیکو کند، در تنهایی نیز چنان می کند و پندارد که از ریای ملاء برست و به حقیقت خود در تنهایی نیز مرایی باشد.
درجه چهارم و این پوشیده تر است آن که بداند که خشوع در خلاء و ملاء برای خلق به کار نیاید. شیطان وی را گوید، «از عظمت حق تعالی بازاندیش. مگر نمی دانی که کجا ایستاده ای؟» تا باز اندیشد و خاشع شود و در چشم مردمان آراسته شود. اگر چنان است که در خلوت این چنین خاطر بود بر دل وی به عادت درنیاید سبب این ریاست، ولکن شیطان وی را بدین دست بیرون آورد تا پوشیده بماند. چون از عظمت آن وقت یاد آورد که خلق را بیند به کار نیاید، بلکه باید که نظر همه خلق و نظر ستوری نزدیک وی برابر باشد، اگر هیچ فرق یابد هنوز از ریا خالی نیست. این مثال در ریا بگفتیم. در اغراض دیگر که پیش از این بگفته ایم همچنین تلبیس بسیار است. و هرکه این دقایق نشناسد مزدور بی مزد بود، جان می کند و آنچه می کند ضایع است، و در حق وی است این، «و بدالهم من الله مالم یکونوا یحتسبون».
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۹۰ - فصل (ادخار برای چه کسانی اولی تر است)
بدان که اگر کسی چنان بود که ادخار نکند دل وی مضطرب خواهد شد و چشم بر خلق خواهد داشت، وی را ادخار اولی تر. بلکه اگر چنان بود که دل وی آرام نگیرد و به ذکر و فکر مشغول نشود، مگر که ضیاعی دارد که کفایت وی درآید، وی را این اولیتر که به قدر کفایت ضیاع دارد که مقصود از این همه دل است تا به ذکر خدای تعالی مستغرق شود. و بعضی از دلها چنان است که بودن مال وی را مشغول دارد و در درویشی شاکر بود، این شریف بود، و بعضی آن که بی قدر کفایت شاکر نبود، این کس را ضیاع اولیتر، اما آن که بی زیادتی و تحمل شاکر نباشد، این دل نه از جمله دلهای اهل دین است، این خود در حساب نیاید.
خواجه نصیرالدین طوسی : مقالت دوم در تدبیر منازل
فصل دوم
چون نوع مردم به ادخار اقوات و ارزاق مضطر است، چنانکه در فصل گذشته یاد کردیم، و بقای بعضی اقوات در زمانی بیشتر ناممکن، پس به جمع مالابد و اقتنای مایحتاج از هر جنسی احتیاج افتاد، تا اگر بعضی اجناس در معرض تلف آید بعضی که از فساد دورتر بود بماند، و به سبب ضرورت معاملات و وجوه اخذ و اعطا، چنانکه در مقاله گذشته گفته ایم، به دینار که حافظ عدالت و مقوم کلی و ناموس اصغر است حاجت بود، و به عزت وجود او و معادلت اندکی از جنس او با بسیاری از دیگر چیزها، مؤونت نقل اقوات از مساکن به مساکن دورتر مکفی شد، بدان وجه که، چون نقل اندک او که قیمت اقوات بسیار بود قائم مقام نقل اقوات بسیار بود، از کلفت و مشقت حمل آن استغنا افتد، و همچنین به رزانت جوهر و استحکام مزاج و کمال ترکیب او که مستدعی بقا بود ثبات و قوام فواید مکتسب صورت بست، چه استحالت و فنای او مقتضی احباط مشقتی بود که در طریق کسب ارزاق و جمع مقتنیات افتاده باشد، و به قول او به نزدیک اصناف امم شمول منفعت او همگنان را منظوم شد، و بدین دقایق حکمت کمالی که در امور معیشت تعلق به طبیعت داشت لطف الهی و عنایت یزدانی از حد قوت به حیز فعل رسانید، و آنچه تعلق به صناعت دارد مانند دیگر امور صناعی با نظر و تدبیر نوع انسانی حواله افتاد.
و بعد از تقدیم این مقدمه گوییم: نظر در حال مال بر سه وجه تواند بود، یکی به اعتبار دخل، و دوم به اعتبار حفظ، و سیم به اعتبار خرج. اما دخل یا سبب آن به کفایت و تدبیر منوط بود یا نبود. اول مانند صناعات و تجارات، و دوم مانند مواریث و عطایا. و تجارت، به سبب آنکه به مایه مشروط بود، و مایه در معرض تعرض اسباب زوال، در وثوق و استمرار از صناعت و حرفت قاصر باشد.
و در اکتساب، بر جمله سه شرط رعایت باید کرد، اول احتراز از جور، و دوم احتراز از عار، و سیم احتراز از دناءت، اما جور مانند آنچه به تغلب یا تفاوت وزن وکیل یا طریق اخداع و سرقه بدست آرند، و اما عار مانند آنچه به مجون و مسخرگی و مذلت نفس بدست آرند، و اما دناءت مانند آنچه از صناعتی خسیس بدست آرند با تمکن از صناعتی شریف.
و صناعات سه نوع بود، یکی شریف، و دوم خسیس، و سیم متوسط. اما صناعات شریفه صناعتهایی بود که از حیز نفس باشد نه از حیز بدن، و آن را صناعات احرار و ارباب مروت خوانند، و اکثر آن در سه صنف داخل باشد: اول آنچه تعلق به جوهر عقل دارد، مانند صحت رای و صواب مشورت و حسن تدبیر، و این صناعت وزرا بود؛ و دوم آنچه تعلق به ادب و فضل دارد، مانند کتابت و بلاغت و نجوم و طب و استیفا و مساحت، و این صناعت ادبا و فضلا بود؛ و سیم آنچه تعلق به قوت و شجاعت دارد، مانند سواری و سپاهی گری و ضبط ثغور و دفع اعدا، و این صناعت فروسیت بود.
و اما صناعات خسیسه هم سه نوع بود: یکی آنچه منافی مصلحت عموم مردم بود مانند احتکار و سحر، و این صناعت مفسدان بود؛ و دوم آنچه منافی فضیلتی از فضائل باشد، مانند مسخرگی و مطربی و مقامری، و این صناعت سفها بود؛ و سیم آنچه مقتضی نفرت طبع بود، مانند حجامی و دباعی و کناسی، و این صناعت فرومایگان بود. و به حکم آنکه احکام طبع را به نزدیک عقل قبولی نبود صنف آخر از این اصناف در عقل قبیح نباشد، و باید که از جهت ضرورت جمعی بدان قیام نمایند و دو صنف اول قبیح بود و ازان منع کنند.
و صناعات متوسط دیگر انواع مکاسب و اصناف حرفتها بود، و بعضی ازان ضروری بود مانند زراعت، و بعضی غیرضروری مانند صیاغت، و همچنین بعضی بسیط بود مانند دروگری و آهن گری، و بعضی مرکب بود مانند ترازوگری و کاردگری.
و هر که به صناعتی موسوم شود باید که در آن صناعت تقدم و کمال طلب کند، و به مرتبه نازل قناعت ننماید، و به دناءت همت راضی نشود. و بباید دانست که مردم را هیچ زینت نیکوتر از روزی فراخ نبود، و بهترین اسباب روزی صناعتی بود که بعد از اشتمال بر عدالت به عفت و مروت نزدیک باشد و از شره و طمع و ارتکاب فواحش و تعطیل افگندن در مهمات دور. و هر مال که به مغالبه و مکابره و استکراه غیر و تبعه عار و نام بد و بذل آبروی و بی مروتی و تدنیس عرض و مشغول گردانیدن مردمان از مهمات بدست آید احتراز ازان واجب بود و اگرچه مالی خطیر بود. و آنچه بدین شوائب ملوث نبود آن را صافی تر و مهناتر و میمون تر و با برکه تر باشد شمرد و اگرچه به مقدار حقیر بود.
و اما حفظ مال بی تثمیر میسر نشود، چه خرج ضروریست و دران سه شرط نگاه باید داشت: اول آنکه اختلالی به معیشت اهل منزل راه نیابد؛ و دوم آنکه اختلالی به دیانت و عرض راه نیابد، چه اگر اهل حاجت را با وجود ثروت محروم گذارد در دیانت لایق نبود، و اگر از ایثار بر اکفاء و متعرضان عرض اعراض کند از همت دور باشد؛ و سیم آنکه مرتکب رذیلتی مانند بخل و حرص نگردد.
و چون این شرایط رعایت کند حفظ به سه شرط صورت بندد: اول آنکه خرج با دخل مقابل نبود، و ازان زیادت نیز نبود بل کمتر بود؛ و دوم آنکه در چیزی که تثمیر آن متعذر بود، مانند ملکی که به عمارت آن قیام نتوان کرد، و جوهری که راغب آن عزیزالوجود بود، صرف نکند؛ و سیم آنکه رواج کار طلبد، و سود متواتر و اگرچه اندک بود بر منافع بسیار که بر وجه اتفاق افتد اختیار کند.
و عاقل باید که از ذخیره نهادن اقوات و اموال غافل نباشد تا در اوقات ضرورت و تعذر اکتساب، مانند قحط سالها و نکبات و ایام امراض، صرف کند؛ و گفته اند أولی چنان باشد که شطری از اموال نقود و اثمان بضاعات باشد، و شطری اجناس و امتعه و اقوات و بضاعات، و شطری املاک و ضیاع و مواشی، تا اگر خلل به طرفی راه یابد از دو طرف دیگر جبر آن میسر شود.
و اما خرج و انفاق باید که دران از چهار چیز احتراز کند: اول لؤم و تقتیر، و آن چنان بود که در اخراجات نفس و اهل تنگ فرا گیرد یا از بذل معروف امتناع نماید؛ و دوم اسراف و تبذیر، و آن چنان بود که در وجوه زواید مانند شهوات و لذات صرف کند، و یا زیادت از حد در وجه واجب خرج کند؛ و سیم ریا و مباهات، و آن چنان بود که به طریق تصلف و اظهار ثروت در مقام مرا و مفاخرت انقاق کند؛ و چهارم سوء تدبیر، و آن چنان بود که در بعضی مواضع زیادت از اقتصاد و در بعضی مواضع کمتر ازان بکار برد. و مصارف مال در سه صنف محصور افتد: اول آنچه از روی دیانت و طلب مرضات ایزدی دهند، مانند صدقات و زکوات؛ و دوم آنچه به طریق سخاوت و ایثار و بذل معروف دهند، مانند هدایا و تحف و مبرات و صلات؛ و سیم آنچه از روی ضرورت انفاق کنند، یا در طلب ملایم یا در دفع مضرت؛ اما طلب ملایم مانند اخراجات منزل از وجوه مآکل و ملابس و غیر آن، و اما دفع مضرت مانند آنچه به ظلمه و سفها دهند تا نفس و مال و عرض از ایشان نگاه دارند.
و در صنف اول که غرض طلب قربت بود به حضرت عزت چهار شرط رعایت باید کرد: اول آنکه آنچه دهد به طیب نفس و انشراح صدر دهد، و بران تلهف و تأسف ننماید نه در ضمیر و نه بظاهر؛ و دوم آنکه خالص در طلب رضای معبود خویش دهد، نه به جهت توقع شکری یا انتظار جزائی یا التماس نشر ذکری؛ و سیم آنکه معظم آن به درویشان نهفت نیاز دهد، و هر چند سائل را، تا تواند، باید که محروم نگرداند اما اولی آنکه این قسم از صنف دوم شمرد چه تقرب به حضرت عزت به چیزی که باعث بران از دخل باشد نه از خارج بهتر؛ و چهارم آنکه هتک ستر مستحقان نکند به افشا و اظهار آن.
و در صنف دوم که از افعال اهل فضیلت باشد پنج شرط نگاه باید داشت: اول تعجیل، که با تعجیل مهناتر بود؛ و دوم کتمان، که با کتمان به انجاح نزدیکتر بود و به کرم مناسب تر؛ و سیم تصغیر و تحقیر و اگرچه به وزن و قیمت بسیار باشد؛ و چهارم مواصلت، که انقطاع منسی بود؛ و پنجم وضع معروف در موضع خویش، و الا مانند زراعت در زمین شوره ضایع افتد.
و در صنف سیم یک شرط رعایت باید کرد و آن اقتصاد بود، و در آنچه سبب طلب ملایم باشد باید که به اسراف نزدیکتر بود ازانکه به تقتیر، بدان قدر که موجب محافظت عرض باشد، و آن از قبیل دفع مضرت افتد نه از قبیل اسراف محض، چه اگر به شرایط توسط من کل الوجوه قیام نماید از طعن طاعن و وقیعت بدگوی نجات نیابد، و علت آن بود که انصاف و عدالت در اکثر طبایع مفقود است، و طمع و حسد و بغضاء مرکوز، پس بنای انفاق بر حسب آرای عوام نهادن به سلامت عرض نزدیک تر ازانکه بنای آن بر قاعده سیرت خواص، و میل عوام به تبذیر بود چنانکه میل خواص به تقدیر بود.
اینست قوانین کلی که در باب تمول بدان حاجت افتد و اما جزویات آن بر عاقل پوشیده نماند.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۴۴ - به میرزا اسمعیل هنر نگاشته
شنیدم که اوستادی به دست آورده، و اندیشه ساخت و سامانی پیوست کرده، این پیشه را بر همه کاری پیشی ده و پیشی خواه. زیرا که بنامیزد زن و فرزند ما بسیار است و خانه های یورت آکنده گشاده دامان در کار، چشم از کاست و فزود در آمد و بیرون شد فراپوش و بندبر کیسه و کاسه در این شیوه که نمونه آفریدگاریست گناه انگار، با گل کاری ولکاری نشاید، و در ساخت و پرداخت هر چه کنی و فرازی خودداری نباید، کم و دست ساختن به از بسیار و سست افراختن، شاه نشین و درگاه یک سنگ است، بهاربند و فرگاه یک رنگ.
زن حبیب را که برغوز کج پلاسی و فزون جوئی افتاده به چرب گوئی و نرم خوئی بر سرکار آرو، و رخت از خانه به بازار افکن، مگر آن کریچه تنگ که چون گلوگاه نای و سینه چنگ است، به دست آری، و ویرانه ای که در وی دیوانه به سنگ تلواس آهنگ نیارد رنگ آبادی گیرد، و جای نشست و درنگ افتد، دیده از والا و پست کالا بردوز، و به هر ارزش که بهاسنجان مرزش ستایند و نمایند دو بالا خریدار زی. کاوش ارزانی و گرانی بر کران نه، و اگر به جای گاورس و ارزان سیم سره و زرسارا خواهد بر آن ایست. در هر کوچه و کوی و هر گوشه و سوی که لانه و بنگاه اندیشد و خانه و خرگاه بی خویشتن داری میان خریداری در بند و دست و بازوی دستیاری برگشای، که از نزدیک ما سپاس اندیش و خرسند دور پوید نه روان پریش و پر کند.
در کار درویشان و داد و خواست ایشان خشنودی خدا را دانسته، زیان سود انگار، و پیوسته بد افتاد خویشتن را بهبودی شمر که این شیوه شمار روندگان است، و این پیشه کمین کار بندگان . خواهی گفت این خاتون بی خواجه، سخت دریده دهن و تیتال باز است و پریشان سخن و روده دراز. به بوی لانه موشی این مایه بار سست هوشی بردن و بریاوه سخت کوشی دشوار فروش درنگ آوردن کار من و کیش خردمندان نیست. چار دیواری ویرانه رایگان باز هشتن و از ساخت و ساز خانه گذشتن خوشتر. مصرع: دل تنگ مساز و آب فرهنگ مبر، و گفت و شنود ننگ مخوان که کام اندوزی به کوشیدن است و چاره خامی به جوشیدن.
باری اگرت پای این کار و تاب این بار نه، موبد و دیگر یاران آماده اند و در پهنه پرگوئی و کم شنوی دوش بر دوش وی ایستاده، در پس و پیش بدار و از راست و چپ بر گمار، که به گفت و گزارش رام آرند، و به زاری و زر نه زور و آزار این کار دشوار گذر انجام گیرد، شعر:
نشاید برد انده جز به انده
که نتوان کوفت آهن جز به آهن
و با این همه کاوش و کوش اگر رام نشد و کام نداد بی رنجش از سر این رنج ویرانه و گر خود گنج خانه پرویز است برخیز، و به شیرین زبانی چاره فرسودگی کن و جاودانی مژده آرامش و آسودگی بخش. خانه نیم کاره نوروز و خان تازه بنیاد مهربانو را که هر دو شایان آبادی و نشست است، بر همان بنوره و بنیادی که هست استاد فرست، و بر هنجاری که دانی سخت استوار پایه و پی راست کن. اگر آن گلکار یزدی این دو چنبره را در هشتاد تومان پیمان دهد، چنگش در گریبان زن و بی درنگ زر در دامان ریز ولی سرکاری کاردان بر تراش که همواره در نگاهبانی هشیار باید و پیدا و نهانی بیدار زید تا شمار چستی بر سستی و هنجار درست کاری بر نادرستی بچربد. هم اگر ویرانه پشت خانه ما شد راست و ریسمان کش، بنیادی خارا پی بر پهنای پنج خشت از تهی گاه خندق با گل و آهک و سنگ بر ساز و بر پهلوی برج حسرت زن. آن آکنده زهرچین سار را که از پشت باره سر از پایاب و دلنگ همی برکند، چهل پنجاه پنجره تنگ تنگ بر کن که شورابه خندق و باران و لای خیز دی و بهاران فراخ و آسان در شود، و زیان ویرانی به دیوار خانه ما و لانه ام هانی نیز نرسد.
پس همان برکنده بنیاد را راست و ریسمانی تا نزدیک جوی باغچه و از آنجا تا پایان باغ فضل علی سنجیده و خدنگ با گل و آهک و سنگ برنه، و در بند خانه را راست بر شاهراهی که به دریا و دشت کشد فراخ آستانه و بلند آسمانه که شتر با بار همی در تواند شد برکش، تا هر جا فزون یا کم آب و نم دست یارد سود، گل آهک و سنگ باید دیگر تا هر جا کشد گل و خشت به کار افکن. ازآغاز خندق تا انجام در بند پایه و پی از خربند مگذران زیرا که جز این دیوار و خربند و بنیاد و در بند کاری دیگر و شماری بهتر دارم.
چارستونی که پشت خانه بیرونی است نیز در پوش و فراز آن بالاخانه زیبا برانداز و به انجام بر، اشکوب زیرین آن جوسق که سال گذشته افراشتم و گذاشتم، پهنا و پی پایه پایه و پله پله تا جایی که باید در پوش. روان از ساخت و ساز یورت های «چادرگله» و گرمخانه «دادکین» و شکست و بست کوی«مفازه» پست و بلند خوار یا ارجمند آسوده ساز، که باری است بردنی و کاری است کردنی. در انجام این گلکاری هر چه فزون کوشی کم است و فرسوده روانم از تو بدین پایه دستیاری خرم. مزد استاد و شاگرد را بی کاهش و پیش از خواهش بر همان دستور که کیش پیشین ماست، شام به شام درپرداز و نوشته رسید بستان، تا در گردن از این کمینه وام که دامی نای افشار است و ستوران دندان گز و خران لگد زن را پالهنگ و دم افسار رسته گردد، شعر:
سپردم به زنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری