عبارات مورد جستجو در ۲۳۹۴ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
آن شوخ که دل ز مهر و مه میدزدد
دل از بر شیخ و خانقه میدزدد
دزدیده دل خلق و به دزدیده نگاه
و اکنون از خویش هم نگه میدزدد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
ای آن که تو را میل به گلزار بود
دانی که چرا گل همه رخسار بود
یعنی که مرا مبو که معشوقان را
از عاشق خویش روی در کار بود
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۳
غفلت مردم ببین کز مصر بوی پیرهن
تا به کنعان رفت و جز یعقوب کس
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۰
پیش قدرت لاف زد روزی ز رفعت آسمان
وین زمان از شرم نتواند که سر بالا کند
بابافغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹
مست تو بجز ناله ی جانسوز ندانست
نشناخت گل تازه و نوروز ندانست
مجنون تو هم بر سر خاکستر گلخن
جان داد و بهار چمن افروز ندانست
فردا چکند با جگر سوخته عاشق
چون فایده ی صحبت امروز ندانست
از رنگ قبا سوخت دل از دور چو دیدت
نقش کمر و تاج طلا دوز ندانست
سوز دل عشاق چراغ دل و جانست
بی نور، درونی که چنین سوز ندانست
دل جوهر دانش بمی و روی نکو داد
قدر خرد مصلحت آموز ندانست
ناقص شد ازین طارم فیروزه فغانی
مسکین اثر طالع فیروز ندانست
بابافغانی : مقطعات
شمارهٔ ۳ - حال من و عدو مثل آتشست و نی
حال من و عدو مثل آتشست و نی
از تیزیش نترسم اگر نیش می شود
هر چند بیش می کند از جهل قصد من
می سوزد و جراحت من بیش می شود
بابافغانی : مقطعات
شمارهٔ ۸ - صاحب کرمی که مرگ زر دید
صاحب کرمی که مرگ زر دید
بر اوج بقا بسی نکو رفت
آن کس که نخورد و بیشتر ساخت
قارون شد و در زمین فرو رفت
بابافغانی : مفردات
شمارهٔ ۱۳
بتان با هم حکایتهای شیرین بر زبان دارند
بشکل طوطیان دایم شکرها در دهان دارند
امامی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۱۰
آن شنیدی که خار در گلزار
گل خوشبوی را برادر خواند
راست می گفت لیکن از پی خار
هیچ دانا درخت گل ننشاند
بلکه دانا چو گلبنی پرورد
چون بر اندام اولیا افشاند
ای امامی بگل نگردد خار
چشم ادراکت از چه خیره بماند
گل بی خار کس نکشت و نرست
هیچکس هیچ جا ندید و نخواند
بوی گل، گل بلطف یار دهد
بلبلی را که دل ز خار بماند
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۴
هر چند که روشنی فزاید خورشید
در دیدهٔ خفّاش نیاید خورشید
دل طاقت نور تو کجا دارد پس
آنجای که خفاش نماید خورشید
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۹۴ - الاسرار
عقل از ره تو حدیث افسانه برد
در کوی تو ره مردم بیگانه برد
هر لحظه چو من هزار دل سوخته را
سودای تو از کعبه به بتخانه برد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۶۷
ای گل چو زغنچه نوبهارت کردند
پاکیزه تر از آب زلالت کردند
در حال کشیدی تو سر از رعنایی
تا از سر دست پایمالت کردند
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۶۹
بوی دم مقبلان چو گل خوش باشد
بدبخت چو خار تیز و سرکش باشد
از صحبت گل خار زآتش برهد
وز صحبت خار گل در آتش باشد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۸۳
مخلوق زعاشقی نشان چون یابد
کز روح سبک شخص گران چون یابد
عشق آتش تیز است و تو کاه [و] کبریت
کبریت و کَه از آتش امان چون یابد
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۵۱
ای دل تو بدین مفلسی و رسوایی
انصاف بده که عشق را کی شایی
عشق آتش تیز است و تو را آبی نَه
خاکت بر سر که باد می پیمایی
اوحدالدین کرمانی : الباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا الباب
شمارهٔ ۱۸۷
گفتند جماعتی زبس نادانی
با ماه که رخسارهٔ او را مانی
در حال مَه از شرم فرو رفت خجل
یعنی که مرا نباشد آن پیشانی
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۱۴
یک جرعهٔ می زملک کاوس به است
وز تخت قباد و مردی طوس به است
هر صبحدمی که فاسقی آه زند
از زاری صوفیان سالوس به است
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۸۴
ظالم چو کباب از دل درویش خورد
چون در نگری زپهلوی خویش خورد
دنیا عنب است هر که ازو بیش خورد
خون افزاید، تب آورد، نیش خورد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۴۹
ناکس که به کس شود نمازی نبود
و این سیرت خواجگی به بازی نبود
گر جمله خران دهر مرکب گردند
خر را حرکات اسب تازی نبود
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۵۰
نارنج و ترنج بر سر خار که دید
در لانهٔ بنجشک سر مار که دید
آهو به کنار یوز در خواب که دید
از صد زنگی یکی وفادار که دید