عبارات مورد جستجو در ۲۷ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰۷
صد قلزم سیماب بین بر طارم زر ریخته
صد صحن مروارید بین بر بحر اخضر ریخته
مه رخ نموده از سمک ماهی شده مه را شبک
هر دم شترمرغ فلک از سینه اخگر ریخته
نقش از میان اختران بگریخته چون دلبران
بگسسته عقد دختران وز عقد گوهر ریخته
صبح آمده با جام جم چون شیر با زرین علم
در حلق صبح مشک دم صد بیضه عنبر ریخته
مطرب ز بانگ ارغنون کرده حریفان را زبون
ساقی ز جام لالهگون خون معطر ریخته
چون گل بتان سیمبر بر کف نهاده جام زر
هر دم ز لعل چون شکر صد نقل دیگر ریخته
سیمینبران بسته میان می کرده در جام کیان
پسته گشاده ساقیان وز پسته شکر ریخته
هر سیمتن از تف می، رقاص گشته زیر خوی
می مرغ جان را زیر پی، هم بال و هم پر ریخته
عطار با مستان خوش صافی دل است و دردکش
وز خاطر خورشید وش آب زر تر ریخته
صد صحن مروارید بین بر بحر اخضر ریخته
مه رخ نموده از سمک ماهی شده مه را شبک
هر دم شترمرغ فلک از سینه اخگر ریخته
نقش از میان اختران بگریخته چون دلبران
بگسسته عقد دختران وز عقد گوهر ریخته
صبح آمده با جام جم چون شیر با زرین علم
در حلق صبح مشک دم صد بیضه عنبر ریخته
مطرب ز بانگ ارغنون کرده حریفان را زبون
ساقی ز جام لالهگون خون معطر ریخته
چون گل بتان سیمبر بر کف نهاده جام زر
هر دم ز لعل چون شکر صد نقل دیگر ریخته
سیمینبران بسته میان می کرده در جام کیان
پسته گشاده ساقیان وز پسته شکر ریخته
هر سیمتن از تف می، رقاص گشته زیر خوی
می مرغ جان را زیر پی، هم بال و هم پر ریخته
عطار با مستان خوش صافی دل است و دردکش
وز خاطر خورشید وش آب زر تر ریخته
امیرخسرو دهلوی : خسرو و شیرین
بخش ۳۶ - شکر ریزی عروسی خسرو و شیرین و فرستادن خسرو انگشتری را به رسم پیمان
چو مه در چادر شب رفت در خواب
فرو پیچیدگی گردون نطع مهتاب
عروس صبح را بیدار شد بخت
عروسانه بر آمد بر سر تخت
صنم فرمود کز گنج چو دریا
کنند اسباب مهمانی مهیا
به زیور بهر دو خورشید پر نور
دو منزل راست شد چون بیت معمور
روان شد خسرو از فرمان شیرین
به ایوان دگر ز ایوان شیرین
جریده بودش آهنگ از مداین
نبودش با خود اسباب خزاین
ز شاهان بد یکی انگشترینش
خراج هفت کشور در نگینش
فرستاد آن مه نو را به برجیس
سلیمان وار خاتم را به بلقیس
چو نتوان یک بها داد این نگین را
چسان گویم دو چندان پاسخ این را
ولی در لب مرا هم خاتمی هست
به دست شه دهم چون بوسمش دست
دهم با دو نگین انگشترینی
که ارزد هر دو عالم را نگینی
چو بخشم یک نگین را دو نگین باز
دو خاتم نیز باید کردنم ساز
چو شاه انگشت ساید بر نگینم
شناسد قیمت انگشترینم
بگفت این و ز لب زیب نگین داد
به عزت بوسه بر انگشترین داد
برابر گوئیا می کرد با هم
نگین را با نگین خاتم به خاتم
در آن انگشتری بازی زمانی
بماند انگشت اندر هر دهانی
بس آنگه گفت تا گردد مهیا
جهازی پر در و گوهر چو دریا
فرو پیچیدگی گردون نطع مهتاب
عروس صبح را بیدار شد بخت
عروسانه بر آمد بر سر تخت
صنم فرمود کز گنج چو دریا
کنند اسباب مهمانی مهیا
به زیور بهر دو خورشید پر نور
دو منزل راست شد چون بیت معمور
روان شد خسرو از فرمان شیرین
به ایوان دگر ز ایوان شیرین
جریده بودش آهنگ از مداین
نبودش با خود اسباب خزاین
ز شاهان بد یکی انگشترینش
خراج هفت کشور در نگینش
فرستاد آن مه نو را به برجیس
سلیمان وار خاتم را به بلقیس
چو نتوان یک بها داد این نگین را
چسان گویم دو چندان پاسخ این را
ولی در لب مرا هم خاتمی هست
به دست شه دهم چون بوسمش دست
دهم با دو نگین انگشترینی
که ارزد هر دو عالم را نگینی
چو بخشم یک نگین را دو نگین باز
دو خاتم نیز باید کردنم ساز
چو شاه انگشت ساید بر نگینم
شناسد قیمت انگشترینم
بگفت این و ز لب زیب نگین داد
به عزت بوسه بر انگشترین داد
برابر گوئیا می کرد با هم
نگین را با نگین خاتم به خاتم
در آن انگشتری بازی زمانی
بماند انگشت اندر هر دهانی
بس آنگه گفت تا گردد مهیا
جهازی پر در و گوهر چو دریا
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۱۵
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۸
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۶۷
سلمان ساوجی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۹
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۴۶
امروز نوبهارست ساغرکشان بیایید
گل جوش باده دارد تاگلستان بیایید
در باغ بیبهاریم، سیری که در چه کارم
گلباز انتظاریم بازیکنان بیایید
آغوش آرزوها از خود تهیست اینجا
در قالب تمنا خوشتر ز جان بیایید
جز شوق راهبر نیست اندیشهٔ خطر نیست
خاری در اینگذر نیست دامنکشان بیایید
فرصت شرر نقابست هنگامهٔ شتابست
گل پای در رکابست مطلق عنان بیایید
گر خواهش فضولیستجز وهم مانعش کیست
باغ است خانهای نیست تا میهمان بیایید
امروز آمدنها چندین بهار دارد
فرداکراست امید، تا خود چسان بیایید
ای طالبان عشرت دیگرکجاست فرصت
مفتاست فیضصحبتگر این زمان بیایید
بیدل به هرتب وتاب ممنون التفاتیست
نامهربان بیایید یا مهربان بیایید
گل جوش باده دارد تاگلستان بیایید
در باغ بیبهاریم، سیری که در چه کارم
گلباز انتظاریم بازیکنان بیایید
آغوش آرزوها از خود تهیست اینجا
در قالب تمنا خوشتر ز جان بیایید
جز شوق راهبر نیست اندیشهٔ خطر نیست
خاری در اینگذر نیست دامنکشان بیایید
فرصت شرر نقابست هنگامهٔ شتابست
گل پای در رکابست مطلق عنان بیایید
گر خواهش فضولیستجز وهم مانعش کیست
باغ است خانهای نیست تا میهمان بیایید
امروز آمدنها چندین بهار دارد
فرداکراست امید، تا خود چسان بیایید
ای طالبان عشرت دیگرکجاست فرصت
مفتاست فیضصحبتگر این زمان بیایید
بیدل به هرتب وتاب ممنون التفاتیست
نامهربان بیایید یا مهربان بیایید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۲۱۸
ازرقی هروی : مقطعات
شمارهٔ ۱
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
قائم مقام فراهانی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۴ - از نامه قائم مقام به فرزندش محمد
قائم مقام فراهانی : نامههای فارسی
شمارهٔ ۱۱۲ - نامة ای است از قائم مقام به فرزندش
فرزندی محمد بداند: که صاحت مهربان ابوالفتح خان دام اجلاله بتوسط نورچشمی محمدصادق خواهش فرموده بودند که با من در خلوت مکالمه نمایند. آن فرزند از خدم کثیرالسعادت صاحبی استدعا نماید که فردا شب قدمی رنجه فرمایند. اطاق خلوت حاضر؛ کرسی و بخاری موجود است. نظر را بگو:
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وان پرده بگوی تا بیک بار
زحمت ببرد ز پیش مستان
چلواکوله و فسوجن، کبک و قلیه قجری و بورانی در عهدة آقا ملک
پلو را لطف علی ترتیب دهد و طعام شبت را کربلائی محمد قربان متصدی شود. قورمه سبزی را علی، افشره و ترشی را علی محمد.
غلامان را بگو تا مشک سایند
کنیزان را بگو تا عود سوزند
می بخور گرچه مه شعبان است. قهوة و چای با حسن است. قلیان چی گری با واحدی است. افندی هزار بار از اوج کریم دمسازتر و دل نوازتر.
آواز خوش از کام و دهان لب شیرین
گر نغمه کند، ور نه کند دل بفریبد
در پرده عشاق عراق است و صفاهان
از حنجره مطرب مکروه نزیبد
از نظرات عینکی و خطرات پینکی میرزا اسمعیل محفوظ میشوم.
نباید ترک شادی کرد وغم خورد
نه چای و قهوه و را بایست کم خورد
بده ای جان من جام مدیره
که در قزوین چو کرمان است زیره
والسلام
نارنج و بنفشه بر طبق نه
منقل بگذار در شبستان
وان پرده بگوی تا بیک بار
زحمت ببرد ز پیش مستان
چلواکوله و فسوجن، کبک و قلیه قجری و بورانی در عهدة آقا ملک
پلو را لطف علی ترتیب دهد و طعام شبت را کربلائی محمد قربان متصدی شود. قورمه سبزی را علی، افشره و ترشی را علی محمد.
غلامان را بگو تا مشک سایند
کنیزان را بگو تا عود سوزند
می بخور گرچه مه شعبان است. قهوة و چای با حسن است. قلیان چی گری با واحدی است. افندی هزار بار از اوج کریم دمسازتر و دل نوازتر.
آواز خوش از کام و دهان لب شیرین
گر نغمه کند، ور نه کند دل بفریبد
در پرده عشاق عراق است و صفاهان
از حنجره مطرب مکروه نزیبد
از نظرات عینکی و خطرات پینکی میرزا اسمعیل محفوظ میشوم.
نباید ترک شادی کرد وغم خورد
نه چای و قهوه و را بایست کم خورد
بده ای جان من جام مدیره
که در قزوین چو کرمان است زیره
والسلام
مجیرالدین بیلقانی : ملمعات
شمارهٔ ۴۲
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۴
وقت آن آمد که خرگه با گل سوری زنی
لعبت چینی گزینی جام فغفوری زنی
چهره از لعلی قبایان بدخشانی کنی
باده با فیروزه خطان نشابوری زنی
دست ها در گردن چون رطل مینایی کنی
بوسه ها بر ساعدچون شمع کافوری زنی
ساز و برگ بوس و آغوش و کنارت داده اند
بیش ازین چون نی نمی باید دم از دوری زنی
عمر شیرین موج بر آبست شاید چون حباب
قرعه بر نام شراب تلخ انگوری زنی
بلبل و گل پرده از ساز و نوا برداشتند
زشت باشد گر تو خواهی لاف مستوری زنی
بی کلاه و کفش می رقصند مستان در چمن
تو نمی خواهی که گل بر سر ز مغروری زنی
بلبلا! نرگس دو بینی می کند وقت است وقت
بر سر کرسی برآیی بانگ منصوری زنی
سبزه و گل بر سر کوچند شاید گر تو نیز
با حریفان خیمه ای بیرون ز معموری زنی
باده آخر شد صبوحی را «نظیری » ساز ده
ورنه فردا حرف نتوانی ز مخموری زنی
لعبت چینی گزینی جام فغفوری زنی
چهره از لعلی قبایان بدخشانی کنی
باده با فیروزه خطان نشابوری زنی
دست ها در گردن چون رطل مینایی کنی
بوسه ها بر ساعدچون شمع کافوری زنی
ساز و برگ بوس و آغوش و کنارت داده اند
بیش ازین چون نی نمی باید دم از دوری زنی
عمر شیرین موج بر آبست شاید چون حباب
قرعه بر نام شراب تلخ انگوری زنی
بلبل و گل پرده از ساز و نوا برداشتند
زشت باشد گر تو خواهی لاف مستوری زنی
بی کلاه و کفش می رقصند مستان در چمن
تو نمی خواهی که گل بر سر ز مغروری زنی
بلبلا! نرگس دو بینی می کند وقت است وقت
بر سر کرسی برآیی بانگ منصوری زنی
سبزه و گل بر سر کوچند شاید گر تو نیز
با حریفان خیمه ای بیرون ز معموری زنی
باده آخر شد صبوحی را «نظیری » ساز ده
ورنه فردا حرف نتوانی ز مخموری زنی
بلند اقبال : بخش سوم
بخش ۴۲ - رقعه وعده گیری
ای به خویب یگانه ی آفاق
نبود برملازمان گر شاق
لیله الجمعه را زروی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
لیله السبت را ز روی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
شب دوشنبه را ز روی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
شب سه شنبه را ز روی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
لیله الاربعا ز روی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
مر شب پنجشنبه را ز کرم
رنجه فرما به بنه خانه قدم
نبود برملازمان گر شاق
لیله الجمعه را زروی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
لیله السبت را ز روی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
شب دوشنبه را ز روی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
شب سه شنبه را ز روی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
لیله الاربعا ز روی کرم
رنجه فرما به بنده خانه قدم
مر شب پنجشنبه را ز کرم
رنجه فرما به بنه خانه قدم
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۶۱ - طاقی دوز
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۳۱
ز در درآ و شبستان ما منور کن
دماغ مجلس روحانیان معطر کن
در جواب او
برای قلیه کباب آتشی بیا بر کن
دماغ مجلسیان را دمی معطر کن
کجاست مشعله زلبیا، به چنگ آور
شب است کلبه احزان ما منور کن
دلم اسیر به بغراست گو برد ططماج
به روی تخته ازین رشک خاک بر سر کن
اگر تو واقف سری برای چشم بدان
به قلیه حبشی، مطبخی چغندر کن
چو کله خشک غنیم است، قند در مجلس
بیار آب گل این دم دماغ او تر کن
چو مرغ اگر بتوانی تو ای حلاوه قند
بیا و سر به سرم م خدمت مزعفر کن
عروس اطعمه، صوفی اگر هوس داری
ز گفت و گوی چه حاصل، تو فکر در زر کن
دماغ مجلس روحانیان معطر کن
در جواب او
برای قلیه کباب آتشی بیا بر کن
دماغ مجلسیان را دمی معطر کن
کجاست مشعله زلبیا، به چنگ آور
شب است کلبه احزان ما منور کن
دلم اسیر به بغراست گو برد ططماج
به روی تخته ازین رشک خاک بر سر کن
اگر تو واقف سری برای چشم بدان
به قلیه حبشی، مطبخی چغندر کن
چو کله خشک غنیم است، قند در مجلس
بیار آب گل این دم دماغ او تر کن
چو مرغ اگر بتوانی تو ای حلاوه قند
بیا و سر به سرم م خدمت مزعفر کن
عروس اطعمه، صوفی اگر هوس داری
ز گفت و گوی چه حاصل، تو فکر در زر کن
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۶۵
دو یار همدم و یک شیشه ای ز باده صاف
اگر رسد به تو این آرزو زهی الطاف
در جواب او
دلا چو می زنی این دم ز لوت خوردن لاف
رسید دعوت سلطان درآی خوش به مصاف
برنج رزد چو صاحب کرم نهد پیشم
اگر به قند مشرف بود زهی الطاف
خوش آن زمان که بود دیگ بورق اندر جوش
گشاده دست کرم از جوانب و اطراف
برای سیر شدن بی دریغ می خواهم
کشیده دعوت عامی زقاف تا با قاف
کسی که نان و عسل خورد و قلیه دو پیاز
ز آب صاف بگو پیش آن عزیز اوصاف
مرا چو وعده به عیدست گرده و حلوا
بیا بیار مکن ای عزیز وعده خلاف
رسید دعوت مالاکلام هان صوفی
قدم به معرکه درنه درین زمان لا خاف
اگر رسد به تو این آرزو زهی الطاف
در جواب او
دلا چو می زنی این دم ز لوت خوردن لاف
رسید دعوت سلطان درآی خوش به مصاف
برنج رزد چو صاحب کرم نهد پیشم
اگر به قند مشرف بود زهی الطاف
خوش آن زمان که بود دیگ بورق اندر جوش
گشاده دست کرم از جوانب و اطراف
برای سیر شدن بی دریغ می خواهم
کشیده دعوت عامی زقاف تا با قاف
کسی که نان و عسل خورد و قلیه دو پیاز
ز آب صاف بگو پیش آن عزیز اوصاف
مرا چو وعده به عیدست گرده و حلوا
بیا بیار مکن ای عزیز وعده خلاف
رسید دعوت مالاکلام هان صوفی
قدم به معرکه درنه درین زمان لا خاف
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۷۸
مرا ز آدم خاکی چو ضم بود میراث
کجاست دامن ساقی کزو رسم به غیاث
در جواب او
مرا ز آدم خاکی چو نان بود میراث
کجاست گرده بریان کزو رسم به غیاث
دو یار همدم و یک مسلقی و بریانی
سعادتی است که ثانی شد این طریق ثلاث
بود چو حادثه ای این گرسنگی مهلک
به نزد مطبخیان بر، پناه از این احداث
دمید صور نهاری، چو اشتهار در دهر
عیان شد این همه اموات دعوت از اجداث
اگر چه در پی نان است روز و شب صوفی
چه باک، از پدر او را رسید این میراث
کجاست دامن ساقی کزو رسم به غیاث
در جواب او
مرا ز آدم خاکی چو نان بود میراث
کجاست گرده بریان کزو رسم به غیاث
دو یار همدم و یک مسلقی و بریانی
سعادتی است که ثانی شد این طریق ثلاث
بود چو حادثه ای این گرسنگی مهلک
به نزد مطبخیان بر، پناه از این احداث
دمید صور نهاری، چو اشتهار در دهر
عیان شد این همه اموات دعوت از اجداث
اگر چه در پی نان است روز و شب صوفی
چه باک، از پدر او را رسید این میراث