عبارات مورد جستجو در ۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۸
تا کی دل تو گرد جهان بر پرّد
چون نیست رهش کز آسمان بر پرّد
این بیضهٔ هفت آسمان بشکن خرد
تا مرغ دلت ازین میان بر پرّد
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۳۷
به هرحالی که پیش آید خیالی نقش می بندم
از آن رو چون گل خندان به رویش باز می خندم
چو سرمستان به میخانه دگرباره درافتادم
حجاب رند رندانه ز پیش خود بر افکندم
گسستم از همه عالم به اصل خویش پیوستم
به اصل خود چو پیوندی بدانی اصل پیوندم
مکن دعوت مرا شاها به شیراز و به اصفاهان
که دارم با هری میلی و جویای سمرقندم
نه انسیم نه جنیم نه عرشیم نه فرشیم
نه از بلغار و نه از چین مگر از شهر ارکندم
چو غیر او نمی یابم به غیری دل کجا بندم
گهی بر تخت مالگدار و گه در کوه الوندم
خراباتست و رندان مست و سید ساقی مجلس
حریف نعمت اللهم نه من در بند دربندم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۹۳
اندیشه چرا عشق ز کس داشته باشد
پروانه چه پروای عسس داشته باشد
در سینه صد چاک نگنجد دل عارف
سیمرغ محال است قفس داشته باشد
چشمی که در او نور حیا پرده نشین نیست
ره در همه جا همچو مگس داشته باشد
رخساره چون ماه تو امروز گرفته است
آیینه که راپیش نفس داشته باشد
چشمی است که برهم زده از موی زیادست
تا دل رگ خامی ز هوس داشته باشد
از مردم کم ظرف نیاید سفر بحر
پیداست حبابی چه نفس داشته باشد
شادآن دل صد چاک که در خلوت محمل
راه سخنی همچو جرس داشته باشد
در میکده صائب چه نفس راست نماید
از سایه خود هرکه عسس داشته باشد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۸۲۶
می کنم سیرگل از چاک گریبان قفس
نبض گلشن را به دست آورده ام ازخاروخس
عندلیبی راکه ازگل با خیال گل خوش است
هیچ باغ دلگشایی نیست چون چاک قفس
می شود شمع امیدش روشن از باد صبا
هرکه در راه طلب چون لاله می سوزد نفس
ناله دل ،زندگی رامانع تعجیل نیست
کاروانی رانسوزد دل به فریاد جرس
اهل معنی دل به معنی ازجهان خوش کرده اند
بلبلان رانیست جز فریاد خود فریادرس
از فروغ دل ،سیه گردد جهان برچشم من
پرتو مهتاب با دزدان کند کار عسس
نیست جزباد بروت از عشق زاهد نصیب
ساحل از دریا چه دارد غیرمشتی خار و خس ؟
بر نمی آید به قانع زور بازوی حریص
از لعاب عنکبوتی می شود عاجز مگس
سرو جنت می شود چون کرد تغییر لباس
هر دلی کامروز شد آزاد از قید هوس
چشم تحسین نیست صائب را ازین گفتارها
از عزیزان جهان دارد دعایی ملتمس
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۴
بشتاب دلا برگ سفر ساز کنیم
شاید در فیض بسته را باز کنیم
ما بلبل خوش صفیر عرشیم، بیا
زین تودهٔ خاک تیره، پرواز کنیم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۹
من و مجنون دو اسیریم که غم شادی ماست
هر که این شیوه ندانست نه از وادی ماست
پاس شمع رخ ساقی به دعا می داریم
کین چراغی است که در ظلمت غم هادی ماست
آن سبکبار نهالیم که در باغ جهان
سرو آزاد چمن بنده آزادی ماست
گر ندانیم ره و رسم جهان طعنه مزن
زانکه نادانی ما غایت استادی ماست
بخت اگر یار شود یار هم از ما باشد
زانکه بیزاری معشوق ز بیزادی ماست
گرچه ما خانه خرابیم ولی دلشادیم
که غم خانه کنی در پی آبادی ماست
گرچه رندیم و تهی دست چو اهلی شادیم
چرخ را با همه حشمت حسد از شادی ماست
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۶
وادی مجنون و شان، عالم آزادی است
از همه غم رسته است هر که درین وادی است
مرد ره عشق را از غم و شادی چه فکر
مرد نیی گر ترا فکر غم و شادی است
بامی همچون چراغ ظلمت غم باک نیست
گم نشود هر کرا پیر مغان هادی است
نسبت موی ترا باد بسنبل چو کرد
هیچ پریشان مشو کاین سخن بادی است
گو بنشین و مبر سعی ره کعبه هیچ
هر که ز کم همتی در غم بی زادی است
اهلی، اگر چشم یار خانه مردم کند
وای بر آن خانه یی کش دل آبادی است
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۸
به بیرحمی دلی دارد دل صیاد از آن خوشتر
زبانی در کنایت سیلی استاد از آن خوشتر
به خود قیدی نداری با وجود حسن و زیبایی
ز هر خوبی که داری خاطر آزاد از آن خوشتر
فریب خنده می خواند عتاب غمزه می راند
ز خوبان خوش بود مهر و وفا بیداد از آن خوشتر
چو دریا می کشم دم در خود و در جوش می آیم
که خاموشی خوشش می آید و فریاد از آن خوشتر
ز بیدادش نمی نالم گرم زیر و زبر سازد
بنایی کو کند ویران نهد بنیاد از آن خوشتر
نثاری بر رخ او صد عوض در زیر لب دارد
برو جانی گر افشاندیم صد جان داد از آن خوشتر
«نظیری » جذبه یی باعث نصیحت می کند خاصت
اگر فضلی نداری عشق مادرزاد از آن خوشتر