عبارات مورد جستجو در ۱۰ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۴۹
من پیش ازین می‌خواستم گفتار خود را مشتری
واکنون‌ همی‌خواهم ز تو کز گفت خویشم واخری
بت‌ها تراشیدم بسی بهر فریب هر کسی
مست خلیلم من کنون سیر آمدم از آزری
آمد بتی‌ بی‌رنگ و بو دستم معطل شد بدو
استاد دیگر را بجو بهر دکان بتگری
دکان ز خود پرداختم انگازها انداختم
قدر جنون بشناختم ز اندیشه‌ها گشتم بری
گر صورتی آید به دل گویم برون رو ای مضل
ترکیب او ویران کنم گر او نماید لمتری
کی درخور لیلی بود؟ آن کس کزو مجنون شود
پای علم آن کس بود کو راست جانی آن سری
سعدی : غزلیات
غزل ۱۲۹
خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست
در بهشتست که همخوابه حورالعینیست
دولت آنست که امکان فراغت باشد
تکیه بر بالش بی دوست نه بس تمکینیست
همه عالم صنم چین به حکایت گویند
صنم ماست که در هر خم زلفش چینیست
روی اگر باز کند حلقه سیمین در گوش
همه گویند که این ماهی و آن پروینیست
گر منش دوست ندارم همه کس دارد دوست
تا چه ویسیست که در هر طرفش رامینیست
سر مویی نظر آخر به کرم با ما کن
ای که در هر بن موییت دل مسکینیست
جز به دیدار توام دیده نمی‌باشد باز
گویی از مهر تو با هر که جهانم کینیست
هر که ماه ختن و سرو روانت گوید
او هنوز از قد و بالای تو صورت بینیست
بنده خویشتنم خوان که به شاهی برسم
مگسی را که تو پرواز دهی شاهینیست
نام سعدی همه جا رفت به شاهدبازی
وین نه عیبست که در ملت ما تحسینیست
کافر و کفر و مسلمان و نماز و من و عشق
هر کسی را که تو بینی به سر خود دینیست
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۴
سبحان‌الله غمی به پایان نبریم
الا که ازو در دگری می‌نگریم
آن شد که ستاره می‌شمردیم به روز
اکنون همه روز و شب نفس می‌شمریم
اقبال لاهوری : زبور عجم
باز بر رفته و آینده نظر باید کرد
باز بر رفته و آینده نظر باید کرد
هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد
عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش
عاشقی؟ راحله از شام و سحر باید کرد
پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست
از خوش و ناخوش او قطع نظر باید کرد
تو اگر ترک جهان کرده سر او داری
پس نخستین ز سر خویش گذر باید کرد
گفتمش در دل من لات و منات است بسی
گفت این بتکده را زیر و زبر باید کرد
قاآنی شیرازی : قطعات
شمارهٔ ۲۸
ز عهد مهد تا پایان پیری
ترا هر آنی ای فرزند حالیست
منت سربسته گویم تا بدانی
به‌حد خویش هر نقصی کمالیست
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۷۹
چشم ما را پرده غفلت شد ابروی سفید
باز ناورد از ختا این نافه را موی سفید
دیگران را گر ز پیری صبح آگاهی دمید
شد دل ما شیر مست غفلت از موی سفید
کی شود طبع هوسناکان زپیری تنگدل؟
ماه عید طفل طبعان است ابروی سفید
از جوانان نیست کم چون زنده دل افتاد پیر
صبح می رو بد زدلها غم به گیسوی سفید
با سیه رویان بود عفو خدا را روی حرف
قابل اقبال نبود نامه را روی سفید
تار و پود زندگانی را پریشان کردن است
جمع کردن خنده را چون صبح با موی سفید
کاکل عنبرفشان بر پشت آن سیمین بدن
هست چون خط سیه بر پشت آهوی سفید
هر که صائب روی گردان شد زاهل روزگار
می برد از ظلمت آباد جهان روی سفید
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۹۹
داغدار عشق را نور و صفای دیگرست
در نظرها سنگ آتش را جلای دیگرست
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۴۲۵
هر کس نظرِ خاطر با خوش منشی دارد
آری دلِ مشتاقان با جان کششی دارد
از طعنۀ بی حاصل بدخواه چه می خواهد
او عاقل و من عاشق هر کسی روشی دارد
گر تو بروی امّا در پردۀ زهّادی
این رندِ خراباتی هم پرورشی دارد
صرّافِ وجودِ ما خونِ دلِ رز باشد
خود سنگِ محک گوید هر زر که غشی دارد
ما ریخته خونِ رز در حلقِ و حسودِ ما
خونِ دل خود خورده هر کس خورشی دارد
گفته ست نزاری را ناگاه بسوزانم
من نیز رضا دادم گر یخ تبشی دارد
کمال‌الدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۰۴ - ایضا له
ز بعد مدّت سالی که من نیاسودم
به روز و شب زتمنّای جبّه و دستار
درین تفکّر بودم که بر چه نوع کنم
ز بخشش تو تقاضای جبّه و دستار
ز انقطاع جرایت خود آن فتاد امروز
که نیست ما را پروای جبّه و دستار
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
بی رنگ به رنگ چون تجلی بنمود
گشتند [عدوی] هم خلیل و نمرود
چون باز ز دست رنگ گشتند خلاص
با هم کردند صلح، بی گفت و شنود