عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۶۸
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۷۰ - راجع به چوبداران گوسفند فروش
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۷۲ - قطعه فکاهی
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۷۳
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۷۷
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۸۱
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۸۴
به دستش گاه تیغ و گاه خامه
به پیشش گه کتاب و گاه دفتر
سنان در خدمتش با خامه همدوش
قلم در حضرتش با تیغ همسر
گزیده خاطرش از فضل صد فصل
گشوده بر رخش از علم صد در
نفرساید دلش در خدمت شاه
نیاساید تنش از کار لشکر
همه کار جهان گیرد بدستی
تهی ماند مر او را دست دیگر
وز آن دست تهی پر کرد دایم
تهی دستان گیتی دامن از زر
به پیشش گه کتاب و گاه دفتر
سنان در خدمتش با خامه همدوش
قلم در حضرتش با تیغ همسر
گزیده خاطرش از فضل صد فصل
گشوده بر رخش از علم صد در
نفرساید دلش در خدمت شاه
نیاساید تنش از کار لشکر
همه کار جهان گیرد بدستی
تهی ماند مر او را دست دیگر
وز آن دست تهی پر کرد دایم
تهی دستان گیتی دامن از زر
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۹۷
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۳
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۶
امیرزاده مهین فتح سلطنت چون شد
که گشت وعده دیدار من فراموشش
گوزن شیر شکارست و چرخ روبه باز
دچار کرده ز افسون به خواب خرگوشش
و یا نگاری سیمین بر و بدیع جمال
به غمزه برده ز دل دانش وز سر هوشش
و یا نگاه پریچهره ای ز نرگس مست
فکنده است به یکباره مست و مدهوشش
و یا چشیده می عشق و رفته است ز یاد
همه حمایت امروز و وعده دوشش
و یا مهی بشبستان شدش فروغ افروز
گرفت تنگ چو جان در کنار و آغوشش
چنان بخواب فروشد که برنینگیزد
درون قافله بانگ درای چاوشش
ایا نسیم صبا گر رسی به درگه وی
ز قول بنده بگو محرمانه در گوشش
ز حال خسته نپرسیدی و ندانستی
که گشته ساغر پر زهر جام پر نوشش
ازین علیل عیادت نکردی ای سرور
بشکر خود نگشودی زبان خاموشش
خلاصه غفلتت از حال بنده ای نه نکوست
که گشته سنگین از بار منتت دوشش
عزیز دار چنین بنده را و قدر شناس
گران خریده ای ارزان بغیر مفروشش
بیا ز من بشنو قصه شهان جهان
چو کیقباد و چو کیخسرو و سیاوشش
بیا زمن بشنو راز آنکه کرده خراب
دکان بقال از صلح گربه و موشش
کتاب شیخ حجازی و پوستین و کمند
کلاه زعفر جنی و چتر و پاپوشش
ز استخاره زاهد بزیر خرقه کید
ز دیگ جوش فقیر و درون پر جوشش
اگر خطا و گناهی ز بنده ات دیدی
بپوش و ستر کن از دامن خطا پوشش
که گشت وعده دیدار من فراموشش
گوزن شیر شکارست و چرخ روبه باز
دچار کرده ز افسون به خواب خرگوشش
و یا نگاری سیمین بر و بدیع جمال
به غمزه برده ز دل دانش وز سر هوشش
و یا نگاه پریچهره ای ز نرگس مست
فکنده است به یکباره مست و مدهوشش
و یا چشیده می عشق و رفته است ز یاد
همه حمایت امروز و وعده دوشش
و یا مهی بشبستان شدش فروغ افروز
گرفت تنگ چو جان در کنار و آغوشش
چنان بخواب فروشد که برنینگیزد
درون قافله بانگ درای چاوشش
ایا نسیم صبا گر رسی به درگه وی
ز قول بنده بگو محرمانه در گوشش
ز حال خسته نپرسیدی و ندانستی
که گشته ساغر پر زهر جام پر نوشش
ازین علیل عیادت نکردی ای سرور
بشکر خود نگشودی زبان خاموشش
خلاصه غفلتت از حال بنده ای نه نکوست
که گشته سنگین از بار منتت دوشش
عزیز دار چنین بنده را و قدر شناس
گران خریده ای ارزان بغیر مفروشش
بیا ز من بشنو قصه شهان جهان
چو کیقباد و چو کیخسرو و سیاوشش
بیا زمن بشنو راز آنکه کرده خراب
دکان بقال از صلح گربه و موشش
کتاب شیخ حجازی و پوستین و کمند
کلاه زعفر جنی و چتر و پاپوشش
ز استخاره زاهد بزیر خرقه کید
ز دیگ جوش فقیر و درون پر جوشش
اگر خطا و گناهی ز بنده ات دیدی
بپوش و ستر کن از دامن خطا پوشش
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۵ - در جواب کسیکه از وی تلخنه دوغ خواسته فرماید
ای آن کسی که گرفته است آسمان شرف
ز آفتاب کمالت همیشه فرو فروغ
درون مزرع فضل و هنر ز قوس و قزح
نهاده کلک تو بر دوش گاو گردون یوغ
نه رعد نزد تویی حکمتی کند سرفه
نه ابر پیش تو بی علتی زند آروغ
توئی که در روشت کس ندیده است گزاف
توئی که در سخنت کس نیافته است دروغ
ترینه دوغت دادم به جای شهد سخن
که اصطلاح عوامست لفظ تلخنه دوغ
ز آفتاب کمالت همیشه فرو فروغ
درون مزرع فضل و هنر ز قوس و قزح
نهاده کلک تو بر دوش گاو گردون یوغ
نه رعد نزد تویی حکمتی کند سرفه
نه ابر پیش تو بی علتی زند آروغ
توئی که در روشت کس ندیده است گزاف
توئی که در سخنت کس نیافته است دروغ
ترینه دوغت دادم به جای شهد سخن
که اصطلاح عوامست لفظ تلخنه دوغ
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۱
گفت با جفت خویش شیخ حسن
کای پری پیکر لطیف اندام
تا که در مستراح عبدعظیم
بودم ابریق دار خاصه و عام
اندران مرتع خصیب مرا
قوت یومیه پخته بود مدام
چون معاون شدم به صلحیه
اوفتاده است کارها ز نظام
شد ملوث زیده کاری ها
کاسه روز ما چو دیزی شام
معده ام خام گشته چون طبعم
بسکه مخلوط گشته پخته و خام
جفت شیرین شمایلش گفتا
غم مخور ای گزیده ایام
که ز بس در مقام صلحیه
بهم آمیختی حلال و حرام
کودکان حرام لقمه بسی
زاید از ما دو تن نمک بحرام
عنقریبا کزین سرا گردد
جلوه گر صد هزار شیخ و امام
همه صلحیه های عالم را
پر کنیم از حرامزاده تمام
کای پری پیکر لطیف اندام
تا که در مستراح عبدعظیم
بودم ابریق دار خاصه و عام
اندران مرتع خصیب مرا
قوت یومیه پخته بود مدام
چون معاون شدم به صلحیه
اوفتاده است کارها ز نظام
شد ملوث زیده کاری ها
کاسه روز ما چو دیزی شام
معده ام خام گشته چون طبعم
بسکه مخلوط گشته پخته و خام
جفت شیرین شمایلش گفتا
غم مخور ای گزیده ایام
که ز بس در مقام صلحیه
بهم آمیختی حلال و حرام
کودکان حرام لقمه بسی
زاید از ما دو تن نمک بحرام
عنقریبا کزین سرا گردد
جلوه گر صد هزار شیخ و امام
همه صلحیه های عالم را
پر کنیم از حرامزاده تمام
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۰ - اندرز به احمد شاه قاجار هنگام جلوس ۱۳۲۹
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۱
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۲
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۴ - در موقع دومین جشن مجلس شورای ملی گوید
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۵
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۷
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۵
خداوندا توئی امروز در ملک
چراغ مملکت شمع قبیله
بتانت بحر دانش را سفینه
کلامت بیت حکمت را عقیله
جمال دانش از رویت هویدا
چو ناز و ثروت از عام الجمیله
نه فرسائی تو از جذب دل و جان
نه شمس از جذب اجسام ثقیله
مرا ای میر دانا دست گردون
به گردن بسته اینک دست حیله
تنم چو شتر به در دام مرگ است
ز کید دمنه و مکر کلیله
به دیوانخانه عدلیه دیوی است
چو آن دیوی که شد نامش عدیله
تهی شد بنده را کاشانه ز آن دیو
چو امعا از پس شرب هلیله
بدم از فربهی چون شوشه سیم
شدم از لاغری زرین ملیله
مرا جوع البقر افکنده از پای
خران گرم نشاط اندر طویله
پی یکحبه با سگ در جوالم
که دنیا جیفه ای شد مستحیله
تنم تار از لعاب خامه خویش
بگرد خویشتن چون کرم پیله
زیم خوار و خورم خار و کشم خار
بسان اشتر نر در مسیله
ندارم از برای راحت خویش
به جز الطاف آن حضرت وسیله
ازیرا سوی درگاهت به امید
همی کردم وسیلت زین رسیله
وجود من به عدلیه ضرور است
چو اندر قرمه سبزی شنبلیله
الا تا در جهان ممتاز باشد
نبات از جنس و حیوان از فصیله
زند بر گرگ شاخ و کله با شیر
بزت در گله اسبت در خسیله
چراغ مملکت شمع قبیله
بتانت بحر دانش را سفینه
کلامت بیت حکمت را عقیله
جمال دانش از رویت هویدا
چو ناز و ثروت از عام الجمیله
نه فرسائی تو از جذب دل و جان
نه شمس از جذب اجسام ثقیله
مرا ای میر دانا دست گردون
به گردن بسته اینک دست حیله
تنم چو شتر به در دام مرگ است
ز کید دمنه و مکر کلیله
به دیوانخانه عدلیه دیوی است
چو آن دیوی که شد نامش عدیله
تهی شد بنده را کاشانه ز آن دیو
چو امعا از پس شرب هلیله
بدم از فربهی چون شوشه سیم
شدم از لاغری زرین ملیله
مرا جوع البقر افکنده از پای
خران گرم نشاط اندر طویله
پی یکحبه با سگ در جوالم
که دنیا جیفه ای شد مستحیله
تنم تار از لعاب خامه خویش
بگرد خویشتن چون کرم پیله
زیم خوار و خورم خار و کشم خار
بسان اشتر نر در مسیله
ندارم از برای راحت خویش
به جز الطاف آن حضرت وسیله
ازیرا سوی درگاهت به امید
همی کردم وسیلت زین رسیله
وجود من به عدلیه ضرور است
چو اندر قرمه سبزی شنبلیله
الا تا در جهان ممتاز باشد
نبات از جنس و حیوان از فصیله
زند بر گرگ شاخ و کله با شیر
بزت در گله اسبت در خسیله
ادیب الممالک : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۶
ای ز قسطنطین به دارالمک ایران تاخته
صیت دانش در صف کون و مکان انداخته
گه چو ابر اندر بهاران خیمه بر دریا زده
گه چو سیل از کوهساران سوی صحرا تاخته
در گلوی حق پرستان شهد رحمت ریخته
بر سر اعدای دین شمشیر عدوان آخته
شاد زی در پیشگاه شهریار حق شناس
ای به درگاه شهنشه سر ز پا نشناخته
تو بشه فرمان گذاری ما ترا فرمان پذیر
تو به دولت باخته دل ما ترا دلباخته
تابشی از برق تیغت خرمن مه سوخته
جنبشی از نوک کلکت کار عالم ساخته
آن یکی شمع کرامت در زمین افروخته
وان دگر چتر شهامت بر سپهر افراخته
عنقریبستی که بینم مر ترا ز اقبال شه
ساخته کار زمین زی آسمان پرداخته
تا تو از شادی چو کبکان در نشاط و خنده ای
دشمنت بادا ز غم کوکو زنان چون فاخته
صیت دانش در صف کون و مکان انداخته
گه چو ابر اندر بهاران خیمه بر دریا زده
گه چو سیل از کوهساران سوی صحرا تاخته
در گلوی حق پرستان شهد رحمت ریخته
بر سر اعدای دین شمشیر عدوان آخته
شاد زی در پیشگاه شهریار حق شناس
ای به درگاه شهنشه سر ز پا نشناخته
تو بشه فرمان گذاری ما ترا فرمان پذیر
تو به دولت باخته دل ما ترا دلباخته
تابشی از برق تیغت خرمن مه سوخته
جنبشی از نوک کلکت کار عالم ساخته
آن یکی شمع کرامت در زمین افروخته
وان دگر چتر شهامت بر سپهر افراخته
عنقریبستی که بینم مر ترا ز اقبال شه
ساخته کار زمین زی آسمان پرداخته
تا تو از شادی چو کبکان در نشاط و خنده ای
دشمنت بادا ز غم کوکو زنان چون فاخته