عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۷۵۰
تلخی نکند، شیرین ذقنم
خالی نکند، از می دهنم
عریان کندم هر صبح‌دمی
گوید که بیا، من جامه کنم
در خانه جهد، مهلت ندهد
او بس نکند، پس من چه کنم؟
از ساغر او گیج است سرم
از دیدن او جان است تنم
تنگ است برو هر هفت فلک
چون می‌رود او در پیرهنم؟
از شیرهٔ او، من شیردلم
در عربده‌اش، شیرین سخنم
می‌گفت که تو، در چنگ منی
من ساختمت، چونت نزنم
من چنگ توام، بر هر رگ من
تو زخمه‌زنی، من تن تننم
حاصل، تو ز من دل برنکنی
دل نیست مرا، من خود چه کنم؟
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۳۴
ای‌ بی‌تو حرام زندگانی
خود‌ بی‌تو کدام زندگانی؟
بی‌روی خوش تو زنده بودن
مرگ است به نام زندگانی
پازهر تویی و زهر دنیا
دانه تو و دام زندگانی
گوهر تو و این جهان چو حقه
باده تو و جام زندگانی
بی‌آب تو گلستان چو شوره
بی‌جوش تو خام زندگانی
بی‌خوبی حسن باقوامت
نگرفته قوام زندگانی
با جمله مراد و کام‌ بی‌تو
نایافته کام زندگانی
تا داد سلامتی ندادی
کی کرد سلام زندگانی؟
خامش کردم، بکن تو شاهی
پیش تو غلام زندگانی
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷۲
غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی
یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی
در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل
آنرا که به نقد این جهانیش تویی
خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۰
در عشق داستانم و بر تو به نیم جو
بازیچهٔ جهانم و بر تو به نیم جو
گه‌گه شده است صبرم و بر تو به نیم گه
جوجو شداست جانم و بر تو به نیم جو
بر طارم وصالت نارفته دست هجر
بشکست نردبانم و بر تو به نیم جو
هر لحظه زیر پای سگ پاسبان تو
صد جان همی فشانم و بر تو به نیم جو
خصمان من به حضرت تو خاصگی و من
موقوف آستانم و بر تو به نیم جو
سوزی چنان که دانی جان مرا و من
سازم چنان که دانم و بر تو به نیم جو
خاقانی ار نماند با تو به یک پشیز
من نیز اگر نمانم بر تو به نیم جو
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
غزل
عنایت‌ها توقع دارم از تو
که هم آشفته و هم زارم از تو
عزیزی پیش من چون جان اگر چه
به چشم خلق گیتی خوارم از تو
ز کار من مشو غافل، که عمریست
که من سرگشته و بی‌کارم از تو
نخواهم گشتن از عشق تو بیزار
بهل، تا میرسد آزارم از تو
طبیب من تویی، مشکل توانم
که درد خویش پنهان دارم از تو
مرا گر باز پرسی جای آنست
که مدتهاست تا بیمارم از تو
اگر در دامن افتد خونم از چشم
و گر در دیده آید خارم از تو
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۶۲
ای در سر هر کس از خیالت هوسی
بی یاد تو برنیاید از من نفسی
مفروش مرا به هیچ و آزاد مکن
من خواجه یکی دارم و تو بنده بسی
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹۸
دل آواره مستمندکسی است
دیده جولانگه سمند کسی است
سرو با اینهمه سرافرازی
سایه قامت بلند کسی است
نشکند از هجوم لشکر غم
که طلسم دلم به بند کسی است
در غم عشق کام تلخ مرا
ساغر باده زهرخند کسی است
صیدی از دام محنت آزاد است
که اسیر خم کمند کسی است