عبارات مورد جستجو در ۱۹ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۷۹
این کیست این؟ این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمده؟
این نور اللهیست این، از پیش الله آمده
این لطف و رحمت را نگر، وین بخت و دولت را نگر
در چارهٔ بداختران با روی چون ماه آمده
لیلی زیبا را نگر، خوش طالب مجنون شده
وان کهربای روح بین، در جذب هر کاه آمده
از لذت بوهای او، وز حسن و از خوهای او
وز قل تعالوهای او، جانها به درگاه آمده
صد نقش سازد بر عدم، از چاکر و صاحب علم
در دل خیالات خوشش، زیبا و دلخواه آمده
تخییلها را آن صمد، روزی حقیقتها کند
تا دررسد در زندگی، اشکال گمراه آمده
از چاه شور این جهان، در دلو قرآن رو، برآ
ای یوسف آخر بهر توست این دلو در چاه آمده
کی باشد ای گفت زبان، من از تو مستغنی شده
با آفتاب معرفت، در سایهٔ شاه آمده
یارب مرا پیش از اجل، فارغ کن از علم و عمل
خاصه زعلم منطقی، در جمله افواه آمده
این نور اللهیست این، از پیش الله آمده
این لطف و رحمت را نگر، وین بخت و دولت را نگر
در چارهٔ بداختران با روی چون ماه آمده
لیلی زیبا را نگر، خوش طالب مجنون شده
وان کهربای روح بین، در جذب هر کاه آمده
از لذت بوهای او، وز حسن و از خوهای او
وز قل تعالوهای او، جانها به درگاه آمده
صد نقش سازد بر عدم، از چاکر و صاحب علم
در دل خیالات خوشش، زیبا و دلخواه آمده
تخییلها را آن صمد، روزی حقیقتها کند
تا دررسد در زندگی، اشکال گمراه آمده
از چاه شور این جهان، در دلو قرآن رو، برآ
ای یوسف آخر بهر توست این دلو در چاه آمده
کی باشد ای گفت زبان، من از تو مستغنی شده
با آفتاب معرفت، در سایهٔ شاه آمده
یارب مرا پیش از اجل، فارغ کن از علم و عمل
خاصه زعلم منطقی، در جمله افواه آمده
مولوی : دفتر پنجم
بخش ۱۳۵ - و همچنین قد جف القلم یعنی جف القلم و کتب لا یستوی الطاعة والمعصیة لا یستوی الامانة و السرقة جف القلم ان لا یستوی الشکر و الکفران جف القلم ان الله لا یضیع اجر المحسنین
همچنین تاویل قد جف القلم
بهر تحریض است بر شغل اهم
پس قلم بنوشت که هر کار را
لایق آن هست تاثیر و جزا
کژ روی جف القلم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
ظلم آری مدبری جف القلم
عدل آری بر خوری جف القلم
چون بدزدد دست شد جف القلم
خورد باده مست شد جف القلم
تو روا داری روا باشد که حق
همچو معزول آید از حکم سبق؟
که ز دست من برون رفتهست کار
پیش من چندین میا چندین مزار؟
بلکه معنی آن بود جف القلم
نیست یکسان پیش من عدل و ستم
فرق بنهادم میان خیر و شر
فرق بنهادم ز بد هم از بتر
ذرهیی گر در تو افزونی ادب
باشد از یارت بداند فضل رب
قدر آن ذره تورا افزون دهد
ذره چون کوهی قدم بیرون نهد
پادشاهی که به پیش تخت او
فرق نبود از امین و ظلمجو
آن که میلرزد ز بیم رد او
وان که طعنه میزند در جد او
فرق نبود هر دو یک باشد برش
شاه نبود خاک تیره بر سرش
ذرهیی گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
پیش این شاهان هماره جان کنی
بیخبر ایشان ز غدر و روشنی
گفت غمازی که بد گوید تورا
ضایع آرد خدمتت را سال ها
پیش شاهی که سمیع است و بصیر
گفت غمازان نباشد جایگیر
جمله غمازان ازو آیس شوند
سوی ما آیند و افزایند پند
بس جفا گویند شه را پیش ما
که برو جف القلم کم کن وفا
معنی جف القلم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بل جفا را هم جفا جف القلم
وان وفا را هم وفا جف القلم
عفو باشد لیک کو فر امید
که بود بنده ز تقویٰ روسپید؟
دزد را گر عفو باشد جان برد
کی وزیر و خازن مخزن شود؟
ای امین الدین ربانی بیا
کز امانت رست هر تاج و لوا
پور سلطان گر برو خاین شود
آن سرش از تن بدان باین شود
وز غلام هندوی آرد وفا
دولت او را میزند طال بقا
چه غلام؟ ار بر دری سگ باوفاست
در دل سالار او را صد رضاست
زین چو سگ را بوسه بر پوزش دهد
گر بود شیری چه پیروزش کند؟
جز مگر دزدی که خدمتها کند
صدق او بیخ جفا را بر کند
چون فضیل رهزنی کو راست باخت
زان که ده مرده به سوی توبه تاخت
وان چنان که ساحران فرعون را
رو سیه کردند از صبر و وفا
دست و پا دادند در جرم قود
آن به صد ساله عبادت کی شود؟
تو که پنجه سال خدمت کردهیی
کی چنین صدقی به دست آوردهیی؟
بهر تحریض است بر شغل اهم
پس قلم بنوشت که هر کار را
لایق آن هست تاثیر و جزا
کژ روی جف القلم کژ آیدت
راستی آری سعادت زایدت
ظلم آری مدبری جف القلم
عدل آری بر خوری جف القلم
چون بدزدد دست شد جف القلم
خورد باده مست شد جف القلم
تو روا داری روا باشد که حق
همچو معزول آید از حکم سبق؟
که ز دست من برون رفتهست کار
پیش من چندین میا چندین مزار؟
بلکه معنی آن بود جف القلم
نیست یکسان پیش من عدل و ستم
فرق بنهادم میان خیر و شر
فرق بنهادم ز بد هم از بتر
ذرهیی گر در تو افزونی ادب
باشد از یارت بداند فضل رب
قدر آن ذره تورا افزون دهد
ذره چون کوهی قدم بیرون نهد
پادشاهی که به پیش تخت او
فرق نبود از امین و ظلمجو
آن که میلرزد ز بیم رد او
وان که طعنه میزند در جد او
فرق نبود هر دو یک باشد برش
شاه نبود خاک تیره بر سرش
ذرهیی گر جهد تو افزون بود
در ترازوی خدا موزون بود
پیش این شاهان هماره جان کنی
بیخبر ایشان ز غدر و روشنی
گفت غمازی که بد گوید تورا
ضایع آرد خدمتت را سال ها
پیش شاهی که سمیع است و بصیر
گفت غمازان نباشد جایگیر
جمله غمازان ازو آیس شوند
سوی ما آیند و افزایند پند
بس جفا گویند شه را پیش ما
که برو جف القلم کم کن وفا
معنی جف القلم کی آن بود
که جفاها با وفا یکسان بود؟
بل جفا را هم جفا جف القلم
وان وفا را هم وفا جف القلم
عفو باشد لیک کو فر امید
که بود بنده ز تقویٰ روسپید؟
دزد را گر عفو باشد جان برد
کی وزیر و خازن مخزن شود؟
ای امین الدین ربانی بیا
کز امانت رست هر تاج و لوا
پور سلطان گر برو خاین شود
آن سرش از تن بدان باین شود
وز غلام هندوی آرد وفا
دولت او را میزند طال بقا
چه غلام؟ ار بر دری سگ باوفاست
در دل سالار او را صد رضاست
زین چو سگ را بوسه بر پوزش دهد
گر بود شیری چه پیروزش کند؟
جز مگر دزدی که خدمتها کند
صدق او بیخ جفا را بر کند
چون فضیل رهزنی کو راست باخت
زان که ده مرده به سوی توبه تاخت
وان چنان که ساحران فرعون را
رو سیه کردند از صبر و وفا
دست و پا دادند در جرم قود
آن به صد ساله عبادت کی شود؟
تو که پنجه سال خدمت کردهیی
کی چنین صدقی به دست آوردهیی؟
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
شکنج روح
بزندان تاریک، در بند سخت
بخود گفت زندانی تیرهبخت
که شب گشت و راه نظر بسته شد
برویم دگر باره، در بسته شد
زمین سنگ، در سنگ، دیوار سنگ
فضا و دل و فرصت و کار، تنگ
سرانجام کردار بد، نیک نیست
جز این سهمگین جای تاریک نیست
چنین است فرجام خون ریختن
رسد فتنه، از فتنه انگیختن
در آن لحظه، دیگر نمیدید چشم
بجز خون نبودی به چشمم، ز خشم
نبخشودم، از من چو زنهار خواست
نبخشاید ار چرخ بر من، رواست
پشیمانم از کرده، اما چه سود
چو آتش برافروختم، داد دود
اگر دیده لختی گراید بخواب
گهی دار بینم، زمانی طناب
شب، این وحشت و درد و کابوس و رنج
سحرگاه، آن آتش و آن شکنج
چرا خیرگی با جهان میکنم
حدیث عیان را نهان میکنم
نخستین دم، از کردهٔ پست من
خبر داد، خونین شده دست من
مرا بازگشت، اول کار مشت
همی گفت هر قطرهٔ خون، که کشت
من آن تیغ آلوده، کردم بخاک
پدیدار کردش خداوند پاک
نهفتم من و ایزدش باز یافت
چو من بافتم دام، او نیز بافت
همانا که ما را در آن تنگنای
در آن لحظه میدید چشم خدای
نه بر خیره، گردون تباهی کند
سیاهی چو بیند، سیاهی کند
کسانی که بر ما گواهی دهند
سزای تباهی، تباهی دهند
پی کیفر روزگارم برند
بدین پای، تا پای دارم برند
ببندند این چشم بیباک را
که آلوده کرد این دل پاک را
بدین دست، دژخیم پیشم کشد
بنزدیکی دست خویشم کشد
بدست از قفا، دست بندم زنند
کشند و بجائی بلندم زنند
بدانم، در آن جایگاه بلند
که بیند گزند، آنکه خواهد گزند
بجز پستی، از آن بلندی نزاد
کسی را چنین سربلندی مباد
بد من که اکنون شریک من است
پس از مرگ هم، مرده ریگ من است
بهر جا نهم پا، درین تیره جای
فتاده است آن کشتهام پیش پای
ز وحشت بگردانم ار سر دمی
ز دنبالم آهسته آید همی
شبی، آن تن بی روان جان گرفت
مرا ناگهان از گریبان گرفت
چو دیدم، بلرزیدم از دیدنش
عیان بود آن زخم بر گردنش
نشستم بهر سوی، با من نشست
اشارت همی کرد با چشم و دست
چو راه اوفتادم، براه افتاد
چو باز ایستادم، بجای ایستاد
در بسته را از کجا کرد باز
چو رفت، از کجا باز گردید باز
سرانجام این کار دشوار چیست
درین تیرگی، با منش کار چیست
نگاهش، هزارم سخن گفت دوش
دل آگاه شد، گر چه نشنید گوش
شبی گفت آهسته در گوش من
که چو من، ترا نیز باید کفن
چنین است فرجام بد کارها
چو خاری بکاری، دمد خارها
چنین است مرد سیاه اندرون
خطایش ره و ظلمتش رهنمون
رفیقی چو کردار بد، پست نیست
که جز در بدی، با تو همدست نیست
چنین است مزدوری نفس دون
بریزند خونت، بریزی چو خون
مرو زین ره سخت با پای سست
مکش چونکه خونرا به جز خون نشست
بخود گفت زندانی تیرهبخت
که شب گشت و راه نظر بسته شد
برویم دگر باره، در بسته شد
زمین سنگ، در سنگ، دیوار سنگ
فضا و دل و فرصت و کار، تنگ
سرانجام کردار بد، نیک نیست
جز این سهمگین جای تاریک نیست
چنین است فرجام خون ریختن
رسد فتنه، از فتنه انگیختن
در آن لحظه، دیگر نمیدید چشم
بجز خون نبودی به چشمم، ز خشم
نبخشودم، از من چو زنهار خواست
نبخشاید ار چرخ بر من، رواست
پشیمانم از کرده، اما چه سود
چو آتش برافروختم، داد دود
اگر دیده لختی گراید بخواب
گهی دار بینم، زمانی طناب
شب، این وحشت و درد و کابوس و رنج
سحرگاه، آن آتش و آن شکنج
چرا خیرگی با جهان میکنم
حدیث عیان را نهان میکنم
نخستین دم، از کردهٔ پست من
خبر داد، خونین شده دست من
مرا بازگشت، اول کار مشت
همی گفت هر قطرهٔ خون، که کشت
من آن تیغ آلوده، کردم بخاک
پدیدار کردش خداوند پاک
نهفتم من و ایزدش باز یافت
چو من بافتم دام، او نیز بافت
همانا که ما را در آن تنگنای
در آن لحظه میدید چشم خدای
نه بر خیره، گردون تباهی کند
سیاهی چو بیند، سیاهی کند
کسانی که بر ما گواهی دهند
سزای تباهی، تباهی دهند
پی کیفر روزگارم برند
بدین پای، تا پای دارم برند
ببندند این چشم بیباک را
که آلوده کرد این دل پاک را
بدین دست، دژخیم پیشم کشد
بنزدیکی دست خویشم کشد
بدست از قفا، دست بندم زنند
کشند و بجائی بلندم زنند
بدانم، در آن جایگاه بلند
که بیند گزند، آنکه خواهد گزند
بجز پستی، از آن بلندی نزاد
کسی را چنین سربلندی مباد
بد من که اکنون شریک من است
پس از مرگ هم، مرده ریگ من است
بهر جا نهم پا، درین تیره جای
فتاده است آن کشتهام پیش پای
ز وحشت بگردانم ار سر دمی
ز دنبالم آهسته آید همی
شبی، آن تن بی روان جان گرفت
مرا ناگهان از گریبان گرفت
چو دیدم، بلرزیدم از دیدنش
عیان بود آن زخم بر گردنش
نشستم بهر سوی، با من نشست
اشارت همی کرد با چشم و دست
چو راه اوفتادم، براه افتاد
چو باز ایستادم، بجای ایستاد
در بسته را از کجا کرد باز
چو رفت، از کجا باز گردید باز
سرانجام این کار دشوار چیست
درین تیرگی، با منش کار چیست
نگاهش، هزارم سخن گفت دوش
دل آگاه شد، گر چه نشنید گوش
شبی گفت آهسته در گوش من
که چو من، ترا نیز باید کفن
چنین است فرجام بد کارها
چو خاری بکاری، دمد خارها
چنین است مرد سیاه اندرون
خطایش ره و ظلمتش رهنمون
رفیقی چو کردار بد، پست نیست
که جز در بدی، با تو همدست نیست
چنین است مزدوری نفس دون
بریزند خونت، بریزی چو خون
مرو زین ره سخت با پای سست
مکش چونکه خونرا به جز خون نشست
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۲۴۹
ملکالشعرای بهار : قصاید
شمارهٔ ۱۵۳ - دار مجازات
همی چه گویی چندین چراست قالاقیل
به پیش این در و برگرد آن بلند نخیل
شگفت روزی، همچون قیامت از انبوه
فراخنایی، مانند محشر از تهویل
ز بس نظارگیان درتنیده یک بهدگر
ببسته راه شد آمد، به عابران سبیل
پیادگان و سواران ستاده صف در صف
بگرد برشده نخلی مهیب و زشت و طویل
درازنایی هایل به رنگ جبههٔ مرگ
و یا بسان زدوده سنان عزراییل
ستاده خشک به مانند زاهدان کسل
بمانده سرد به مانند راهبان علیل
نبود اشتر و بودش مهار چون اشتر
نبود پیل، ولی یشکداشت همچون پیل
کمیت نی و بلونتن از کمیت مثال
زرافه نی و به گردن بر، از زرافه مثیل
رخی ز خوردن خون چون دهان شیران سرخ
تنی ز گرسنگی چون میان شیر، هزیل
زجنس منبر و منبر نه، لیک چون منبر
بر او بخوانند آیات دوزخ از تنزیل
عظیم داری خمیده سر، که بر سر او
نوشتهاندکه «هذا لمن اساء قلیل»
ز بهر صید گنه کاران، فروهشته
سطبر بندی ابریشمین و زفت و فتیل
چو بانگ زد نهمین زنگ صبح روز سوم
به خصم خواندند آیات مرگ با تعجیل
سر شرارت کاشان، زعیم راهزنان
به پای دار در استاد، بسته دست و ذلیل
به پیشمرگی وی، پیشکار ناکس او
نخست کرد سر چوب دار را تقبیل
سپس نشان سر دار شد تن سردار
به شادمانی ارواح بی گناه قتیل
غریو و هلهله ز انبوه مرد و زن برخاست
تو گفتی آنکه دمیدند صور اسرافیل
که زنده باد مجازات و زنده باد مدام
وثوق دولت و دین صدرکامکار جلیل
به پیش این در و برگرد آن بلند نخیل
شگفت روزی، همچون قیامت از انبوه
فراخنایی، مانند محشر از تهویل
ز بس نظارگیان درتنیده یک بهدگر
ببسته راه شد آمد، به عابران سبیل
پیادگان و سواران ستاده صف در صف
بگرد برشده نخلی مهیب و زشت و طویل
درازنایی هایل به رنگ جبههٔ مرگ
و یا بسان زدوده سنان عزراییل
ستاده خشک به مانند زاهدان کسل
بمانده سرد به مانند راهبان علیل
نبود اشتر و بودش مهار چون اشتر
نبود پیل، ولی یشکداشت همچون پیل
کمیت نی و بلونتن از کمیت مثال
زرافه نی و به گردن بر، از زرافه مثیل
رخی ز خوردن خون چون دهان شیران سرخ
تنی ز گرسنگی چون میان شیر، هزیل
زجنس منبر و منبر نه، لیک چون منبر
بر او بخوانند آیات دوزخ از تنزیل
عظیم داری خمیده سر، که بر سر او
نوشتهاندکه «هذا لمن اساء قلیل»
ز بهر صید گنه کاران، فروهشته
سطبر بندی ابریشمین و زفت و فتیل
چو بانگ زد نهمین زنگ صبح روز سوم
به خصم خواندند آیات مرگ با تعجیل
سر شرارت کاشان، زعیم راهزنان
به پای دار در استاد، بسته دست و ذلیل
به پیشمرگی وی، پیشکار ناکس او
نخست کرد سر چوب دار را تقبیل
سپس نشان سر دار شد تن سردار
به شادمانی ارواح بی گناه قتیل
غریو و هلهله ز انبوه مرد و زن برخاست
تو گفتی آنکه دمیدند صور اسرافیل
که زنده باد مجازات و زنده باد مدام
وثوق دولت و دین صدرکامکار جلیل
ملکالشعرای بهار : غزلیات
شمارهٔ ۸۵
ای نرگست به خلق در فتنه بازکن
وی سنبل تودست تطاول درازکن*
چشمانت را حذر بود از دیدن رقیب
همچون مریضکان ز مرگ احترازکن
الفت چگونه دست دهد بین ما وشیخ
ماکار بر حقیقت و او بر مجازکن
ما در درون میکده صهبا به جام ربز
شیخ از درون صومعه گردن درازکن
با دشمنان ز ضعف دم از دوستی زدیم
چون ملحدی به خاطر مردم نمازکن
کار بهار و یار به دور اوفتدکه هست
دایم بهار نازکش و یار نازکن
وی سنبل تودست تطاول درازکن*
چشمانت را حذر بود از دیدن رقیب
همچون مریضکان ز مرگ احترازکن
الفت چگونه دست دهد بین ما وشیخ
ماکار بر حقیقت و او بر مجازکن
ما در درون میکده صهبا به جام ربز
شیخ از درون صومعه گردن درازکن
با دشمنان ز ضعف دم از دوستی زدیم
چون ملحدی به خاطر مردم نمازکن
کار بهار و یار به دور اوفتدکه هست
دایم بهار نازکش و یار نازکن
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ و آنان که فاحشه کنند و نابکار،مِنْ نِسائِکُمْ ازین زنان شما، فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْکُمْ گواه کنید بر ایشان چهار مرد از شما، فَإِنْ شَهِدُوا و اگر گواهى دهند، فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ ایشان را در خانها باز دارید و نگه میدارید، حَتَّى یَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ تا آن وقت که بمیراند ایشان را مرگ، أَوْ یَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِیلًا (۱۵) یا راهى سازد اللَّه ایشان را.
وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها و آن مرد و زن که آن کند، مِنْکُمْ از شما فَآذُوهُما برنجانید ایشان را، فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا اگر توبه کنند و باصلاح آیند، فَأَعْرِضُوا عَنْهُما روى گردانید از ایشان و درگذارید، إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) که خداى توبه پذیر است مهربان همیشه.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ باز پذیرفتن رهى بر خداى است، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ایشان را که بدى میکنند بنادانى، ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ پس مىباز گردند از نزدیک، فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که توبه دهد اللَّه ایشان را و باز پذیرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷) و خداى داناى راست دانش است همیشه.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ و توبه پذیر نیست، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ ایشان را که شرک آرند و بدیها کنند، حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که حاضر آید بیکى از ایشان مرگى، قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ آن گه گوید: من باز گشتم اکنون، وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ و نه ایشان را که توبه کنند آن گاه که میمیرند بر کافرى، أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸) ایشانند که ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.
وَ الَّذانِ یَأْتِیانِها و آن مرد و زن که آن کند، مِنْکُمْ از شما فَآذُوهُما برنجانید ایشان را، فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا اگر توبه کنند و باصلاح آیند، فَأَعْرِضُوا عَنْهُما روى گردانید از ایشان و درگذارید، إِنَّ اللَّهَ کانَ تَوَّاباً رَحِیماً (۱۶) که خداى توبه پذیر است مهربان همیشه.
إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ باز پذیرفتن رهى بر خداى است، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ایشان را که بدى میکنند بنادانى، ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ پس مىباز گردند از نزدیک، فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ایشان آنند که توبه دهد اللَّه ایشان را و باز پذیرد، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۷) و خداى داناى راست دانش است همیشه.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ و توبه پذیر نیست، لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ ایشان را که شرک آرند و بدیها کنند، حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ تا آن گه که حاضر آید بیکى از ایشان مرگى، قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ آن گه گوید: من باز گشتم اکنون، وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ و نه ایشان را که توبه کنند آن گاه که میمیرند بر کافرى، أُولئِکَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۱۸) ایشانند که ساختیم ایشان را عذابى دردنماى.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ از بس دروغ کنند سوگندان خویش، مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ از پس ایمان خویش، وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ و طعن کنند و عیب گویند بسته یا گشاده دین شما را، فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ کشتن کنید با پیشوایان کفر، إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ ایشان آنند که ایشان را سوگندان نیست، لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ. (۱۲) تا مگر با پس آیند.
أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً کشتن نکنید با قومى، نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ که دروغ کردند سوگندان خویش، وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ و آهنگ بیرون کردن رسول کردند، وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و ایشان پیشى کردهاند در بد کرد، أَ تَخْشَوْنَهُمْ مىترسید شما از ایشان؟ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ خدا سزاوارتر است که ازو ترسید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. (۱۳) اگر گرویدگاناید.
قاتِلُوهُمْ کشتن کنید با ایشان، یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ تا عذاب کند خداى ایشان را بدستهاى شما، وَ یُخْزِهِمْ و کم آرد ایشان را و خجل کند، وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ و یارى دهد شما را ور ایشان، وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ. (۱۴) و آسانى آرد دلهاى گروهى را از گرویدگان.
وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ و آن درد خشم که در دل دارند از ایشان از روزگار وابرد، وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ و توبه دهد خداى آن را که خواهد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۱۵) و خداى دانایى است راست دان.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا مىپندارید که شما را گذارند ایدر برین که شما اید؟
وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ و خداى آن نیز بندیده که ایشان که اند از شما که جهاد کنند در سبیل وى؟ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا و نه گیرند، مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ
فرود از خدا و رسول او و گرویدگان باو، وَلِیجَةً دوستى بیگانه نهانى، وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. (۱۶) و خداى آگاه است و دانا بآنچه شما میکنید.
ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ روا نیست و سزا نیست مشرکان را، أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ که عمّار و سکان باشند مسجدهاى خداى را، شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ بر خویشتن گواهى دهان بکفر، أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که آنچه کردند پیش از حج و خدمت خانه آن تباه گشت همه و باطل، وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ. (۱۷) و فردا در آتشاند جاویدان.
إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ در مساجد او باشد و آن را سازد، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ او که ایمان دارد بخدا و بروز رستاخیز، وَ أَقامَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارد، وَ آتَى الزَّکاةَ و زکاة دهد، وَ لَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ و جز خداى کس را خداى نخواند، فَعَسى أُولئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ. (۱۸) مگر که ایشاناند که بر راه راستاند.
أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ آب دادن حاج از زمزم و عمارت مسجد حرام و سدانة کعبه مىبرابر دارید؟ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ با ایشان که بخداى ایمان آوردند و بروز رستاخیز، وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کرد در سبیل خداى، لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ یکسان نیستند بنزدیک خداى عز و جلّ، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. (۱۹) و خداى پیش برنده کار بیدادگران نیست.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند، وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کردند در سبیل خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمالهاى خویش و تنهاى خویش، أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ایشانند بهینه خلق و بزرگ درجهتر به نزدیک خداى، وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ. (۲۰) و ایشانند رستگاران و پیروز آمدگان.
یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ شادى میکنند ایشان را خداوند ایشان، بِرَحْمَةٍ مِنْهُ ببخشایشى ازو خرد، وَ رِضْوانٍ و خشنودى، وَ جَنَّاتٍ و بهشتهایى، لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ. (۲۱) ایشان راست در آن نازى پاینده، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاوید در آن همیشه، إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ. (۲۲) که بنزدیک خداى است مزدى بزرگوار.
أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً کشتن نکنید با قومى، نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ که دروغ کردند سوگندان خویش، وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ و آهنگ بیرون کردن رسول کردند، وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و ایشان پیشى کردهاند در بد کرد، أَ تَخْشَوْنَهُمْ مىترسید شما از ایشان؟ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ خدا سزاوارتر است که ازو ترسید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. (۱۳) اگر گرویدگاناید.
قاتِلُوهُمْ کشتن کنید با ایشان، یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ تا عذاب کند خداى ایشان را بدستهاى شما، وَ یُخْزِهِمْ و کم آرد ایشان را و خجل کند، وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ و یارى دهد شما را ور ایشان، وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ. (۱۴) و آسانى آرد دلهاى گروهى را از گرویدگان.
وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ و آن درد خشم که در دل دارند از ایشان از روزگار وابرد، وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلى مَنْ یَشاءُ و توبه دهد خداى آن را که خواهد، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. (۱۵) و خداى دانایى است راست دان.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا مىپندارید که شما را گذارند ایدر برین که شما اید؟
وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ و خداى آن نیز بندیده که ایشان که اند از شما که جهاد کنند در سبیل وى؟ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا و نه گیرند، مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِینَ
فرود از خدا و رسول او و گرویدگان باو، وَلِیجَةً دوستى بیگانه نهانى، وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. (۱۶) و خداى آگاه است و دانا بآنچه شما میکنید.
ما کانَ لِلْمُشْرِکِینَ روا نیست و سزا نیست مشرکان را، أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ که عمّار و سکان باشند مسجدهاى خداى را، شاهِدِینَ عَلى أَنْفُسِهِمْ بِالْکُفْرِ بر خویشتن گواهى دهان بکفر، أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ ایشان آنند که آنچه کردند پیش از حج و خدمت خانه آن تباه گشت همه و باطل، وَ فِی النَّارِ هُمْ خالِدُونَ. (۱۷) و فردا در آتشاند جاویدان.
إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ در مساجد او باشد و آن را سازد، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ او که ایمان دارد بخدا و بروز رستاخیز، وَ أَقامَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارد، وَ آتَى الزَّکاةَ و زکاة دهد، وَ لَمْ یَخْشَ إِلَّا اللَّهَ و جز خداى کس را خداى نخواند، فَعَسى أُولئِکَ أَنْ یَکُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِینَ. (۱۸) مگر که ایشاناند که بر راه راستاند.
أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ آب دادن حاج از زمزم و عمارت مسجد حرام و سدانة کعبه مىبرابر دارید؟ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ با ایشان که بخداى ایمان آوردند و بروز رستاخیز، وَ جاهَدَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کرد در سبیل خداى، لا یَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ یکسان نیستند بنزدیک خداى عز و جلّ، وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ. (۱۹) و خداى پیش برنده کار بیدادگران نیست.
الَّذِینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا و ایشان که بگرویدند و هجرت کردند، وَ جاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ و جهاد کردند در سبیل خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمالهاى خویش و تنهاى خویش، أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ ایشانند بهینه خلق و بزرگ درجهتر به نزدیک خداى، وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ. (۲۰) و ایشانند رستگاران و پیروز آمدگان.
یُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ شادى میکنند ایشان را خداوند ایشان، بِرَحْمَةٍ مِنْهُ ببخشایشى ازو خرد، وَ رِضْوانٍ و خشنودى، وَ جَنَّاتٍ و بهشتهایى، لَهُمْ فِیها نَعِیمٌ مُقِیمٌ. (۲۱) ایشان راست در آن نازى پاینده، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاوید در آن همیشه، إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ. (۲۲) که بنزدیک خداى است مزدى بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۵۶- سورة الواقعه
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (۱) آن گه که بودنى ببود و افتادنى بیفتد.
لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ (۲) در بودن آن نه شک بود و نه در افتادن آن دروغ.
خافِضَةٌ، فرو برنده ناگرویدگان را، رافِعَةٌ (۳) بردارنده گرویدگان را.
وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (۵) و بر کنند کوهها بر کندنى.
إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (۴) آن گه که بجنبانند جنبانیدنى.
فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (۶) تا گردى شود از زمین خیزان ریزان.
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (۷) و شما سه گروه بید از سه گونه.
فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ (۸) خداوندان راست دست آن چه مردماناند که مردمان راست دستاند و راست سوى.
وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (۹) و خداوندان چپ سوى و چه مردماناند خداوندان چپ سوى.
وَ السَّابِقُونَ، و پیشوایان، السَّابِقُونَ (۱۰).
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) پیشوایان ایشانند آن مقربان و نزدیکان که در بهشتها با نازاند.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گروهى از پیشینان.
وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱۴) و اندکى از پسینان.
عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) بر تختها زربافت.
مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ (۱۶) نشستگان بر آن تختها بىبیم، پشت باز نهادگان روى در روى.
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ، بر سر ایشان میگردد وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) غلامان جوانان آراسته، جوانى و جاودانى را آفریده.
بِأَکْوابٍ، مىگردانند بر سر ایشان صراحى و کوزآوریها بىگوشه وَ أَبارِیقَ، و آب دستانها با گوشه و دسته، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۱۸) و جام از مى از چشمه روان.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها، ایشان را از آن شراب باز نه پراکنند وَ لا یُنْزِفُونَ (۱۹) و هیچ از مىدرنمانند.
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) و از هر مجلس که گزینند.
وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۱) و از هر گوشت مرغ که خواهند.
وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) و سیاه چشمان و فراخ چشمان، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) مانندگان مروارید در صدف.
جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۴) پاداش آن کردار که میکردند.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً آنجا در آن بهشت نابکار نشنوند وَ لا تَأْثِیماً (۲۵) و نه هیچ بزه.
إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً (۲۶) مگر سخنى بىرنج سخنى از جفا آزاد.
وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ (۲۷) و خداوندان راست دست چه مردمان که ایشانند.
فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (۲۸) در درختستانى پربار خار از میوه آن چیده.
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (۲۹) و درخت موز میوه آن در هم نشسته.
وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) و سایه درختان کشیده.
وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ (۳۱) و آبى بر روى زمین و فرش ریخته روان بىکنده.
وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ (۳۲) و میوهها فراوان.
لا مَقْطُوعَةٍ نه بسر آمده و باز بریده. وَ لا مَمْنُوعَةٍ (۳۳) نه از خوردن بازداشته.
وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (۳۴) و کنیزکان برداشته قدرها ایشان از آلایش و کاهش.
إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (۳۵) بیافریدیم ایشان را هم چنان آفریدنى.
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ (۳۸) خداوندان راست دست راست.
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً (۳۶) ما ایشان را دوشیزگان آفریدیم.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۳۹) جوکى از پیشینیان.
عُرُباً شوى دوستان، أَتْراباً (۳۷) هامبالا هامآسا یکدیگر.
وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۴۰) و جوکى از پسینان.
وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (۴۱) و خداوندان چپ دست و چپ سوى چه مردمان که ایشانند.
فِی سَمُومٍ در آتش و تفت باداند، بادى سخت گرم و بادى سخت سرد، وَ حَمِیمٍ (۴۲) و آبى جوشیده.
وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ (۴۳) و سایه دود صعب سیاه.
لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ (۴۴) نه خنک و نه آسان.
إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ (۴۵) ایشان پیش از آن روز منعمان و گردنکشان بودند.
وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ (۴۶) و مىسهیدند پیش از آن روز بر آن بزهى بزرگ.
وَ کانُوا یَقُولُونَ، و میگفتند، أَ إِذا مِتْنا، باش آن گه که ما بمیریم وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۴۷) ما برانگیختنىایم..؟.
أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (۴۸) و پدران پیشین ما هم برانگیختنىاند..؟.
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ (۴۹) گوى پیشینان و پسینان جهانیان، لَمَجْمُوعُونَ همه با هم آوردنىاند، إِلى مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۵۰) هنگام روزى دانسته نامزد را.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (۵۱) پس شما اى گمراهان دروغزنگیران.
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (۵۲) میخورید آن درخت زقوم را.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۵۳) تا پر میکنید از آن شکمها.
فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (۵۴) آن گه بر زبر آن آب جوشان مىآشمید.
فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (۵۵) مىآشمید آشمیدن ریگ خشک با شتران تشنه.
هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (۵۶) برین فرود آیند ایشان روز پاداش و روز داورى.
نَحْنُ خَلَقْناکُمْ، ما بیافریدیم شما را نخست، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (۵۷) پس چرا استوار نمىدارید.
إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (۱) آن گه که بودنى ببود و افتادنى بیفتد.
لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ (۲) در بودن آن نه شک بود و نه در افتادن آن دروغ.
خافِضَةٌ، فرو برنده ناگرویدگان را، رافِعَةٌ (۳) بردارنده گرویدگان را.
وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا (۵) و بر کنند کوهها بر کندنى.
إِذا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا (۴) آن گه که بجنبانند جنبانیدنى.
فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا (۶) تا گردى شود از زمین خیزان ریزان.
وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً (۷) و شما سه گروه بید از سه گونه.
فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ (۸) خداوندان راست دست آن چه مردماناند که مردمان راست دستاند و راست سوى.
وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ (۹) و خداوندان چپ سوى و چه مردماناند خداوندان چپ سوى.
وَ السَّابِقُونَ، و پیشوایان، السَّابِقُونَ (۱۰).
أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ (۱۲) پیشوایان ایشانند آن مقربان و نزدیکان که در بهشتها با نازاند.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۱۳) گروهى از پیشینان.
وَ قَلِیلٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۱۴) و اندکى از پسینان.
عَلى سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) بر تختها زربافت.
مُتَّکِئِینَ عَلَیْها مُتَقابِلِینَ (۱۶) نشستگان بر آن تختها بىبیم، پشت باز نهادگان روى در روى.
یَطُوفُ عَلَیْهِمْ، بر سر ایشان میگردد وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) غلامان جوانان آراسته، جوانى و جاودانى را آفریده.
بِأَکْوابٍ، مىگردانند بر سر ایشان صراحى و کوزآوریها بىگوشه وَ أَبارِیقَ، و آب دستانها با گوشه و دسته، وَ کَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (۱۸) و جام از مى از چشمه روان.
لا یُصَدَّعُونَ عَنْها، ایشان را از آن شراب باز نه پراکنند وَ لا یُنْزِفُونَ (۱۹) و هیچ از مىدرنمانند.
وَ فاکِهَةٍ مِمَّا یَتَخَیَّرُونَ (۲۰) و از هر مجلس که گزینند.
وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمَّا یَشْتَهُونَ (۲۱) و از هر گوشت مرغ که خواهند.
وَ حُورٌ عِینٌ (۲۲) و سیاه چشمان و فراخ چشمان، کَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ (۲۳) مانندگان مروارید در صدف.
جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۴) پاداش آن کردار که میکردند.
لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً آنجا در آن بهشت نابکار نشنوند وَ لا تَأْثِیماً (۲۵) و نه هیچ بزه.
إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً (۲۶) مگر سخنى بىرنج سخنى از جفا آزاد.
وَ أَصْحابُ الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ (۲۷) و خداوندان راست دست چه مردمان که ایشانند.
فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ (۲۸) در درختستانى پربار خار از میوه آن چیده.
وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ (۲۹) و درخت موز میوه آن در هم نشسته.
وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (۳۰) و سایه درختان کشیده.
وَ ماءٍ مَسْکُوبٍ (۳۱) و آبى بر روى زمین و فرش ریخته روان بىکنده.
وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ (۳۲) و میوهها فراوان.
لا مَقْطُوعَةٍ نه بسر آمده و باز بریده. وَ لا مَمْنُوعَةٍ (۳۳) نه از خوردن بازداشته.
وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ (۳۴) و کنیزکان برداشته قدرها ایشان از آلایش و کاهش.
إِنَّا أَنْشَأْناهُنَّ إِنْشاءً (۳۵) بیافریدیم ایشان را هم چنان آفریدنى.
لِأَصْحابِ الْیَمِینِ (۳۸) خداوندان راست دست راست.
فَجَعَلْناهُنَّ أَبْکاراً (۳۶) ما ایشان را دوشیزگان آفریدیم.
ثُلَّةٌ مِنَ الْأَوَّلِینَ (۳۹) جوکى از پیشینیان.
عُرُباً شوى دوستان، أَتْراباً (۳۷) هامبالا هامآسا یکدیگر.
وَ ثُلَّةٌ مِنَ الْآخِرِینَ (۴۰) و جوکى از پسینان.
وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ (۴۱) و خداوندان چپ دست و چپ سوى چه مردمان که ایشانند.
فِی سَمُومٍ در آتش و تفت باداند، بادى سخت گرم و بادى سخت سرد، وَ حَمِیمٍ (۴۲) و آبى جوشیده.
وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ (۴۳) و سایه دود صعب سیاه.
لا بارِدٍ وَ لا کَرِیمٍ (۴۴) نه خنک و نه آسان.
إِنَّهُمْ کانُوا قَبْلَ ذلِکَ مُتْرَفِینَ (۴۵) ایشان پیش از آن روز منعمان و گردنکشان بودند.
وَ کانُوا یُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِیمِ (۴۶) و مىسهیدند پیش از آن روز بر آن بزهى بزرگ.
وَ کانُوا یَقُولُونَ، و میگفتند، أَ إِذا مِتْنا، باش آن گه که ما بمیریم وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً و خاک گردیم و استخوان، أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (۴۷) ما برانگیختنىایم..؟.
أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ (۴۸) و پدران پیشین ما هم برانگیختنىاند..؟.
قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ (۴۹) گوى پیشینان و پسینان جهانیان، لَمَجْمُوعُونَ همه با هم آوردنىاند، إِلى مِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۵۰) هنگام روزى دانسته نامزد را.
ثُمَّ إِنَّکُمْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ (۵۱) پس شما اى گمراهان دروغزنگیران.
لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ (۵۲) میخورید آن درخت زقوم را.
فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ (۵۳) تا پر میکنید از آن شکمها.
فَشارِبُونَ عَلَیْهِ مِنَ الْحَمِیمِ (۵۴) آن گه بر زبر آن آب جوشان مىآشمید.
فَشارِبُونَ شُرْبَ الْهِیمِ (۵۵) مىآشمید آشمیدن ریگ خشک با شتران تشنه.
هذا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ (۵۶) برین فرود آیند ایشان روز پاداش و روز داورى.
نَحْنُ خَلَقْناکُمْ، ما بیافریدیم شما را نخست، فَلَوْ لا تُصَدِّقُونَ (۵۷) پس چرا استوار نمىدارید.
رشیدالدین میبدی : ۷۶- سورة الانسان (الدهر)- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفهاى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مىآزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مىآشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمهاى که مىآشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مىروانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفتهها و در دل کردهها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مىترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمىخواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مىترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مىکردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجلهها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایههاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوهها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مىگردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایههاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایهها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینههایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کردهاند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مىآشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مىزنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمهاى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مىگردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامههاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مىبردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزهکار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مىدارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مىگذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مىبود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مىدر آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ باش ورآمد بر مردم حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ هنگامى از گیتى لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً (۱) که او چیزى یاد کرده و یاد کردنى نبود.
إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ بیافریدیم ما این مردم را مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ از نطفهاى آمیخته نَبْتَلِیهِ ما مىآزمائیم او را فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً (۲) او را شنوایى بینا کردیم.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ ما راه نمودیم مردم را و بر راه داشتیم. إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً (۳) هر یکى را راهى نمودیم، از دو راه، یا سپاس دار یا ناسپاس.
إِنَّا أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ ساختیم ما کافران را سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا وَ سَعِیراً (۴) زنجیرها و غلها و آتش.
إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ نیکان و مهربانان مىآشامند مِنْ کَأْسٍ از جامى کانَ مِزاجُها کافُوراً (۵). جامى که آمیغ آن کافور است.
عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ از چشمهاى که مىآشامند از آن بندگان اللَّه یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً (۶) مىروانند آن روانیدنى.
یُوفُونَ بِالنَّذْرِ پذیرفتهها و در دل کردهها میگزارند وَ یَخافُونَ یَوْماً و مىترسند از روزى کانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (۷) که بد آن روز هر جایى و بهر کسى رسد.
وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ و طعام دهند در وقت نیاز و تنگى مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً (۸) درویش را، و بى پدر را، و زندانى و گرفتار را. إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ: شما را که طعام میدهیم از بهر خدا میدهیم، امید دیدار و پاداش او را. لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (۹): از شما پاداش نمىخواهیم و نه سپاس دارى و نه باز گفت.
إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا ما مىترسیم از خداوند خویش یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً (۱۰) در روزى ترش صعب سخت.
فَوَقاهُمُ اللَّهُ باز داشت اللَّه ازیشان شَرَّ ذلِکَ الْیَوْمِ بد آن روز وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً (۱۱) و ایشان را داد تازگى روى و شادى دل.
وَ جَزاهُمْ بِما صَبَرُوا و پاداش داد ایشان را بشکیبایى که مىکردند جَنَّةً وَ حَرِیراً (۱۲) بهشت و جامه حریر.
مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ تکیه زدگان در آن بهشت بر حجلهها لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً (۱۳) نه آفتاب بینند در آن و نه سرما.
وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها نزدیک بایشان سایههاى آن وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا (۱۴) و چیدن میوهها دستها را نزدیک و آسان.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ و مىگردانند بر سرهاى ایشان بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ پیرایههاى سیمین وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا (۱۵) و پیرایهها از آبگینه.
قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ آبگینههایى که گویى سیم است قَدَّرُوها تَقْدِیراً (۱۶) بایست ایشان بر اندازه شراب راست کردهاند.
وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً مىآشامانند ایشان را مى از جام کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا (۱۷) آمیغ آن مىزنجبیل است.
عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا (۱۸) چشمهاى است در بهشت که آن را سلسبیل خوانند.
وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ و بخدمت مىگردد بر ایشان وِلْدانٌ غلامانى چون کودکان نوزاد مُخَلَّدُونَ آراستگان جاوید جوان إِذا رَأَیْتَهُمْ چون ایشان را بینى حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً پندارى که مرواریداند شطره گسسته و در بهشت پراکنده.
وَ إِذا رَأَیْتَ ثَمَّ و چون بینى آنجا رَأَیْتَ نَعِیماً وَ مُلْکاً کَبِیراً (۲۰) ناز بینى و پادشاهى جاوید.
عالِیَهُمْ زورین جامه ایشان ثِیابُ سُندُسٍ خُضْرٌ جامههاى سندس سبز وَ إِسْتَبْرَقٌ و دیباى ستبر وَ حُلُّوا أَساوِرَ مِنْ فِضَّةٍ و زیور کنند برایشان دستینه هاى سیمین وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ و آشامانند ایشان را خداوند ایشان شَراباً طَهُوراً (۲۱) شرابى پاک.
إِنَّ هذا کانَ لَکُمْ جَزاءً این شما را پاداش است وَ کانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (۲۲) و رنج که مىبردید پذیرفته و پسندیده و این پاداش سپاسدارى آن.
إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ تَنْزِیلًا (۲۳) ما که مائیم، فرو فرستادیم بر تو این قرآن فرو فرستادنى.
فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ شکیبایى کن داورى کردنى خداوند خویش را بنام او وَ لا تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ کَفُوراً (۲۴) و ازیشان نه بزهکار دروغ زن را فرمان بر، و نه ناسپاس ناگرویده را.
وَ اذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ و یاد کن خداوند خویش را بنام او بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۲۵) بامداد و شبانگاه.
وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ و از شب لختى نماز کن او را وَ سَبِّحْهُ لَیْلًا طَوِیلًا (۲۶) و شبهاى دراز او را پرست و ستاى.
إِنَّ هؤُلاءِ یُحِبُّونَ الْعاجِلَةَ ایشان این جهان شتابنده را دوست مىدارند وَ یَذَرُونَ وَراءَهُمْ یَوْماً ثَقِیلًا (۲۷) و پیش خویش را روزى گران مىگذارند فراموش کرده.
نَحْنُ خَلَقْناهُمْ ما آفریدیم ایشان را وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ و آفرینش ایشان سخت ببستیم تا آفرینش و اندامان بر جاى مىبود. وَ إِذا شِئْنا و اگر خواهیم بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا (۲۸) ایشان را بچون ایشان جز از ایشان بدل کنیم.
إِنَّ هذِهِ تَذْکِرَةٌ این پیغام یاد کردى است فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِیلًا (۲۹) تا هر که خواهد بسوى خداوند خویش راهى گیرد.
وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و نخواهید مگر که اللَّه خواهد إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۳۰) اللَّه دانایى است راست دانش راستگار.
یُدْخِلُ مَنْ یَشاءُ فِی رَحْمَتِهِ مىدر آرد او را که خواهد در بخشایش خویش وَ الظَّالِمِینَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً (۳۱) و ستمکاران را ساخت عذابى درد نماى.
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۷
ملا احمد نراقی : مثنوی طاقدیس
بخش ۷۸ - در بیان قطع شدن دست عارف در آن شب
کدخدای خانه دادش یک دو نان
نانها بگرفت و چابک شد روان
از قضای آسمان آن چند روز
سرکشیده دزدهای خانه سوز
دزدها شبها به بیداری همه
سر برآوردی به عیاری همه
خانه ها برچیده در شبها بسی
آتش افکنده به جان هرکسی
بوده شاه شهر از این ره خشمناک
میرشب در جستجو در هر مغاک
با عسس هم شاه در خشم و غضب
هم عسس از بیم در جد و طلب
اتفاقاً عارف اندر رهگذار
گشت با فوجی ز شب گردان دچار
عارف اندر جامه منکر روان
چشم آنها کور از دیدار جان
جان عاری هست خورشید جهان
چشم ظاهر دیده ی خفاش دان
دیده ی خفاش کی دید آفتاب
زین سبب شد چون عسس شب با شتاب
چون عسسها جمله شبکوران بدند
لاجرم از دید جان کوران بدند
عابد صد ساله را نشناختند
رو بسوی او ز هر سو تاختند
دزد عارف را ندادند امتیاز
سوی او کردند ترکان ترکتاز
کی ز عیاریت شهری پر ستوه
ما طلبکار تو اندر شهر و کوه
چند سوزی مردمان را خانمان
چند آتش افکنی بر هر دکان
حلم یزدان گرچه ستاری کند
آبرویت را نگهداری کند
لیک تا نگذشته از حد کار خود
لطف و حلم تو بود ستار خود
پرده برگیرد چه از حد بگذرد
دست قهرش پرده ها را بردرد
هیچ دزدی را خدا رسوا نکرد
تابهای دست استیفا نکرد
جمع شد چون قیمت دستان او
فاش می گردد سرّ پنهان او
خانمان مردمان را سوختی
تا بهای دست خود اندوختی
کامشبت قهر خدا رسوا نمود
هم گرفتارت به چنگ ما نمود
دستت اکنون هست بر تن بی بها
بایدش کردن به حکم حق جدا
پس کشیدندش بسوی میرشب
کاین همان دزدی که می کردی طلب
این همان خانه برانداز جهان
این همان ویران کن هر خانمان
میر شب را چون برآن افتاد چشم
شعله ور گشتش سعیر قهر و خشم
همچو آن دوزخ که گردد شعله ور
مجرمان را چون بر آن افتد گذر
داد فرمان بی توقف آن امیر
تا جدا کردند دست آن اسیر
دست او را از بدن کردند دور
کاین بدن صابر بود این کفور
دست خود بگرفت آن مرد خدا
دورافکندش چه شد از تن جدا
هین برو ای کف ازین تن دور شو
چون بسوی غیر رفتی هان برو
چون بسوی مردگان گشتی بلند
باش مرداری کف ناارجمند
چون گرفتی طعمه از این ناکسان
طعمه باید باشی از بهر سگان
هین برو ای بیوفا دست از برم
هین مزن دیگر تو حلقه بر درم
ما شهنشاهیم و شاهانمان گدا
جز شهان را نیست ره بر خوان ما
از گدایانت گدایی عار نیست
بعد از اینت بر در ما بار نیست
نانها بگرفت و چابک شد روان
از قضای آسمان آن چند روز
سرکشیده دزدهای خانه سوز
دزدها شبها به بیداری همه
سر برآوردی به عیاری همه
خانه ها برچیده در شبها بسی
آتش افکنده به جان هرکسی
بوده شاه شهر از این ره خشمناک
میرشب در جستجو در هر مغاک
با عسس هم شاه در خشم و غضب
هم عسس از بیم در جد و طلب
اتفاقاً عارف اندر رهگذار
گشت با فوجی ز شب گردان دچار
عارف اندر جامه منکر روان
چشم آنها کور از دیدار جان
جان عاری هست خورشید جهان
چشم ظاهر دیده ی خفاش دان
دیده ی خفاش کی دید آفتاب
زین سبب شد چون عسس شب با شتاب
چون عسسها جمله شبکوران بدند
لاجرم از دید جان کوران بدند
عابد صد ساله را نشناختند
رو بسوی او ز هر سو تاختند
دزد عارف را ندادند امتیاز
سوی او کردند ترکان ترکتاز
کی ز عیاریت شهری پر ستوه
ما طلبکار تو اندر شهر و کوه
چند سوزی مردمان را خانمان
چند آتش افکنی بر هر دکان
حلم یزدان گرچه ستاری کند
آبرویت را نگهداری کند
لیک تا نگذشته از حد کار خود
لطف و حلم تو بود ستار خود
پرده برگیرد چه از حد بگذرد
دست قهرش پرده ها را بردرد
هیچ دزدی را خدا رسوا نکرد
تابهای دست استیفا نکرد
جمع شد چون قیمت دستان او
فاش می گردد سرّ پنهان او
خانمان مردمان را سوختی
تا بهای دست خود اندوختی
کامشبت قهر خدا رسوا نمود
هم گرفتارت به چنگ ما نمود
دستت اکنون هست بر تن بی بها
بایدش کردن به حکم حق جدا
پس کشیدندش بسوی میرشب
کاین همان دزدی که می کردی طلب
این همان خانه برانداز جهان
این همان ویران کن هر خانمان
میر شب را چون برآن افتاد چشم
شعله ور گشتش سعیر قهر و خشم
همچو آن دوزخ که گردد شعله ور
مجرمان را چون بر آن افتد گذر
داد فرمان بی توقف آن امیر
تا جدا کردند دست آن اسیر
دست او را از بدن کردند دور
کاین بدن صابر بود این کفور
دست خود بگرفت آن مرد خدا
دورافکندش چه شد از تن جدا
هین برو ای کف ازین تن دور شو
چون بسوی غیر رفتی هان برو
چون بسوی مردگان گشتی بلند
باش مرداری کف ناارجمند
چون گرفتی طعمه از این ناکسان
طعمه باید باشی از بهر سگان
هین برو ای بیوفا دست از برم
هین مزن دیگر تو حلقه بر درم
ما شهنشاهیم و شاهانمان گدا
جز شهان را نیست ره بر خوان ما
از گدایانت گدایی عار نیست
بعد از اینت بر در ما بار نیست
فرخی یزدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۰
چو مهربان مه من جلوه بی نقاب کند
ز غم ستاره فشان چشم آفتاب کند
طریق بنده نوازی ببین که خواجه ی من
مرا به عیب هنر داشتن جواب کند
در این طلوع سعادت که روز بیداریست
غرور جهل مبادا تو را به خواب کند
ز فقر آه جگر گوشگان کیکاوس
سزد اگر دل سیروس را کباب کند
به این اصول غلط باز چشم آن داری
زمانه داخل آدم تو را حساب کند
ز انتخاب چو کاری نمی رود از پیش
به پور کاوه بگو فکر انقلاب کند
هر آن که خانه ی ما فرخی خراب نمود
بگو که خانه ی او را خدا خراب کند
ز غم ستاره فشان چشم آفتاب کند
طریق بنده نوازی ببین که خواجه ی من
مرا به عیب هنر داشتن جواب کند
در این طلوع سعادت که روز بیداریست
غرور جهل مبادا تو را به خواب کند
ز فقر آه جگر گوشگان کیکاوس
سزد اگر دل سیروس را کباب کند
به این اصول غلط باز چشم آن داری
زمانه داخل آدم تو را حساب کند
ز انتخاب چو کاری نمی رود از پیش
به پور کاوه بگو فکر انقلاب کند
هر آن که خانه ی ما فرخی خراب نمود
بگو که خانه ی او را خدا خراب کند
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۶
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۲۳ - به اسمعیل هنر نگاشته
اسمعیل، پیمان بار خدا را جعفر نادرست به درستی باز در هم شکست و به درشتی بر هم ریخت پند خرد پسند مرا با سخت روئی و شوخ چشمی پس گوش افکند. و یکباره فراموش ساخت. چوب و بند داغ و گزند دارای یزدش اندک اندک از یاد شد و پاس خاموشی که مایه آسودگی است بر باد داد. زرپرستان تهی دست را به دروغی راست نمودن داغ درون تازه خواست و داستان کان بازی و کوتاه تازی به دستانی که داشت بلند آوازه کرد. سرور زودباور ملامحمد علی را بند نیرنگش دام گردن شد و خار ریو و رنگش چنگ دامن والا و پست. هر مایه کالا پس افکند و اندوخته داشت پاک بر آذر سوخت و پختن سودای خام را دیگی گشاده شکم و کشیده بالا بر کرد.نهان از خویش و بیگانه آن دزد خانه و دشت و آتش بازار و کشت را به مهمان خواند و به گسترش های نرم و رنگین و خورش های چرب و شیرین آئین میزبانی سخت به فرجام انگیخت، چهل روزش کما بیش به خانه خویش اندر نگهداشت و جز سامان کوره و دم بیش یا کم سود و سرمایه هر چه بود یک کاسه تبه ساخت.پس شباهنگام با خامی دو دیگر میان جویائی تنگ آورد و بر هنجاری باد آهنگ گام پویائی فراخ افکنده دره و کوه پیمودن گرفت و به بوی سودی نابوده پای و پی فرسودن. در تموزی دوزخ جوش و آفتابی دریا خوش، گدار نمک و گریوه زرین را آغاز بام تا انجام شام فرسنگ ها تاخت و از در آزمون با چنگ و ناخن خاک ها کند و سنگ ها سفت از دامان هر پشته و تل ریگ ها بر دل کوفت و خاک ها بر سر ریخت، و در گرده نگاه هر ماهور و کتل خاره ها بر سینه و خارها در دیده شکست. همه بر جای گنجش مار شکنج زاد، و در راه کامش رنج جان افزود. ناخن های خارا شکاف از شخم و شیار خاره و خاک سودن انگیخت و پای دره سپار از پوی بیهوده فرسودن آورد. مشک و انبان از آب و نان بی بهره افتاد و چارپای از بی برگی های کاه و جو و گیاه کهنه و نو چرا اندیش بیش و خرزهره گشت. جعفر نادرست از کاستی نان و آب و سستی توش و تاب و بدگمانی انبازان و بیغاره و دشنام آخوند سخت پریشان شد، و در پرده از کرده خوی بدفرمای خود نیک پشیمان ولی از در ترفروشی و تیتال یاران را بگفت گزاف و نوید دروغ دل همی جست و سرهمی بست. از آن افسانه و افسون و ریو روباهی همه را خواب خرگوشی داد، و بدان گرگ آشتی از اندیشه کاوش های پلنگی و غرش های شیری ساز آرام و خاموشی.چندانکه تنها بر خاک آسودن آورد و سرها بر سنگ غنودن. پای آهو پی را پوئی باد سنگ و بال را پری کبوتر آهنگ ساخته، تا آخوند آواره از خواب مرگ بیدار و یاران بیچاره از مستی پندار هشیار آمدند دره ها و کتل ها سفته بود و ما هورها و تل ها رفته. هر سه پس از بیداری لختی دیر انجام بر خاک نشستن گرفتند و سنگ بر سینه و سرشکستن .هر یک از راهی چپ و راست دویدن آورد و شکسته بال و گسسته پر شیب و بالا پریدن. ویژه آخوند که ریگ هامون از خون پی رشک گوهر رخشان ساخت و سنگ شخ های «زرین» از پای شاخ شاخ آزرم کوه بدخشان. سرانجامش پای شتاب از پویه لنگ افتاد و در جستن و جستن از همه راهش پای سرگردانی و سر بی سامانی به سنگ آمد. روی درماندگی بر خاک مالیدن گرفت و سخت از دل دردناک و بخت سست گوهر بدین مویه نالیدن، شعر:
ز روزگار بنالید می به مردم ازین پس
بر آن سرم که ز مردم به روزگار بنالم
خار و خسته، زار و شکسته، مایه در باخته، کیسه پرداخته، دل درد آلود، دیده خون پالود، هوش پریده، گوش بریده، آلفته دیدار، آشفته دستار، بی توش و تاب، بی هوش و خواب، پای از پویه فتاده، جان بر لب ستاده، خانه بر پشت، خایه در مشت، پرکنده پراکنده، پشیمان پریشان، پای از پیش، چشم از پی، لنگ لنگان ریگ هامون به پی سود و چون روی خانه نداشت رای ری کرد. از گرد راه داوری به دربار پادشاهی برد و از ناله چرخ آویز و اشک زمین پیما لرزه در ماه تا ماهی افکند، رهی را از این راز آگهی افتاد، خانه و خون آن دیو پیشه دیوانه اندیشه را سر در تباهی دیدم و اختر زندگانی آن تیره روز را روشن روشن رو در سیاهی.
پیش از آنکه ناله دادخواهی گوش دار سرکار پادشاهی گردد و فرمان گرفت و دژخیم خون ریز بر آن دزد زن بمزد نوشته و راهی، با صد هزار لابه و لاغش فراز آمدم و پوزش های کین سوز مهرساز آغاز نهادم، خاکش از روی رفتم و گرد از موی، که آسوده زی و فرسوده مپای، هر مایه کالا که از تو درین سودای بی سود زیان کرد و آن دزد دغا پیشه به تیتال از میان برد و بر کران تاخت، دو بالا خواهم خواست و اگر هیچش نباشد زن و فرزند خویش و پیوندش را با تو به جای برده و لالا خواهم فروخت.
و همچنین او را به سرخ و زرد امیدها دادم و از سفید و سیاهش درهای باغ سبز گشادم، تا اندک اندک از رمیدن رام آمد و به پیمان و سوگند از غوغا و آشوب آرام گرفت، یک ماهه به مهمانی فرا پیش خواندم و زبردست خویش نشاندم، بی کاستی و گزاف آنچه پیداست چهل تومان بند بسته واز بند جسته، فرزندی خان نایب را بدانچه آن پیر جوان آرزو و اهریمن آدمی رو با این گول ساده دل و کم دید بسیار هوس کرده رازگشای و بازنمای. پس از گفتن و شنیدن و دانستن و رسیدن بدان دار و بر آن گمار که نخست به اندرز و نرمی نه درشتی و گرمی از وی بخواهد و اگر جهانی به میان داری خیزند پشیزی نکاهد. چنانچه در دادن ساز شغال مرگی ساخت و رنگ روباه بازی انگیخت، روان پروران و دستاربندان آن مرز و بوم را از این دستان که در اردکان ساخته و آخوند بینوا را بدین دمدمه و افسون کاسه و کیسه پرداخته آگاه ساز و گواه گیر.
پس با ریسمان پای افراز و چون ناخن پرداز شکنجی که راه زنان را شاید و گرفتی که خانه کنان را باید تو و نایب هر دو یاسای داوری را کار بند آئید، و بر هنجار سردار سمنان نه سالار دبستان، تنخواه را کار اندیش داغ و درفش و کار و گزند شوید، سیم از دل سنگ به کند و کوب برآید و از چنگ سنگدل به بند و چوب. پس از آنکه گردن آن خیره سر از دام وام پرداخته شد و کار سرکار آخوند به کام دل ساخته، نیازی درویشانه از سود و سرمایه من آنچه دانی و توانی به چهل تومان در افزای، و با نامه پوزش آویز و پیامی لابه آمیز بی ساز سپاس و امید پاداش و بویه بخشایش به خداوند تنخواه فرست و نوشته رسید و خرسندی به خامه و نگین وی دریاب. بی آنکه چشمداشت دیر و دراز افتد ودیگر ره به نگارش و چپر نیاز خیزد با من رسان. زنهار در انجام این کارکوتاهی مکن که تا جعفر بدین وام آلوده است. و آخوند بدان درد فرسوده من به یک چشمزد آرام و آسوده نخواهم زیست، و نابوده چو بوده، بوده چون نابوده خواهم انگاشت.
ز روزگار بنالید می به مردم ازین پس
بر آن سرم که ز مردم به روزگار بنالم
خار و خسته، زار و شکسته، مایه در باخته، کیسه پرداخته، دل درد آلود، دیده خون پالود، هوش پریده، گوش بریده، آلفته دیدار، آشفته دستار، بی توش و تاب، بی هوش و خواب، پای از پویه فتاده، جان بر لب ستاده، خانه بر پشت، خایه در مشت، پرکنده پراکنده، پشیمان پریشان، پای از پیش، چشم از پی، لنگ لنگان ریگ هامون به پی سود و چون روی خانه نداشت رای ری کرد. از گرد راه داوری به دربار پادشاهی برد و از ناله چرخ آویز و اشک زمین پیما لرزه در ماه تا ماهی افکند، رهی را از این راز آگهی افتاد، خانه و خون آن دیو پیشه دیوانه اندیشه را سر در تباهی دیدم و اختر زندگانی آن تیره روز را روشن روشن رو در سیاهی.
پیش از آنکه ناله دادخواهی گوش دار سرکار پادشاهی گردد و فرمان گرفت و دژخیم خون ریز بر آن دزد زن بمزد نوشته و راهی، با صد هزار لابه و لاغش فراز آمدم و پوزش های کین سوز مهرساز آغاز نهادم، خاکش از روی رفتم و گرد از موی، که آسوده زی و فرسوده مپای، هر مایه کالا که از تو درین سودای بی سود زیان کرد و آن دزد دغا پیشه به تیتال از میان برد و بر کران تاخت، دو بالا خواهم خواست و اگر هیچش نباشد زن و فرزند خویش و پیوندش را با تو به جای برده و لالا خواهم فروخت.
و همچنین او را به سرخ و زرد امیدها دادم و از سفید و سیاهش درهای باغ سبز گشادم، تا اندک اندک از رمیدن رام آمد و به پیمان و سوگند از غوغا و آشوب آرام گرفت، یک ماهه به مهمانی فرا پیش خواندم و زبردست خویش نشاندم، بی کاستی و گزاف آنچه پیداست چهل تومان بند بسته واز بند جسته، فرزندی خان نایب را بدانچه آن پیر جوان آرزو و اهریمن آدمی رو با این گول ساده دل و کم دید بسیار هوس کرده رازگشای و بازنمای. پس از گفتن و شنیدن و دانستن و رسیدن بدان دار و بر آن گمار که نخست به اندرز و نرمی نه درشتی و گرمی از وی بخواهد و اگر جهانی به میان داری خیزند پشیزی نکاهد. چنانچه در دادن ساز شغال مرگی ساخت و رنگ روباه بازی انگیخت، روان پروران و دستاربندان آن مرز و بوم را از این دستان که در اردکان ساخته و آخوند بینوا را بدین دمدمه و افسون کاسه و کیسه پرداخته آگاه ساز و گواه گیر.
پس با ریسمان پای افراز و چون ناخن پرداز شکنجی که راه زنان را شاید و گرفتی که خانه کنان را باید تو و نایب هر دو یاسای داوری را کار بند آئید، و بر هنجار سردار سمنان نه سالار دبستان، تنخواه را کار اندیش داغ و درفش و کار و گزند شوید، سیم از دل سنگ به کند و کوب برآید و از چنگ سنگدل به بند و چوب. پس از آنکه گردن آن خیره سر از دام وام پرداخته شد و کار سرکار آخوند به کام دل ساخته، نیازی درویشانه از سود و سرمایه من آنچه دانی و توانی به چهل تومان در افزای، و با نامه پوزش آویز و پیامی لابه آمیز بی ساز سپاس و امید پاداش و بویه بخشایش به خداوند تنخواه فرست و نوشته رسید و خرسندی به خامه و نگین وی دریاب. بی آنکه چشمداشت دیر و دراز افتد ودیگر ره به نگارش و چپر نیاز خیزد با من رسان. زنهار در انجام این کارکوتاهی مکن که تا جعفر بدین وام آلوده است. و آخوند بدان درد فرسوده من به یک چشمزد آرام و آسوده نخواهم زیست، و نابوده چو بوده، بوده چون نابوده خواهم انگاشت.
نظام قاری : فردیات
شمارهٔ ۵۸
بلند اقبال : بخش دوم - داستان گل و بلبل
بخش ۳۱ - حکایت
جوانی که بود از می جهل مست
بزد سنگ وپای سگی را شکست
که ناگه سواری بیامد ز راه
ز حیرت مرا بود براونگاه
چنان زدلگد اسب بر آن جوان
که آویخت ازپای اواستخوان
ز حیرت پرید از سرم عقل وهوش
که رفت اسب پایش به سوراخ موش
هم آن اسب را پا به کیفر شکست
ز بد هر که بد کرد طرفی نبست
گر افتد کسی از کسی در بلا
هم او بر بلائی شود مبتلا
بروی جهان گر کسی ظالم است
من باور از کس که او سالم است
شود شاه را شیوه گر ظلم وکین
نماند به اوتخت وتاج ونگین
بود هر که راضی به ظلم وستم
همان به که گردد وجودش عدم
به عالم بزرگی است نامش خدا
که بر ظلم هرگز نگردد رضا
مکافات گیرد ز پیر وجوان
حذر کرد می باید از قهر آن
بزد سنگ وپای سگی را شکست
که ناگه سواری بیامد ز راه
ز حیرت مرا بود براونگاه
چنان زدلگد اسب بر آن جوان
که آویخت ازپای اواستخوان
ز حیرت پرید از سرم عقل وهوش
که رفت اسب پایش به سوراخ موش
هم آن اسب را پا به کیفر شکست
ز بد هر که بد کرد طرفی نبست
گر افتد کسی از کسی در بلا
هم او بر بلائی شود مبتلا
بروی جهان گر کسی ظالم است
من باور از کس که او سالم است
شود شاه را شیوه گر ظلم وکین
نماند به اوتخت وتاج ونگین
بود هر که راضی به ظلم وستم
همان به که گردد وجودش عدم
به عالم بزرگی است نامش خدا
که بر ظلم هرگز نگردد رضا
مکافات گیرد ز پیر وجوان
حذر کرد می باید از قهر آن
زرتشت : وندیدا
فرگرد چهارم
بخش یکم
کسی که از باز گرداندن سپرده ای به دارنده اش ، خود داری کند ، کردارش بدان ماند که آن سپرده را از آن دارنده اش دزدیده باشد . تا هنگامی که آن سپرده را در خانه ی خویش نگاه دارد ، هر روز و هر شب که بدان دست زند و آن را از آن خویش بشمارد ، بدان ماند که دیگر بار آن را دزدیده باشد .
بخش دوم
( الف)
2
ای دادار جهان استومند ! ای اهوره مزدا ! ای اشون !
شمار پیمانهای تو چند است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
شمار پیمانهای من شش است :
نخست گفتار ـ پیمان
دوم دست ـ پیمان
سوم گوسفند ـ پیمان
چهارم گاو ـ پیمان
پنجم مردم ـ پیمان
ششم کشتزار ـ پیمان ؛ کشتزاری در زمینی خوب ، کشتزاری آباد و بار آور.
بخش دوم
(ب)
3
کسی که گفتار ـ پیمان را تنها گفتاری بینگارد ، باید آن را به دست ـ پیمان دگرگون کند و بهای دست ـ پیمان را بدهد .
4
دست ـ پیمان باید به گوسفند ـ پیمان دگرگون شود و بهای گوشفند ـ پیمان را به جای آن بدهد .
گوسفند ـ پیمان باید به گاو ـ پیمان دگرگون شود و بهای گاو ـ پیمان را به جای آن بدهد .
گاو ـ پیمان باید به مردم ـ پیمان تبدیل شود و بهای مردم ـ پیمان را به جای آن بدهد .
مردم ـ پیمان باید به کشتزار ـ پیمان دگرگون شود و بهای کشتزار ـ پیمان را به جای آن بدهد .
بخش دوم
( پ)
5
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گفتار ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکارتاوانی سیصد برابر بهای آن پیمان کند .
6
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دست ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی ششصد برابر بهای آن پیمان کند .
7
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گوسفند ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هفتصد برابر بهای آن پیمان کند .
8
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گاو ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هشتصد برابر بهای آن پیمان کند .
9
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردم ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی نهصد برابر بهای آن پیمان کند .
10
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که کشتزار ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هزار برابر بهای آن پیمان کند
بخش دوم
( ت)
11
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گفتار ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سیصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سیصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دست ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
ششصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ششصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
13
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گوسفند ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هفصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گاو ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
15
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردم ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
نهصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نهصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
16
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که کشتزار ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن .
بخش سوم
( الف)
17
کسی که به آهنگ زدن دیگری برخیزد ، گناهش آگرپت است .
کسی که بر سر دیگری فرود آید تا او را بزند ، گناهش او ایریشت است .
کسی که بد خواهانه آغاز به زدن دیگری کند ، گناهش اردوش است .
هر گاه پنج بار دیگر به این کار دست زند ، پشوتنو شود .
18
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به گاه اگرپت آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پنج تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنج تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار ده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ده تازیانه با سرو شو ـ چرن
سومین بار پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .
19
چهارمین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار پنجاه نازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
ششمین با رشصت تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن .
هفتمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
20
کسی که هشتمین بار به گناه آگرپت آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پاد افره ی گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
21
کسی که به گناه آگرپت آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه یا اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
22
ای دادار جهان استومند! ای اشون !
کسی که به گناه او ایریشت آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد:
ده تازیانه با اسپهه اشترا ، ده ازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .
23
سومین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بارپنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
ششمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که هفتمین بار به گناه (او اُیریشت )آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که هفتمین بار به گناه (او اُیریشت )آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
26
ای دادار جهان استومند کسی که به گناه ( اردوش ) آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .
27
دومین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بارپنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
28
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که ششمین بار به گناه (اردوش )آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
29
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به گناه (اردوش )آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
30
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را بزند و آسیب سختی بدو برساند ، پاد افره گناهش چیست ؟
31
اهوره مزدا پاسخ داد :
سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار پنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
32
کسی که پنجمین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
33
کسی که بدین گناه آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
34
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که خون وی را بریزد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
پنجاه تازیانه با اسپهه اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
35
کسی که چهارمین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که خون وی روان شود ، و از دادن تاوان آن سرباز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
37
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که استخوان وی بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن
38
کسی که سومین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
39
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که استخوانی از وی بشکند ، و از دادن تاوان آن سرباز زند پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
40
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که وی بیهوش شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن
41
کسی که دیگر بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که وی بیهوش شود و از دادن تاوان این گناه سر باز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
43
. . . و اینان لز آن پس در زندگی شان اشون و پیرو منثره ی ور جاوند و دین اهورایی اند . ( یعنی این گناهکاران ، پس از آنکه تاوان گناه خویش را دادند و پاد افره ی آن را پذیرفتند ، مانند دیگر مزداپرستان می توانند در آیین های دینی شرکت کنند .)
بخش دوم
(ث)
44
هرگاه دوتن خواه همدین ، خواه برادر ، خواه دوست ـ با یکدیگر پیمانی بندند تا یکی کالایی ( پیمان برسر کالا) را از دیگری بگیرد یا زنی ( زن نیز مانند گله گاو یا کشتزار موضوع پیمان واقع می شود وپیمان درباره وی در شمار پنجمین گونه پیمانهاست و ارزش آن پیمان بیش از از پیمان برسر گله گاو و کمتر از پیمان برسر کشتزار است .) از خاندان او را به همسری برگزیند یا دانشی را از وی بیاموزد ( پیمان میان شاگرد و آموزگار نیز دز همان رده پنجم جای می گیرد ) آن کس که کالایی را خواستار است باید آن را بدو بدهد ؛ آن کس که زنی را به همسرس برزیده است باید همسرش را بدو بسپارند تا با او زناشویی کند و آن کس که خواستار دانش دینی است باید منثره ورجاوند را بدو بیاموزند . . .
45
. . . او باید بتواند در نخستین و واپسین بخش روز ، در نخستین و واپسین بخش شب ، آموزش یابد تا اندیشه اش سرشار از دانش شود و در اشونی به چنان پایگاهی برسد که بتواند در انجمنی بنشیند و سپاس و نیایش پیشکش ایزدان کند ، که بتواند دانش خویش را پیوسته بیفزاید .
. . . او باید در بخش میانی روز و بخش میانی شب بیاساید و از آن پس آموزش خویش را چندان پی گیرد که بتواند همه ی گفتارهای هیر بدان پیشین را بیاموزد و بر زبان راند .
بخش سوم
(ب)
46
ای سپیتمان زرتشت !
بشود که در برابر آب و آتش فروزان ( آب و آتش فروزان که در بربر آن ، آیین سوگند خوردن بر گزار شود ) کسی گستاخی نورزد و گرفتن ورزاو یا پوشاکی را که همسایه ای بدو سپرده است ، دروغ نخواند .
47
ای سپیتمان زرتشت !
مردی که همسری دارد ، برتر از کسی است که همسری ندارد و پسرانی پدید نمی آورد .
کسی که خانه ای دارد برتر از کسی است که خانه ای ندارد .
کسی که دارایی دارد ، بسی برتر از کسی است که هیچ ندارد .
48
. . . و از میان دو کس ، آن یک که خود را با گوشت سیر کند ، بیش از آن یک که چنین نکند ، از منش نیک سرشار شود .( کسانی هستند که روزی را با خوردن چیزی می گذرانند و از لی زدن به گوشت خودداری ی کنند ما نیز پرهیز می کنیم ؛ اما از هر گناهی در اندیشه و گفتار و کردار . دینهای دیگر مردمان از خوراک روزه می گیرند اما در دین ما از گناه (صد در، 83) .
گرسنه ، مرده ای بیش نیست . سیر به ارزش یک اسپرن ، به ارزش یک گوسفند ، به ارزش یک ورزاو ، به ارزش یک آدمی بر گرسنه برتری دارد .
49
( الف)
. . . سیر می تواند در برابر تاخت و تازهای « استو ویذتو » به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند در برابر « ایشوش هواثخت » به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند نازک ترین جامه در برابر دیو زمستان به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند در برابرفرمانروای خود کامه و تبهکار به ستیزه در ایستد و او را به سر فرو کوبد . هموست که می تواند در برابر آشموغ ناپارسا که چیزی نمی خورد ، به ستیزه در ایستد . . . ( از بند 47 تا اینجا میان بندهای 46 و 49 و بند 49 در واقع دنباله بند 46 است )
49
( ب)
. . . در همان نخستین باری که بدین گناه آلوده شود ( همان گناه سو گند خوردن در برابر آب و آتش فروزان را می گوید که در بند 46 از آن یاد شد .) بی آنکه چشم به راه دومین بار باشند .
50
پاد افره چنین گناهی در دوزخ سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است .
این پاد افره از بریدن اندامهای تن آدمی با کاردهای مفرغین نیز هراس انگیز تر است .
51
پاد افره چنین گناهی در دوزخ سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است .
این پاد افره از میخ کوب کردن اندامهای تن آدمی با میخ های مفرغین نیز هراس انگیز تر است .
52
پاد افره چنین گناهی در دوزخ ، سخت تر از هر درد وآزاری در این جهان است . این پاد افره از سرنگون افکندن کسی از بلندای یک صد بالای آدمی به درون پرتگاهی نیز هراس انگیز تر است .
53
پاد افره چنین گاهی در دوزخ ، سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است . این پاد افره از بردار کشیدن تن آدمی هراس انگیز تر است .
54
در دوزخ پاد افره چنین گناهی ـ گناه کسی که آگاهانه در برابر گوگرد زرّین و آب باز شناسنده ی اشه از دروج ، رشن را گواه گیرد و مهر دروج باشد ـ سخت تر از هر درد وآزاری در این جهان است .
55
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آگاهانه در برابر گو گرد زرّین و آب باز شناسنده ی اشه از دروج رشن را گواه گیرد و مهر دروج باشد ، پاد افره گناهش ر این جهان چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هفتصد تازیانه بااسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه باسرو شو ـ چرن .
کسی که از باز گرداندن سپرده ای به دارنده اش ، خود داری کند ، کردارش بدان ماند که آن سپرده را از آن دارنده اش دزدیده باشد . تا هنگامی که آن سپرده را در خانه ی خویش نگاه دارد ، هر روز و هر شب که بدان دست زند و آن را از آن خویش بشمارد ، بدان ماند که دیگر بار آن را دزدیده باشد .
بخش دوم
( الف)
2
ای دادار جهان استومند ! ای اهوره مزدا ! ای اشون !
شمار پیمانهای تو چند است ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
شمار پیمانهای من شش است :
نخست گفتار ـ پیمان
دوم دست ـ پیمان
سوم گوسفند ـ پیمان
چهارم گاو ـ پیمان
پنجم مردم ـ پیمان
ششم کشتزار ـ پیمان ؛ کشتزاری در زمینی خوب ، کشتزاری آباد و بار آور.
بخش دوم
(ب)
3
کسی که گفتار ـ پیمان را تنها گفتاری بینگارد ، باید آن را به دست ـ پیمان دگرگون کند و بهای دست ـ پیمان را بدهد .
4
دست ـ پیمان باید به گوسفند ـ پیمان دگرگون شود و بهای گوشفند ـ پیمان را به جای آن بدهد .
گوسفند ـ پیمان باید به گاو ـ پیمان دگرگون شود و بهای گاو ـ پیمان را به جای آن بدهد .
گاو ـ پیمان باید به مردم ـ پیمان تبدیل شود و بهای مردم ـ پیمان را به جای آن بدهد .
مردم ـ پیمان باید به کشتزار ـ پیمان دگرگون شود و بهای کشتزار ـ پیمان را به جای آن بدهد .
بخش دوم
( پ)
5
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گفتار ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکارتاوانی سیصد برابر بهای آن پیمان کند .
6
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دست ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی ششصد برابر بهای آن پیمان کند .
7
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گوسفند ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هفتصد برابر بهای آن پیمان کند .
8
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گاو ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هشتصد برابر بهای آن پیمان کند .
9
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردم ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی نهصد برابر بهای آن پیمان کند .
10
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که کشتزار ـ پیمان را بشکند ، تا چه اندازه گرفتار گناه خویش شود ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
گناه وی ، نزدیکترین و خویشاوندانش را بدهکار تاوانی هزار برابر بهای آن پیمان کند
بخش دوم
( ت)
11
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گفتار ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
سیصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سیصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دست ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
ششصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ششصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
13
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گوسفند ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هفصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که گاو ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
15
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که مردم ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
نهصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نهصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
16
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که کشتزار ـ پیمان را بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن .
بخش سوم
( الف)
17
کسی که به آهنگ زدن دیگری برخیزد ، گناهش آگرپت است .
کسی که بر سر دیگری فرود آید تا او را بزند ، گناهش او ایریشت است .
کسی که بد خواهانه آغاز به زدن دیگری کند ، گناهش اردوش است .
هر گاه پنج بار دیگر به این کار دست زند ، پشوتنو شود .
18
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به گاه اگرپت آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پنج تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنج تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار ده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ده تازیانه با سرو شو ـ چرن
سومین بار پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .
19
چهارمین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار پنجاه نازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
ششمین با رشصت تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن .
هفتمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
20
کسی که هشتمین بار به گناه آگرپت آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پاد افره ی گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
21
کسی که به گناه آگرپت آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه یا اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
22
ای دادار جهان استومند! ای اشون !
کسی که به گناه او ایریشت آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد:
ده تازیانه با اسپهه اشترا ، ده ازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .
23
سومین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بارپنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
ششمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که هفتمین بار به گناه (او اُیریشت )آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که هفتمین بار به گناه (او اُیریشت )آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
26
ای دادار جهان استومند کسی که به گناه ( اردوش ) آلوده شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پانزده تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پانزده تازیانه با سرو شو ـ چرن .
27
دومین بار سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بارپنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
پنجمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
28
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که ششمین بار به گناه (اردوش )آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
29
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که به گناه (اردوش )آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
30
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را بزند و آسیب سختی بدو برساند ، پاد افره گناهش چیست ؟
31
اهوره مزدا پاسخ داد :
سی تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، سی تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار پنجاه تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
چهارمین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
32
کسی که پنجمین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
33
کسی که بدین گناه آلوده شود و از دادن تاوان آن سر باز زند پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
34
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که خون وی را بریزد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
پنجاه تازیانه با اسپهه اشترا ، پنجاه تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
سومین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن .
35
کسی که چهارمین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
36
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که خون وی روان شود ، و از دادن تاوان آن سرباز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
37
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که استخوان وی بشکند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
هفتاد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هفتاد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
دومین بار نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، نود تازیانه با سرو شو ـ چرن
38
کسی که سومین بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
39
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که استخوانی از وی بشکند ، و از دادن تاوان آن سرباز زند پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
40
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که وی بیهوش شود ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
نود تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه با سرو شو ـ چرن
41
کسی که دیگر بار بدین گناه آلوده شود ـ بی آنکه تاوان بارهای پیشین را داده باشد ـ پادافره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که دیگری را چنان بزند که وی بیهوش شود و از دادن تاوان این گناه سر باز زند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد ؟
کردار او کردار پشو تنو است و پاد افره ی گناهش دویست تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، دویست تازیانه با سرو شو ـ چرن است .
43
. . . و اینان لز آن پس در زندگی شان اشون و پیرو منثره ی ور جاوند و دین اهورایی اند . ( یعنی این گناهکاران ، پس از آنکه تاوان گناه خویش را دادند و پاد افره ی آن را پذیرفتند ، مانند دیگر مزداپرستان می توانند در آیین های دینی شرکت کنند .)
بخش دوم
(ث)
44
هرگاه دوتن خواه همدین ، خواه برادر ، خواه دوست ـ با یکدیگر پیمانی بندند تا یکی کالایی ( پیمان برسر کالا) را از دیگری بگیرد یا زنی ( زن نیز مانند گله گاو یا کشتزار موضوع پیمان واقع می شود وپیمان درباره وی در شمار پنجمین گونه پیمانهاست و ارزش آن پیمان بیش از از پیمان برسر گله گاو و کمتر از پیمان برسر کشتزار است .) از خاندان او را به همسری برگزیند یا دانشی را از وی بیاموزد ( پیمان میان شاگرد و آموزگار نیز دز همان رده پنجم جای می گیرد ) آن کس که کالایی را خواستار است باید آن را بدو بدهد ؛ آن کس که زنی را به همسرس برزیده است باید همسرش را بدو بسپارند تا با او زناشویی کند و آن کس که خواستار دانش دینی است باید منثره ورجاوند را بدو بیاموزند . . .
45
. . . او باید بتواند در نخستین و واپسین بخش روز ، در نخستین و واپسین بخش شب ، آموزش یابد تا اندیشه اش سرشار از دانش شود و در اشونی به چنان پایگاهی برسد که بتواند در انجمنی بنشیند و سپاس و نیایش پیشکش ایزدان کند ، که بتواند دانش خویش را پیوسته بیفزاید .
. . . او باید در بخش میانی روز و بخش میانی شب بیاساید و از آن پس آموزش خویش را چندان پی گیرد که بتواند همه ی گفتارهای هیر بدان پیشین را بیاموزد و بر زبان راند .
بخش سوم
(ب)
46
ای سپیتمان زرتشت !
بشود که در برابر آب و آتش فروزان ( آب و آتش فروزان که در بربر آن ، آیین سوگند خوردن بر گزار شود ) کسی گستاخی نورزد و گرفتن ورزاو یا پوشاکی را که همسایه ای بدو سپرده است ، دروغ نخواند .
47
ای سپیتمان زرتشت !
مردی که همسری دارد ، برتر از کسی است که همسری ندارد و پسرانی پدید نمی آورد .
کسی که خانه ای دارد برتر از کسی است که خانه ای ندارد .
کسی که دارایی دارد ، بسی برتر از کسی است که هیچ ندارد .
48
. . . و از میان دو کس ، آن یک که خود را با گوشت سیر کند ، بیش از آن یک که چنین نکند ، از منش نیک سرشار شود .( کسانی هستند که روزی را با خوردن چیزی می گذرانند و از لی زدن به گوشت خودداری ی کنند ما نیز پرهیز می کنیم ؛ اما از هر گناهی در اندیشه و گفتار و کردار . دینهای دیگر مردمان از خوراک روزه می گیرند اما در دین ما از گناه (صد در، 83) .
گرسنه ، مرده ای بیش نیست . سیر به ارزش یک اسپرن ، به ارزش یک گوسفند ، به ارزش یک ورزاو ، به ارزش یک آدمی بر گرسنه برتری دارد .
49
( الف)
. . . سیر می تواند در برابر تاخت و تازهای « استو ویذتو » به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند در برابر « ایشوش هواثخت » به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند نازک ترین جامه در برابر دیو زمستان به ستیزه در ایستد . هموست که می تواند در برابرفرمانروای خود کامه و تبهکار به ستیزه در ایستد و او را به سر فرو کوبد . هموست که می تواند در برابر آشموغ ناپارسا که چیزی نمی خورد ، به ستیزه در ایستد . . . ( از بند 47 تا اینجا میان بندهای 46 و 49 و بند 49 در واقع دنباله بند 46 است )
49
( ب)
. . . در همان نخستین باری که بدین گناه آلوده شود ( همان گناه سو گند خوردن در برابر آب و آتش فروزان را می گوید که در بند 46 از آن یاد شد .) بی آنکه چشم به راه دومین بار باشند .
50
پاد افره چنین گناهی در دوزخ سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است .
این پاد افره از بریدن اندامهای تن آدمی با کاردهای مفرغین نیز هراس انگیز تر است .
51
پاد افره چنین گناهی در دوزخ سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است .
این پاد افره از میخ کوب کردن اندامهای تن آدمی با میخ های مفرغین نیز هراس انگیز تر است .
52
پاد افره چنین گناهی در دوزخ ، سخت تر از هر درد وآزاری در این جهان است . این پاد افره از سرنگون افکندن کسی از بلندای یک صد بالای آدمی به درون پرتگاهی نیز هراس انگیز تر است .
53
پاد افره چنین گاهی در دوزخ ، سخت تر از هر درد و آزاری در این جهان است . این پاد افره از بردار کشیدن تن آدمی هراس انگیز تر است .
54
در دوزخ پاد افره چنین گناهی ـ گناه کسی که آگاهانه در برابر گوگرد زرّین و آب باز شناسنده ی اشه از دروج ، رشن را گواه گیرد و مهر دروج باشد ـ سخت تر از هر درد وآزاری در این جهان است .
55
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آگاهانه در برابر گو گرد زرّین و آب باز شناسنده ی اشه از دروج رشن را گواه گیرد و مهر دروج باشد ، پاد افره گناهش ر این جهان چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هفتصد تازیانه بااسپهه ـ اشترا ، شصت تازیانه باسرو شو ـ چرن .
زرتشت : وندیدا
فرگرد هشتم
بخش یکم
1
اگر سگی یا آدمی در خانه ای چوبین یا کلبه ای جگن پوش بمیرد ، مزداپرستان چه باید بکنند؟
2
اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید به جست و جوی دخمه ای برآیند . آنان باید همه ی گرداگردخود را در پی یافتن دخمه ای جست و جو کنند .
اگر بردن مرده از خانه برای ایشان اسان تر از جابجا شدن باشد ، باید مرده را از خانه بیرون برند و خانه را بگذارند برپا بماند و آن رابا اورواسنی یا وهو ـ گون یا وهو کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هرگیاه خوشبوی دیگری ، خوشبو کنند .
3
اگر جا به جا شدن از آن خانه آسان تر از بیرون بردن مرده باشد ، بایداز ان خانه دور شود و مرده رابگذارند در همان جا بماند و خانه او را با اورواسنی یا وهو ـ گون یا وهو ـ کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هرگیاه خوشبوی دیگری خوشبو کنند .
بخش دوم
4
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستان ناگهان سگی یا آدمی بمیرد و در همان هنگام باران یا برف ببارد یا باد بوزد یا تاریکی در کار فرا رسیدن باشد ( هنگامی که گله ها و مردمان راه خویش را گم می کنند ) مزداپرستان چه باید بکنند ؟
5-7
................................................................................................................................................................................................................................( بندهای 17-15 فر 3 و بندهای 48-46 فر 5)
8
آنان باید در آنجا گوری بکنند ( اگر زمین سخت باشد ، به گودی نیم گام و اگر نرم باشد به گودی نیمی از بالای آدمی ) و بر کف آن گور ، خاکستر یا تپاله ی گاو بریزند و سر ان رابا تکّه ای آجر یا سنگ یا کلوخ بپوشانند .
9
آنان باید مردار را دو شب یاسه شب یا یک ماه در آن جا بگذارند تا هنگامی که پرندگان به پرواز در آیند و گیاهان بویند و سیلابها روان شوند و باد ، آبهای روی زمین را بخشکاند .
10
هنگامی که پرندگان به پرواز درآمدند و گیاهان روییدند وسیلابها روان شدند و باد ، آبهای روی زمین را خشکاند ، مزداپرستان باید شکافی در دیوار خانه پدید آورند و دو مرد چیره دست و نیرومند را فرا خوانند وآنان باید جامه های خویش را از تن بدر آورند و مردار را برگیرند و به ساختمانی که از سنگ و ساروج و خاک ساخه شده است در جایی که همیشه سگان و پرندگان مردارخوار هستند ، ببرند .
11
پس از آن ، نسو کشان در سه گامی مرده بنشیند و آنگاه موبد رو به مزداپرستان چنین بانگ برآورد :
ای مزداپرستان !
بدین جا پیشاب بیاورید تا نسو کشان گیسو وتن خویش را بدان بشویند .
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
پیشابی که نسو کشان باید گیسو وتن خویش را بدان بشویند ، کدام است ؟
پیشاب گوسفند یا گاو نر؟ پیشاب مرد یا زن ؟
13
اهوره مزدا پاسخ داد :
پیشاب گوسفند یا گاو نر، اما نه پیشاب مرد و نه پیشاب زن ، مگر آن که مرد یا زن ، نزدیکترین خویشاوند مرده باشند .
مزداپرستان باید پیشاب آماده کنند تا نسو کشان گیسو و تن خویش را بدان بشویند
بخش سوم
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا گله های گوسفدان و گاوان و گروه های مردان و زنان و آتش ـ پسر اهوره مزدا و دسته های برسم ویژه ی آیین و مردم اشون می توانند بار دیگر از راهی که مردار سگان و مردمان از آن برده شده است بگذرند ؟
15
اهوره مزدا پاسخ داد :
نه گله های گوسفندان و گاوان ، نه گروههای مردان وزنان ، نه آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ نه دسته های برسم ویژه آیین و نه مردم اشون می توانند از آن اه بگذرند .
16
شما باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوشی را سه بار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود، دروج نسو به پیکر مگسی وزوز کنان با زانوان از پیش و دم از پس برآمده ، همه تن آلوده ب لایش ها ، همچون پلیدترین خرفستران به سرزمینهای اپاختر ، واپس می گریزد .
17
هرگاه سگ با بیزاری از آن راه بگذرد ، باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوشی را شش بار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سک زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود ، دروج سو به پیکر مگسی ...............................................................................( دنباله جمله مانند بند 16 است )
18
هر گاه سگ با بیزاری از آن راه بگذرد ، باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش را نهبار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود ، دروج نسو به پیکر مگسی .............................................................................(دنباله جمله مانند بند 16 است )
19
باید موبدی پیشاپیش از درازای آن راه بگذرد و این پیروزمندترین و چاره بخش ترین باژ را از بر خواند :
« یثه آهو و یریو »
20
.............................................................................................................................................................................................................(گاه . یس . 46 بند 7 و یس . 44 بند 16)
21
ای مزدا ! ای سپندارمد!
ما را زا کین توزی دشمنان نگاه دارید .
ای دروج دیو خوی !
نابود شو .
ای دیو زادگان !
ابود شوید .
ای دروج !
دور شو وبمیر.
ای دروج !
از این جا بگریز و دور شو . به سرزمین های اپاختر دور شو و بمیر. مباد که تو جهان استومند سپند مینو را نابودکنی .
22
پس آنگاه مزداپرستان می توانند گوسفندو گاو و مرد و زن و آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ و دسته های برسم ویژه آیین و مردم اشون را از آن راه بگذرانند .
از آن پس مزداپرستان می توانند در آ ن خانه ، خوراک گوشتی و شراب داشته باشند . آن خانه پاک می شود و همچون پیشتر ف زندگی در آنجا گناهی ندارد .
بخش چهارم
23
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که تا قوزک پاها را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
چهار صد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، چهار صد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که هر دو ساق پاها را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
ششصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ششصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که همه ی تن را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن .
بخش پنجم
26
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مردی به زور با مرد دیگری کون مرزی کند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
27-30
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مردی به سازش با مرد دیگری کون مرزی کند ، پاد افره گناهش چیست وتاوان آن کدام است و چگونه چنین کسی می تواند از این گناه و آلودگی پاک شود
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین گناهی را هیچ تاوان وپادافرهی نیست ......................................................................................................( بندهای 39 تا 42 فر 3)
31
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
دیو کیست ؟
دیو پرست کیست ؟
همخوابه ی نرینه دیوان کیست ؟
همخوابه ی مادینه دیوان کیست ؟
ماه دیو کیست ؟
کیست که در اندرون خویش همسان دیو است ؟
کیست که در همه هستی خویش همسان دیو است ؟
کیست که پش از مرگ همسان دیو است و پس از مرگ یکی از دیوان ا پیداشود .
32
اهوره مزدا پاسخ داد :
مردی که با مردی کون مرزی کند یا مردی که بگذارد مردی با او کون مرزی کند ، دیو است .
اوست که دیو پرست است .
اوست که همخوابه ی نرینه دیوان است .
اوست که همخوابه ی مادینه دیوان است .
است که ماده دیو است .
اوست که در اندرون خویش همسان دیو است .
اوست که در همه هستی خویش همسان دیو است .
اوست که پیش از مرگ همسان دیو استت و پس از مرگ یکی از دیوان ناپیدا شود .
چنین است مردی که با مردی کون مرزی کند یا مردی که بگذارد با او کون مرزی کند .
بخش ششم
33
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا کسی که به تن خشکیده ی مرده ای ـ که بیش از سالی از مرگش گذشته باشد ـ دست زند ، پاک است ؟
34
اهوره مزدا پسخ داد :
چنین کسی پاک است ؛ زیرا خشک با خشک در نمی آمیزد .
هرگاه خشک با خشک در امیزد با فراوانی آفریدگانی که روی زمین می میرند ـ بزودی این جهان استومند ، من ، تنها جای پشوتنوها می شود که به ناپاکی آلوده اند و روان آنان بانگ و شیون برمی اورد .
بخش هفتم
35
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا کسی که به مردار سگان یا مردمان دست زند می تواند پاک شود ؟
36
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
چنین کسی می تواند پاک شود .
چگونه چنین تواند شد ؟
هر گاه سگان یا پرندگان مردار خوار نسو را زده باشند ، او باید تن خویش رابا گمیز و اب بشوید و از آن پس پاک شود .
37
اما اگر سگان یا پرندگان مردار خوار هنوز نسو را نزده باشند ، مزداپرستان باید سه گودال در زمین بکنند و ناپاک بر سر ان گودال هاتن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .
آنگاه سگ مرا برخیزانند و در برابر آن ناپاک بیاورند .( بایدچنین کنند و نه جز این .)
38
مزداپرستان باید سه گودال دیگر در زمین بکنند و ناپاک بر سر آن گودال ها تن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .
آنگاه سگ مرا برخیزانند و در برابر آن ناپاک بیاورند . پس چندان درنگ کنند که تن او تا واپسین موی تارک سرش خشک شود .
39
پس سه گودال دیگر در زمین بکنند و ناپاک بر سر آن گودال ها تن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .
40
نخست باید دستهایش را بشویند . اگر دستهایش نخست شسته نشود ، همه تن خویش راناپاک کند .
هنگامی که دستهایش را سه بار با آب شستند ، بایدبر تارک سر او آب بریزند .
41
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک بر تارک سر وی برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پیش ، به میان ابروان می گریزد .
42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به میان ابروان برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پشت سر می گریزد .
43
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پشت سر برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پیش به گونه ها می گریزد .
44
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پیش به گونه ها برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به گوش راست می گریزد .
45
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به گوش راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به گوش چپ می گریزد .
46
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به گوش چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به شانه راست می گریزد .
47
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به شانه راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به شانه چپ می گریزد
48
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به شانه چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زیر بغل راست می گریزد
49
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زیر بغل راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زیر بغل چپ می گریزد .
50
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زیر بغل چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به بالای سینه می گریزد
51
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به بالای سینه برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پشت می گریزد
52
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پشت برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرپستان راست می گریزد .
53
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سر پستان برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سر پستان چپ می گریزد
54
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سر پستان چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پهلوی راست می گریزد
55
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پهلوی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پهلوی چپ می گریزد .
56
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پهلوی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرین راست می گریزد .
57
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سرین راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرین چپ می گریزد .
58
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سرین چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به اندام نرینگی یا مادینگی می گریزد .( اگر ناپاک ، مرد باشد نخست باید به پشت وی آب بپاشند و پس از آن پیش ؛ اما اگر زن باشد ، نخست باید به پیش وی آب بپاشند و پس از آن به پشت ) .
59
hی دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به اندام نرینگی یا مادینگی برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ران راست می گریزد .
60
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ران راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ران چپ می گریزد .
61
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ران چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زانوی راست می گریزد .
62
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زانوی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زانوی چپ می گریزد .
63
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زانوی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ساق راست می گریزد .
64
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ساق راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ساق چپ می گریزد .
65
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ساق چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به قوزک راست می گریزد .
66
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به قوزک برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به قوزک چپ می گریزد .
67
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به قوزک چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پاشنه ی راست می گریزد .
68
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پاشنه ی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پاشنه ی چپ می گریزد .
69
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پاشنه ی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به کف پای راست می گریزد (و در ان جا آنچه از او به چشم می اید ، همان بال مگسی است ).
70
پس باید ناپاک ، انگشتان هر دو پا بر زمین بیفشارد و پاشنه ها رابالا بگیرد تا بر کف پای راست او آب بریزند .
آنگاه دروج نسو به کف پای چپ او می گریزد . پس باید بر کف پای چپ او آب بریزند .
سپس دروج نسو به سر انگشتان پای راست می گریزد ( و در آنجا آنچه از او به چشم می آید ، همان بال مگسی است ) .
71
پس بلید پاشنه ها بر زمین بیفشارد و سر انگشتن را بالا گیرد و بر انگشتان پای راست او آب بریزند .
آنگاه دروج نسو به سر انگشتان پای چپ می گریزد . پس باید به سر انگشتان پای چپ او آب بریزند .
سپس دروج نسو به پیکر مگسی ......................................................................................(دنباله جمله مانند بند 16 همین فر)
72
. . . پس بر توست که پیروزمند ترین و چاره بخش ترین باژ را از بر بخوانی :
..............................................................................................................................( بند های 19و 20 و 21 همین فر)
بخش هشتم
73
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مزداپرستان پوینده یا دونده یا سواره یا ارابه رانان به آتشی برسند که مرداری را در آن می پزند یا می سوزانند ، چه باید بکنند ؟
74
اهوره مزدا پاسخ دادد :
آنان باید کسی را که مردار می سوزاند ، بکشند . باید مردار سوز را بی چون و چرا بکشند .
آنگاه باید دیگ و سه پایه را از جای بر کنند و سرنگون بیفگنند .
75
آنگاه همه ی هیزمی را که در آن جاست ـ خواه هیزم درختانی که تخمه آتش در آنهاست ، خواه بسته هیزم هایی که برای همان آتش آماده شده است ـ بدان آتش برافروزند .
پس آنها را از هم بپاشند و بپراگنند تا آتش هرچه زودتر خاموش شود .
76
باید نخستین بسته را روی زمین ، یک ویتستی دور از آتش مردار سوز بگذارند و از هم بپاشند و بپراگنند تا آتش هرچه زودتر خاموش شود .
77
باید دومین بسته را ..................................................( این جمله و شش جمله ی دیگر که پس از آن که تا باید هشتمین ادامه می یابد ، مانند بند 76 دنبال می شود )
78
باید نهمین بسته را ............................................................................................................................................( این جمله نیز مانند بند 76 تمام می شود .)
79-80
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه کسی اشونانه از چوب او رواسنی یا وهو ـ گون یا وهو کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هر چوب خوشبوی دیگری ، هیزم برای آتش بیاورد ، از هر سویی که باد ، بوی خوش آن آتش ببرد ، هزار تن از دیوان ناپیدا ، هزاران تن از دیوان ـ زادگان تاریکی ـ هزاران جفت از جادوان و پریان در آن آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ می افتند و کشته می شوند .
بخش نهم
81
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش مردار سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ف پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، ده هزار پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
82
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش سر گین سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هزار پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
83
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش تپاله سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، پانصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
84
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره آجر پزی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، چهارصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
85
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی سفالگری را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، به شمار سفالینه هایی که در آن آتش پخته شده است ، پاره های آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
86
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی گاو آهن سازی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، به شماره ی گیاهانی که در پی کار با گاو آهنهای ساخت آن کوره در کشتزار روییده است ، پاره های آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
87
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی زرگری را را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، یکصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
88
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی سیم گدازی را را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، نود پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
89
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی برنج گدازی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هشتاد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
90
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی آهنگری را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هفتاد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
91
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش تنور نانوایی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، شصت پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
92
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش زیر دیگ را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، پنجاه پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
93
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش اردوگاهی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، چهل پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
`123+/
1
اگر سگی یا آدمی در خانه ای چوبین یا کلبه ای جگن پوش بمیرد ، مزداپرستان چه باید بکنند؟
2
اهوره مزدا پاسخ داد :
آنان باید به جست و جوی دخمه ای برآیند . آنان باید همه ی گرداگردخود را در پی یافتن دخمه ای جست و جو کنند .
اگر بردن مرده از خانه برای ایشان اسان تر از جابجا شدن باشد ، باید مرده را از خانه بیرون برند و خانه را بگذارند برپا بماند و آن رابا اورواسنی یا وهو ـ گون یا وهو کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هرگیاه خوشبوی دیگری ، خوشبو کنند .
3
اگر جا به جا شدن از آن خانه آسان تر از بیرون بردن مرده باشد ، بایداز ان خانه دور شود و مرده رابگذارند در همان جا بماند و خانه او را با اورواسنی یا وهو ـ گون یا وهو ـ کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هرگیاه خوشبوی دیگری خوشبو کنند .
بخش دوم
4
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر در خانه ی مزداپرستان ناگهان سگی یا آدمی بمیرد و در همان هنگام باران یا برف ببارد یا باد بوزد یا تاریکی در کار فرا رسیدن باشد ( هنگامی که گله ها و مردمان راه خویش را گم می کنند ) مزداپرستان چه باید بکنند ؟
5-7
................................................................................................................................................................................................................................( بندهای 17-15 فر 3 و بندهای 48-46 فر 5)
8
آنان باید در آنجا گوری بکنند ( اگر زمین سخت باشد ، به گودی نیم گام و اگر نرم باشد به گودی نیمی از بالای آدمی ) و بر کف آن گور ، خاکستر یا تپاله ی گاو بریزند و سر ان رابا تکّه ای آجر یا سنگ یا کلوخ بپوشانند .
9
آنان باید مردار را دو شب یاسه شب یا یک ماه در آن جا بگذارند تا هنگامی که پرندگان به پرواز در آیند و گیاهان بویند و سیلابها روان شوند و باد ، آبهای روی زمین را بخشکاند .
10
هنگامی که پرندگان به پرواز درآمدند و گیاهان روییدند وسیلابها روان شدند و باد ، آبهای روی زمین را خشکاند ، مزداپرستان باید شکافی در دیوار خانه پدید آورند و دو مرد چیره دست و نیرومند را فرا خوانند وآنان باید جامه های خویش را از تن بدر آورند و مردار را برگیرند و به ساختمانی که از سنگ و ساروج و خاک ساخه شده است در جایی که همیشه سگان و پرندگان مردارخوار هستند ، ببرند .
11
پس از آن ، نسو کشان در سه گامی مرده بنشیند و آنگاه موبد رو به مزداپرستان چنین بانگ برآورد :
ای مزداپرستان !
بدین جا پیشاب بیاورید تا نسو کشان گیسو وتن خویش را بدان بشویند .
12
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
پیشابی که نسو کشان باید گیسو وتن خویش را بدان بشویند ، کدام است ؟
پیشاب گوسفند یا گاو نر؟ پیشاب مرد یا زن ؟
13
اهوره مزدا پاسخ داد :
پیشاب گوسفند یا گاو نر، اما نه پیشاب مرد و نه پیشاب زن ، مگر آن که مرد یا زن ، نزدیکترین خویشاوند مرده باشند .
مزداپرستان باید پیشاب آماده کنند تا نسو کشان گیسو و تن خویش را بدان بشویند
بخش سوم
14
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا گله های گوسفدان و گاوان و گروه های مردان و زنان و آتش ـ پسر اهوره مزدا و دسته های برسم ویژه ی آیین و مردم اشون می توانند بار دیگر از راهی که مردار سگان و مردمان از آن برده شده است بگذرند ؟
15
اهوره مزدا پاسخ داد :
نه گله های گوسفندان و گاوان ، نه گروههای مردان وزنان ، نه آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ نه دسته های برسم ویژه آیین و نه مردم اشون می توانند از آن اه بگذرند .
16
شما باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوشی را سه بار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود، دروج نسو به پیکر مگسی وزوز کنان با زانوان از پیش و دم از پس برآمده ، همه تن آلوده ب لایش ها ، همچون پلیدترین خرفستران به سرزمینهای اپاختر ، واپس می گریزد .
17
هرگاه سگ با بیزاری از آن راه بگذرد ، باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوشی را شش بار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سک زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود ، دروج سو به پیکر مگسی ...............................................................................( دنباله جمله مانند بند 16 است )
18
هر گاه سگ با بیزاری از آن راه بگذرد ، باید سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش را نهبار از درازای آن راه بگذرانید .
هنگامی که سگ زرد چهار چشم یا سگ سفید زرد گوش بدان جا آورده شود ، دروج نسو به پیکر مگسی .............................................................................(دنباله جمله مانند بند 16 است )
19
باید موبدی پیشاپیش از درازای آن راه بگذرد و این پیروزمندترین و چاره بخش ترین باژ را از بر خواند :
« یثه آهو و یریو »
20
.............................................................................................................................................................................................................(گاه . یس . 46 بند 7 و یس . 44 بند 16)
21
ای مزدا ! ای سپندارمد!
ما را زا کین توزی دشمنان نگاه دارید .
ای دروج دیو خوی !
نابود شو .
ای دیو زادگان !
ابود شوید .
ای دروج !
دور شو وبمیر.
ای دروج !
از این جا بگریز و دور شو . به سرزمین های اپاختر دور شو و بمیر. مباد که تو جهان استومند سپند مینو را نابودکنی .
22
پس آنگاه مزداپرستان می توانند گوسفندو گاو و مرد و زن و آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ و دسته های برسم ویژه آیین و مردم اشون را از آن راه بگذرانند .
از آن پس مزداپرستان می توانند در آ ن خانه ، خوراک گوشتی و شراب داشته باشند . آن خانه پاک می شود و همچون پیشتر ف زندگی در آنجا گناهی ندارد .
بخش چهارم
23
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که تا قوزک پاها را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
چهار صد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، چهار صد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
24
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که هر دو ساق پاها را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
ششصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، ششصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
25
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر کسی جامه چرمی یابافته را به اندازه ای که همه ی تن را بپوشاند ، بر پیکر مرده بیندازد ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هزار تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هزار تازیانه با سرو شو ـ چرن .
بخش پنجم
26
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مردی به زور با مرد دیگری کون مرزی کند ، پاد افره گناهش چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
هشتصد تازیانه با اسپهه ـ اشترا ، هشتصد تازیانه با سرو شو ـ چرن .
27-30
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مردی به سازش با مرد دیگری کون مرزی کند ، پاد افره گناهش چیست وتاوان آن کدام است و چگونه چنین کسی می تواند از این گناه و آلودگی پاک شود
اهوره مزدا پاسخ داد :
چنین گناهی را هیچ تاوان وپادافرهی نیست ......................................................................................................( بندهای 39 تا 42 فر 3)
31
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
دیو کیست ؟
دیو پرست کیست ؟
همخوابه ی نرینه دیوان کیست ؟
همخوابه ی مادینه دیوان کیست ؟
ماه دیو کیست ؟
کیست که در اندرون خویش همسان دیو است ؟
کیست که در همه هستی خویش همسان دیو است ؟
کیست که پش از مرگ همسان دیو است و پس از مرگ یکی از دیوان ا پیداشود .
32
اهوره مزدا پاسخ داد :
مردی که با مردی کون مرزی کند یا مردی که بگذارد مردی با او کون مرزی کند ، دیو است .
اوست که دیو پرست است .
اوست که همخوابه ی نرینه دیوان است .
اوست که همخوابه ی مادینه دیوان است .
است که ماده دیو است .
اوست که در اندرون خویش همسان دیو است .
اوست که در همه هستی خویش همسان دیو است .
اوست که پیش از مرگ همسان دیو استت و پس از مرگ یکی از دیوان ناپیدا شود .
چنین است مردی که با مردی کون مرزی کند یا مردی که بگذارد با او کون مرزی کند .
بخش ششم
33
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا کسی که به تن خشکیده ی مرده ای ـ که بیش از سالی از مرگش گذشته باشد ـ دست زند ، پاک است ؟
34
اهوره مزدا پسخ داد :
چنین کسی پاک است ؛ زیرا خشک با خشک در نمی آمیزد .
هرگاه خشک با خشک در امیزد با فراوانی آفریدگانی که روی زمین می میرند ـ بزودی این جهان استومند ، من ، تنها جای پشوتنوها می شود که به ناپاکی آلوده اند و روان آنان بانگ و شیون برمی اورد .
بخش هفتم
35
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
آیا کسی که به مردار سگان یا مردمان دست زند می تواند پاک شود ؟
36
اهوره مزدا پاسخ داد :
ای زرتشت اشون !
چنین کسی می تواند پاک شود .
چگونه چنین تواند شد ؟
هر گاه سگان یا پرندگان مردار خوار نسو را زده باشند ، او باید تن خویش رابا گمیز و اب بشوید و از آن پس پاک شود .
37
اما اگر سگان یا پرندگان مردار خوار هنوز نسو را نزده باشند ، مزداپرستان باید سه گودال در زمین بکنند و ناپاک بر سر ان گودال هاتن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .
آنگاه سگ مرا برخیزانند و در برابر آن ناپاک بیاورند .( بایدچنین کنند و نه جز این .)
38
مزداپرستان باید سه گودال دیگر در زمین بکنند و ناپاک بر سر آن گودال ها تن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .
آنگاه سگ مرا برخیزانند و در برابر آن ناپاک بیاورند . پس چندان درنگ کنند که تن او تا واپسین موی تارک سرش خشک شود .
39
پس سه گودال دیگر در زمین بکنند و ناپاک بر سر آن گودال ها تن خویش رابا گمیز ـ ونه آب ـ بشوید .
40
نخست باید دستهایش را بشویند . اگر دستهایش نخست شسته نشود ، همه تن خویش راناپاک کند .
هنگامی که دستهایش را سه بار با آب شستند ، بایدبر تارک سر او آب بریزند .
41
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک بر تارک سر وی برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پیش ، به میان ابروان می گریزد .
42
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به میان ابروان برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پشت سر می گریزد .
43
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پشت سر برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پیش به گونه ها می گریزد .
44
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پیش به گونه ها برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به گوش راست می گریزد .
45
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به گوش راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به گوش چپ می گریزد .
46
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به گوش چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به شانه راست می گریزد .
47
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به شانه راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به شانه چپ می گریزد
48
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به شانه چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زیر بغل راست می گریزد
49
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زیر بغل راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زیر بغل چپ می گریزد .
50
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زیر بغل چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به بالای سینه می گریزد
51
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به بالای سینه برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پشت می گریزد
52
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پشت برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرپستان راست می گریزد .
53
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سر پستان برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سر پستان چپ می گریزد
54
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سر پستان چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پهلوی راست می گریزد
55
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پهلوی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پهلوی چپ می گریزد .
56
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پهلوی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرین راست می گریزد .
57
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سرین راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به سرین چپ می گریزد .
58
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به سرین چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به اندام نرینگی یا مادینگی می گریزد .( اگر ناپاک ، مرد باشد نخست باید به پشت وی آب بپاشند و پس از آن پیش ؛ اما اگر زن باشد ، نخست باید به پیش وی آب بپاشند و پس از آن به پشت ) .
59
hی دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به اندام نرینگی یا مادینگی برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ران راست می گریزد .
60
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ران راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ران چپ می گریزد .
61
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ران چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زانوی راست می گریزد .
62
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زانوی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به زانوی چپ می گریزد .
63
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به زانوی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ساق راست می گریزد .
64
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ساق راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به ساق چپ می گریزد .
65
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به ساق چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به قوزک راست می گریزد .
66
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به قوزک برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به قوزک چپ می گریزد .
67
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به قوزک چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پاشنه ی راست می گریزد .
68
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پاشنه ی راست برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به پاشنه ی چپ می گریزد .
69
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
هنگامی که آب پاک به پاشنه ی چپ برسد ، دروج نسو به کجا می گریزد ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
دروج نسو به کف پای راست می گریزد (و در ان جا آنچه از او به چشم می اید ، همان بال مگسی است ).
70
پس باید ناپاک ، انگشتان هر دو پا بر زمین بیفشارد و پاشنه ها رابالا بگیرد تا بر کف پای راست او آب بریزند .
آنگاه دروج نسو به کف پای چپ او می گریزد . پس باید بر کف پای چپ او آب بریزند .
سپس دروج نسو به سر انگشتان پای راست می گریزد ( و در آنجا آنچه از او به چشم می آید ، همان بال مگسی است ) .
71
پس بلید پاشنه ها بر زمین بیفشارد و سر انگشتن را بالا گیرد و بر انگشتان پای راست او آب بریزند .
آنگاه دروج نسو به سر انگشتان پای چپ می گریزد . پس باید به سر انگشتان پای چپ او آب بریزند .
سپس دروج نسو به پیکر مگسی ......................................................................................(دنباله جمله مانند بند 16 همین فر)
72
. . . پس بر توست که پیروزمند ترین و چاره بخش ترین باژ را از بر بخوانی :
..............................................................................................................................( بند های 19و 20 و 21 همین فر)
بخش هشتم
73
ای دادار جهان استومند ! ای اشون !
اگر مزداپرستان پوینده یا دونده یا سواره یا ارابه رانان به آتشی برسند که مرداری را در آن می پزند یا می سوزانند ، چه باید بکنند ؟
74
اهوره مزدا پاسخ دادد :
آنان باید کسی را که مردار می سوزاند ، بکشند . باید مردار سوز را بی چون و چرا بکشند .
آنگاه باید دیگ و سه پایه را از جای بر کنند و سرنگون بیفگنند .
75
آنگاه همه ی هیزمی را که در آن جاست ـ خواه هیزم درختانی که تخمه آتش در آنهاست ، خواه بسته هیزم هایی که برای همان آتش آماده شده است ـ بدان آتش برافروزند .
پس آنها را از هم بپاشند و بپراگنند تا آتش هرچه زودتر خاموش شود .
76
باید نخستین بسته را روی زمین ، یک ویتستی دور از آتش مردار سوز بگذارند و از هم بپاشند و بپراگنند تا آتش هرچه زودتر خاموش شود .
77
باید دومین بسته را ..................................................( این جمله و شش جمله ی دیگر که پس از آن که تا باید هشتمین ادامه می یابد ، مانند بند 76 دنبال می شود )
78
باید نهمین بسته را ............................................................................................................................................( این جمله نیز مانند بند 76 تمام می شود .)
79-80
ای سپیتمان زرتشت !
هرگاه کسی اشونانه از چوب او رواسنی یا وهو ـ گون یا وهو کرتی یا هذا ـ نئپتا یا هر چوب خوشبوی دیگری ، هیزم برای آتش بیاورد ، از هر سویی که باد ، بوی خوش آن آتش ببرد ، هزار تن از دیوان ناپیدا ، هزاران تن از دیوان ـ زادگان تاریکی ـ هزاران جفت از جادوان و پریان در آن آتش ـ پسر اهوره مزدا ـ می افتند و کشته می شوند .
بخش نهم
81
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش مردار سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ف پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، ده هزار پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
82
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش سر گین سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هزار پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
83
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش تپاله سوز را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، پانصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
84
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره آجر پزی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، چهارصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
85
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی سفالگری را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، به شمار سفالینه هایی که در آن آتش پخته شده است ، پاره های آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
86
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی گاو آهن سازی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، به شماره ی گیاهانی که در پی کار با گاو آهنهای ساخت آن کوره در کشتزار روییده است ، پاره های آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
87
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی زرگری را را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، یکصد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
88
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی سیم گدازی را را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، نود پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
89
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش بوته ی برنج گدازی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هشتاد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
90
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش کوره ی آهنگری را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، هفتاد پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
91
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش تنور نانوایی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، شصت پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
92
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش زیر دیگ را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، پنجاه پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
93
ای دادا ر جهان استومند ! ای اشون !
کسی که آتش اردوگاهی را به آتش دادگاه باز گرداند ، پس از جدا شدن جان از تن او ، پاداش وی چیست ؟
اهوره مزدا پاسخ داد :
پاداش وی همان پاداش کسی است که در این جهان استومند ، چهل پاره آتش را به آتش دادگاه برده باشد .
`123+/