عبارات مورد جستجو در ۹ گوهر پیدا شد:
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۴۴
امروز ناز عذر جفاهای رفته خواست
عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست
من بندهٔ نگه که به سد شرح و بسط گفت
حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست
از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد
درهای راز هم که نگاهش نسفته خواست
لطف آمد و تلافی سد ساله میکند
خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست
بارد به وقت خود همه باران التفات
ابر عنایتی که ریاضی شکفته خواست
دل را نوید کاتش خوی تو پاک سوخت
خار و خسی کش از سر آن کوی رفته خواست
شکر خدا را که مرد به بیداری فراق
وحشی کسی که دیدهٔ بخت تو خفته خواست
عذری که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست
من بندهٔ نگه که به سد شرح و بسط گفت
حرف عنایتی که تبسم، نگفته خواست
از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد
درهای راز هم که نگاهش نسفته خواست
لطف آمد و تلافی سد ساله میکند
خشم ارچه کرد هر چه در این یک دو هفته خواست
بارد به وقت خود همه باران التفات
ابر عنایتی که ریاضی شکفته خواست
دل را نوید کاتش خوی تو پاک سوخت
خار و خسی کش از سر آن کوی رفته خواست
شکر خدا را که مرد به بیداری فراق
وحشی کسی که دیدهٔ بخت تو خفته خواست
خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴
طره مفشان که غرامت بر ماست
طیره منشین که قیامت برخاست
غمزه بر کشتن من تیز مکن
کان نه غمزه است که شمشیر قضاست
بس که از خصم توام بیم سر است
بر سر این همه خشم تو چراست
گر عتابی ز سر ناز برفت
مرو از جای که صحبت برجاست
گفت بیهوده بر انگشت مپیچ
بر کسی کو به تو انگشت نماست
هیچ بد در تو نگفتم بالله
خود خیال تو بر این گفته گواست
این قدر گفتم کان روی چو گل
بستهٔ دیدهٔ هر خس نه رواست
من همانم تو همان باش به مهر
که همه شهر حدیث تو و ماست
بنده خاقانی اگر کرد گناه
عذر آن کرده به جان خواهد خواست
طیره منشین که قیامت برخاست
غمزه بر کشتن من تیز مکن
کان نه غمزه است که شمشیر قضاست
بس که از خصم توام بیم سر است
بر سر این همه خشم تو چراست
گر عتابی ز سر ناز برفت
مرو از جای که صحبت برجاست
گفت بیهوده بر انگشت مپیچ
بر کسی کو به تو انگشت نماست
هیچ بد در تو نگفتم بالله
خود خیال تو بر این گفته گواست
این قدر گفتم کان روی چو گل
بستهٔ دیدهٔ هر خس نه رواست
من همانم تو همان باش به مهر
که همه شهر حدیث تو و ماست
بنده خاقانی اگر کرد گناه
عذر آن کرده به جان خواهد خواست
خاقانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳۰
اوحدی مراغهای : منطقالعشاق
تمامی سخن
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۴۶
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۷۱
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۲۱ - به سرکار والا داود میرزا نگاشته
زاده آزاده والانژاده سلیمانی داود میرزا که بختش پاینده باد وزندگانی فزاینده، از این بنده بی هست و بود که آذرش همه دود است و سودش یکسر زیان، پس از هزار مهربانی و نواخت یک نامه پهلوی پرداخت بر فرهنگ پارسی خواست و بارها ساز و سامان باز گفت آراست. انجام فرمایش سرکارش را از دل و جان پذیرا گشتم و بدان مایه سردسرائی که گاهی از در آزمون خانه همی رفت گرم و گیرا، همه اندیشه و تلواس آن بود که این کمینه خواهش را بی آنکه چشمداشت دراز افتد و به نامه و پیغام نیاز خیزد هم در بزم بهشت دیدارش آغاز آرم و به پایان برم از آنجا که گردش اختر برون از پرگار کام است و ترکجوش جنبش گردون تکه بیش از دهان هر پخته و خام ده روز افزون همی رفت تا با همه آسودگی و رامش و ایستادگی و کوشش، گوئی نای زبان از گزارش بسته اند و دست توان از نگارش شکسته. به هزار اندیشه دل سختی سخن گفتن نداند و خامه گهری سفتن نتواند. شرمسازی سرکارش از دیر انجامی این کمینه کارم که کودکان دبستانی را راست داشتن چنانستی که دستار بندان اخباری را ماست گماشتن با همه دلبستگی از دیدار فرشتی سرشتش که شرم هشت بهشت است دوری انگیخت و کوری آورد، هم مگر سر کار میرزا ابراهیم که در آن بزم مینو نمونش همواره راه است و بدان هنجار زیبا و گفتار شیوا پوزش اندیش هزار گناه، در خواه بخشایش آرد، و از این آزرم و شرمندگی و تیمار و پراکندگیم مژده آرام و آسایش رساند. از هنجار ناهموار این نگارش پارسی گزارش پیداست که من بنده هیچ ندان سردسخن پریده دست شکسته دهن را نیرو و توان آن همایون نامه که از اندیشه آفریدن و پندار پروریدن کیوان دست بردهان است و تیر دامن بدندان نبوده و نیست و نخواهد بود، اگرش جز این کار آسان آغاز دشوار انجام فرمایشی هست، وگر خود همه سر باختن است و جان در انداختن گو بفرمای که روی بر آستان است و روان در آستین.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۲ - به دوستی نگارش یافته
رقیمه کریمه این دفعه از باب تاخیر جواب خطاب حضرت خالی از عتابی نبود اعتراضی صواب است و پرسشی بی جواب. اگر در مقابله اقامت معذرت اندیشم گناهی دور از مغفرت خواهد بود. اولی آنکه بر ذلت اعتراف آرم و لغزش را انصاف دهم، یارب از هر چه خطا رفت هزار استغفار. اکنون که حامل راه سپار سامان مقصود است عرض وجودی فرض افتاد و ذمت بندگی را ادای شرط ضراعت فرض آمد. چه حاصل که نه خامه محرم راز روان است و نه نامه امین اسرار نهان. راز عاشق و معشوق را دل به دل تواند گفت این نه شیوه قاصد و این نه کار مکتوب است.کی باشد دست ها را دولت آغوش خیزد و مقالات ضمایر به ملاقات لب و گوش. باری به خیالت زنده ام و جمالت را به وجه یکتائی پرستنده، قیاسی جز تمهید اساس قربت نیست و رضوان وطن دوران انجمن مسعودت الا نیران غربت نه، بیت:
هر کجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخیاط
تا کیم حکم آبشخور از کربت این غربت به راحت آن قربت رساند اگر رنج خود را که شکنج هجرانش علت است و آسیب حرمانش مایه این ذلت، طرحی طرازم و شرحی نگارم، خنده ساغر گریه مینا گیرد و نغمه مزمر مویه رباب، زمین را خون به چشمه و چاه جوشد و آسمان ابر سیاه پوشد:
محفلی دارم به سامان طرب دور از تو لیک
برگ رامش دور از آن محفل بسازی دیگر است
خاک مجلس، چنگ قامت، ناله مطرب، غم ندیم
دور ساقی چشم خون پالا شراب و ساغر است
حسرت نصیبی را که بساط آرامش و نشاط رامش بدین هنجار است پیداست که اسباب کرب و کاهش بر چه شمار خواهد بود، بیت:
مکن افسانه ما گوش که این مایه غم
حیف باشد که بر این خاطر خرم گذرد
خدا را پیوسته به احکام خداوندانه دستم گیر و به رشح خامه رحمت که غمامه بهار است و شمامه تتار مستم کن.
هر کجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخیاط
تا کیم حکم آبشخور از کربت این غربت به راحت آن قربت رساند اگر رنج خود را که شکنج هجرانش علت است و آسیب حرمانش مایه این ذلت، طرحی طرازم و شرحی نگارم، خنده ساغر گریه مینا گیرد و نغمه مزمر مویه رباب، زمین را خون به چشمه و چاه جوشد و آسمان ابر سیاه پوشد:
محفلی دارم به سامان طرب دور از تو لیک
برگ رامش دور از آن محفل بسازی دیگر است
خاک مجلس، چنگ قامت، ناله مطرب، غم ندیم
دور ساقی چشم خون پالا شراب و ساغر است
حسرت نصیبی را که بساط آرامش و نشاط رامش بدین هنجار است پیداست که اسباب کرب و کاهش بر چه شمار خواهد بود، بیت:
مکن افسانه ما گوش که این مایه غم
حیف باشد که بر این خاطر خرم گذرد
خدا را پیوسته به احکام خداوندانه دستم گیر و به رشح خامه رحمت که غمامه بهار است و شمامه تتار مستم کن.
یغمای جندقی : بخش دوم
شمارهٔ ۳۸ - به نواب سیف الله میرزا نگاشته
قربان روان زود آشتی دیر جنگت گردم، باز سه طغرانامه را تاخیر افتاد و تقصیری بر تقصیر افزود، فرد:
پاداش بزرگی اقتضای خردی
عفو از تو پسند آمد و تقصیر از ما
اگر چه از پراکندگی و پیری حالتی نماند که تعلیق رسالتی توانم یا تلفیق مقالتی، ولی به خطی خام و ربطی خنک، تر و خشکی درهم بستم. امیدوارم نواقص مختصر خدمت را به کمالات ارادتم بخشند. درست و مکرر بخوان و از در درایت کاربند امعان نظر باش. اگر خامه خطائی کرده و نامه نقش ناسزائی پذیرفته قلم درکش و بدل را به کلک بداعت بر بالا باطل نگار. از سر خواهم نوشت و گوش و گردن منحولات خود را از مبتکرات دقت والا زیور خواهم بست، فرد:
پی خدمت تو خواهم تن و جان خویشتن را
چو نباشد این سعادت نه من و نه زندگانی
پاداش بزرگی اقتضای خردی
عفو از تو پسند آمد و تقصیر از ما
اگر چه از پراکندگی و پیری حالتی نماند که تعلیق رسالتی توانم یا تلفیق مقالتی، ولی به خطی خام و ربطی خنک، تر و خشکی درهم بستم. امیدوارم نواقص مختصر خدمت را به کمالات ارادتم بخشند. درست و مکرر بخوان و از در درایت کاربند امعان نظر باش. اگر خامه خطائی کرده و نامه نقش ناسزائی پذیرفته قلم درکش و بدل را به کلک بداعت بر بالا باطل نگار. از سر خواهم نوشت و گوش و گردن منحولات خود را از مبتکرات دقت والا زیور خواهم بست، فرد:
پی خدمت تو خواهم تن و جان خویشتن را
چو نباشد این سعادت نه من و نه زندگانی