عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
نیر تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
من خود مجرّد از همه نام و نشانمی
بر هر صفت که عشق تو گفت آنچنانمی
در گوشۀ فراق تو پیر شکسته ام
آندم که بوی وصل تو آید جوانمی
گاهی ز تاب قهر تو درویش نینوا
گاهی ز تاج مهر تو شاه جهانمی
گاه از جنون ز هلهلۀ کودکان برقص
گه در خرد ارسطوی روشن روانمی
گاهی بجستجوی تو دربان مسجدم
گاهی سبوکش ره دیر مغانمی
گاهی ز درد گریان چون ابر ؟؟
گاهی ز درد خندان چون گلستانمی
کوته کنم حدیث چو مومی بر آفتاب
هر چه اقتضای عشق تو باشد همانمی
مشکن رقیب بال و پر من ز سبک جور
عمریست پروریدۀ این آشیانمی
بشکست اگر مرا دل از آن لعل دلقریب
شادم که دلشکستۀ آن دلستانمی
زهد دراز رفته زیادم که سالهاست
در کشمکش ز طرۀ شیر فشانمی
خیل خیال اوست که بر چشم من رود
یا مست بیخودم که ز خود در گمانمی
دوشم ز لطف بندۀ خود خواند من زوجد
نی بر زمینم و نی بر آسمانمی
مفکن مرا به پیچ و خم ایتار زلف دل
در حلقۀ تو رفته من اینها ندانمی
با من ز ظن مطلق و اصل عدم مخوان
زاهد برو من آنچه تو خواهی نه آنمی
صوفی تو هم بمذهب تثلیث خود مرا
دعوت مکن که من نه ز بو لیمیانمی
من نی فقیه خشگم و نی صوفی ترم
نی معتقد بحکمت یونانیانمی
پیر طریق من بجهان شاه اولیاست
با مهر او بری ز فلان و فلانمی
قشری و صوفی و متفلسف ندا نما
هر چه او بروست من ز دل و جان برآنمی
لنگان همیروم ز پی کاروان دوست
تا هر که دید گویدم از کاروانمی
ایشاه تا جور سگ خود خوان مرا که نیست
یارای آنکه گویمت از دوستانمی
نیرّ مرا حقیر مبین بر طراز فرش
کاندر فراز عرش ز سبّو حیانمی
لیک از و بال طالع چندی چو دانه‌ای
در زیر آشیانۀ هفت آسمانمی
نیر تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴
حاشا که به چشم من شبی خواب آید
چون یادم از آن طرّۀ پُر تاب آید
گر دلبر نوپری بیاید بر من
تا حشر مرا ز دیده سرخاب آید
نیر تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵
ای برده قرار و صبر و تاب از دل ریش
لرزان به سر موی تو دلهای پریش
دادی سر زلفین مسلسل بر باد
صد خون خطا فکندی از گردن خویش
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶
گر نیست مه رخت ز چه رو از شکنج زلف
هر شامگه بشکل دگر سر برآورد
زآه من دل آنسنگدل به تنگ آمد
دلا بنال که این تیر هم بسنگ آمد
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۸
طاقتم نیست دلا بار غم هجران را
همره قافله کن روز وداعش جان را
قرص خور گر بخم زلف کشیدی چه عجب
اینچنین گوی بیایست چنین چوگان را
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۰ - قطعه
آمد آهسته شب به بستر من
دلبری کافت دل و دین است
گفتمش کیست که هان که در شب تار
اینچنین شب روی نه آئین است
اسم شب ده و گرنه دزد دلی
نک گواهت کمند پرچین است
کوی غبغب نهاد بر لب من
گفت بر گوش من که ماچین است
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۲
کشتیم زار و نکردی نگه از ناز برویم
حسن عهد تو همین بود دریغا چه بگویم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۴
دلم چگونه نپیچید بخود چو مار امشب
فتاده در کف اغیار زلف یار امشب
چرا ز دل نکشم چون هزار نالۀ زار
که خفته نوگل من در کنار خار امشب
دلبرا الفت رندان کهن کار تو نیست
صحبت مجلس اغیار سزاوار تو نیست
گر قصوری ز سر طرۀ طرار تو نیست
ز چه بازار کس آشفته ز بازار تو نیست
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۷
دل چو بر عهد تو ای خسرو خوبان ستم
رشتۀ الفت شیرین دهنان بگسستم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۸
بسکه در صورت زیبای تو حیران بودم
غافل از شیوۀ بدعهدی خوبان بودم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۱۹
همه شب چشم من و صبح گریبان تو بود
طرفه شوری بسرم از لب خندان تو بود
سروکارم همه با زلف پریشان تو بود
بنده وارم همه شب گوش بفرمان تو بود
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۲۱
گفتمت چونتو من دلشده را یار شوی
مرهم سینه و آرام دل زار شوی
نه دل زار مرا مایۀ آزار شوی
عاقبت ساقی خلوتکه اغیار شوی
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۲۵
در حیرتم از شوخی آن چشم سیه مست
صد تیر به هم دوزد و گوید که خطا رفت
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۲۶
جدا ز گوشۀ چشم تو گوشۀ نگزیدم
که با خیال تو هر ساعتش بخون نکشیدم
بتار طرۀ موئی شکست بال امیدم
سزای من که شب تیره ز آشیانه پریدم
از آن اشاره ابرو و خندۀ لب شیرین
بسان مرغ شکاری میان بیم و امیدم
شنیدمی که تو دشمن تو از و دوست گدازی
هزار شکر که دیدم بچشم آنچه شنیدم
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۲۹
دارم اندر تن دل ویرانه‌ای
واندران دل سینه سوز افسانه‌ای
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۳۰
نی بدل تاب نهفتن دارمش
نی به پیش غیر گفتن یارمش
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۳۵
گفتم رقم کنم به تو حال دل خراب
ترسم روم به خاک به دل حسرت جواب
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۳۶
چشمت چو تیر غمزه گشاد از کمان دهد
از زنده جان ستاند و بر مرده جان دهد
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۳۸
هر شب از یاد خطت از جگر سوختگان
دود آه است که بر دور قمر میگذرد
چشم خوبنارۀ ما آینۀ طلعت تست
تا بدانی که چه بر اهل نظر میگذرد
من همانروز که رفتار تو دیدم گفتم
کاخر این سیل خطرناک ز سر میگذرد
چه بلائی است در اینکوی که با یک نگهی
جوی خونست که از دیده ببر میگذرد
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۳۹
زیبانگار من دل ما را که برده‌ای
دست کدام ترک ستمگر سپرد‌ه‌ای
گفتم که سخت سنگدلی تو بخنده گفت
تو سنگدازی که بسختی نمره‌ای