عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴
دعاگوی دیرینه مداح مجرم
که حقهاست در حضرت شاه او را
بدین آستانت موقوف مانده
ز تدبیر غم دست کوتاه او را
هم از کرده نادم هم از بخت خائب
که نزدیک خسرو بود راه او را
بود هیچ ممکن که شه در گذارد؟
نخستین گناهش پس آنگاه او را
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۵
صدر عالی اوحدالدین دام انعامه که هست
چاکر خاک جنابش چشمه آب حیات
بر رخ این رقعه شکل نیلگون یعنی زمین
داده رای او وزیر آسمان را شاه مات
خصمش از رشگ دوات و کلک گوهر بار او
سر بریده همچو کلک آمد سیه دل چون دوات
عبده الاصغر خطابش کرده گاه فیض فضل
بر فلک ماه عطارد بر زمین نیل و فرات
گشته اجرام سپهر از لمعه رایش اثر
برده اوتاد زمین از فضله حلمش ثبات
بنده صدرش مجیر از صدمه صفرا و تب
دارد الحق عارضه در شمل و صحت در شتات
دور از آن قطب جلال امروز شد حالش چنان
کر ببینم باز نشناسم همی نعش از بنات
اندرین محنت جز از مدحش نمی خواهم امان
وندرین نکبت جز از صدرش نمی جویم نجات
دارم اسباب علاج از خشک و تر الا دو چیز
حاصل آید گر کند رایش سوی من التفات
آن یکی سر دو ترش چون شعر من یعنی نقوع
وان دگر شیرین و خوش چون لفظ تو یعنی نبات
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷
بزرگ جهان خواجه شاه قدر
که بر عالم مکرمت پادشاست
وزیری که خورشید بر اوج خویش
بر او کم از دانه آسیاست
قوام کرم فخر دین کز کفش
طمع را همه کار کژ گشت راست
تماشاگه همت عالیش
از آن سوی دروازه کبرییاست
زمین تا بدین گونه بر هم نشست
چنویی ز پشت زمین بر نخاست
چه فتوی کند در حق بنده ای
که در شیوه بندگی بی ریاست
که او را ز ناگه به هنگام کوچ
غلامی در افزود و اسبی بکاست
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰
نیکویی کن شها که در عالم
نام شاهان به نیکویی سمر است
یک صحیفه ز نام نیک ترا
بهتر از صد خزانه گهر است
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴
صدرا! بدان خدای که مرغ ثناش را
در کام سالکان طریقت نشیمن است
گامی فراخ در ره حکمش همی رود
این چرخ تنگ بسته که چون کره توسن است
راتب ده وجد که بر خوان قدرتش
خورشید و نسر گرده و مرغ مسمن است
چون روز نست در ره امرش گشاد چشم
این سقف روز کور که خالی ز روزن است
کز شوق حضرت تو به پرگار چشم من
آفاق تنگ دایره چون چشم سوزن است
تو یوسف صفایی و بی لطف تو مرا
آب مراد تیره تر از چاه بیژن است
من گلبن و دم تو مرا نفحه صباست
من موسی و در تو مرا واد ایمن است
آراستم به شکر تو گوش زمانه را
کش منت تو هر نفسی طوق گردن است
نه ماهه حامله ست به مدح تو خاطرم
تدبیر مهد کن که مرا عهد زادن است
امروز کز برای جگر گوشگان فضل
در جوی خاک تیره نه بس آب روشن است
در باغ روزگار ز بس با شگونگی
آتش بنفشه پیکر و گل آتشین تن است
قحفی نمود لاله که این چیست نرگس است؟
تیغی کشیده خاک که این کیست سوسن است؟
بر لون چرخ نام شفق چون بهانه ایست
او خود به خون مرد و زن آلوده دامن است
ترتیب حرز با سر و کاری بدین صفت
از خاک پای صاین دین بس مبین است
صدرا! مرا خلاص ده و مردیی بکن
زن دور دون پرست که نه مرد و نی زن است
زین روزگار گرسنه سیر آمدم از آنک
من سخت بد پسندم و او نیک تن زن است
کار دلم تو ساز که ایام ماده طبع
از زادن فراغت دلها سترون است
مدحت چو شمع ده شبه کوتاه گشت از آنک
طبعم چو صورت لگن از معنی الکن است
بپذیر عذر کز قبل تهنیت به عید
بگذارم آن قصیده غرا که بر من است
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۷
مرا ز غیبت خاقانی و خریش چه باک؟
چون او به نزد دل من کم از جوی سنجد
و گر برنجم ازو هم شگفت نیست از آنک
که گُربه عطسه شیرست و شیر ازو رنجد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۸
هوا ز انسان خنک شد کز جنان حورا همی گوید
خنک آنکو درین سرما مقام اندر سقر دارد
ز مرغی کو خورد آتش حسدها می برد مرغی
که طوبی آشیانست وز کوثر آب خور دارد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۳۰
نه میر و شه بود هر کو کله دارد قبا بندد
که میر و شه کسی باشد که عالم را نگهدارد
نخیزد از قبا میری که موری هم قبا دارد
نیاید از کله شاهی که شاهین هم کله دارد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۰
هر که بر مردمان ستم نکند
کس برو نیز لاجرم نکند
وانکه جان دارد و خرد دارد
خویشتن خیره متهم نکند
وانکه نکند شکایت زشتی
شکر نعمت بدان! که هم نکند
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۱
گفت آن کس که در جهان او را
بجز از زحمت جهان ننهند
نام او پختگان آتش لطف
بجز از خام قلتبان ننهند
پیش او زمره سبک روحان
قله قاف را گران ننهند
که مجیر آنکس است کز طمعش
در کف کس خط امان ننهند
اژدها طبع گردد از سخنش
هم سر گنج شایگان ننهند
چون زبانی شود زبانش اگر
مهر احسانش بر زبان ننهند
این چنین تهمتی به بی خردی
بر بزرگان خرده دان ننهند
این دو کلپتره را جواب بسی است
لیکن او را محل آن ننهند
کاشکی داندی که پر هنران
هنر خویش در هوان ننهند
هر که او بر کران نشست از بد
با وی انصاف در میان ننهند
تا تنور آتشین زبان نشود
نانش البته در دهان ننهند
هر که در قدح کم ز مدح آید
لقبش کامل البیان ننهند
وانکه چون آستان فتد در پای
پیش او سر بر آستان ننهند
در دل سوسن ار نه حربه کشد
زر حل کرده رایگان ننهند
تخت خورشید اگر نه تیغ زند
بر سر چارم آسمان ننهند
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۲
چه فتوی کند خواجه خواجه زاده
که جود طبیعی بدو می پناهد
سلیمان آصف دل آنکس که حلمش
سکونت دهد باد را گر بخواهد
در آنکس که او را به هنگام رفتن
غلامی در افزاید اسبی بکاهد
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۳
ای جهان کرم سلام علیک
کز سلامت سلامت افزاید
وهم مساح پیشه تا ابد
طول و عرض دلت نپیماید
دفتر مردمی و مردی را
با تو یک حرف در نمی باید
هیبت تو چو همت اندر تست
گره روزگار بگشاید
با فراخای عرصه هنرت
فلک المستقیم تنگ آید
دست تست آب خواه و دست بشوی
که ازو عاجزی بر آساید
آسیای سپهر جوجو باد
گر سر حاسدت نمی ساید
مادر روز و شب سترون باد
گر مراد دلت نمی زاید
ذوالجلال ای جلال می داند
که ترا کس چو بنده نستاید
سدره و طوبی ثنای ترا
طوطی خاطر من آراید
در صمیم شتا به باغ سخن
بلبلی چون مجیر نسراید
عرض حالی همی کنم بشنو
نادر آن رای تو چه فرماید؟
کرده ام پوستین وآنگه چه؟
نیفه نو که جان بیفزاید
صاحبا! جز به پشتی کرمت
روی آن نیفه روی ننماید
پوستینم کنی همی دانم
کان چنان و چنین چه می خاید
روی این پوستین بکن ز نخست
آنگه ار پوستین کنی شاید
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۶
اکنون که روزگار به انصاف می نهد
در دست تو زمانی جهانی به اختیار
بر عادت قدیم به انصاف و عدل کوش
کز سروران رفته همین است یادگار
تا مایلی به مال، بلا همنشین تست
کز بهر میوه سنگ خورد شاخ میوه دار
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۴۸
چو گیتی بگسترد فرض جلالت
تو اندر جهان فرش نیکی بگستر
بپرور تو در دار دنیا درختی
که در دار عقبی ثوابت دهد بر
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۰
حکیما درین سبزه گاه ستوران
چو گل نوبت عمر یک روزه بهتر
شکم خواری نفس مادون صفت را
درین قحط سال کرم روزه بهتر
به ماتم سرای فنا چون رسیدی
جگر خسته و جامه پیروزه بهتر
کله گوشه چرخ خواهی سپردن
ترا پای بی زحمت موزه بهتر
جهان طعمه دام تردامنان است
همین لقمه خشک دریوزه بهتر
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۰
هر آن عمری که آن از کام دل بر گوشه ای افتد
ز من پرسی من این را از حساب عمر نشمارم
اگر اطراف عالم را بجویند اندرین دوران
حریف همدم و هم غم نشاید یافت پندارم
مرا در کارها دایم میسر باد عون حق
که نیک آید همه کاری چو عون حق بود یارم
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۵
سعد دین اسعد آن یگانه دهر
زو دو من باده خواستیم سه تن
تا بنوشیم با چهار حریف
پنجگان پنجگان می روشن
می فرستاد شش منی که از آن
هفت اندام ما گرفت وسن
مجلس ما که بود هشت بهشت
همچو نه چرخ گشت اصل محن
ده تنش باد بر ده اندر گور
سبلت او به کون یاده تن
از تبارش تبه دوازده مرد
وز نژادش پلید سیزده زن
تیز در ریش او چهارده ده
موی از سلبتانش پانزده کن
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۶۸
ای خواجه تویی معامل من
برخیز ز خواب و چشم وا کن
بردار ترازوی زنخدان
وین گو ز مرا به پشم وا کن
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۷۹
خداوند من صارم الدین که طبعت
نشد قابل هیچ زرق و فسوسی
تواضع کنانند در پیش قدرت
چو ایام تندی چو گردون شموسی
به یاد جهان پهلوان ده حدیثم
که هستم ز احسانش رحمت بیوسی
بگویش ز چون من ضعیفی ترا چه؟
چه زحمت فلک را ز آوای کوسی؟
ز من بد نخیزد که شاهی نیاید
ز چتر غرابی و تاج خروسی
من آن گاوم ای شیر دل نیک دانی
که هر جا که باشم بیابم سپوسی
من از خاک پای تو سر بر نتابم
ورم سر ببری به دست محبوسی
دو چیزست از انعام شاهم توقع
نه زرق است در هر دو، نی چاپلوسی
اگر خشم باقی بود پای بندی
و گر عفو ممکن بود دست بوسی
مجیرالدین بیلقانی : قطعات
شمارهٔ ۸۱
به خدا گر خدا روا دارد
که تو یک پشه را برنجانی
چون زبانت به غیبت آلوده ست
قل هوالله به هرزه می خوانی
دل یک کس اگر بیازاری
نیستت بهره در مسلمانی
خود نترسی ز روز گیراگیر
به سر آن دو راه درمانی!
مال مظلومکان به قهر و ستم
بر سر اسب و استر افشانی
بارنامه کنی که من میرم
چه کنم خود تو گیر سلطانی
ره درازست لیک خواجه ضعیف
زاد، نی کار چون بود دانی؟