عبارات مورد جستجو در ۳۹۹ گوهر پیدا شد:
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۹۴
با آن مرد کجا پدر و مادر از او آزرده و ناخشنودند همکار مباش کت داد به دوبار ندارد - هیچت با آن کس دوستی و دوشارم مباد.
جوانی کز او نیست خشنود باب
هم آزرده زو مادر مهریاب
مشو هیچ همکار چونین کسی
کزان مرد بیداد بینی بسی
به جای تو نیکی ندارد نگاه
ازین دوستان تا توانی مخواه
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
سی‌روزهٔ آذرباد مارسپندان (از فقره ۱۱۹ تا فقرهٔ ۱۴۸)
هرمزد روز می خور و خرم باش.
بهمن رور جامه نو پوش.
اردیبهشت روز، به آتشگاه شو.
شهریور روز، شاد باش‌.
سپندارمذ روز، ورز زمین پیش گیر.
خورداد روز، جوی کن
امرداد روز، دار و درخت نشان‌.
دی‌باذر روز، سر شوی و موی و ناخن پیرای.
آذر روز، به راه شو و نان مپز چه گناه گران بود.
آبان روز، از آب پرهیز کن و آب را میازار.
خور روز، کودک به دبیرستان ده تا دبیر و فرزانه شود.
ماه روز، شراب خور و با دوستان نیک‌پرسش (‌خوش‌صحبتی و به احوال‌پرسی رفتن‌) کن و از ماه خدای، آمدکار بخواه.
تیر روز، کودک به تیراندازی و نبرد و سواری آموختن فرست‌.
گوش روز، پرورش گوساله کن و گاو به ورز آموز.
دی‌بمهر روز، سر شوی و موی و ناخن پیرای و انگور از رزان باز به چرخشت افکن تا بهتر شود.
مهر روز، اگر تو را از کسی مستمندی رسیده‌است پیش‌مهر بایست از مهر داوری بخواه و گرجش (‌ظ‌:‌گریه‌) کن‌.
سروش روز، بخناری (‌به ضم باء یعنی‌آزادی و آسایش‌) روان خود را از سروش اهرو (‌مقدس‌) آیفت بخواه.
رشن روز، روز کار سبک (‌یعنی‌: کار روزانهٔ مختصر) و کارهای ستایش و نیایش اندر فراوانی پیش‌گیر.
فروردین روز، سوگند مخور و آن روز ستایش فروهر پاکان و اشویان کن تا خشنودتر شوند
بهرام روز، خان‌ومان بن‌ افکن تا زود به فرجام رسد، و بر رزم و کارزار شو تا به پیروزی بازایی.
رام روز، زن خواه و کار و رامش گیر و پیش دادوران شو تا به‌پیروزی‌ و بختگی (آزادی و کامروایی‌) ‌بازگردی.
باد روز درنگی (‌تامل‌) کن و کار نو می‌پیوند.
دی‌بدین روز، کارهای یزشنی وستایش‌گری کن و زن به خانه بر و موی و ناخن پیرای و جامد پوش.
دین روز خرفسترکش (‌خرفستر حیوانات موذی مانند مار و کژدم ر زنبور و موریانه و گرگ و غیره که کشتن آنها نوعی از ثواب‌هاست‌.)
ارد روز هر چیزی نوب خر و آن را به خانه بر.
اشتاد روز، اسب و گاو و ستور برگشن (‌لِقاح‌) افکن تا به درستی بارآورند.
آسمان روز، به‌راه دور شو تا به‌درستی بازآیی‌.
زمیاد روز، دارو مخور.
مارسفند روز، جامه افزای ‌و بدوز و بپوش‌ و زن به زنی گیر که فرزند تیزویر (‌ویر: هوش و حافظه‌) نیک زاید.
انیران روز، موی و ناخن پیرای و زنی به زنی گیرکه فرزند نامدار زاید.
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
سلطان ملک ای عزیز فرزند پدر
ای شاه پدر شیر کمربند پدر
شایسته و هشیار و هنرمند پدر
ای نازش و فخر نسل و پیوند پدر
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
بر مرگ تو چون نمویم ای جان پدر
رخساره به خون بشویم ای جان پدر
سامان خود از که جویم ای جان پدر
تیمار تو با که گویم ای جان پدر
مولوی : فیه ما فیه
فصل شصتم - تَواتُر شنیدنِ گوش فعل رؤیت میکند
تَواتُر شنیدنِ گوش فعل رؤیت میکند، و حکم رؤیت دارد آنچنانک از پدر و مادر خود زادی، ترا میگویند که ازیشان زادی تو ندیدی بچشم که ازیشان زادی، اماّ باین گفتن بسیار ترا حقیقت میشود که اگر بگویند که تو ازیشان نزادی نشنوی، و همچنانک بغداد و مکهّ را از خلق بسیار شنیدهٔ بتواتُر که هست اگر بگویند که نیست وسوگند خورند باور نداری پس دانستیم که گوش چون بتواتر شنود حکم دید دارد، همچنانک از روی ظاهر تواتر گفت را حکم دید میدهند باشد که یک شخصی را گفتِ اوحکم تواتر دارد که او یکی نیست صدهزارست پس یک گفتِ او صدهزار گفت باشد، و این چه عجبت میآید این پادشاه ظاهر حکم صدهزار دارد اگرچه یکیست، اگر صدهزار بگویند پیش نرود و چون او بگوید پیش رود پس چون در ظاهر این باشد در عالم ارواح بطریق اولی اگرچه عالم را همی گشتی چون برای او نگشتی ترا باری دیگر میباید گردیدن گرد عالم که قُلْ سِیْرُوافِي الْاَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوْا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ المُکَّذِبِیْنَ آن سير برای من نبود برای سيرو پیاز بود چون برای او نگشتی برای غرضی بود.آن غرض حجاب تو شده بود نمیگذاشت که مرا ببینی همچنانک در بازار کسی را چون بجدّ طلب کنی هیچکسرا نبینی، و اگر بینی خلق را چون خیال بینی، یا در کتابی مسئلهٔ میطلبی چون گوش و چشم وهوش از آن یک مسئله پر شده است ورقها میگردانی و چیزی نمیبینی پس چون ترا نیتّی و مقصدی غير این بوده باشد هرجا که گردیده باشی ازآن مقصود پُر بوده باشی این راندیده باشی.در زمان عمر رضی اللهّ عنه شخصی بود سخت پير شده بود تا بحدّی که فرزندش او را شير میداد و چون طفلان میپرورد عمر رضی اللهّ عنه بآن دختر فرمود که درین زمان مانند تو که برپدر حق دارد هیچ فرزندی نباشد او جواب داد که راست میفرمایی ولیکن میان من و پدر من فرقی هست، اگرچه من در خدمت هیچ تقصير نمیکنم که چون پدر مرا میپرورد و خدمت میکرد بر من میلرزید که نبادا بمن آفتی رسد و من پدر را خدمت میکنم و شب و روز دعا میکنم و مُردن او را از خدا میخواهم تا زحمتش از من منقطع شود من اگر خدمت پدر میکنم آن لرزیدن او بر من آن را از کجا آرم عمر فرمود که هذِهِ اَفْقَهُ مِنْ عُمَرَ یعنی که من بر ظاهر حکم کردن و تو مغز آن را گفتی فقیه آنباشد که بر مغز چیزی مطلعّ شود حقیقت آن را بازداند حاشا ا زعمر که ازحقیقت و سر کارها واقف نبودی الاّ سيرت صحابه چنين بود که خویشتن را بشکنند ودیگران را مدح کنند. بسیار کس باشد که او را قوتّ حضور نباشد حال اودر غیبت خوشتر باشد، همچنانک همه روشنایی روز از آفتابست، الاّ اگر کسی همه روز در قُرص آفتاب نظر کند ازو هیچ کاری نیاید و چشمش خيره گردد
او را همان بهتر که بکاری مشغول باشد و آن غیبتست ازنظر بقرص آفتاب، و همچنين پیش بیمار ذکر طعامهای خوش مهیجّ است او رادر تحصیل قوتّ و اشتها الاّ حضور آن اطعمه او را زیان باشد، پس معلوم شد که لرزه و عشق میباید در طلب حقّ هر کرا لرزه نباشد خدمت لرزندگان واجبست او را، هیچ میوهٔ بر تنهٔ درخت نروید هرگز، زیرا ایشان را لرزه نیست سر شاخها لرزانست، اماّ تنهٔ درخت نیز مقویّست سر شاخها را و بواسطهٔ میوه از زخم تبر ایمن است و چون لرزهٔ تنهٔ درخت بتبر خواهد بودن او را نالرزیدن بهتر و سکون اولیتر تا خدمت لرزندگان میکند. زیرا معين الدیّنست عين الدیّن نیست بواسطهٔ میمی که زیادت شد بر عين اَلزِّیَادَةُ عَلَي الْکَمَالِ نُقْصَانٌ آن زیادتی میم نقصانست، همچنانک شش انگشت باشد اگرچه زیادتست الاّ نقصان باشد احد کمالست و احمد هنوز در مقام کمال نیست چون آن میم برخیزد بکلیّ کمال شود یعنی حق محیط همه است هرچه برو بیفزایی نقصان باشد این عدد یک با جملهٔ اعداد هست و بی او هیچ عدد ممکن نیست. سیّد برهان الدیّن فایده میفرمود ابلهی گفت در میان سخن او که ما را سخنی میباید بی مثال باشد، فرمود که تو بی مثالی بیا تا سخن بی مثال شنوی آخر تو مثالی از خود تو این نیستی این شخص تو سایهٔ تست، چون یکی میميرد میگویند فلانی رفت اگر او این بود پس او کجا رفت، پس معلوم شد کهظاهر تو مثال باطن تست، تا از ظاهر تو بر باطن استدلال گيرند، هر چیز که در نظر میآید از غلیظیست چنانک نفس در گرما محسوس نمیشود الاّ چون سرما باشد از غلیظی در نظر میآید برنبی علیه السلّام واجبست که اظهار قوتِّ حقّ کند وبدعوت تنبیه کند الا برو واجب نیست که آنکس را بمقام استعداد رساند، زیرا آن کارِ حقسّت و حق را دو صفت است قهر و لطف، انبیا مظهرند هر دو را مؤمنان مظهر لطف حقّند و کافران مظهر قهر حق آنها که مقر میشوند خود را در انبیا میبینند و آواز خود ازو میشنوند وبوی خود را ازو مییابند کسی خود را منکر نشود، از آن سبب انبیا می گویند بامتّ که ما شماییم و شما مایید میان ما بیگانگی نیست کسی میگوید که این دست منست هیچ ازو گواه نطلبند زیرا جزویست متّصل، اماّ اگر گوید فلانی پسر منست ازو گواه طلبند زیرا آن جزویست منفصل.
جامی : دفتر اول
بخش ۱۴۲ - حکایت بر سبیل تمثیل
با پسر گفت لولیی در ده
نیست چیزی ز نان گندم به
گفت هرگز تو خورده ای بابا
گفت من خود نخورده ام اما
بود جدی مرا کهنسالی
یافته از زمانه اقبالی
دیده بود او کسی حوالی شهر
که گرفتی ز نان گندم بهر
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۱۴ - حکایت آن پاره دوز به خرقه پاره دوزی اسباب معیشت اندوز که هر میوه تازه که رسیدی از آن مقداری خریدی و پیش عیال و اطفال خود بردی و با ایشان خوردی و گفتی به این خرسند باشید و چهره همت خود را به اندیشه زیادت نخراشید که طعم این میوه همه سال جز این نیست و مرا استطاعت خریدن بیش ازین نی
پاره دوزی بود در اقصای ری
مطمئن بر پاره دوزی رای وی
با خمیده پشتی از بار عیال
داشت مشتی طفلکان خردسال
بود بر دلق معاش خویشتن
روز و شب از پاره دوزی وصله زن
چون رسیدی میوه های سال نو
خاطرش بودی به هر میوه گرو
سوی اهل خود به صد گونه حیل
آمدی هم جیب ازان پر هم بغل
پیش ایشان ریختی آن را دلیر
تا بخوردندی همه زان میوه سیر
بعد ازان گفتی که ای افتادگان
بر فراش محنت و غم زادگان
گر فتد صد بار ازین میوه به چنگ
جمله را اینست طعم و بوی و رنگ
ترک آز و آرزومندی کنید
طبع را مایل به خرسندی کنید
من چو خاکم زیر پای فقر پست
بیش ازینم برنمی آید ز دست
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۲۱ - ظاهر شدن آرزوی فرزند از شاه کامیاب و سخن راندن حکیم در آن باب
چون به تدبیر حکیم نامدار
یافت گیتی بر شه یونان قرار
سر به سر گیتی مسخر ساختش
ثانی اثنین سکندر ساختش
یک نگین وار از همه روی زمین
خارجش نگذاشت از زیر نگین
شه شبی در حال خویش اندیشه کرد
شیوه نعمت شناسی پیشه کرد
خلعت اقبال بر خود چست یافت
هر چه از اسباب دولت جست یافت
غیر فرزندی که در عز و شرف
از پس رفتن بود او را خلف
در ضمیر شه چو این اندیشه خاست
گفت با دانای حکمت پیشه راست
گفت ای دستور شاهی پیشه ات
آفرین بادا بر این اندیشه ات
هیچ نعمت بهتر از فرزند نیست
جز به جان فرزند را پیوند نیست
حاصل از فرزند گردد کام مرد
زنده از فرزند ماند نام مرد
چشم تو تا زنده ای روشن به اوست
خاک تو چون مرده ای گلشن به اوست
دستت او گیرد اگر افتی ز پای
پایت او باشد اگر مانی به جای
پشت تو از پشتیش گردد قوی
عمرت از دیدار او یابد نوی
اوست بران در صف هیجا چو تیغ
تیرباران بر سر اعدا چو میغ
چون به همکاران شود دشمن شکن
او به جان کوشش کند ایشان به تن
دشمنت را شیوه از وی شیون است
خاصه گویی بهر قهر دشمن است
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۲۳ - در مذمت فرزند ناخلف
اینکه گفتم حال فرزند نکوست
کش به اصل خویش پیوند نکوست
آن که باشد بد سگال و بد سرشت
در سرشت او هزاران خوی زشت
به بود کز سلک دوران داریش
پیش گیری شیوه بیزاریش
نوح را فرزند چون نااهل بود
فطرت او بر غرور و جهل بود
داغ بر وی لیس من اهلک کشید
روی بیرون رفتن از طوفان ندید
چون نباشد حال هر فرزند نیک
از خدا می کن طلب فرزند لیک
آنچنان فرزند کآخر در دعا
مرگ او جستن نباید از خدا
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۶۴ - رسیدن سلامان پیش شاه و اظهار شفقت نمودن شاه با وی
چون پدر روی سلامان را بدید
وز فراق عمر کاه او رهید
بوسه های رحمتش بر فرق داد
دست مهر از لطف بر دوشش نهاد
کای وجودت خوان احسان را نمک
چشم انسان را جمالت مردمک
روضه جان را نهال نوبری
آسمان را آفتاب دیگری
باغ دولت را گل نوخاسته
برج شاهی را مه ناکاسته
عرصه آفاق لشکرگاه توست
سرکشان را روی در درگاه توست
پای تا سر لایق تختی و تاج
نیست تخت و تاج را بی تو رواج
تاج را مپسند بر فرق خسان
تخت را در زیر پای ناکسان
ملک ملک توست بستان ملک خوش
ملک را بیرون مکن از سلک خویش
دست ازین شاهد که داری بازکش
شاهی و شاهد پرستی نیست خوش
دور کن حینای این شاهد ز دست
شاه باید بود یا شاهد پرست
جامی : سلامان و ابسال
بخش ۵ - ظاهر شدن آرزوی فرزند بر شاه
چون به تدبیر حکیم نامدار
یافت گیتی بر شه یونان قرار
یک نگین‌وار از همه روی زمین
خارجش نگذاشت از زیر نگین
شه شبی در حال خویش اندیشه کرد
شیوهٔ نعمت‌شناسی پیشه کرد
خلعت اقبال بر خود چست یافت
هر چه از اسباب دولت جست، یافت
غیر فرزندی که از عز و شرف
از پس رفتن، بود او را خلف
در ضمیر شه چون این اندیشه خاست
گفت با دانای حکمت‌پیشه، راست
گفت: ای دستور شاهی پیشه‌ات!
آفرین بادا! بر این اندیشه‌ات!
هیچ نعمت بهتر از فرزند نیست
جز به جان فرزند را پیوند نیست
حاصل از فرزند گردد کام مرد
زنده از فرزند ماند نام مرد
چشم تو تا زنده‌ای روشن بدوست
خاک تو چون مرده‌ای، گلشن بدوست
دستت او گیرد، اگر افتی ز پای
پایت او باشد، اگر مانی به جای
پشت تو از پشتی‌اش گردد قوی
عمرت از دیدار او یابد نوی
دشمنت را شیوه از وی شیون است
خاصه، گویی بهر قهر دشمن است
جامی : سبحة‌الابرار
بخش ۲۴ - حکایت وارد شدن میهمان بر اعرابی
آن عرابی به شتر قانع و شیر
در یکی بادیه شد مرحله‌گیر
ناگهان جمعی از ارباب قبول
شب در آن مرحله کردند نزول
خاست مردانه به مهمانیشان
شتری برد به قربانیشان
روز دیگر ره پیشینه سپرد
بهر ایشان شتری دیگر برد
عذر گفتند که: «باقی‌ست هنوز،
چیزی از دادهٔ دوشین امروز»
گفت: «حاشا که ز پس ماندهٔ دوش
دیگ جود آیدم امروز به جوش»
روز دیگر به کرم‌ورزی، پشت
کرد محکم، شتری دیگر کشت
بعد از آن بر شتری راکب شد
بهر کاری ز میان غایب شد
قوم چون خوان نوالش خوردند
عزم رحلت ز دیارش کردند،
دست احسان و کرم بگشادند
بدره‌ای زر به عیالش دادند
دور ناگشته هنوز از دیده
میهمانان کرم ورزیده،
آمد آن طرفه عرابی از راه
دید آن بدره در آن منزلگاه
گفت: که این چیست؟ زبان بگشودند
صورت حال بدو بنمودند
خاست بدره به کف و نیزه به دوش
وز پی قوم برآورد خروش
کای سفیهان خطااندیشه!
وی لئیمان خساست‌پیشه!
بود مهمانی‌ام از بهر کرم
نه چو بیع از پی دینار و درم
دادهٔ خویش ز من بستانید!
پس رواحل به ره خود رانید!
ورنه تا جان برود از تنتان
در تن از نیزه کنم روزنتان
دادهٔ خویش گرفتند و گذشت
و آن عرابی ز قفاشان برگشت
جامی : یوسف و زلیخا
بخش ۲۰ - خواب دیدن یوسف که آفتاب و ماه و یازده ستاره او را سجده می‌برند
شبی یوسف به پیش چشم یعقوب
که پیش او چو چشمش بود محبوب
به خواب خوش نهاده سر به بالین
به خنده نوش نوشین کرد شیرین
ز شیرین خنده آن لعل شکرخند
به دل یعقوب را شوری در افکند
چو یوسف نرگس سیراب بگشاد
چو بخت خویش چشم از خواب بگشاد،
بدو گفت:«ای شکر شرمندهٔ تو!
چه موجب داشت شکر خندهٔ تو؟»
بگفتا: «خواب دیدم مهر و مه را
ز رخشنده کواکب یازده را
که یک‌سر داد تعظیمم بدادند
به سجده پیش رویم سر نهادند»
پدر گفتا که: «بس کن زین سخن، بس!
مگوی این خواب را زنهار! با کس!
مباد این خواب را اخوان بدانند،
به بیداری صد آزارت رسانند!
ز تو در دل هزاران غصه دارند
درین قصه کی‌ات فارغ گذارند
نیارند از حسد این خواب را تاب
که بس روشن بود تعبیر این خواب»
پدر کرد این وصیت، لیک تقدیر
به بادی بگسلد زنجیر تدبیر
به یک تن گفت یوسف آن فسانه
نهاد آن را به اخوان در میانه
شنیده‌ستی که هر سر کز دو بگذشت
به اندک وقت ورد هر زبان گشت
چه خوش گفت آن نکوگوی نکوکار
که: «سر خواهی سلامت، سر نگه‌دار!»
چو اخوان قصهٔ یوسف شنیدند
ز غصه پیرهن بر خود دریدند
که: «یارب چیست در خاطر پدر را
که نشناسد ز نفع خود ضرر را؟
به هر یک‌چند بربافد دروغی
دهد ز آن گوهر خود را فروغی
خورد آن پیر مسکین زو فریبی
شود از صحبت او ناشکیبی
کند قطع نکو پیوندی ما
برد مهر پدر فرزندی ما
پدر را ما خریداریم، نی او
پدر را ما هواداریم، نی او
اگر روزست، در صحرا شبانیم
وگر شب، خانه‌اش را پاسبانیم
بجز حیلت‌گری از وی چه دیده‌ست
که‌ش این سان بر سر ما برگزیده‌ست
چو با ما بر سر غمخوارگی نیست
دوای او بجز آوارگی نیست»
به قصد چاره‌سازی عهد بستند
به عزم مشورت یک جا نشستند
یکی گفت:«او ز حسرت خون ما ریخت
به خون‌ریزی‌ش باید حیله انگیخت»
یکی گفت: «این به بیدینی‌ست راهی
که اندیشیم قتل بیگناهی
همان به که افکنیم‌اش از پدر دور
به هایل وادی‌ای محروم و مهجور
چو یک چند اندر آن آرام گیرد
به مرگ خویشتن بی‌شک بمیرد»
دگر یک گفت:« قتل دیگرست این!
چه جای قتل؟ از آن هم بدترست این!
صواب آنست کاندر دور و نزدیک
طلب داریم چاهی غور و تاریک
ز صدر عزت و جاه افکنیم‌اش
به صد خواری در آن چاه افکنیم‌اش
بود کآنجا نشیند کاروانی
برآساید در آن منزل زمانی
به چاه اندر کسی دلوی گذارد
به جای آب از آن چاهش برآرد
به فرزندی‌ش گیرد یا غلامی
کند در بردن وی تیزگامی»
ز غور چاه مکر خود نه آگاه
همه بی‌ریسمان رفتند در چاه
وز آن پس رو به کار خود نهادند
به فردا وعدهٔ آن کار دادند
جامی : لیلی و مجنون
بخش ۶ - خبر یافتن پدر مجنون از عشق او به لیلی
مسکین پدرش خبر چو ز آن یافت
چون باد به سوی او عنان تافت
مهر پدری ز دل زدش جوش
وز مهر کشیدش اندر آغوش
کای جان پدر! چه حال داری؟
رو بهر چه در وبال داری؟
امروز شنیده‌ام که جایی
دادی دل خود به دلربایی
در خطهٔ این خط مجازی
نیکو هنری‌ست عشقبازی،
لیکن همه کس به آن سزا نیست
هر منظر خوب، دلگشا نیست
لیلی که به چشم تو عزیزست،
نسبت به تو کمترین کنیزست
بردار خدای را دل از وی!
پیوند امید بگسل از وی!
وین نیز مقررست و معلوم
کن حی که به لیلی‌اند موسوم،
داریم درین نشیمن جنگ
صد تیغ به خون یکدگر رنگ
مجنون به پدر درین نصایح
گفت: «ای به زبان مهر، ناصح!
هر نکتهٔ حکمتی که گفتی
هر در نصیحتی که سفتی
با تو نه دل عتاب دارم،
لیکن همه را جواب دارم
گفتی که: شدی ز عشق مفتون
وز جذبهٔ عاشقی دگرگون
آری! نزنم نفس ز انکار
عشق است مرا درین جهان کار
هر کس که نه راه عشق ورزد
در مذهب من جوی نیرزد
گفتی: لیلی به حسن بالاست
لیکن به نسب فروتر از ماست
عاشق به نسب چکار دارد؟
کز هر چه نه عشق، عار دارد
گفتی که: بکش سر از هوایش!
اندیشه تهی کن از وفایش!
ترک غم عشق کار من نیست
وین کار به اختیار من نیست
گفتی که: به کین آن قبیله
داریم هزار کید و کینه
ما را که ز مهر سینه چاک است
از کینهٔ دیگران چه باک است»
بیچاره پدر چو قیس را دید
وز وی سخنان عشق بشنید
دربست زبان ز گفتن پند
بگست ز بند پند پیوند
انداخت ز فرط نیک‌خواهی
کارش به عنایت الهی
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ ایشانراست که سوگند خورند مِنْ نِسائِهِمْ از زنان خویش دور بودن را و باز ایستادن را از رسیدن بایشان، تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ درنگ چهار ماه فَإِنْ فاؤُ اگر باز آیند فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۲۲۶) اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ و اگر عزم کنند طلاق دادن را فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۲۷) خداى شنوا است سوگند را و داناست عزیمت را.
وَ الْمُطَلَّقاتُ زنان طلاق داده یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند بتن خویش ثَلاثَةَ قُرُوءٍ سه پاکى وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ و نه رواست زنان را أَنْ یَکْتُمْنَ که از بهر شتافتن را به تزویج پنهان دارند ما خَلَقَ اللَّهُ فِی أَرْحامِهِنَّ فرزندى که خداى در رحم ایشان آفرید، إِنْ کُنَّ یُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر با خداى گرونده‏اند و بروز رستاخیر، وَ بُعُولَتُهُنَّ و شوهران ایشان أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِی ذلِکَ حق‏تراند و سزاوارتر بایشان از شوى دیگر تا عدّت بنگذرد، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر خواهند که آشتى کنند وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ و زنان را بر مردان همچنانست که مردان را بر زنان از پاک داشتن خویش و خوش داشتن بِالْمَعْرُوفِ بر اندازه توان وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و مردان را بر زنان در معاملت یک درجه افزونى است وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۲۲۸) و خداى توانا است دانا.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لِلَّذِینَ یُؤْلُونَ الآیة... ایلاء از روى لغت مصدر الى است یقال آلى یولى ایلاء، فهو مول آلى و ایتلى و تألّى همه یکسانست «و لا یأتل اولوا الفضل» ازینست، و ألیة نام سوگندست قال الشاعر.
قلیل الألایا حافظ لیمینه و ان بدرت منه الالیة برّت.
و از روى شرع ایلا آن باشد که مردى سوگند خورد بنامى از نامهاى خداوند عز و جل که باهل خود نرسم و نزدیکى نکنم زیادت از چهار ماه چندانک تقدیر کند، اما اگر سوگند بچهار ماه خورد یا کم از چهار ماه مولى نباشد، و اگر سوگند نه بنام خدا خورد که بطلاق و عتاق خورد بروزه و بنماز و صدقه که بر خود واجب کند بقول جدید شافعى رض مولى باشد. پس چون ایلا درست شد چهار ماه مدت تربص وى باشد که درین مدت از جهت شرع مطالبتى بر وى متوجه نشود. اما اگر در میانه این مدت پیش از آنک چهار ماه بر آید باز آید و با اهل خویش کند، بر وى جز از کفارت سوگند نیست و این فیئه هر چند که نه در محل خویش است اما چون کسى بود که بروى دینى موجّل باشد و پیش از اجل آن دین باز دهد روا بود. و اگر این فیئه نکند تا مدت چهار ماه بسر آید و آن گه بى عذرى هم نزدیکى نکند، زنان را رسد که مطالبت وى کند که باز آى یا طلاق ده. اختلافست علما را که باز آمدن بسخن است یا بوطى. قومى گفتند. بسخن است گوید با پس آمدم. و درست‏تر آنست که وطى است. پس اگر باز نیاید زن را رسد که از قاضى در خواهد تا وى را طلاق دهد. و چون باز آمد بعد از مطالبت و نزدیکى کرد، اگر سوگند که خورده بود بنام خداى بود عز و جل کفارت سوگند بروى لازم آید، بدلیل خبر که گفت «من حلف على یمین فرأى غیرها خیر منها فلیأت الذى هو خیر و لیکفّر عن یمینه»
و بقول قدیم شافعى کفارت لازم نیاید، لقوله تعالى فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ علّق المغفرة بالفیئة فدل على انه قد استغنى عن الکفارة. و اگر سوگند بطلاق یا عتاق بود به نفس وطى طلاق در افتد، و عتق حاصل شود. و اگر بر طریق نذر سوگند یاد کرده بود چنانک گوید ان وطأتک فللّه على ان اعتق رقبة او اصوم کذا او اصلى کذا او اتصدق بکذا. اینجا مخیر است اگر خواهد بوفاء نذر بازآید و اگر خواهد کفارت سوگند کند.
وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ این آیت از دو وجه رد است بر اصحاب رأى که گفتند چون مدت ایلاء چهار ماه بسر آید زن از مرد جدا شود بیک طلاق، و حاجت بآن نیست که شوهر را بفیئه یا طلاق مطالبت کند. گوئیم اگر چنان بودى پس این عزم کردن بر طلاق معنى نداشتى، که وقوع طلاق خود حاصل بودى، و در آیت فائده نماندى. وجه دیگر آنست که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ لفظ سماع اقتضاء مسموع کند، و مسموع لفظ طلاقست تا بزبان بنگوید مسموع نباشد.
وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ الآیة... تربص اینجا عدت است. و قرء بمذهب شافعى طهر است. و کمینه طهر پانزده روز است، و مهینه آنچ بود که آن را حدى نیست. در شرع میگوید: و النساء المطلقات یتربّصن، بتعریض انفسهن للنکاح ثلاثة اطهار.
زن دست باز داشته یعنى آن زن که ببلوغ رسید و با شوهر دخول یافت و آبستن نیست درنگ کند در عدت، و باز ایستد از تزویج تا سه پاکى. وعدتها در قرآن پنج است: عدت زن که بحیض نرسید سه ماهست. وعدت زن نومید شده از حیض هم چنان، و ذلک فى قوله تعالى وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ و عدّت باروران زنان تا ببار فرو نهادن است و ذلک فى قوله: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اگر هم در آن ساعة که شوى مرد یا طلاق داد بار فرو نهد، هم در ساعة تزویج وى حلال گردد چهارم عدت شوى مرده چهار ماه و ده روز است. و ذلک فى قوله وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً پنجم عدت مطلقات سه پاکى و هو قوله: وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ. و زن دست باز داشته که بمرد نرسید خود بروى عدت نیست، و ذلک فى قوله فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها مگر که شوهرش بمیرد که هم چهار ماه و ده روز بنشیند، عموم آیت را که گفت یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً و فرق ننهاد میان آن زن که بمرد رسید و آنک نرسید، این بیان عدت آزاد زنان است. اما عدت زنان بردگى نیمه عدت آزاد زنانست، مگر در اطهار که عدت ایشان در آن دو طهر است. و در حمل همچون آزاد زنان وضع حمل است. اما ابتداء و انتهاء عدت بآن توان دانست که مرد که زن را طلاق دهد در حال حیض دهد یا در حال طهر. اگر در حال حیض دهد روزگار آن حیض در شمار نیست تا طهر پدید آید، آن گه در عدت شود تا سه طهر بگذرد. چون حیض چهارم آغاز کند عدت بسر آمد. و اگر در حال طهر طلاق دهد، اگر همه یک لحظه باشد آن طهر در شمار باشد بعد از آن که دو طهر دیگر بگذرد چون حیض سوم آغاز کند عدت تمام شد. و درین معنى رجوع با زنان باید کرد، که راه معرفت این احوال گفت ایشانست. هر گه که کم از سى و دو روز و دو لحظه نگویند که کم ازین صورت نه بندد و اللَّه اعلم.
وَ لا یَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ یَکْتُمْنَ الآیة... و حلال نیست زنان را که چیزى از حیض یا از بار خویش که در شکم دارند پنهان کنند، تا حق رجعت مرد بدان باطل کنند.
عکرمه گفت: این چنان باشد که زن در عدت شود چون مرد خواهد که رجعت کند گوید مرا حیض سیم رسید، و عدت بسر آمد و قصد وى بدان ابطال حق مرد باشد از رجعت آن گه گفت: وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ اى برجعتهن فى ذلک اى فى العدة هم شوهران.
ایشان بایشان سزاوارتراند که رجعت کنند از دیگران، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر مقصود ایشان در آن رجعت اصلاح باشد نه اضرار، چنانک قومى میکردند در ابتداء اسلام که زن را طلاق رجعى میداند، چون نزدیک آن بود که عدت بسر آید رجعت میکردند، و زن را با خود میگرفتند باز دیگر باره وى را طلاق رجعى میدادند، و مقصود ایشان بآن رجعت اضرار و تعذیب ایشان بود نه اصلاح ایشان، مفسران گفتند وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ در حق مردى آمد از اهل طایف که زن خویش را سه طلاق داد، زن بار داشت و مرد ندانست، و زن از بار خویش وى را آگاهى نداد، پس رب العالمین این آیت فرستاد، و مرد بحکم آیت مراجعت کرد. و این حکم ثابت بود میان ایشان تا هر مرد که بارور را طلاق دادى هم شوى وى سزاوارتر بودى بوى، و حق رجعت وى را بودى، پس باین آیت دیگر که الطَّلاقُ مَرَّتانِ این منسوخ شد، و احکام طلاق دو گانه و سه گانه آنجا روشن شد بعولة جمع بعل است همچون ذکورة و فعوله و عمومة و خؤولة. شوهر را بعل گویند و زن را بعله و اشتقاق آن از مباعله است و المباعلة المجامعة.
وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ الآیة... میگوید حق زنان.
بر مردان همچنانست که حق مردان بر زنان. بر هر دو واجب است که یکدیگر را چندانک خویشتن را پاک دارند، و خوش دارند، و خوش زندگى کنند، و عشرت و صحبت راساخته باشند. قال ابن عباس رض انى لاحبّ ان اتزیّن للمرأة کما احب ان تتزین لى لان اللَّه تعالى یقول وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ همانست که جاى دیگر گفت: عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ. و مصطفى ع گفت‏ «خیرکم خیرکم لاهله».
و عن سعید بن المسیب قال بلغنى ان رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «انّ المرأة المسلم اذا همّ باتیان اهله کتب اللَّه له عشرین حسنة، و محا عنه عشرین سیئة، فاذا اخذ بیدها کتب اللَّه له اربعین حسنة و محا عنه اربعین سیئة. فاذا قبلها کتب اللَّه له بها ستین حسنة و کفّر عنه ستین سیّئة، فاذا اصابها کتب اللَّه له عشرین و مائة حسنة، ثم اذا قام یغتسل باهى اللَّه تعالى به الملائکة، و یقول انظروا الى عبدى قام فى لیلة باردة یغتسل من الجنابة، یبتغى رضاء ربه، اشهدکم انى قد غفرت له».
وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... و مردان را بر زنان افزونى است. یعنى بما ساقوا من المهر، و انفقوا من المال. بآنک مهر و نفقت بر ایشانست، ایشان را بر زنان افزونى است، هم بدیت که دیت مردان دو چند دیت زنان است، و هم بمیراث که مردان را دو بهره است، و زنان را یک بهره، و هم بطلاق و رجعت که در دست مردان است نه در دست زنان، و هم بامامت و امارت و جهاد که مردان را است و زنان را نه، و هم بعقل و دین که زنان ناقصات عقل و دین اند، و ذلک فى‏
قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ما رأیت من ناقصات عقل و دین اغلب لذى لبّ منکن فقالت امرأة یا رسول اللَّه ما نقصان العقل و الدین؟ قال اما نقصان العقل فشهادة امرأتین بشهادة رجل فهذا نقصان العقل و تمکث احدیکن اللیالى لا تصوم و تفطر فى رمضان فهذا من نقصان الدین».
روى سعید بن المسیب عن ابن عباس رض فى قول اللَّه عز و جل وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ الآیة... قال اذا کان یوم القیمة جمع اللَّه تعالى الفقهاء و العلماء، فقاموا صفّا، فیجى‏ء رجل متعلق بامرأة و هو یقول یا رب انت الحکم العدل! کنت انا و هذه قبل النکاح حرامین ثم صرنا بالنکاح حلالین و کانت لها من اللّذة مثل مالى فلم اوجبت لها علىّ الصداق و انت الحکم العدل؟ فیقول اللَّه تعالى و قد اخذت منه مهرا؟ فتقول نعم فیقول من امرک بهذا؟ فتؤمى الى الفقهاء فیقول اللَّه جل جلاله للفقهاء انتم امرتم هذه ان تأخذ منه مهرا؟ فیقولون نعم، فیقول من این قلتم؟ فیقولون یا رب انت قلت فى کتابک وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فیقول اللَّه عز و جل صدقتم. فیقول الزوج و لم اوجبت لها على الصداق و کنا فى اللذة سواء؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى ابحت لک ان تتلذذ بغیرها، و هى معک و حرمت علیها ان تتلذذ بغیرک ما دامت معک، فلما ابحت لک و حرمت علیها اردت ان اعطیها ما تساویان، فجعلت لها علیک الصداق. فیقول الزوج ثانیا یا رب فلم اوجبت لها علىّ النفقة بعد الصداق؟ فیقول اللَّه جل جلاله لانى فرضت علیها طاعتک ان لا تعصیک اىّ وقت اردتها، و لم افرض علیک طاعتها، فلما فرضت علیها و اسقطت عنک اردت ان اعطیها ما تتساویان، فجعلت لها علیک النفقة بعد الصداق. فیقول الزوج ثالثا یا رب فلم اوجبت علی نفقة الولد و أسقطت عنها و الولد بینى و بینها؟ فیقول اللَّه تعالى لانک حملت الولد فى ظهرک خفا و وضعته شهوة، و حملته ثقلا و وضعته کرها، من هاهنا اسقطت عنها النفقة و اوجبت علیک. فیقول الزوج رابعا فلم اوجبت علىّ نفقة الولد بعد خروجه من الرضاعة و فى الکبر و اسقطت عنها؟ فیقول اللَّه تعالى جعلت ذلک غیر انى عوضتک، فیقول بماذا یا رب؟ فیقول اذا مات الولد قسمت میراثه اثلاثا: للام الثلث، و للاب الثلثان، ثلث بازاء ثلث الام و الثلث الآخر عوضا عن النفقة. فیقول الزوج خامسا فى کتابک انت قلت وَ لِلرِّجالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَةٌ و قد تساوینا فاین درجتى علیها؟ فیقول اللَّه عزّ و جلّ: درجتک علیها انى جعلت امرها الیک ان شئت طلقتها و ان شئت امسکتها، و لیس الیها ذلک. ثم یقول اللَّه عز و جل للفقهاء و العلماء کیف ترون حکمى و قضایى من قضاء قضاتکم فى دار الدنیا؟ فیقولون یا رب انت الحکم العدل ما رأینا من قضاتنا فى دار الدنیا شیئا من ذلک.
و عن ابى سعید الخدرى رض قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ان الرجل اذا نظر الى زوجته و نظرت الیه، نظر اللَّه عز و جل الیهما من فوق عرشه نظرة رحمة. فاذا اخذ بکفها و اخذت بکفه تناثرت ذنوبهما من خلال اصابعهما.
فاذا تحللها اکتنفتهما الملائکة من اعالى رؤسهما الى عنان السماء، یستغفرون لهما و یتراحمون علیهما، و کان لهما بکل قبلة و شهوة حسنات امثال جبال تهامة، فاذا دخلا مغتسلهما فاغتسلا خرجا من ذنوبهما کما تخرج الشعرة من العجین، فان هى حملت، کان لها فى ذلک کاجر الصائم المخبت فى سبیل اللَّه عز و جل. فاذا وضعت فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین. قالوا هذا للنساء فما للرجل؟ فقال، و للرجال علیهن درجة و اللَّه عزیز حکیم.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ زایندگان مادران یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ شیر دهند فرزندان خود را حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام، لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ آن کس را که خواهد که شیر دادن فرزند تمام کند وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ و برین پدرست که فرزند او را زادند رِزْقُهُنَّ روزى این زنان که فرزند زادند، وَ کِسْوَتُهُنَّ و جامه ایشان بِالْمَعْرُوفِ بانصاف و بر اقتصاد، لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر نه نهند بفرمان بر هیچ تن مگر توان آن، لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آراد هیچ مادر، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و گزند نمایاد هیچ پدر بطفل خویش، وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ و بر قیم است از فرمان و حکم در کار طفل همین که بر پدر و مادر است، فَإِنْ أَرادا فِصالًا پس اگر خواهند از شیر باز کردن عَنْ تَراضٍ مِنْهُما از هامداستانى دل هر دو، وَ تَشاوُرٍ و باز گفتن هر دو با یکدیگر، فَلا جُناحَ عَلَیْهِما بریشان تنگى نیست در دایه گرفتن وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ و اگر خواهید که دایه گیرید شیر دادن فرزند را فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه که پذیرفته بودید شیر دادن را بسپردید بانصاف و بچم وَ اتَّقُوا اللَّهَ و به پرهیزید از خشم و عذاب خداى وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۳) و بدانید که خداى بآنچه میکنید بیناست و دانا.
وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ و ایشان که بمیرند از شما وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً و زنان گذارند یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ درنگ کنند به تن خویش أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً چهار ماه و ده روز فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ پس چون بپایان عدّت خویش رسند. فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ نیست بر شما تنگى فِیما فَعَلْنَ فِی أَنْفُسِهِنَّ در آنچه کنند در تن خویش از شوى کردن بِالْمَعْرُوفِ بدو گواه و ولىّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (۲۳۴) و خداى بآنچه شما میکنید داناست و از نهان آگاه.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و نیست بر شما تنگى فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ در آنچه بتعریض سخن سر بسته گوئید، مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ از خواستایى زنان أَوْ أَکْنَنْتُمْ فِی أَنْفُسِکُمْ یا نهان در دل میدارید سگالش خواستائیى، عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ میداند اللَّه که شما بایست و سگالش خواستایى زنان معتدّه در دل میدارید، وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا لکن سخن گشاده بزبان در عدت ایشان را وعده خواستایى مدهید، إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً مگر که بگوئید گفتى نیکو و سخنى بچم، وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّکاحِ و با آن زن سخن روشن و وعده درست بستن نکاح را، و بند تزویج را مگویید، و وعده منهید، حَتَّى یَبْلُغَ الْکِتابُ أَجَلَهُ تا آن گه که بمدّت آن زن بکران آید، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ و بدانید که اللَّه میداند آنچه در دلهاى شما است، فَاحْذَرُوهُ حذر کنید از او و از آگاهى او وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۲۳۵) و بدانید که اللَّه آمرزگارست و بردبار.
لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نیست بر شما تنگى اگر زن را طلاق دهید ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ تا آن گه که ایشان را نپاسیده بید، أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً یا آن زن را کاوین مسمّى و مقدّر بر خویشتن فریضه نکرده بید، وَ مَتِّعُوهُنَّ و ایشان را چیزى دهید و تهى گسیل مکنید، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ بر مرد توانگر باندازه توان وى وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ و بر مرد درویش باندازه توان وى، مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ چیزى فرا دست آن زن، چیزى بچم که از آن بر دهنده زور نیاید، و آن زن را از آن ننگ ناید، حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ (۲۳۶) این را سزاى نهادیم بر نیکوکاران.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و اگر آن زن را طلاق دهید مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آن که بآن زن رسیده باشید، وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً و آن زن را کاوین نامزد کرده باشید فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ واجب بر شما نیمى است از آن کاوین که نامزد کرده باشید، إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زن و ولى وى آن نیمه فرا گذارند و ببخشند، أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوى باز گرفتن نیمه کاوین فرا گذارد و کاوین بتمامى فرا دهد وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ و اگر فرا گذارید نزدیکتر است به پرهیزگارى، وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ و فراموش مکنید در میان خویش بفضل و نیکوکارى رفتن إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۲۳۷) که خداى بآنچه شما میکنید بینا است.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۴۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ الْوالِداتُ الآیة... زنان مطلقات را میگوید که فرقت افتد میان ایشان و شوهران و طفل در میان، اگر بعد از طلاق زایند و گر پیش از آن، بر مادران است که شیر دهند آن فرزند را، چنانک اللَّه گفت: یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ هر چند بلفظ خبر گفت، معنى امرست امر استحباب نه امر ایجاب.
میگوید تا شیر دهند مادران فرزندان خود را، که ایشان بآن سزاوارتر و حق‏تر. آن گه حق رضاع و مدّت آن پدید کرد و گفت: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ دو سال تمام شیر که درین دو سال دهند، حکم رضاع از تحریم و محرمیت واجب کند، و اگر بعد ازین دو سال شیر دهنده شیر دهد حکم رضاع بآن ثابت نشود، ابن عباس گفت «لا رضاع الا ما کان فى الحولین» و روى یحیى بن سعید: انّ رجلا قال لابى موسى الاشعرى: انّى مصصت من ثدى امرأتى لبنا فذهب فى بطنى فقال ابو موسى: لا اراها الّا قد حرّمت علیک فقال عبد اللَّه بن مسعود: انظر ما یفتى به الرجل. فقال ابو موسى فما تقول انت؟ قال عبد اللَّه «لا رضاع الّا ما کان فى الحولین» قال ابو موسى لا تسئلوا عن شی‏ء ما دام هذا الحبر بین اظهرکم» هر چند که مدت دو سال مقید کرد، اما فریضه نیست، اگر بیفزایند در آن یا بکاهند رواست. لکن سرّ این تقیید آنست تا معلوم شود که شیر دادن در جمله این مدت حکم تحریم و محرمیّت را واجب کند، و بعد از دو سال نکند و بمذهب مالک تا دو سال و یک ماه بگذرد مدت رضاع و ثبوت تحریم برجاست، و بمذهب بو حنیفه تا دو سال و شش ماه.
وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ الآیة.... نگفت «على الأب» از بهر آنک سر آیت وَ الْوالِداتُ بود نه امهات، چون الْوالِداتُ بود الْمَوْلُودِ لَهُ نیکوتر و لطیف تر بود. میگوید دایگى بر ما درست نفقه بر پدر، یعنى نفقه این زن که فرزند زاد، همانست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت در بعضى اخبار: و لهن علیکم رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ معروف آنست که بانصاف باشد و بچم، در خور مرد و بر توان وى، عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ هر کس را چندان بر نهند که برتابد.
چنانک گفت: لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها بر مرد توانگر دو مد از طعام و یک دست لباس نفیس در خور وى، و بر درویش یک مد و یک دست لباس کم قیمت، چنانک لایق حال وى باشد. و بر میانه یک مد و نیم و دستى لباس میانه. این همچنانست که آنجا گفت: لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ.
لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها لا تضارّ بفتح راء قراءت نافع است و شامى و کوفى، از ضرار است و ضرار ستیز بود. میگوید مبادا که ستیز کناد و بر فرزند خویش گزند آرد هیچ مادر بآن که وى را با پدر دهاد در خصومت فراق، تا بر فرزند رنج نهاد، لا تُضَارَّ بضم راء قراءت مکى است، و قراءت بصره و قتیبه از کسایى در لفظ مستقبل است. بمعنى نهى، میگوید ستیز نکند و گزند نکند هیچ مادر بفرزند خویش، که وى را شیر خواره با پدر دهد، وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ و مبادا که ستیز کناد و رنج نهاد هیچ پدر بر طفل خویش، بآنک در وقت خصومت او را از مادر باز گیرد و فرا دایه دهد، بستیز با مادر بر فرزند گزند افکند. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ میگوید بر قیم همانست در کار طفل که بر پدر و مادر، وارث نام برد بجاى قیم، از بهر آنک ورثه و اهل بیت قیّمى کنند، یا قیمى فرا کنند، یا از سلطان قیم خواهند. میگوید اگر چنانست که پدر طفل بمرده است، این قیم با مادر طفل ستیزه و بدرایى نکند، و دایه گیرد، بر طفل ستم نکند، و شفقت مادر از وى دریغ ندارد.
قال ابن سیرین اتى عبد اللَّه بن عتبة فى رضاع صبىّ یتیم، و معه ولیّه فجعل رضاعه فى ماله و قال لوارثه: لو لم یکن له مال لجعلنا رضاعه فى مالک، أ لا ترى اللَّه عز و جل یقول. وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ قال الضحاک: ان مات ابو الصبى، و للصبى مال اخذ رضاعه من ماله و ان لم یکن له مال اخذ من العصبة فان لم تکن للعصبة مال، اجبرت امّه علیه.
فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما فصال و فصل از شیر باز کردن است: فصل یفصل فصلا و فصالا میگوید: اگر پدر و مادر خواهند که آن طفل را پیش از تمامى دو سال از شیر باز کنند، و هر دو بدان رضا دهند، و به صوابدید و مشاورت یکدیگر کنند، ایشان را رسد که چنین کنند، و بر ایشان تنگى نیست.
ابن عباس گفت اگر فرزند شش ماهه در وجود آید دو سال تمام که بیست و چهار ماه باشد وى را شیر دهند، و اگر هفت ماه بود بیست و سه ماه شیر دهند، و اگر نه ماهه بود بیست و یک ماه تا حمل و فصال سى ماه باشد: چنانک رب العالمین گفت وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً.
وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ الآیة.... إِنْ أَرَدْتُمْ گفت و ان احتجتم نگفت تا جائز باشد دایه گرفتن بى حاجت و ضرورت. میگوید اگر مادر شیر ندهد که عذرى دارد یا عذرى ندارد، و فراغت وى را دایه گیرند، بهر حال بر شما تنگیى نیست که دایه گیرید. إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ که مزد دایه بدهید و نیکو داشت وى بجاى آرید چندانک در خور توان فرزند بود و بر حد منزلت او وَ الَّذِینَ یُتَوَفَّوْنَ مِنْکُمْ وَ یَذَرُونَ أَزْواجاً یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً الآیة... میگوید ایشان که بمیرند از شما و زنان گذارند، بر زنان است که در خانه شوهر چهار ماه و ده روز درنگ کنند عدّت را، چنانک در خبر است‏
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم لامرأة مات زوجها: «اعتدّى فى البیت الذى اتاک فیه وفاة زوجک حتى یبلغ الکتاب اجله، اربعة اشهر و عشرا»
و در آن عدت بیرون نیایند مگر ضرورت را و زینتها بگذارند، جامه رنگین و پیرایه نپوشند، و بوى خوش بکار ندارند، و خضاب نکنند و سرمه در چشم نکشند.
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «المتوفى عنها زوجها لا تلبس المعصفر من الثیاب، و لا الممشق، و لا الحلى، و لا تختضب، و لا تکتحل»
الثوب الممشق الذى یصبغ بالمشق، و هو طین احمر. و روت ام حبیبة انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال: «لا یحلّ لامرأة تؤمن باللّه و الیوم الآخر ان تحد على میت فوق ثلاث الّا على زوج اربعة اشهر و عشرا».
قال سعید بن المسیب «الحکمة فى هذه المدة ان فیها ینفخ الروح فى الولد.» گفته‏اند: چون فرزند پسر باشد بعد از سه ماه روح در وى شود و در حرکت آید، و چون دختر بود بچهار ماه در حرکت آید، پس ده روز دیگر در عدّت بر سر گرفتند استظهار را.
وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ تعریض در سخن آن باشد که سر بسته گویى، و نیوشنده را بى تصریح بر سر کار دارى، و تفهیم کنى. و خطبة بکسر خاء زن خواستن است، و بضم خاء سخنى باشد که آن را اول و آخر بود که در پیش مراد نهى، هر مراد که باشد و هر حاجت که افتد، و اکنان آنست که در دل چیزى پنهان میدارى، ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ از آنست، یقال: اکننت فى قلبى و کنت فى العیبة و الوعاء و الکم، و ما شبهها فهو مکنون، میگوید تنگیى نیست بر شما که مردانید زنان را در حال عدت بسخن سر بسته خوازائى کنید، چنانک گوئید تو از شوى در نمانى، دیگرى یابى، خداى عز و جل کار تو بسازد، تو شایسته و پسندیده چون عدّت بسر آید مرا خبر کن، مرا بتو حاجت است، مرا در زن خواستن رغبت است، و آنچه بدین ماند.
عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ سَتَذْکُرُونَهُنَّ اى بالتزویج بالمشافهة وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا قال الکلبى معناه لا تصفوا انفسکم لهن بکثرة الجماع، و السرّ على هذا القول نفس الجماع، و به یقول الاعشى.
الا زعمت بسباسة الیوم اننى ------------ کبرت و ان لا یشهد السرّ امثالى‏
و قال زید بن اسلم «لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا» اى، لا تنکحوهنّ ثم تمسکها حتى اذا حلّت اظهرت ذلک و ادخلتها، باین قول سرّ نکاح است، میگوید نکاح ایشان مکنید بپوشیدگى در حال عدت، تا بعد از عدت اظهار آن کنید، پس استثنا کرد گفت: «إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» اى تعریضا بالخطبة دون التصریح وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ اى لا تعزموا على عقد النکاح یقول لا تنکحوهن حتى تنقضى عدتهنّ میگوید تا در عدت باشند، ایشان را بزنى مخواهید، چون عدت بسر آمد ایشان را بزنى بخواهید و بیوه فرو مگذارید. در خیر است که زن بیوه را چون کفو پدید آمد بشوى دهید و در آن تقصیر مکنید و کار وى در تأخیر میفکنید. همانست که رب العالمین گفت فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ یَنْکِحْنَ أَزْواجَهُنَّ. جاى دیگر گفت وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى‏ مِنْکُمْ.
فصل فى الترغیب فى النکاح‏
ابو هریره رض قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «اذا تزوج احدکم عجّ شیطانه یا ویله، عصم ابن آدم منى بثلثى دینه»
رسول گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: چون یکى از شما زن خواهد، شیطان وى بفریاد آید، گوید اى واى بر من که پسر آدم را از وسوسه من نگاه داشتند و باین زن که خواست دو سیک دین او را مسلم شد. همانست که در خبرى دیگر گفت «من تزوج، فقد حصّن ثلثى دینه، فلیتّق اللَّه فى الثلث الباقى» و چنانک سلامت و عصمت دین در نکاح بست، روزى و بى نیازى از خلق در دنیا هم در نکاح بست، بآن خبر که مصطفى ع گفت: «التمسوا الرزق بالنکاح».
و یکى پیش رسول خدا شد و از درویشى و بى کامى بنالید، رسول او را بر نکاح داشت، یعنى که اللَّه تعالى میگوید ایشان را که زن خواهند إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ و قال ابو هریرة رض لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد، للقیت اللَّه بزوجة، سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقول: «شرارکم عزابکم»
ابو هریرة گفت اگر از دنیا نماند مگر یک روز، من زنى بخواهم، تا عزب بخداى نرسم، که شنیدم از رسول خدا که گفت بدترین شما عزبان شمااند معاذ رض دو زن داشت و هر دو در طاعون فرو شدند، پس گفت مرا زن دهید پیش از آنک بمیرم، که من نخواهم که عزب میرم و عزب بخدا رسم. و یکى را مى‏آرند از بزرگان دین که وى فرمان یافت و هر چند که زنان را بر وى عرضه کردند بهیچ رغبت نکرد، گفت در تنهایى دل را حاضر تر و همت را جمع تر مى‏بینم. تا شبى در خواب دید که درهاى آسمان گشاده بود و گروهى مردمان پیاپى فرو مى‏آمدند و در هوا میرفتند، چون بر وى رسیدند اول مردى ازیشان گفت این آن مرد شومست، دیگرى گفت آرى، و ترسید از هیبت ایشان که پرسیدى، آخر چون همه بر گذشتند، باز پسین ایشان را گفت که ایشان کرا میگویند؟ گفت ترا، که پیش ازین عبادت تو در جمله اعمال مجاهدان بآسمان مى‏آوردند، اکنون یک هفته است که ترا از جمله مجاهدان بیرون کرده‏اند، ندانم که چه کرده پس از خواب درآمد با خود اندیشه کرد که از آنست که تن از نکاح باز داده‏ام تا از منزلت مجاهدان بیفتاده‏ام، پس زن بخواست و خداى عز و جل را بدان شکر کرد.
عن عطیة بن بشر المازنى قال اتى عکافة بن وداعة الهلالى رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم فقال: یا عکافة أ لک زوجة؟ قال لا یا رسول اللَّه، قال و لا جاریة؟ قال لا؟ قال و انت صحیح موسر؟ قال نعم الحمد اللَّه، قال فانک اذا من اخوان الشیاطین، اما ان تکون من رهبان النصارى و اما ان تکون مؤمنا، فاصنع کما نصنع فان من سنّتنا النکاح.
و قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «النکاح سنتى فمن رغب عن سنتى فلیس منى من احبّ فطرتى فلیستنّ بسنّتى، الا و هى النکاح».
قوله تعالى: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ الآیة... اصل جناح از جنوح است، معنى جنوح میل است. جنح اى مال و جنح نام پاره‏ایست از شب، و هر جا که لا جُناحَ گفت معنى آنست که بر آن کس از نام کژى چیزى نیست و بر وى بزه‏مندى نیست. مفسران گفتند این آیت بدان آمد که چون مصطفى تهدید داد و بترسانید ایشان را که طلاق بسیار گویند و زن بسیار خواهند، بآنچه گفت: «ان اللَّه یبغض کل مطلاق ذواق»
و گفت: «ابغض الحلال الى اللَّه الطلاق»
و گفت‏ «ما بال قوم یلعبون بحدود اللَّه یقولون طلقتک راجعتک»
مسلمانان چون این تهدید شنیدند، گمان بردند که هر آن کس که زن خود را طلاق دهد بزه کار شود و تنگیى عظیم بر دل ایشان آمد.
بدین معنى رب العالمین گفت: لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ نه چنانست که شما گمان مى‏برید که بهر حال که طلاق دهید، بزه کار شوید، نیست بر شما تنگیى و بزه کاره‏اى، چون ایشان را طلاق دهید بوقت حاجت و بر وجه مندوب. و باشد که خود فراق به بود از امساک، چون سازگارى و مهربانى نبود، و ذلک فى قوله فَإِمْساکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ پس گفت: ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ معنى آنست که تا آن گه که زن را نپاسیده باشید، «ما لم تماسوهن» تا آن وقت که با آن زن هام پوست نبوده باشید. «تماسوهن» بالف بر بناء مفاعله قراءة حمزه و کسایى است، باقى قراء سبعه تَمَسُّوهُنَّ بى الف خوانند. و مسیس اینجا مجامعت است میگوید بهر وقت که خواهید که ایشان را بر شما تنگیى نیست، چون بایشان نرسیده باشید، از بهر آنک پیش از مسیس در طلاق سنت و بدعت نیست، چنانک بعد مسیس است. نه بینى که بعد مسیس و دخول سنت آنست که چون طلاق دهند پس از آن دهند که از حیض پاک شود، و مرد بوى نرسیده، تا عدت بر وى دراز نگردد. و شرح این آنجاست که گفت فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ آن گه گفت: وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ بفتح دال قراءت شامى و حمزه و کسایى و حفص است، و اختیار بو عبید. و دیگران بسکون دال خوانند، و هر دو لغت قرآن است. قال اللَّه تعالى فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها و قال وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ و پارسى هر دو اندازه است، این آیت در شأن مردى انصارى آمد، که زنى خواست، از بنى حنیفه، و او را در عقد نکاح مهرى مسمى نکرد، پس وى را طلاق داد، پیش از آنک بوى رسید، رب العالمین این آیت فرستاد، و مصطفى ع آن مرد را گفت «متعها و لو بقلنسوة».
مذهب شافعى آنست که هر که زنى خواهد، و در عقد نکاح مهر وى مسمى نکند، اگر او را طلاق دهد، پیش از دخول مهر واجب نشود، اما متعت واجب شود، و قدر واجب براى امام مفوض است، تا بر هر کس آن نهد که لایق حال وى بود عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ ابن عباس گفت اکثر المتعة خادم و اقلّها مقنعة. ابن عمر گفت یمتّعها ثلثین درهما اینست که اللَّه گفت.
مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِینَ.
وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از نزول این آیت کسى که زن را طلاق دادى پیش از مسیس، از آن مهر که وى را مسمى بودى، هیچ چیز بر مرد لازم نیامدى، بلکه متعت واجب بودى، بحکم این آیت که در سورة الاحزاب است: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ... تا آنجا که گفت فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا پس چون این آیت آمد، آن حکم متعت منسوخ شد، و نیمه مهر مسمى واجب گشت.
فذلک قوله: وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ این آن گه باشد که طلاق دهد پیش از دخول، بر مرد است نیمه مهر مسمى، و بر زن عدت نه، اما اگر مرد بمیرد پیش از دخول، مهر مسمى تمام بر مرد واجب آید، و بر زن عدت وفات لازم آید.
آن گه گفت إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ مگر که آن زنان اهلیت عفو دارند بثیابت و بلوغ و عقل و رشد، عفو کنند، و آن یک نیمه مهر که ایشانراست بشوهران بگذارند، و نخواهند. أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا زن بکر و نا باشد و جایز الامر نبود، ولى دارد، پدر یا جد، این ولى اگر عفو کند و بگذارد، آن نیمه مهر روا باشد، و این مذهب جماعتى مفسران است، اما درست تر آنست که أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ عفو شوهرست، و إِلَّا أَنْ یَعْفُونَ عفو زن و ولى، میگوید مگر آن زن و ولى وى آن نیمه که ایشانراست فرا گذارند، و بشوهر بخشند، و هیچ چیز از وى نخواهند أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکاحِ یا این شوهر باز گرفتن نیمه مهر فرا گذارد، و مهر تمام بدهد.
آن گه گفت: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ و اگر فرا گذارید شما که شوهرانید نزدیک تر است بپرهیز از بیداد، که از آن زن و ولى آن نیمه دیگر فرا گذارند و چیزى نخواهند، تا این شوى باز گرفتن نیمه فرا گذارد و کاوین تمام بدهد.
وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَیْنَکُمْ اى، و لا تناسوا در میان خویش فضل و افزونى یکدیگر بشناختن فرو مگذارید، و تا توانید بعفو کوشید: إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ که اللَّه تعالى آنچه شما میکنید از عفو مى‏بیند و بدان پاداش دهد.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان، یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خداوند خویش، الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ آن خداوند که شما را بیافرید از یک تن، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها و بیافرید از آن یک تن، جفت وى وَ بَثَّ مِنْهُما و از ایشان هر دو پراکند در جهان، رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً مردان و زنان فراوان، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ و بپرهیزید از خشم آن خداى که داد و زینهار از یکدیگر بوى میخواهید، وَ الْأَرْحامَ و بپرهیزید از خویشاوندان ببریدن، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً (۱) که خداى بر شما دیده بان است و گوشوان.
وَ آتُوا الْیَتامى‏ أَمْوالَهُمْ مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ و مال یتیم که شما را خبیث است بدل مگیرید از مال خویش که شما را پاکست، وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ و مال ایشان با مال خویش مخورید، إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً (۲) که خوردن مال یتیم بزه بزرگست.
وَ إِنْ خِفْتُمْ و اگر بترسید، أَلَّا تُقْسِطُوا که داد نکنید، فِی الْیَتامى‏ در کار یتیمان، فَانْکِحُوا بزنى کنید، «ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ آنچه شما را حلال و پاکست از زنان، مَثْنى‏ دوگانه، وَ ثُلاثَ و سه گانه، وَ رُباعَ و چهارگانه، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا پس اگر ترسید که داد نکنید میان ایشان، فَواحِدَةً پس یک زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا سریت همى‏دارید بملکیت، ذلِکَ أَدْنى‏ أَلَّا تَعُولُوا (۳) آن نزدیک‏تر بود بآنکه گران مؤنت نبید.
وَ آتُوا النِّساءَ و بزنان دهید، صَدُقاتِهِنَّ کاوینهاى ایشان نِحْلَةً فریضه نامزد کرده و خدا بایشان بخشیده، فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ اگر این زنان خوش منش باشند شما را، عَنْ شَیْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً بآنکه چیزى از کاوین بشما دهند بخوش دلى، فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً (۴) میخورید آن را نوش و گوارنده.
وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ مالهاى خویش فرا بیخردان مدهید، الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً آن مال که خداى آن شما را قیام شما کرد، وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن، وَ اکْسُوهُمْ و بپوشید ایشان را بجامه، وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۵) و ایشان را سخن خوش گوئید سخن نیک پسندیده.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا یَحِلُّ لَکُمْ شما را حلال نیست، أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ که زنان یکدیگر بمیراث برید کَرْهاً بر نبایست ایشان، وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ و ایشان را از نکاح باز مدارید، لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَیْتُمُوهُنَّ تا از آنچه فرا ایشان میباید داد چیزى برید، إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مگر که فاحشه‏اى کنند، مُبَیِّنَةٍ فاحشه‏اى به بیّنت روشن کرده و محکم، وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ و با ایشان بنیکویى زندگانى گزارید،، فَإِنْ کَرِهْتُمُوهُنَّ اگر ایشان را نخواهید و خوش نیاید شما را، فَعَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً مگر که شما را ناخوش آید چیزى، وَ یَجْعَلَ اللَّهُ فِیهِ خَیْراً کَثِیراً (۱۹) و خداى در آن شما را نیکویى فراوان دارد و سازد.
وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ و اگر خواهید بدل گرفتن زنى، مَکانَ زَوْجٍ دست باز داشتن زنى، و بجاى وى دیگرى بزنى کردن، وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً و آن زن را داده باشید قنطارى از مال، فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً چیزى از آنچه وى را دادید باز مستانید. أَ تَأْخُذُونَهُ مى‏بازستانید از آن کاوین که وى را دادید، بُهْتاناً بیدادى بزرگ، وَ إِثْماً مُبِیناً (۲۰) و بزه آشکارا؟!
وَ کَیْفَ تَأْخُذُونَهُ و خود چون باز ستانید؟ وَ قَدْ أَفْضى‏ بَعْضُکُمْ إِلى‏ بَعْضٍ پس آن گه بیکدیگر رسیده و هام پوست زیسته باشید، وَ أَخَذْنَ مِنْکُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۲۱) و ایشان از شما بستده‏اند پیمانى بزرگ.
وَ لا تَنْکِحُوا و بزنى مکنید، ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ آن زن که پدران شما بزنى کرده باشند، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت، إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً آن زنا است، وَ مَقْتاً و زشتى است، وَ ساءَ سَبِیلًا (۲۲) و بد راهى و سنّتى که آنست.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ حرام کرده آمد بر شما، أُمَّهاتُکُمْ بزنى کردن مادران شما، وَ بَناتُکُمْ و دختران شما، وَ أَخَواتُکُمْ و خواهران شما، وَ عَمَّاتُکُمْ و خواهران پدران شما، وَ خالاتُکُمْ و خواهران مادران شما، وَ بَناتُ الْأَخِ و دختران برادران شما، وَ بَناتُ الْأُخْتِ و دختران خواهران شما، وَ أُمَّهاتُکُمُ اللَّاتِی أَرْضَعْنَکُمْ و مادران شما که دایگان شمااند بشیر، وَ أَخَواتُکُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ و هام شیران شما که خواهران شمااند بشیر، وَ أُمَّهاتُ نِسائِکُمْ و خورسوان شما یعنى مادران زنان شما، وَ رَبائِبُکُمُ اللَّاتِی فِی حُجُورِکُمْ و دختر ندران شما که در کنارهاى شمااند، مِنْ نِسائِکُمُ اللَّاتِی دَخَلْتُمْ بِهِنَّ از آن زنان شما که با ایشان بوده‏اید و دخول کرده‏اید، فَإِنْ لَمْ تَکُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ اگر با ایشان بوده‏نبید و دخول نکردید، فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ بر شما تنگى نیست، وَ حَلائِلُ أَبْنائِکُمُ و زنان پسران شما، الَّذِینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ ایشان که از پشت شما آیند، وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَیْنَ الْأُخْتَیْنِ و حرام است بر شما بزنى داشتن دو خواهر بیک جاى، إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ مگر آنچه در جاهلیّت بود و گذشت. إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۳) خداى آمرزگار است مهربان همیشه.
وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ و حرامست بر شما زنان شوى‏مند، إِلَّا ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مگر چیزى که ملک شما بود، کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ این نبشته خدا است بر شما،، وَ أُحِلَّ لَکُمْ و شما را حلال کرد و گشاده ما وَراءَ ذلِکُمْ هر چه گذارنده آنست که بر شمردیم، أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ بشرط آنکه زن که بزنى کنید بکاوین کنید از مال خویش، مُحْصِنِینَ بنکاح پاک زن کرده، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه بزنا با وى گرد آمده، فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ هر که بنکاح متعت بزنى گرفته‏اید از ایشان، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ اجرهاى ایشان بایشان گزارید، فَرِیضَةً آن بر شما واجب و بریده است. وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ و بر شما تنگى نیست، فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ در آنچه با یکدیگر مرد و زن همداستان شدید در کمیّت کاوین، مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ پس آنکه عقد بر کاوین بسته بید، و بر خود واجب کرده، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۲۴) که خداى داناى است راست دانش همیشه‏اى.