عبارات مورد جستجو در ۸ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۲۳
ما ره ز قبله سوی خرابات می‌کنیم
پس در قمارخانه مناجات می‌کنیم
گاهی ز درد درد هیاهوی می‌زنیم
گاهی ز صاف میکده هیهات می‌کنیم
چون یک نفس به صومعه هشیار نیستیم
مست و خراب کار خرابات می‌کنیم
پیرا بیا ببین که جوانان رند را
از بهر دردیی چه مراعات می‌کنیم
طاماتیان ز دردی ما توبه می‌کنند
ما بی‌نفاق توبه ز طامات می‌کنیم
نه لاف پاک‌بازی و مردمی همی زنیم
نه دعوی مقام و مقامات می‌کنیم
ما را کجاست کشف و کرامات کین همه
بر آرزوی کشف و کرامات می‌کنیم
دردی کشیم و تا به نباشیم مرد دین
بر اهل دین به کفر مباحات می‌کنیم
گو بد کنید در حق ما خلق زانکه ما
با کس نه داوری نه مکافات می‌کنیم
ای ساقی اهل درد درین حلقه حاضرند
می‌ده که کار می به مهمات می‌کنیم
سلطان یک سوارهٔ نطع دو رنگ را
بی یک پیاده بر رخ تو مات می‌کنیم
ما شب‌روان بادیهٔ کعبهٔ دلیم
با شاهدان روح ملاقات می‌کنیم
در کسب علم و عقل چو عطار این زمان
هم یک دو روز کار خرابات می‌کنیم
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۳
خوش در میخانه را بگشاده اند
باده نوشان را صلائی داده اند
در خرابات مغان رندان ما
بر در میخانه مست افتاده اند
جام می بر دست و مستانه مدام
سر به پای خم می بنهاده اند
خرقهٔ خود را به می شستند پاک
فارغ از تسبیح و از سجاده اند
بندگان سیدند از جان و دل
از همه ملک و ملک آزاده اند
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۸
به پیران سر به کوی عاشقی رندانه خواهم شد
به سودای پری رویی ز سر دیوانه خواهم شد
چنین کاندر زبان خلقی گرفتندم به بیهوده
به شهر و کو به بدنامی دگر افسانه خواهم شد
برو، ناصح، چه نرسانی مرا از طعنه مردم؟
صلاح از من چه می جویی که در می خانه خواهم شد
به خاک پای او پیمان ببستم با سگ کویش
رود گر سر درین پیمان ازین پیمانه خواهم شد
به دام زلفش افتادم ز دست خال و خط او
چو من مرغی چه دانستم که صید دانه خواهم شد
به شهر امروز آن دلبر چو شد شهره به دلجویی
به عشقش داده دین و دل کنون مستانه خواهم شد
به رسوایی و قلاشی چو خسرو آشنا گشتم
ز عقل و مصلحت آخر به کل بیگانه خواهم شد
هلالی جغتایی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵
ز آب چشم من گل شد، به راه عشق، منزل ها
ندانم تا چه گل ها بشکفد آخر ازین گل ها؟
شکستی عهد و بر دل های مسکین سوختی داغی
زهی داغی که تا روز قیامت ماند بر دل ها!
من از خوبان بسی غم های مشکل دیده ام، لیکن
غم هجران بود مشکل ترین جمله مشکل ها
سزد گر بر سر تابوت ما گریند در کویش
چرا کز منزل مقصود بر بستیم محمل ها
ز طوفان سرشک خود به گردابی گرفتارم
که عمر نوح اگر یابم نبینم روی ساحل ها
چو آن مه یار اغیارست گرد او مگرد، ای دل
چرا پروانه باید شد برای شمع محفل ها؟
هلالی چون حریف بزم رندان شد بخوان، مطرب:
«الا یا ایها الساقی، ادر کاسا ونا ولها»
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳۲
خرقه را در گرو ساغر لبریز کنیم
ما خراباتی و رندیم چه پرهیز کنیم؟
گر صبا بگذرد از تربت ما سوختگان
به هوای رخ زیبای تو گلبیز کنیم
ما که موریم مددگر رسد از خسرو عشق
تختهٔ مشق ستم، سینهٔ پروبزکنیم
گر رسد بر سر ما خسرو شیرین حرکات
سرچه باشد که غبار ره شبدیز کنیم؟
خون ما ریزد اگر ساقی گل چهره به خاک
نوحه بر خویش به بانگ طرب انگیز کنیم
فتنه می بارد از آن نرگس مستانه حزین
به که جا در شکن زلف دلاویز کنیم
ابن یمین فَرومَدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۲
من عاشق و رند و می پرستم
سر مست صبوحی الستم
ای غره بهوشیاری خویش
بگذار نصیحتم که مستم
از بند جهان بگشتم آزاد
از منت این و آن برستم
دل از سر نام و ننگ برخاست
تا من بمراد دل نشستم
بس حیله و بس بهانه جستم
تا از در ننگ توبه جستم
چون ابن یمین بسا که گویم
زینگونه که رند و می پرستم
از پای در آمدم ز مستی
ایدوست بیا بگیر دستم
نسیمی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۵
ساقی سیمین برآمد باده می باید کشید
حرف رندی بر سر سجاده می باید کشید
روی ننماید، چو بر آیینه باشد نقش زنگ
صورت آیینه دل، ساده می باید کشید
ناز ابروی کماندارش به جان و دل بکش
کاین کمان را عاشق افتاده می باید کشید
بر سرم روزی وصالش گفت خواهم پا نهاد
منت پایش به جان ننهاده می باید کشید
هر چه از یار آید ای دل تا که جان داری چو شمع
بر سر عهدش به جان استاده می باید کشید
در غم رویش ز چشم درفشان هردم مرا
ماجرای اشک مردم زاده می باید کشید
می کشیدم دل به زلفش سر ز من پیچید و گفت
هردو عالم در بهایش داده می باید کشید
تا خجالت ها کشد سرو از قد خود در چمن
صورت آن قامت آزاده می باید کشید
دور قلاشی و رندی آمد ای دل جام می
از لب ساقی چنین آماده می باید کشید
حامل سجاده را ای رند صاحبدل بگو
کان لعل آمد چرا سجاده می باید کشید
ای نسیمی چون زمان مستی و جام می است
با حریفان موحد باده می باید کشید
ترکی شیرازی : فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها
شمارهٔ ۹۵ - اشتیاق رخ دوست
اگر چه در نظر خلق خاکسارانیم
گدای درگه عشقیم و، تاج دارانیم
الا که می برد از ما به محتسب خبری
که ما به گوشهٔ میخانه، می گسارانیم
گدای گوشه نشینیم و، رنده باده گسار
غلام همت رندان باده خوارانیم
فدائیان سرکوی مه جبینانیم
اسیرطرهٔ گیسوی گلعذارانیم
بیاد نرگس چشم نگارسرو قدی
چو لاله بر جگر از عشق، داغدارانیم
در این چمن که هزاران هزار نغمه سراست
گر التفات کنی ما خود آن هزارانیم
به راه عشق اگر چه پیاده ایم ولیک
ز اشتیاق رخ دوست، شهسوارانیم
اگر چه بر سر راهند قاطعان طریق
به بین چسان به ره عشق، ره سپارانیم
به خاک مزرعهٔ عشق «ترکیا» بذری
فشانده ایم و کنون، مستحق بارانیم