عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۵۲
دود تو برون شود ز روزن روزی
مرغ تو بپرد از نشیمن روزی
گیرم که به کام دوست باشی دو سه سال
ناکام شوی به کام دشمن روزی
مسعود سعد سلمان : قطعات (گزیدهٔ ناقص)
شمارهٔ ۷ - همی بلرزم بر خویشتن چو شاخک بید
کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصیب
کدام غم که بدان مر مرا نبود نوید
اگر غم دل من جمله عمر می بودی
به گیتی اندر بی‌شک بماندمی جاوید
همی بپیچم از رنج دل چو شوشهٔ زر
همی بلرزم بر خویشتن چو شاخک بید
امید نیست مرا کز کسی امید بود
امید منقطع و منفطع امید امید
نگر چگونه بود حال من که در شب و روز
چرا غم از مهتاب است و آتش از خورشید
سپید گشت به من روی روزگار و کنون
همی سیاه کند روزگارم اینت سپید!
انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴
معشوقه به رنگ روزگارست
با گردش روزگار یارست
برگشت چو روزگار و آن نیز
نوعی ز جفای روزگارست
بس بوالعجب و بهانه‌جویست
بس کینه‌کش و ستیزه‌کارست
این محتشمیست با بزرگی
گر محتشم و بزرگوارست
بوسی ندهد مگر به جانی
آری همه خمر با خمارست
در باغ زمانه هیچ گل نیست
وان نیز که هست جفت خارست
ای دل منه از میان برون پای
هر چند که یار بر کنارست
امید مبر کز آنچه مردم
نومیدترست امیدوارست
هر چند شمار کار فردا
کاریست که آن نه در شمارست
بتوان دانست هر شب از عمر
آبستن صد هزار کارست
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۲۸
جان را چو ز رفتن تو آگاهی شد
دل در سر نالهٔ سحرگاهی شد
کو آن همه دولت تو ای گنج زمین
کی دانستی که اینچنین خواهی شد
اوحدالدین کرمانی : الباب التاسع: فی السفر و الوداع
شمارهٔ ۲۴
یکچند فلک به کام ما گردان بود
اقبال و سعادت مرا دوران بود
ترکیب فلک مگر چنان فرمان بود
آری همه سال شادمان نتوان بود
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۶
دردا که غمزة دوست دشمن شکار هم شد
نشکست عهد دشمن تا استوار هم شد
مردیم و از سر ما بخت سیه نشد دور
وه کاین چراغ مرده شمع مزار هم شد
از آه سرد بلبل فصل خزان گلشن
دی سرد گشت هر جا، کار بهار هم شد
در عقده‌ریزی بخت پر دست و پا زدم لیک
کاری نیامد از دست دستم ز کار هم شد
رازی که بود در دل خون گشته همره اشک
آمد برون و صرف جیب و کنار هم شد
خوش داشتیم چندی یاری و روزگاری
برگشت یار چون بخت، و آن روزگار هم شد
ای آنکه گفتی از دوست چونست حال فیّاض
بیچاره در ره او مرد و غبار هم شد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۲
دیدی که چو بخت یار برگردید
چون دید که روزگار برگردید
هر خنده که بر گلم بهار افشاند
پی بر پی نوبهار برگردید
هر ناله که از دل فگار آمد
هم سوی دل فگار برگردید
هر نغمه که زنده داشت گوشم را
هم باز به سوی تار برگردید
هر میوه که از تف جگر پختم
در سینه شاخسار برگردید
چون می‌آمد پیاده آمد بخت
در برگشتن سوار برگردید
افسردگی دل فصیحی بین
بی داغ ز لاله‌زار برگردید