عبارات مورد جستجو در ۲۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۱۰
نیست در آخرزمان فریادرس
جز صلاح الدین صلاح الدین و بس
گر ز سر سر او دانسته‌یی
دم فروکش تا نداند هیچ کس
سینهٔ عاشق یکی آبی‌ست خوش
جان‌ها بر آب او خاشاک و خس
چون ببینی روی او را دم مزن
کندر آیینه زیان باشد نفس
از دل عاشق برآید آفتاب
نور گیرد عالمی از پیش و پس
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶۹
ده چیز نبی حق به امت
فرمود علامت قیامت
اول دود از جهان برآید
دنیا پس از آن بسی نپاید
آنگه دجال کور ناخوش
پیدا گردد چو آب و آتش
دابه پس از آن پدید آید
اما بسیار هم نپاید
خورشید عیان شود ز مغرب
آنگه روان رود ز مغرب
مغرب مشرق نماید آن روز
از پرتو شمع عالم افروز
پنجم عیسی فرود آید
بر ما در رحمتی گشاید
آنگه باشد ظهور یأجوج
با لشکر بی ‌شمار مأجوج
یکسال سه بار مه بگیرد
بسیار شه و گدا بمیرد
آخر ز یمن بر آید آتش
سوزد تر و خشک مردمان خوش
این است علامت قیامت
فرمود رسول حق به امت
محمود شبستری : کنز الحقایق
در شناخت مهدی سلام الله علیه
بسی گفتند از عیسی و مهدی
مجرد شو تو هم عیسی عهدی
ز مهدی گرچه روزی چند پیشی
بکش دجال خود مهدی خویشی
نمی‌دانی که کفر و دین چه معنی است
حقیقت کفر و دین دجال و عیسی است
به حق گویا شو از باطل خمش باش
چو عیسی نبی و دجال‌کش باش
چو تو عیسی جان خود ندانی
چه دانی عیسی آخرزمانی
چو تو در معرفت چون طفل مهدی
چه دانی قدر علم و مهر مهدی
به علم عیسوی کن چشم روشن
که تا باشد که بتوانیش دیدن
که گر در جهل خود دایم نشینی
چو مهدی پیشت آید هم نبینی
نبی را گرچه قومٌ ینظرون بود
خطاب از جهلشان لایبصرون بود
کسی کو چشم معنی و بیان دید
یقین او روی پیغمبر عیان دید
چو عمر از جهل پایان کرده باشی
ز جهل از عهد مهدی مرده باشی
برو از علم مهدی نسبتی گیر
جوانمردی کن و بشنو ازین پیر
که تا مهدی تو را مکشوف گردد
چو در آخرزمان معروف گردد
جامی : اعتقادنامه
بخش ۱۵ - اشارة الی ختمیته صلی الله علیه و سلم
خاتم الانبیاء و الرسل است
دیگران همچو جزو و او چو کل است
از پی او رسول دیگر نیست
بعد ازو هیچ کس پیمبر نیست
چون در آخر زمان به قول رسول
کند از آسمان مسیح نزول
پیرو دین و شرع او باشد
تابع اصل و فرع او باشد
دین همین شرع و دین او داند
همه کس را به دین او خواند
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ الایة... معنى احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسى (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستاده‏اند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسى (ع) میکردند و ساز بد که پنهان مى‏ساختند، عیسى (ع) در آن حال از ایشان برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومى حواریان در افتاد. یعنى گازران که جامها مى‏شستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الى بمعنى مع است، چنان که گفت آنجا: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِکُمْ یعنى مع اموالکم و عرب گویند: «الذّود الى الذود ابل» یعنى مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایاى الى نصرة اللَّه؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه اللَّه مرا نصرت میدهد.
گفته‏اند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفته‏اند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مى‏باید هر یکى چنان که نشان کرده‏ام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دل‏تنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن هم‏سانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفته‏اند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمى‏دیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مى‏گریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفته‏اند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستاننده‏ام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بى‏مرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کرده‏اند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایان‏اند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوم‏اند، یکى مسلمانان‏اند که مى‏گویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهودان‏اند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایان‏اند. یک گروه مى‏گویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مى‏گویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلمان‏اند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافران‏اند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلمان‏اند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بى‏نیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مى‏دارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخوانده‏اى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفته‏اند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى‏ مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ بزرگ است و بزرگوار، جلیل است و جبّار، خداوند جهانیان و دارنده آفریدگان، و دادستان از گردنکشان، و کین‏خواه از برگشتگان، باز دارنده عدل خود از دوستان بازدارنده شر بدان از نیکان، نگه دارنده آبروى دوستان خویش در آفریدگان.
بنگر که چه فضل کرد و چه کرم نمود با عیسى بنده و رهى خویش! و چه ساخت از ساز نهانى بر آن دشمنان! آرى، دوستان خویش بدشمنان نماید، اما بایشان ندهد و نسپارد اگر عیسى را بدشمنى مى‏بگذاشتى در بدایت وجود در حال طفولیت شیطان را فرا پیش وى گذاشتى، چنانستى که عیسى (ع) گوید: من آن روز دانستم که در پرده عنایت احدیت و در پناه عصمت ربوبیت‏ام که در حال طفولیت و ضعف کودکى مهتر شیاطین از من بازداشت، و مرا در حفظ و عصمت خود نگه داشت. گویند که: آن روز ابلیس فریاد برآورد و گفت: بار خدایا اگر گرد عیسى نتوانم گشت که گفته‏اى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ بعزّت تو خداوندا که باز نگردم تا هر که بدو نگرست زنّارى بر نه بندد، و سنب خرى نپرستد، رشک و غیرت آنکه عیسى را بنواختى و روشناس و مقرّب کردى! وز حضرت عزّت فرمان مى‏آید که: أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ اگر در ایشان خیرى بود یا سعادتى در راه ایشان بودى، از تو هم چون عیسى (ع) معصوم بودندى. لکن حکم ما ایشان را در ازل به بیگانگى رفت، و صولت قهر ما ایشان را از درگاه ما براند، و داغ نومیدى بر جان ایشان نهاد. ایشان را بر فتراک خویش بند که ایشان سزاى تواند و تو سزاى ایشان.
پیش تو رهى چنان تباه افتادست
کز وى همه طاعتى گناه افتادست‏
این قصه نه زان روى چون ماه افتادست
کین رنگ گلیم ما سیاه افتادست‏
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ ابن عباس گفت: مکر اللَّه آن بود که چون ایشان بکفر و گناه بیفزودند، در نعمت بیفزود تا ایشان را بیکبارگى در نعمت بطر گرفت.
کفر نهمار آوردند، و در طغیان و ضلالت سر در نهادند، آن گه ایشان را فرا گرفت پاره پاره از آنجا که ندانستند.
در آثار بیارند: که یکى ابو الدرداء را رنجانید. ابو الدرداء گفت: بار خدایا تن درست و عمر دراز و مال بسیار وى را ارزانى بدار! عاقل که درین سخن تامل کند داند که: بدترین دعاهاست، که هر که را این دادند بطر و غفلت وى را از کار آخرت غافل گرداند تا هلاک شود.
إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى‏ إِنِّی مُتَوَفِّیکَ الآیة... بو بکر واسطى گفت: «متوفّیک عن شهواتک و حظوظ نفسک» اللَّه گفت: یا عیسى من ترا از شهوات و لذات و حظوظ نفس خویش فرا خواهم گرفت، تا نیز حظوظ خود نطلبى، و مراد نفس را نکوشى.
رب العالمین این بگفت و چنان کرد، او را به آسمان برد و بمنزل فریشتگان فرود آورد، و او را بصفت ایشان بر آورد اکنون عیسى (ع) بآسمان است. و مصطفى (ص) گفت: شب معراج عیسى را بآسمان دوم دیدم. و بآخر عهد این امّت بمحراب بیت المقدس فرود آید، و دجال را هلاک کند و صلیب بشکند و خنزیر بکشد، و نصرت دین محمد کند، و بیان این قصه در آن خبر است که: ابو امامة باهلى روایت کرد از مصطفى (ص): «قال انه لم تکن فتنة فى الارض منذ ذرأ اللَّه ذریة آدم اعظم من فتنة الدجّال، و ان اللَّه لم یبعث نبیا الا قد حذّر امته الدجال، و انا آخر الانبیاء و انتم آخر الامم و هو خارج فیکم لا محالة».
گفت: از روزگار آدم تا بقیامت هیچ فتنه‏اى صعب‏تر و عظیم‏تر از فتنه دجال نیست و پیغامبران که بودند همه آن بودند که امت خود را از فتنه دجال بیم دادند، و بترسانیدند.
و من پیغامبر آخر الزمان ام و شما امت آخر الزمان، و در روزگار این امت لا محالة بیرون آید. آن گه مصطفى (ص) گفت: اگر من زنده باشم شغل او کفایت کنم شما را، و اگر بعد از من بیرون آید، فاللَّه خلیفتى على کل مسلم.
آن گه بیان کرد که از کجا بیرون آید؟ گفت: از میان شام و عراق پدید آید، و چنان که مى‏رود در سوى راست و سوى چپ، تباه‏کارى میکند در زمین. و اوّل سخن که گوید آنست: که «انا نبىّ» دعوى پیغامبرى کند! مصطفى (ص) گفت: «و لا نبىّ بعدى»
یعنى: بدانید که پس از من هیچ پیغامبرى نباشد. نگر تا بدروغ وى فریفته نشوید! آن گه پاى برتر نهد و سخن برتر گوید، و دعوى خدایى کند: انا ربکم گوید! مصطفى (ص) گفت: «و لن تروا ربکم حتّى تموتوا»
و شما تا نمیرید خداى را نه بینید!
«و انّه اعور و اللَّه ربّکم لیس باعور»
گفت: و نشان وى آنست که اعور بود، و خداى شما اعور نیست، و میان دو چشم دجال نام کافر نوشته چنانک دبیر و نادبیر میخواند. و با وى بهشتى است و دوزخى. مصطفى (ص) گفت: آن دوزخ وى بهشت است و آن بهشت دوزخ. کسى که با آن دوزخ و آتش وى گرفتار شود، باید ابتداء سورة الکهف درگیرد و میخواند، تا خداى تعالى آن آتش بر وى سرد کند.
چنان که بر ابراهیم (ع) سرد کرد. آن گه اعرابى را گوید: چه بینى، اگر من پدر و مادرت زنده کنم، گواهى دهى که من خداى توام؟ اعرابى گوید چنین کنم! پس دو شیطان بر صورت مادر و پدر وى بیایند و گویند: «یا بنىّ اتّبعه فانّه ربّک»
گفتا: و از فتنه دجال یکى آنست که: او را مسلط کنند بر شخصى تا وى را بکشد و پاره‏پاره بکند. آن گه گوید: «انظروا الى عبدى هذا فاننى ابعثه الآن، ثم یزعم ان له ربّا غیرى»
گوید: نگرید باین بنده من که هم اکنون او را زنده کنم، و گوید: که مرا خداى دیگر است نه تو، پس رب العالمین آن بنده را زنده کند تا دجال وى را پرسد که: «من ربّک؟»
بنده گوید: «ربّى اللَّه و انت عدوّ اللَّه انت الدجال، و اللَّه ما کنت قطّ اشد بصیرة فیک منّى الآن.»
و از فتنه وى آنست که: آسمان را فرماید تا باران ببارد، و زمین را فرماید تا نبات برآرد، و چرندگان و مواشى در احیاء عرب همه فربه شوند و پر شیر. آن گه بهمه زمین فرا رسد مگر بمکه و مدینه که رب العالمین فریشتگان را فرستد با شمشیرهاى کشیده تا وى را از مکه و مدینه باز دارند. آن گه بنزدیکى مدینه فرود آید و بفرمان خداى عزّ و جلّ سه بار مدینه بلرزد و بجنبد تا هر چه منافقان باشند از مردان و زنان از مدینه به دجال اوفتند. و مدینه از کافران و منافقان و بدان پاک شود. مصطفى (ص) گفت: آن روز را روز اخلاص گویند که نیکان مدینه از بدان پاک شوند و خالص گردند.
ام شریک بنت ابى العسکر گفت: یا رسول اللَّه عرب آن روز کجا باشند؟
رسول (ص) گفت عرب آن روز اندک باشند به بیت المقدس فرود آمده و امام ایشان مردى صالح، نماز بامداد را مؤذن اقامت گوید در مسجد بیت المقدس و امام فرا پیش شود. و تکبیر احرام بندد، ناگاه عیسى (ع) فرو آید، و آن امام قدم باز پس مى‏نهد، یعنى که: تا عیسى فرا پیش شود. عیسى دست میان کتف وى فرانهد: «تقدم فصلّ فانها لک اقیمت».
گوید: پس چون نماز گزارده باشند، عیسى گوید: در بگشائید، در بگشایند دجال را بینند با هفتاد هزار جهود بهر یکى طیلسانى برافگنده و شمشیرى حمائل کرده، دجال چون در عیسى نگرد بگدازد، چنانک نمک در آب بگدازد، و برگردد تا بگریزد، و عیسى گوید: «انّ لى فیک ضربة لن تسبقنى بها»
مرا ضربتى بر تو زدنى است که از آن فراپیش نتوانى شدن، آن گه بوى در رسد و او را بکشد، جهودان همه بهزیمت شوند. هر درختى و خارى و سنگى که جهودى در پس وى گریزد، رب العزت آن را بسخن آرد تا جهود را بسپارد مگر درخت غرقد که از درخت ایشان است. آن گه مصطفى (ص) گفت: روزگار دجال چهل سالست هر یک سال چون یک ماه، و یک ماه چون یک هفته از آدینه تا بآدینه. و آخرترین روز وى چون شراره‏اى بود! گفتند: یا رسول اللَّه در آن روزهاى کوتاه نماز چون کنند؟ رسول گفت: نمازها بوقت خویش توانند کرد چنان که درین روزها. آن گه مصطفى (ص) گفت: عیسى بن مریم در امّت من حکمى دادگر باشد، و پیش روى استوار است، او صلیب را بشکند، و خوک بکشد، و کفر بردارد، و کین و عداوت و بغض و حقد در هیچ دل نماند، گزندگان بى‏زهر شوند و ددان با مردم نرم و رام شوند، کودکان دست در دهن مار کنند و ایشان را گزندى نرسد، و دست در گردن شیر افکنند و نترسند، و گرگ در میان گوسفندان شوند چنان که سگان، و هیچ نرمند، و نبات زمین چنان شود که در عهد آدم (ع) بود، جماعتى از خوشه‏اى انگور سیر شوند. و یک انار نفرى را بتمامى برسد، و گاوان کشت‏زارى گران‏بها شوند، از آنکه همه جهان کشت‏زار و جاى نبات بود، و اسبان غازیان ارزان باشند. از آنکه حرب و قتال نباشد که کافران و بد دینان هیچ نمانند، و جهانیان همه بر کلمه حق و عبادت اللَّه گرد آیند، و جز خداى عزّ و جلّ نپرستند.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ
روى ابو هریرة قال: قال النّبیّ (ص): «لینزلنّ ابن مریم حکما عدلا، و لیقتلنّ الدجال، و لیقتلنّ الخنزیر، و لیکسرنّ الصّلیب، و تکون السّجدة واحدة للَّه ربّ العالمین». ثمّ قال ابو هریرة: فاقرؤا ان شئتم: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِلَّا لَیُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ الآیة.
گفته‏اند که: کتاب اینجا انجیل است، و اهل کتاب ترسایان‏اند که در عیسى غلوّ میکنند، و کافر میشوند. میگوید: هیچ ترسا نماند بوقت نزول عیسى از آسمان، که نه بوى ایمان آرد، و پیش از مرگ عیسى بپیغامبرى و بندگى وى گواهى دهد. و گفته‏اند که: اهل کتاب جهودان‏اند و ترسایان. و قیل: مَوْتِهِ کنایتست از آحاد ایشان. میگوید: هیچ نیست از جهودان و ترسایان که بوقت معاینه چون میمیرند، نه بعیسى ایمان آرند، و گویند پیغامبر است و بنده، لکن ایمان که بوقت معاینه بود سودى نکند، چنان که ربّ العزّة گفت: فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا. قال ابن عباس: لا یموت یهودىّ و لا صاحب کتاب حتّى یؤمن بعیسى، و ان احترق او غرق او سقط علیه جدار او اکله السّبع. عکرمه گفت: ابن عباس را امتحان کردند، گفتند: اگر از بالا بزیر افتد، و هلاک شود، ایمان چگونه آرد؟ گفت: در هوا آن کلمه بگوید. گفتند: و اگر او را گردن بزنند چون ایمان آرد؟ گفت: زبان بآن میگرداند چندان که تواند. محمد بن على بن الحنفیة گفت: کسى که جهود باشد بوقت مرگ وى فریشتگان آیند، و بر روى و بر قفاى وى میزنند، و میگویند: اى عدوّ اللَّه! نه عیسى پیغامبر بتو آمد و تو او را دروغ‏زن گرفتى؟ آن جهود گوید: آمنت انّه عبد نبىّ. این بگوید، لکن سود ندارد، و ایمان باین وقت بکار نیاید. و همچنین ترسا را گویند: اى عدوّ اللَّه! اتاک عیسى نبیّا، فکذبت به، و زعمت انّه اللَّه او ابنه؟ ترسا ایمان آرد و گوید: انّه عبد اللَّه و رسوله، لکن بکار نیاید و سود ندارد. و قیل: «لیؤمننّ به» یعود الى محمد (ص)، و «قبل موته» یعود الى الکتابىّ، و قیل: الأوّل یعود الى اللَّه سبحانه، و الثّانی الى الکتابىّ، و الصّحیح ما سبق، اذ لیس فى الآیة الّا ذکر عیسى (ع). وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یَکُونُ عَلَیْهِمْ شَهِیداً على ان قد بلّغ الرّسالة، و اقرّ بالعبودیّة على نفسه.
فَبِظُلْمٍ اى فبظلم طائفة، مِنَ الَّذِینَ هادُوا این ظلم آن است که نقض پیمان کردند، و بآیات خداى کافر شدند. ربّ العزّة ایشان را بآن ظلم و بآن بغى عقوبت کرد، و چیزهاى حلال بر ایشان حرام کرد، و این تحریم آنجا است که گفت: وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ الآیة. و درین آیت تقدیم و تأخیر است، و نظم آیت اینست: فبظلم من الّذین هادوا و بصدّهم عن سبیل اللَّه و أخذهم الرّبوا و أکلهم اموال النّاس بالباطل حرّمنا علیهم طیّبات احلّت لهم، عقوبة لهم. میگوید: بآنکه ظلم کردند، و مردمان را از راه مصطفى و از راه خدا و از دین بر گردانیدند، و ربا ستدند، و مال مردم به بى‏حق و باطل خوردند، ما آن حلالها بر ایشان حرام کردیم، عقوبت ایشان را در دنیا، ایشان را این عقوبت کردیم، و در عقبى ایشان را عذابى دردنماى ساختیم. آن گه مؤمنان ایشان را چون عبد اللَّه سلام و اصحاب وى مستثنى کرد، و گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ یعنى فى علم کتابهم من الیهود، وَ الْمُؤْمِنُونَ یعنى اصحاب النّبیّ (ص)، یُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ یعنى القرآن، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ یعنى التوراة و الانجیل و الزبور.
وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ و در نصب مقیمین گفتند که نصب على المدح است، تفضیل اقامت صلاة را بر دیگر اعمال. این فضل و شرف از آن یافت که دیگر اعمال و احکام بواسطه جبرئیل ثابت گشت، و نماز شب معراج بى‏واسطه جبرئیل، مصطفى از حق گرفت جلّ جلاله. و گفته‏اند که: مقیمین مجرور است، معطوف بر ها و میم که در مِنْهُمْ است، یعنى: منهم و من المقیمین الصّلاة، یعنى الصّلوات الخمس بوضوئها و وقتها و قیامها و قراءة القرآن فیها، و الرکوع و السجود و خشوعها و جمیع معالمها.
وَ الْمُؤْتُونَ الزَّکاةَ یعنى الزّکاة المفروضة، وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ انّه واحد لا شریک له، وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ یعنى البعث الّذى فیه جزاء الأعمال. أُولئِکَ سَنُؤْتِیهِمْ بیاء قراءت حمزه، و بنون قراءت باقى، و الوجه فیهما قد سبق. و اجر عظیم بهشت است.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ سبب نزول این آیت آن بود که ربّ العزّة جلّ جلاله در شأن جهودان این آیت فرستاد: یَسْئَلُکَ أَهْلُ الْکِتابِ الآیة، و آن عیب و عوار ایشان، و آن فضایح اعمال ایشان درین آیات پیدا کرد. جهودان در خشم شدند، و یک زبان بیرون آمدند که: و ما انزل اللَّه على بشر من شى‏ء، اللَّه بهیچ بشر چیزى از کتب و صحف نفرستاد. و بعضى گفتند از ایشان که: پس از موسى بهیچ پیغامبر هیچ کتاب نفرستاد. ربّ العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ یا محمد ما بتو پیغام دادیم، و وحى فرستادیم هم چنان که پیغامبران گذشته را دادیم، سبیل تو در وحى هم سبیل ایشانست، و این بر جهودان حجّت است، که ایشان دانسته بودند از تورات که ربّ العزّة باین پیغامبران وحى فرستاد، و پیغام داد، و چنان که ایشان را پیغام داد، مصطفى را پیغام داد. و آن گه نوح را فرا پیش همگان داشت اگر چه از وى فاضلتر در انبیاء بودند، امّا از بهر آن ذکر وى فرا پیش داشت که نوح، ابو البشر بود، کما قال عزّ و جلّ: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ. و اوّل پیغامبر از پیغامبران شریعت نوح بود، و اوّل کسى که دعوت کرد، و مشرکان را بیم داد نوح بود، و اوّل کسى که امّت وى را عذاب کردند بدعاء وى، نوح بود، و معجزت وى در نفس وى بود، که وى را هزار سال عمر بود، که یکتاى موى وى سفید نگشت، و قوّت وى ساقط نشد، و هیچ پیغامبر در دعوت آن مبالغت ننمود که نوح نمود، هم در شب دعوت کرد، هم در روز، هم در نهان، هم در آشکارا، و ذلک فى قوله تعالى: قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهاراً، و قوله: ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً، ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً. و هیچ کس در رنج خویش آن صبر نکرد که وى کرد، بروزى در چند بار وى را بزدندى، چنان که از هوش برفتى، چون بهوش باز آمدى هم چنان دعوت کردى، و در روش خویش مقام شکر داشت، که برترین مقام است. کما قال تعالى: إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً.
و اوّل کسى که برستاخیز از خاک برآید بعد از مصطفى (ص)، نوح باشد، و ربّ العزّة جلّ جلاله در کتاب خویش دو جایگه نوح را ثانى مصطفى کرد: یکى در گرفتن عهد و پیمان، و ذلک فى قوله تعالى: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ. دیگر در پیغام و وحى، چنان که گفت: إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ. یقال: سمّى نوحا لانّه ناح على نفسه. و «ابراهیم» نام عبرى است، و بیان آن در سورة البقرة رفت، و «اسماعیل»، مجاهد گفت: مادر وى آن گه که وى را بزاد از رنج زادن این کلمت بگفت: «اسمع یا ربّ». وحى آمد بوى: «قد سمع ایل»، پس وى را ازین کلمه نام نهاد اسماعیل. و گفته‏اند: اسحاق ضحّاک است، و نوح، فرج، و ایوب، سعید، و یوسف، زیاد، و یعقوب، اسرائیل، و اسباط اولاد یعقوب‏اند دوازده: روبیل، و شمعون، و لاوى، و یهوذا، و یشخر، و دان، و ریالون، و تفثالى، و جاد، و اسر، و یوسف، و ابن یامین.
إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ این همچنانست که آنجا گفت: قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ. جاى دیگر گفت: ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ.
وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ اى اوحینا الیهم فى صحف ابراهیم. آن گه داود را از جهت آواز خوش بذکر زبور مخصوص کرد، و گفت: آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً. داود هر گه که زبور خواندى از خوشى آواز وى خلقى جان بدادندى. مصطفى (ص) گفت بو موسى اشعرى را، از آنکه آواز وى خوش بود: «اعطیت مزمارا من مزامیر آل داود».
شبى بو موسى قرآن میخواند، و رسول خدا سماع میکرد. دیگر روز وى را گفت: «لو رأیتنى البارحة و أنا اسمع لقراءتک»! فقال: اما و اللَّه یا رسول اللَّه! لو علمت انّک تسمع لحبّرته تحبیرا.
بو عثمان نهدى گفت: هرگز آواز هیچ مزمار خوشتر از آواز بو موسى‏نشنیده‏ام، در نماز بامداد ما را امامى میکرد، و خواستیم که سورة البقرة خواندى، یا در قراءت بیفزودى، از بس که خوش میخواند.
وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً حمزة زبورا بضم «زا» خواند، و این را دو وجه است: یکى آنکه جمع زبر باشد بمعنى مزبور، مصدرى بجاى اسم نهاده. چنان که گویند: هذا ضرب الامیر، اى مضروبه، و هذا نسج الیمن، اى منسوجها، و چنان که مکتوب را کتاب گویند، و محسوب را حساب گویند. و روا باشد که آن را جمع کنند، و گر چه مصدر است، زیرا که بجاى اسم افتاده، نبینى که کتاب مصدر است در اصل، لکن چون بمعنى مکتوبست او را بر کتب جمع کنند. همچنین زبر را زبور جمع کنند، لوقوعه موقع الاسم، و هو المزبور، و ان کان فى الأصل مصدرا.
وجه دوم آنکه: احتمال دارد که زبور بضمّ جمع زبور باشد بفتح، و این جمعى باشد زوائد از آن حذف کرده، و بر خلاف حرکت اقتصار کرده، چنان که گویند: کروان و کروان، و ورشان و ورشان، و اسد و اسد، و فرس ورد و خیل ورد، و رجل ظریف و رجال ظروف. چون روا بود که اینها را چنین جمع کردند، همچنین ممتنع نباشد که زبور را بر زبور جمع کنند.
باقى «زبورا» خوانند، بفتح زا، و وجه این ظاهر است: فانّ زبور بمعنى مزبور، فعول بمعنى مفعولست، کرکوب بمعنى مرکوب. و زبور نامى است خاصّه این کتاب را. و گفته‏اند: زبور صد و پنجاه سورة است که در آن ذکر حدّ نه، و حکم نه، و فریضه نه، و حلال و حرام نه.
وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ این بآن فرو آمد که جهودان گفتند: ربّ العالمین ذکر پیغامبران کرد، و قصّه ایشان با محمد بگفت، و کار موسى بر ما روشن نکرد، که اللَّه با وى سخن گفت یا نگفت. ربّ العالمین این آیت فرستاد: وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ، میگوید: ما قصّه پیغامبران بر تو خواندیم پیش ازین، یعنى در مکه در سورة الانعام، که نزول آن به مکه بود، وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ و پیغامبرانى هستند که ذکر ایشان نکردیم، و قصّه ایشان بر تو نخواندیم. احتمال کند که ترک ذکر ایشان از آنست که نزدیک اهل کتاب در کتب ایشان ذکر و قصّه آن پیغامبران نیست، پس در ذکر ایشان رسول را بر ایشان حجّت نباشد.
آن گه گفت: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً و هو ابن اربعین سنة، لیلة النّار مرّة، و مرّة اخرى یوم اعطى التوراة. میگوید: اللَّه با موسى سخن گفت سخن گفتنى، بمصدر تأکید کرد، تا دانند که سخن گفتن با وى بى‏واسطه بود. و تخصیص موسى بتکلیم از میان دیگر پیغامبران، دلیل است که سخن گفتن با وى بر وجهى بود مهتر از آن وجه که با دیگران بود بواسطه.
روى الزهرى عن انس بن مالک (رض)، قال: قال رسول اللَّه (ص): «کلّم اللَّه اخى موسى بمائة الف کلمة و أربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکأنّ الکلام من اللَّه، و الاستماع من موسى. فلمّا ان هبط موسى الى الوادى لقیه ابلیس، قال له: یا موسى! من این اقبلت؟ قال: کلّمنى ربّى عزّ و جلّ. قال: یا موسى لا تفرح، فانّ الّذى کلّمک لیس هو اللَّه. قال: فانطلق اللَّه الوادى الّذى کان علیه موسى، و هو یقول: یا موسى! لیطمئنّ قلبک فانّ الّذى کلّمک هو اللَّه.
قال: ثمّ رجع موسى الى مکانه الّذى کان اقبل منه، فعلم اللَّه عزّ و جلّ لمّا رجع، فقال له: لم رجعت یا موسى؟ قال موسى: الهى و سیّدى! انت کلّمتنى ام غیرک فیما بینى و بینک؟ قال اللَّه: یا موسى! أنا کلّمتک فما بینى و بینک ترجمان».
و عن ابى هریرة، قال: قال رسول اللَّه (ص): «لمّا کلّم اللَّه موسى کان یبصر دبیب النّمل على الصّفا فى اللّیلة المظلمة من مسیرة عشرة فراسخ».
و عن ابن مسعود، قال: قال رسول اللَّه (ص): کلّم اللَّه موسى و کانت علیه جبّة صوف، و کساء صوف، و سراویل صوف، و عمامة صوف، و نعلاه جلد حمار غیر ذکى.
و بدان که اوّل کسى که در اسلام انکار کرد که اللَّه با موسى سخن گفت، سخن مسموع بى‏واسطه، جعد درهم بود، بروزگار هشام بن عبد الملک بن مروان. هشام علماء وقت را جمع کرد بواسطه، و جعد را حاضر کردند تا خود چه میگوید. جعد بر آن انکار اصرار نمود، علما همه متّفق شدند که گوینده این سخن زندیق است، و معتقد این بر باطل، که در آن ردّ قرآن است، و تکذیب شرع. پس هشام بن عبد الملک روز عید اضحى وى را حاضر کرد، و خلق را پند داد، و قربان فرمود، و گفت: ارجعوا و ضحّوا تقبّل اللَّه منکم، فانّى مضح بالجور من درهم، فانّه زعم انّ اللَّه لم یکلّم موسى تکلیما، و لم یتّخذ ابراهیم خلیلا. ثمّ نزل، و ذبحه تحت المنبر بمحضر من الخاصّة و العامّة، فاستحسن الکلّ فعله، و قالوا: نفى الغلّ من الاسلام.
امّا کلام در قرآن بر چهار وجه است: یکى آنست که خداى تعالى بخودى خود با بندگان گوید بى وحى، چنان که اللَّه میگوید، و بنده میشنود، و سخن که با موسى گفت چنین بود. یقول اللَّه تعالى: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلِیماً. نظیر این در سورة البقرة گفت: وَ قَدْ کانَ فَرِیقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ یعنى: السّبعین الّذین سمعوا کلام اللَّه. وجه دوم کلام خدا است بوحى، چون قرآن به مصطفى (ص) فرود آمده بوحى، و ذلک قوله تعالى: وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ یعنى القرآن. نظیر این در سورة الفتح گفت: یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلامَ اللَّهِ یعنى القرآن الّذى اوحى الى محمد. وجه سیوم کلام است بمعنى علم و عجائب، چنان که گفت تعالى و تقدّس: قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی یعنى لعلم ربّى و عجائبه. همانست که در سورة لقمان گفت: ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ یعنى علم اللَّه و عجائبه. وجه چهارم کلام خلق است بوقت مرگ ایشان، کلامى که آدمیان نشنوند، و ذلک فى قوله تعالى: کَلَّا إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها، و لا یسمعها بنو آدم، لأنّ الکافر اذا عاین الملائکة آمن و ندم، و لا ینفعه الایمان و النّدم.
رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ اعراب این همچنانست که اعراب وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ، هر دو منصوب‏اند بنزع حرف خفض، یعنى اوحینا الیک کما اوحینا الى نوح و الى رسل. و روا باشد که نصب آن بفعلى مضمر بود یعنى: و ارسلنا رسلا مبشّرین، یعنى بالثّواب على الطّاعة، و منذرین بالعقاب على المعصیة. میگوید: پیغامبران را فرستادیم ببشارت و نذارت، تا فردا نگویند: ما جاءَنا مِنْ بَشِیرٍ وَ لا نَذِیرٍ، لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولًا، و این الزام بر معقول خلق است، که ایشان چنان دانند که گرفتن پیش از آگاه کردن بیداد است، و اللَّه تعالى بر عقول حجّت افکند، و پیش از آنکه آگاه کرد نگرفت، گفت: وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا، جاى دیگر گفت: وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى‏ حَتَّى یَبْعَثَ فِی أُمِّها رَسُولًا. و بحقیقت حجّت اللَّه راست پیش از ارسال رسل، و پس از آن بحجّت آفریدگارى و خداوندى، که وى خداوندى است بوجود آرنده از عدم. رهى را از عدم بوجود آرد، بر آنکه با وى آن کند که خود خواهد، کس را با وى در آن سخن نیست. نه وى را خرید، یا از مالکى یافت، یا از مورثى میراث برد که در آن ملک حکمى را یا شرطى را فرا وى راهى بود.
لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ این لکن استثنا از آن است که پیش ازین در قصّه جهودان گفت: وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ، بآیات خداى کافر شدند، لکن خداى گواهى میدهد بآنچه فرو فرستاد بتو، یعنى قرآن. و گفته‏اند: سبب نزول این آیت آن بود که جهودان را از نبوّت مصطفى (ص) پرسیدند، گفتند که: ما ندانیم و نشناسیم، و باین گواهى ندهیم. پس جماعتى از آن جهودان در پیش رسول خدا شدند. رسول گفت: اى و اللَّه، شما دانسته‏اید که من رسول خدا ام. گفتند: ندانیم و نشناسیم و بدین گواهى ندهیم. خداى تعالى این آیت فرستاد: لکِنِ اللَّهُ یَشْهَدُ اى یبیّن بنبوّتک، بِما أَنْزَلَ إِلَیْکَ من القرآن و دلایله، لأنّ الشّهادة تبیین. میگوید: خداى روشن گرداند بنبوّت تو بآنچه فرو فرستاد بتو از قرآن و دلائل آن. أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى هو یعلم انّک اهل لانزاله علیک، لقیامک به. فرو فرستاد بتو این قرآن بآنچه دانست که تو اهل آنى، و بجاى آنى. معنى دیگر: أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى انزل علیک فیه علمه بالخلق، و ما یسرّون و ما یعلنون، و ما لهم فیه من لبیّنات و النّور المبین، و قیل: أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ اى من علمه.
وَ الْمَلائِکَةُ یَشْهَدُونَ میگوید: فریشتگان گواهى میدهند بنبوّت تو یا محمد، اگر جهودان گواهى نمیدهند باکى نیست، و گواهى فریشتگان بقیام معجزه شناسند، هر که معجزه وى ظاهر گشت، فریشتگان بصدق وى گواهى دهند. وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهِیداً یقول: فلا شاهد افضل من اللَّه. بأنّه انزل علیک القرآن.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى بمحمّد (ص) و القرآن: وَ صَدُّوا النّاس عن الاسلام، قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً اى طویلا.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى الیهود، وَ ظَلَمُوا محمدا (ص) بکتمان نعته، میگوید: آن جهودان که به محمد و قرآن کافر شدند، و به محمد ظلم کردند که نعت و صفت وى بپوشیدند، لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ خداى بر آن نیست که ایشان را بیامرزد، که در علم قدیم وى چنانست که ایشان در کفر میرند. وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً
الى الهدى و الاسلام، و بآن نیست که ایشان را باسلام راه نماید. بلى راه جهودى که راه دوزخ است ایشان را نماید. خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً. اى عذابهم على اللَّه هیّن.
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۱۵۳ - وله ایضا
از علامتها که در آخر زمان
آن دلالت بر قیامت می کند
هست روشن این که برفرمانها
این خر مقبل علامت می کند
حزین لاهیجی : ودیعة البدیعه
بخش ۲۶
سرور آگهان هر دو سرا
خفته گفته ست خلق دنیا را
بهر بیداری است کوس رحیل
خفتگانند سالکان سبیل
چون گرانخواب را کنی بیدار
لازم افتد تبدّل اطوار
روح باشد چو تیغ و جسم غلاف
خفته پیچیده خویش را به لحاف
بالش سر ز زیر هوش کشند
وین لحاف بدن ز دوش کشند
هله برجه زجات آخر شد
از سیاهی سفید ظاهر شد
هله بردار سر ز خواب غرور
بین سرافیل می دمد در صور
مردگان زندگی ز سر گیرند
صُوَر برزخی به برگیرند
بانگ دیگر ز صور روح فزا
صور حشری آورد پیدا
بانگ اوّل که با جهان باشد
مرگ جسم و حیات جان باشد
نفخ ثانی بود قیام به حق
پایداری به هستی مطلق
اختلافات این هلاک و حیات
ز اختلاف مراتب است و جهات
با کمال تباین این جوق
جملگی را توجه است به فوق
همه پویان به سوی غایاتند
بی نهایات ناقص الذاتند
می نمایند قطع وادی فصل
جنبش فرع، راجع است به اصل
جمع گردند سالکان سبیل
همه یک جا به بانگ اسرافیل
چون برآید صفیر یا بشری
رخ نماید قیامت کبری
نور قاهر دمد ز مشرق وصل
روشنیها کند رجوع به اصل
انکشاف تجلی ابدی
برد از دیده نقص کم مددی
جلوه ی ساقی آشکار شود
باده صافیّ و بی خمار شود
برقع پرده های پنداری
جلوه ی شاهدان بازاری
همه از پیش دیده برخیزد
قامت او قیامت انگیزد
دهر، دامن فشاند از کی و چند
خرگهِ آسمان فرو پیچند
رسد از انکشاف آیت نور
جمع الشمس و القمر به ظهور
رجعت فرع ها به اصل شود
شب هجران صباح وصل شود
مستنیر و منیر جمع آیند
مستفیض و مفیض بگرایند
فرق ارواح خیزد از اشباح
بگراید نفوس با ارواح
آسمان و زمین کند رجعت
به مقام کمال جمعیّت
شقّهٔ آستین زند تحقیق
به غبار تفرّق و تفریق
عقل را نسبت صور دور است
به هیولی که بحر مسجور است
نور و ذوالنّور، وحدت انگیزد
فعل و فاعل به هم در آمیزد
شمس انوار، بی عطا آید
روزِ اِنشَقَّتِ السّما آید
چون دهد جلوه، نور باهر را
نار واحد کند عناصر را
طول ابعاد مرتفع گردد
عرض احجام ممتنع گردد
مُتعیّن ز بس که مدهوش است
کوه خارا چو عهن منفوش است
بحر و بر اتّصال درگیرد
فوق و تحت، امتیاز برگیرد
ستر برخیزد از حجاب اندیش
یوم تُبلی السرائر آید پیش
یوم مجموع و یوم مشهود است
قاع صفصف زمین ممدود است
قضی الامر بینهم بالحق
فتری کلَّ باطلٍ یزهق
موت عارف، قیامت است و قیام
بعد بعث از قبور، حشر عوام
پس حیات خواص متّصل است
در حقیقت ز موت منفصل است
زنده را موت و فوت هرگز نیست
حکم مردن به زنده جایز نیست
آنکه جایز بود ورا مردن
زندگی مرد راست جان کندن
عارف از موت اختیاری خویش
زندگی دید و پایداری خویش
او به دنیا در آخرت باشد
در میان کی مباعدت باشد؟
در خور این مفاخرت ماییم
می دنیا و آخرت ماییم
گفته مبعوث واجب الطّاعت
لاتفرق ببعث و الساعت
نک قیامت منم، جدایی نیست
جای تشکیک و سست رایی نیست
روح انسان مدبر صور است
خلع و تبدیل آن ز حد به در است
چه به دنیا چه آخرت چه مثال
حامل صورت است در هر حال
اولین صورتی که یافت حصول
کرد از برزخ مثال قبول
اخذ میثاق از او نمود خدای
پس از آن شد بشیر راهنمای
چون تعلق گرفت روح به تن
این دوم صورت است تا مردن
خلع اول نمود وشد محشور
از سرای غرور و ظلمت و نور
چون ز گرد بساط جسمانی
آمدش وقت دامن افشانی
کرد تحویل در سوم صورت
حشر میّت بود در آن کسوت
صورت آن است تا به وقت سوال
هم نماید بدل محوّل حال
تا که بعد از سوال هم گیرد
صورتی درکنار بپذیرد
مدتی برزخی بود محشور
تارسد وقت بعث ونفخهٔ صور
هم به کل از مفارق دنیا
می کند انتقال روز جزا
تا سؤالی اگر بود باقی
چون میش در قدح کند ساقی
ساقی و دُرد را ایاغ آید
همگی طی شود فراع آید
حشر در صورتی شود پس از آن
که بود در خور جحیم و جنان
اهل نازند جملگی مسؤول
به تقاضای شوم و طبع فضول
ور سؤالی نمانده روز جزا
حشر جنّت بود به او زیبا
زان سپس چونکه آیدش به نظر
شوق جنّت پر از متاع صُور
هرچه مستحسن آیدش زآنها
در همان حشر او شود پیدا
لایزال این بود به جنت کار
دائم الحشر در صور بسیار
چونکه تکرار در تجلّی نیست
هر یکی تازه در پی دگریست
متجلی الیه را هم باز
نسبتی بایدش نمودن ساز
تا شود مستعدّ هر یک از آن
متجدد شود صور به جنان
در صور حشر بی تناهی را
نسبت خاص دان تجلی را
اینهمه بسط ملک سلطانیست
اتّساع بساط رحمانی ست
ور تو را چشم تیزبین باشد
حالت اکنون هم اینچنین باشد
در تو هر حالتی که یافت ظهور
به همان وصف و صورتی محشور
رودت گر ز سر گران خوابی
هر تغیّر که در صفت یابی
حشر آن دم به صورت دگر است
که مناسب به حال ماظهر است
صورت شادی و غمت یک نیست
همچنین شهوت و غضب، شک نیست
باز هنگام طاعت و عصیان
در صور هم تجدد است عیان
وقت مستیّ و وقت مخموری
سحر وصل و شام مهجوری
در مقام رضا و تسلیم است
دم امّید و ساعت بیم است
هر نفس حشر مختلف داری
هرچه صورت گرفت بگذاری
لیک از آن غافلی که هوشت نیست
کر و کوری، که چشم و گوشت نیست
غفلت آسوده داردت اکنون
کل حزبٍ بما لهم فرحون
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۰
بیا ساقی به ساغر چهره ای گلگون کنیم آخر
در این ایّام گل از دل غمی بیرون کنیم آخر
چو از فتوای عاقل حل نشد در شهرمان مشکل
به صحرای جنون تقلیدی از مجنون کنیم آخر
چو نتوان دید روی گلرخان با چشم آلوده
بیا ای دیده خود را شست وشو از خون کنیم آخر
چرا تدبیر ما تقدیر دیگرگون نمیگردد
بیا خود را به هر تقدیر دیگرگون کنیم آخر
در این ویرانۀ دنیا بود گنجی ولی ترسم
که ما سر در سر این گنج چون قارون کنیم آخر
علاج درد ما را کَس در این دوران نمی داند
عجب بیچاره درماندیم یارب چون کنیم آخر
مطیع امر دیوان تا کِی آدمزاده ای ایدل
بخویش آ تا دو روزی کارها وارون کنیم آخر
بباشد فتنۀ آخر زمان ای دل مهیا شو
که خود را بر قیامت قامتی مفتون کنیم آخر
به پایان رفت عمر و نیست پایان این بیابان را
بگو ای خضر تا کی صبر در هامون کنیم آخر
بزن ای مرغ علوی بال و بند از پای جان بگسل
تحمل تا به چند از گردش گردون کنیم آخر
اهلی شیرازی : قصیدهٔ دوم در مدح سلطان یعقوب
بخش ۹ - دایره منتزعه
نه رهروان بره از پاس عدلت آزرده
نه پیر گوشه نشین یابد آفت از طرار
یکی که دید ترا همچو حارث دوران
یقین بمهدی آخر زمان کند اقرار
رهروان از پاس عدلت در امان
ره نیابد فتنه آخر زمان
تقطیع: رمل مسدس مقصور
قافیه: مردف بردف
بحر: فاعلاتن فاعلاتن فاعلات
صنعت: مدور
ادیب الممالک : در تقریظ شاهنامه و مثنویات و قطعات دیگر
شمارهٔ ۲۶ - راز تیموری
یک آشوب عظیمی اندرین گیتی بدست آید
ز سوزش خاک در شیون ز دودش مصر مست آید
چو دود از مصر بر خیزد به خشک و تر درآمیزد
به ملک روم یعنی در زمین خور نشست آید
چنان بارد بسر هر تازه چرخی راز چرخ آتش
که از پستی بلا خیزد از بالا به پست آید
قصاص از حق شود پیدا بلای ایزد از بالا
به فرق انگلیس و روس و هر باطل ز مست آید
فروغ فرخزاد : تولدی دیگر
آیه های زمینی
آن گاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت

و سبزه ها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت

شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصوّر مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راه ها ادامهٔ خود را
در تیرگی رها کردند

دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچ کس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید

در غارهای تنهایی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون می داد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زاییدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند

چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پبغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاه های الهی گریختند
و بره های گمشدهٔ عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشت ها نشنیدند

در دیدگان آینه ها گویی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس می گشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهٔ وقیح فواحش
یک هالهٔ مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی می سوخت

مرداب های الکل
با آن بخار های گس مسموم
انبوه بی تحرّک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند

خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت

آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
با لکهٔ درشت سیاهی
تصویر می نمودند

مردُم ،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر می رفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم می شد

گاهی جرقه ای ، جرقهٔ ناچیزی
این اجتماع ساکت بی جان را
یکباره از درون متلاشی می کرد
آنها به هم هجوم می آوردند
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد می دریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نابالغ
همخوابه می شدند

آنها غریق وحشتِ خود بودند
و حس ترسناکِ گنهکاری
ارواح کور و کودنشان را
مفلوج کرده بود

پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می ریخت
آنها به خود فرو می رفتند
و از تصوّر شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر می کشید
اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانیان کوچک را می دیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فوّاره های آب

شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد
یک چیز نیم زندهٔ مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش می خواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها

شاید ، ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچ کس نمی دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلب ها گریخته ، ایمانست

آه ، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقبی به سوی نور نخواهد زد ؟
آه ، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صدا ها ...
عبدالقهّار عاصی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۲۵
خون از بر و دوشِ آسمان گل بدهد
آتش ز زمین قیامتِ کل بدهد
دوزخ چه قَدَر بلند باید سوزد
تا تشبِهِ کوچکی ز کابل بدهد
نهج البلاغه : خطبه ها
بیان فضیلت های خود و فتنه بنی امیه
و من خطبة له عليه‌السلام و فيها ينبّه أمير المؤمنين على فضله و علمه و يبيّن فتنة بني أمية
أَمَّا بَعْدَ حَمْدِ اَللَّهِ وَ اَلثَّنَاءِ عَلَيْهِ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ
فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ اَلْفِتْنَةِ
وَ لَمْ يَكُنْ لِيَجْتَرِئَ عَلَيْهَا أَحَدٌ غَيْرِي
بَعْدَ أَنْ مَاجَ غَيْهَبُهَا وَ اِشْتَدَّ كَلَبُهَا
فَاسْأَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي
فَوَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لاَ تَسْأَلُونِي عَنْ شَيْءٍ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اَلسَّاعَةِ
وَ لاَ عَنْ فِئَةٍ تَهْدِي مِائَةً وَ تُضِلُّ مِائَةً إِلاَّ أَنْبَأْتُكُمْ بِنَاعِقِهَا
وَ قَائِدِهَا وَ سَائِقِهَا
وَ مُنَاخِ رِكَابِهَا وَ مَحَطِّ رِحَالِهَا
وَ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِهَا قَتْلاً
وَ مَنْ يَمُوتُ مِنْهُمْ مَوْتاً
وَ لَوْ قَدْ فَقَدْتُمُونِي وَ نَزَلَتْ بِكُمْ كَرَائِهُ اَلْأُمُورِ وَ حَوَازِبُ اَلْخُطُوبِ
لَأَطْرَقَ كَثِيرٌ مِنَ اَلسَّائِلِينَ
وَ فَشِلَ كَثِيرٌ مِنَ اَلْمَسْئُولِينَ
وَ ذَلِكَ إِذَا قَلَّصَتْ حَرْبُكُمْ
وَ شَمَّرَتْ عَنْ سَاقٍ
وَ ضَاقَتِ اَلدُّنْيَا عَلَيْكُمْ ضِيقاً
تَسْتَطِيلُونَ مَعَهُ أَيَّامَ اَلْبَلاَءِ عَلَيْكُمْ
حَتَّى يَفْتَحَ اَللَّهُ لِبَقِيَّةِ اَلْأَبْرَارِ مِنْكُمْ
إِنَّ اَلْفِتَنَ إِذَا أَقْبَلَتْ شَبَّهَتْ
وَ إِذَا أَدْبَرَتْ نَبَّهَتْ
يُنْكَرْنَ مُقْبِلاَتٍ
وَ يُعْرَفْنَ مُدْبِرَاتٍ
يَحُمْنَ حَوْمَ اَلرِّيَاحِ
يُصِبْنَ بَلَداً وَ يُخْطِئْنَ بَلَداً
أَلاَ وَ إِنَّ أَخْوَفَ اَلْفِتَنِ عِنْدِي عَلَيْكُمْ فِتْنَةُ بَنِي أُمَيَّةَ
فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْيَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا
وَ خَصَّتْ بَلِيَّتُهَا
وَ أَصَابَ اَلْبَلاَءُ مَنْ أَبْصَرَ فِيهَا
وَ أَخْطَأَ اَلْبَلاَءُ مَنْ عَمِيَ عَنْهَا
وَ اَيْمُ اَللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي
كَالنَّابِ اَلضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِيهَا
وَ تَخْبِطُ بِيَدِهَا
وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا
وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا
لاَ يَزَالُونَ بِكُمْ حَتَّى لاَ يَتْرُكُوا مِنْكُمْ إِلاَّ نَافِعاً لَهُمْ
أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ
وَ لاَ يَزَالُ بَلاَؤُهُمْ عَنْكُمْ حَتَّى لاَ يَكُونَ اِنْتِصَارُ أَحَدِكُمْ مِنْهُمْ إِلاَّ كَانْتِصَارِ اَلْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ
وَ اَلصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ
تَرِدُ عَلَيْكُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِيَّةً
وَ قِطَعاً جَاهِلِيَّةً
لَيْسَ فِيهَا مَنَارُ هُدًى
وَ لاَ عَلَمٌ يُرَى
نَحْنُ أَهْلَ اَلْبَيْتِ مِنْهَا بِمَنْجَاةٍ
وَ لَسْنَا فِيهَا بِدُعَاةٍ
ثُمَّ يُفَرِّجُهَا اَللَّهُ عَنْكُمْ كَتَفْرِيجِ اَلْأَدِيمِ
بِمَنْ يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسُوقُهُمْ عُنْفاً
وَ يَسْقِيهِمْ بِكَأْسٍ مُصَبَّرَةٍ لاَ يُعْطِيهِمْ إِلاَّ اَلسَّيْفَ
وَ لاَ يُحْلِسُهُمْ إِلاَّ اَلْخَوْفَ
فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَدُّ قُرَيْشٌ بِالدُّنْيَا وَ مَا فِيهَا لَوْ يَرَوْنَنِي مَقَاماً وَاحِداً
وَ لَوْ قَدْرَ جَزْرِ جَزُورٍ
لِأَقْبَلَ مِنْهُمْ مَا أَطْلُبُ اَلْيَوْمَ بَعْضَهُ فَلاَ يُعْطُونِيهِ
نهج البلاغه : خطبه ها
بیان حوادث سخت آينده
و من خطبة له عليه‌السلام و هي إحدى الخطب المشتملة على الملاحم
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ أَوَّلٍ
وَ اَلْآخِرِ بَعْدَ كُلِّ آخِرٍ
وَ بِأَوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ أَوَّلَ لَهُ
وَ بِآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ آخِرَ لَهُ
وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا اَلسِّرُّ اَلْإِعْلاَنَ
وَ اَلْقَلْبُ اَللِّسَانَ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ لاٰ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقٰاقِي
وَ لاَ يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ عِصْيَانِي
وَ لاَ تَتَرَامَوْا بِالْأَبْصَارِ عِنْدَ مَا تَسْمَعُونَهُ مِنِّي
فَوَالَّذِي فَلَقَ اَلْحَبَّةَ
وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَةَ
إِنَّ اَلَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنِ اَلنَّبِيِّ اَلْأُمِّيِّ صلى‌الله‌عليه‌وآله
مَا كَذَبَ اَلْمُبَلِّغُ وَ لاَ جَهِلَ اَلسَّامِعُ
لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيلٍ
قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ
وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ
فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ
وَ اِشْتَدَّتْ شَكِيمَتُهُ
وَ ثَقُلَتْ فِي اَلْأَرْضِ وَطْأَتُهُ
عَضَّتِ اَلْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا
وَ مَاجَتِ اَلْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا
وَ بَدَا مِنَ اَلْأَيَّامِ كُلُوحُهَا
وَ مِنَ اَللَّيَالِي كُدُوحُهَا
فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ
وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ
وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ
عُقِدَتْ رَايَاتُ اَلْفِتَنِ اَلْمُعْضِلَةِ
وَ أَقْبَلْنَ كَاللَّيْلِ اَلْمُظْلِمِ
وَ اَلْبَحْرِ اَلْمُلْتَطِمِ
هَذَا
وَ كَمْ يَخْرِقُ اَلْكُوفَةَ مِنْ قَاصِفٍ
وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِفٍ
وَ عَنْ قَلِيلٍ تَلْتَفُّ اَلْقُرُونُ بِالْقُرُونِ
وَ يُحْصَدُ اَلْقَائِمُ
وَ يُحْطَمُ اَلْمَحْصُودُ
نهج البلاغه : خطبه ها
خبر از آينده خونين بصره
و من خطبة له عليه‌السلام تجري هذا المجرى
و فيها ذكر يوم القيامة و أحوال الناس المقبلة يوم القيامة
وَ ذَلِكَ يَوْمٌ يَجْمَعُ اَللَّهُ فِيهِ اَلْأَوَّلِينَ وَ اَلْآخِرِينَ لِنِقَاشِ اَلْحِسَابِ
وَ جَزَاءِ اَلْأَعْمَالِ
خُضُوعاً قِيَاماً
قَدْ أَلْجَمَهُمُ اَلْعَرَقُ
وَ رَجَفَتْ بِهِمُ اَلْأَرْضُ
فَأَحْسَنُهُمْ حَالاً مَنْ وَجَدَ لِقَدَمَيْهِ مَوْضِعاً
وَ لِنَفْسِهِ مُتَّسَعاً
حال مقبلة على الناس
و منها فِتَنٌ كَقِطَعِ اَللَّيْلِ اَلْمُظْلِمِ
لاَ تَقُومُ لَهَا قَائِمَةٌ
وَ لاَ تُرَدُّ لَهَا رَايَةٌ
تَأْتِيكُمْ مَزْمُومَةً مَرْحُولَةً
يَحْفِزُهَا قَائِدُهَا
وَ يَجْهَدُهَا رَاكِبُهَا
أَهْلُهَا قَوْمٌ شَدِيدٌ كَلَبُهُمْ
قَلِيلٌ سَلَبُهُمْ
يُجَاهِدُهُمْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ قَوْمٌ أَذِلَّةٌ عِنْدَ اَلْمُتَكَبِّرِينَ
فِي اَلْأَرْضِ مَجْهُولُونَ
وَ فِي اَلسَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ
فَوَيْلٌ لَكِ يَا بَصْرَةُ عِنْدَ ذَلِكِ مِنْ جَيْشٍ مِنْ نِقَمِ اَللَّهِ
لاَ رَهَجَ لَهُ وَ لاَ حَسَّ
وَ سَيُبْتَلَى أَهْلُكِ بِالْمَوْتِ اَلْأَحْمَرِ
وَ اَلْجُوعِ اَلْأَغْبَرِ
نهج البلاغه : خطبه ها
تشویق به زهد
و من خطبة له عليه‌السلام في التزهيد في الدنيا
أَيُّهَا اَلنَّاسُ اُنْظُرُوا إِلَى اَلدُّنْيَا نَظَرَ اَلزَّاهِدِينَ فِيهَا
اَلصَّادِفِينَ عَنْهَا
فَإِنَّهَا وَ اَللَّهِ عَمَّا قَلِيلٍ تُزِيلُ اَلثَّاوِيَ اَلسَّاكِنَ
وَ تَفْجَعُ اَلْمُتْرَفَ اَلآْمِنَ
لاَ يَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ
وَ لاَ يُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَيُنْتَظَرَ
سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ
وَ جَلَدُ اَلرِّجَالِ فِيهَا إِلَى اَلضَّعْفِ وَ اَلْوَهْنِ
فَلاَ يَغُرَّنَّكُمْ كَثْرَةُ مَا يُعْجِبُكُمْ فِيهَا
لِقِلَّةِ مَا يَصْحَبُكُمْ مِنْهَا
رَحِمَ اَللَّهُ اِمْرَأً تَفَكَّرَ فَاعْتَبَرَ
وَ اِعْتَبَرَ فَأَبْصَرَ
فَكَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ اَلدُّنْيَا عَنْ قَلِيلٍ لَمْ يَكُنْ
وَ كَأَنَّ مَا هُوَ كَائِنٌ مِنَ اَلْآخِرَةِ عَمَّا قَلِيلٍ لَمْ يَزَلْ
وَ كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ
وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ
وَ كُلُّ آتٍ قَرِيبٌ دَانٍ
صفة العالم
و منها اَلْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ
وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلاَّ يَعْرِفَ قَدْرَهُ
وَ إِنَّ مِنْ أَبْغَضِ اَلرِّجَالِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى لَعَبْداً وَكَلَهُ اَللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ
جَائِراً عَنْ قَصْدِ اَلسَّبِيلِ
سَائِراً بِغَيْرِ دَلِيلٍ
إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ اَلدُّنْيَا عَمِلَ
وَ إِنْ دُعِيَ إِلَى حَرْثِ اَلْآخِرَةِ كَسِلَ
كَأَنَّ مَا عَمِلَ لَهُ وَاجِبٌ عَلَيْهِ
وَ كَأَنَّ مَا وَنَى فِيهِ سَاقِطٌ عَنْهُ
آخر الزمان
و منها وَ ذَلِكَ زَمَانٌ لاَ يَنْجُو فِيهِ إِلاَّ كُلُّ مُؤْمِنٍ نُوَمَةٍ
إِنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ
وَ إِنْ غَابَ لَمْ يُفْتَقَدْ
أُولَئِكَ مَصَابِيحُ اَلْهُدَى
وَ أَعْلاَمُ اَلسُّرَى
لَيْسُوا بِالْمَسَايِيحِ
وَ لاَ اَلْمَذَايِيعِ اَلْبُذُرِ
أُولَئِكَ يَفْتَحُ اَللَّهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ
وَ يَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ زَمَانٌ يُكْفَأُ فِيهِ اَلْإِسْلاَمُ كَمَا يُكْفَأُ اَلْإِنَاءُ بِمَا فِيهِ
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّ اَللَّهَ قَدْ أَعَاذَكُمْ مِنْ أَنْ يَجُورَ عَلَيْكُمْ
وَ لَمْ يُعِذْكُمْ مِنْ أَنْ يَبْتَلِيَكُمْ
وَ قَدْ قَالَ جَلَّ مِنْ قَائِلٍ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ وَ إِنْ كُنّٰا لَمُبْتَلِينَ
قال السيد الشريف الرضي أما قوله عليه‌السلام كل مؤمن نومة
فإنما أراد به الخامل الذكر القليل الشر
و المساييح جمع مسياح و هو الذي يسيح بين الناس بالفساد و النمائم
و المذاييع جمع مذياع و هو الذي إذا سمع لغيره بفاحشة أذاعها و نوه بها
و البذر جمع بذور و هو الذي يكثر سفهه و يلغو منطقه
نهج البلاغه : خطبه ها
خبر از حوادث سخت آينده
و من خطبة له عليه‌السلام و هي من خطب الملاحم
اللّه تعالى اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ
وَ اَلظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ
خَلَقَ اَلْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ
إِذْ كَانَتِ اَلرَّوِيَّاتُ لاَ تَلِيقُ إِلاَّ بِذَوِي اَلضَّمَائِرِ وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ
خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ اَلسُّتُرَاتِ
وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ اَلسَّرِيرَاتِ
وَ مِنْهَا فِي ذِكْرِ اَلنَّبِيِّ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم
اِخْتَارَهُ مِنْ شَجَرَةِ اَلْأَنْبِيَاءِ
وَ مِشْكَاةِ اَلضِّيَاءِ
وَ ذُؤَابَةِ اَلْعَلْيَاءِ
وَ سُرَّةِ اَلْبَطْحَاءِ
وَ مَصَابِيحِ اَلظُّلْمَةِ
وَ يَنَابِيعِ اَلْحِكْمَةِ
فتنة بني أمية و منها طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ
قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ
وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ
يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ اَلْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ
مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ اَلْغَفْلَةِ
وَ مَوَاطِنَ اَلْحَيْرَةِ
لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِأَضْوَاءِ اَلْحِكْمَةِ
وَ لَمْ يَقْدَحُوا بِزِنَادِ اَلْعُلُومِ اَلثَّاقِبَةِ
فَهُمْ فِي ذَلِكَ كَالْأَنْعَامِ اَلسَّائِمَةِ
وَ اَلصُّخُورِ اَلْقَاسِيَةِ
قَدِ اِنْجَابَتِ اَلسَّرَائِرُ لِأَهْلِ اَلْبَصَائِرِ
وَ وَضَحَتْ مَحَجَّةُ اَلْحَقِّ لِخَابِطِهَا
وَ أَسْفَرَتِ اَلسَّاعَةُ عَنْ وَجْهِهَا
وَ ظَهَرَتِ اَلْعَلاَمَةُ لِمُتَوَسِّمِهَا
مَا لِي أَرَاكُمْ أَشْبَاحاً بِلاَ أَرْوَاحٍ
وَ أَرْوَاحاً بِلاَ أَشْبَاحٍ
وَ نُسَّاكاً بِلاَ صَلاَحٍ
وَ تُجَّاراً بِلاَ أَرْبَاحٍ
وَ أَيْقَاظاً نُوَّماً
وَ شُهُوداً غُيَّباً
وَ نَاظِرَةً عَمْيَاءَ
وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ
وَ نَاطِقَةً بَكْمَاءَ
رَايَةُ ضَلاَلٍ قَدْ قَامَتْ عَلَى قُطْبِهَا
وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا
تَكِيلُكُمْ بِصَاعِهَا
وَ تَخْبِطُكُمْ بِبَاعِهَا
قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ اَلْمِلَّةِ
قَائِمٌ عَلَى اَلضِّلَّةِ
فَلاَ يَبْقَى يَوْمَئِذٍ مِنْكُمْ إِلاَّ ثُفَالَةٌ كَثُفَالَةِ اَلْقِدْرِ
أَوْ نُفَاضَةٌ كَنُفَاضَةِ اَلْعِكْمِ
تَعْرُكُكُمْ عَرْكَ اَلْأَدِيمِ
وَ تَدُوسُكُمْ دَوْسَ اَلْحَصِيدِ
وَ تَسْتَخْلِصُ اَلْمُؤْمِنَ مِنْ بَيْنِكُمُ اِسْتِخْلاَصَ اَلطَّيْرِ اَلْحَبَّةَ اَلْبَطِينَةَ مِنْ بَيْنِ هَزِيلِ اَلْحَبِّ
أَيْنَ تَذْهَبُ بِكُمُ اَلْمَذَاهِبُ
وَ تَتِيهُ بِكُمُ اَلْغَيَاهِبُ
وَ تَخْدَعُكُمُ اَلْكَوَاذِبُ
وَ مِنْ أَيْنَ تُؤْتَوْنَ
وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ
فَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتٰابٌ
وَ لِكُلِّ غَيْبَةٍ إِيَابٌ
فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبَّانِيِّكُمْ
وَ أَحْضِرُوهُ قُلُوبَكُمْ
وَ اِسْتَيْقِظُوا إِنْ هَتَفَ بِكُمْ
وَ لْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ
وَ لْيَجْمَعْ شَمْلَهُ
وَ لْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ
فَلَقَدْ فَلَقَ لَكُمُ اَلْأَمْرَ فَلْقَ اَلْخَرَزَةِ
وَ قَرَفَهُ قَرْفَ اَلصَّمْغَةِ
فَعِنْدَ ذَلِكَ أَخَذَ اَلْبَاطِلُ مَآخِذَهُ
وَ رَكِبَ اَلْجَهْلُ مَرَاكِبَهُ
وَ عَظُمَتِ اَلطَّاغِيَةُ
وَ قَلَّتِ اَلدَّاعِيَةُ
وَ صَالَ اَلدَّهْرُ صِيَالَ اَلسَّبُعِ اَلْعَقُورِ
وَ هَدَرَ فَنِيقُ اَلْبَاطِلِ بَعْدَ كُظُومٍ
وَ تَوَاخَى اَلنَّاسُ عَلَى اَلْفُجُورِ
وَ تَهَاجَرُوا عَلَى اَلدِّينِ
وَ تَحَابُّوا عَلَى اَلْكَذِبِ
وَ تَبَاغَضُوا عَلَى اَلصِّدْقِ
فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ كَانَ اَلْوَلَدُ غَيْظاً
وَ اَلْمَطَرُ قَيْظاً
وَ تَفِيضُ اَللِّئَامُ فَيْضاً
وَ تَغِيضُ اَلْكِرَامُ غَيْضاً
وَ كَانَ أَهْلُ ذَلِكَ اَلزَّمَانِ ذِئَاباً
وَ سَلاَطِينُهُ سِبَاعاً
وَ أَوْسَاطُهُ أُكَّالاً
وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً
وَ غَارَ اَلصِّدْقُ
وَ فَاضَ اَلْكَذِبُ
وَ اُسْتُعْمِلَتِ اَلْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ
وَ تَشَاجَرَ اَلنَّاسُ بِالْقُلُوبِ
وَ صَارَ اَلْفُسُوقُ نَسَباً
وَ اَلْعَفَافُ عَجَباً
وَ لُبِسَ اَلْإِسْلاَمُ لُبْسَ اَلْفَرْوِ مَقْلُوباً
نهج البلاغه : خطبه ها
فلسفه بعثت خبر از آینده و اندرز به مردم
و من خطبة له عليه‌السلام الغاية من البعثة
فَبَعَثَ اَللَّهُ مُحَمَّداً صلى‌الله‌عليه‌وآله بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ اَلْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ
وَ مِنْ طَاعَةِ اَلشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ
بِقُرْآنٍ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ
لِيَعْلَمَ اَلْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ
وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ
وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ
فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ
وَ خَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ
وَ كَيْفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ
وَ اِحْتَصَدَ مَنِ اِحْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ
الزمان المقبل
وَ إِنَّهُ سَيَأْتِي عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِي زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَيْءٌ أَخْفَى مِنَ اَلْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرَ مِنَ اَلْبَاطِلِ
وَ لاَ أَكْثَرَ مِنَ اَلْكَذِبِ عَلَى اَللَّهِ وَ رَسُولِهِ
وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِكَ اَلزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ اَلْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ
وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ
وَ لاَ فِي اَلْبِلاَدِ شَيْءٌ أَنْكَرَ مِنَ اَلْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ اَلْمُنْكَرِ
فَقَدْ نَبَذَ اَلْكِتَابَ حَمَلَتُهُ
وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ
فَالْكِتَابُ يَوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِيدَانِ مَنْفِيَّانِ
وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِي طَرِيقٍ وَاحِدٍ
لاَ يُؤْوِيهِمَا مُؤْوٍ
فَالْكِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِي ذَلِكَ اَلزَّمَانِ فِي اَلنَّاسِ وَ لَيْسَا فِيهِمْ
وَ مَعَهُمْ وَ لَيْسَا مَعَهُمْ
لِأَنَّ اَلضَّلاَلَةَ لاَ تُوَافِقُ اَلْهُدَى وَ إِنِ اِجْتَمَعَا
فَاجْتَمَعَ اَلْقَوْمُ عَلَى اَلْفُرْقَةِ
وَ اِفْتَرَقُوا عَلَى اَلْجَمَاعَةِ
كَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ اَلْكِتَابِ وَ لَيْسَ اَلْكِتَابُ إِمَامَهُمْ
فَلَمْ يَبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ اِسْمُهُ
وَ لاَ يَعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَ زَبْرَهُ
وَ مِنْ قَبْلُ مَا مَثَّلُوا بِالصَّالِحِينَ كُلَّ مُثْلَةٍ
وَ سَمَّوْا صِدْقَهُمْ عَلَى اَللَّهِ فِرْيَةً
وَ جَعَلُوا فِي اَلْحَسَنَةِ عُقُوبَةَ اَلسَّيِّئَةِ
وَ إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِطُولِ آمَالِهِمْ وَ تَغَيُّبِ آجَالِهِمْ
حَتَّى نَزَلَ بِهِمُ اَلْمَوْعُودُ اَلَّذِي تُرَدُّ عَنْهُ اَلْمَعْذِرَةُ
وَ تُرْفَعُ عَنْهُ اَلتَّوْبَةُ
وَ تَحُلُّ مَعَهُ اَلْقَارِعَةُ وَ اَلنِّقْمَةُ
عظة الناس
أَيُّهَا اَلنَّاسُ إِنَّهُ مَنِ اِسْتَنْصَحَ اَللَّهَ وُفِّقَ
وَ مَنِ اِتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِيلاً هُدِيَ لِلَّتِي هِيَ أَقُومُ
فَإِنَّ جَارَ اَللَّهِ آمِنٌ
وَ عَدُوَّهُ خَائِفٌ
وَ إِنَّهُ لاَ يَنْبَغِي لِمَنْ عَرَفَ عَظَمَةَ اَللَّهِ أَنْ يَتَعَظَّمَ
فَإِنَّ رِفْعَةَ اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا عَظَمَتُهُ أَنْ يَتَوَاضَعُوا لَهُ
وَ سَلاَمَةَ اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ مَا قُدْرَتُهُ أَنْ يَسْتَسْلِمُوا لَهُ
فَلاَ تَنْفِرُوا مِنَ اَلْحَقِّ نِفَارَ اَلصَّحِيحِ مِنَ اَلْأَجْرَبِ
وَ اَلْبَارِئِ مِنْ ذِي اَلسَّقَمِ
وَ اِعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا اَلرُّشْدَ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي تَرَكَهُ
وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ اَلْكِتَابِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَقَضَهُ
وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتَّى تَعْرِفُوا اَلَّذِي نَبَذَهُ
فَالْتَمِسُوا ذَلِكَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ
فَإِنَّهُمْ عَيْشُ اَلْعِلْمِ وَ مَوْتُ اَلْجَهْلِ
هُمُ اَلَّذِينَ يُخْبِرُكُمْ حُكْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ
وَ صَمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ
وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ
لاَ يُخَالِفُونَ اَلدِّينَ وَ لاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ
فَهُوَ بَيْنَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ
وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ