عبارات مورد جستجو در ۳۲۱ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ٧۵ - قصیده در تعریف و تاریخ بنای قصری که نظام الدین یحیی ساخته
حبذا این قصر جانپرور که تا گشت آشکار
کرد پنهان رخ ز شرم او بهشت کردگار
از لطافت هست تا حدی که جفتش در جهان
کس نبیند غیر ازین فیروزه طاق زرنگار
در خوشی آن منزلت دارد که دی مه را در او
عقل کارآگاه نشناسد ز فصل نوبهار
از هوای جانفزای او عجب نآید مرا
گر سخن گوید درو صورت که باشد بر جدار
کی کمال نور مه نقصان گرفتی در خسوف
گر ز عکس جام وی بودی فروغش مستعار
هست بحری پر عجائب کز میان موج او
گوهر شهوار شادی دل افتد بر کنار
باشد از رفعت سپهری زو فروزان گشته مهر
چون بود خسرو در او مسند نشین هنگام بار
خسرو جمشید رتبت داور دارا صفت
آفتاب ملک و ملت سایه پروردگار
شاه یحیی کاندرین شش طاق ایوان سپنج
مثل او ناید پدید از اجتماع هفت و چار
در چنین خرم سرا از گفته ابن یمین
زهره کو تا خوش نوائی برکشد عشاق وار
شرط آداب عبودیت بجا آرد نخست
پس بگوید بی تحاشی پیش تخت شهریار
کای جنابت قبله اقبال اهل روزگار
حمله رستم همه دستانت آید روز کار
تا زمین و آسمان منقاد عزم و حزم تست
آن گرفت آرام دایم وین نمیگیرد قرار
ور نسیم لطف تو بر بیشه شیران وزد
ور سموم قهر تو یابد سوی دریا گذار
در صدف از تاب قهرت در شود دیگر بی آب
کام شیر شرزه گردد ناف آهوی تتار
فتنه را در باغ عدلت ز آرزوی خواب خوش
ناید اندر دیده چیزی جز خیال کو کنار
نفس نامی را ز ابر دستت ار باشد مدد
تا ابد یابد رهائی از تهی دستی چنار
آفتاب و آسمانت خواندمی گر دیدمی
آفتابی بیزوال و آسمانی با وقار
باد عمرت جاودان تا در پناه جاه تو
صاحب اینقصر سازد از خوشی زین صد هزار
صاحب اعظم غیاث ملک و دین دستور شرق
آنکه با بخت جوانش هست رأی پیر یار
و آنکه چون گیرد هوای دل غبار آرزو
هیچکس ننشاند الا ابر دستش آن غبار
حزم هشیارش چنان آئین مستی بر فکند
کز سر نرگس نخواهد شد برون هرگز خمار
سال هجرت چون قدم در ذال و نون و ها نهاد
وز مه شوال عشر اوسط آمد در شمار
بر در و دیوار این خرم سرا ابن یمین
زر نبودش تا فشاند کرد عقد در نثار
صاحبا این قصر عالی تا ابد پاینده باد
تا بعز و دولت و اقبال شاه کامکار
قرنها در مسند عزت بکام دوستان
بگذراند اندرین فرخنده کاخ زرنگار
ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ٩٧ - قصیده در مدح علاءالدین محمد
مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز
بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
بناز میگذرانند عمر بیهنران
هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
زدون نوازی تو هر که بد برهنه چو سیر
لباس گشت وجودش تمام همچو پیاز
مرا که همچو صراحی مدام خون گریم
روا بود که کنم چون پیاله دل پرداز
شکایتی که مرا از جفا و جور تو هست
چو سود نیست ز اطناب میکنم ایجاز
ز راز دل نتوان پیش کس گشاد نفس
کجا کسی که زمانی نگاه دارد راز
من ار چه ز آتش دل شمع وار بگدازم
ز من چنانکه ز پروانه نشنوند آواز
بکنج عزلت از آنم نشسته چون عنقا
که هیچ فضل ندانی تو باز را بر غاز
بسعی تو چو بد و نیک را ثباتی نیست
تو خواه کار دلم را بساز و خواه مساز
ترا بس است خود این سرزنش که از خرفی
بنزد عقل تو یکسان بود نشیب و فراز
گهی نشمین شهباز میدهی بزغن
گهی شکارگه شیر شرزه را بگراز
ندانمت که سرانجام تا ثمر چه دهد
خلاف سرور گیتی چو کرده ئی آغاز
وزیر مشرق و مغرب علاء دولت و دین
که در فضایل از اعیان دهر شد ممتاز
اگر نه چون زغنی بی ثبات پس ز چه روی
بهر هواش چو شهباز میدهی پرواز
گهی دیار خراسان و گه ممالک روم
گهی ممالک کرمان و کشور شیراز
کز و غرض ز بدی قصد نیک مردانست
چه باک پاکتر آید زر طلا ز گداز
دگر ز جور تو دانم که باز می نشود
بر وی اهل خراسان در تنعم و ناز
مگر که سایه یزدان عنان مرکب عزم
چو آفتاب بتابد سوی خراسان باز
علاء دولت و دین کز شرف جنابش را
جهانیان همه چون کعبه میبرند نماز
سخی دلی که جهانی بخشگسال کرم
بفتح باب در او همی برند نیاز
زنان مرحمتش سیر خورده معده حرص
ز آب مکرمتش پر شده دو دیده آز
مثال حکم وی و امتثال گردون هست
مثال شاهی محمود و بندگی ایاز
مه دو هفته منازل از آن برد تنها
که بر صحیفه رویش ز خط اوست جواز
اگر چه کار بد اندیش او کنون چو زرست
ولی سبک چو زرش سر جدا کنند بگاز
بگرد او نرسد خصم در هنر هرگز
نسیم عود کی آید ز بیخ اشتر غاز
زروی کسوت اگر چند امتیازی نیست
ولیک اطلس و اکسون توان شناخت ز خاز
معانیی که ز لفظ وزیر مفهوم است
بنام اوست حقیقت بنام غیر مجاز
جهانپناه وزیرا توئی که باز کنی
دری که هست ز رحمت بروی خلق فراز
مرا ببخت تو ایام وعده ها دادست
وصول کوکبه تست موسم انجاز
ز شوق خدمت تو میل خاطرم بعراق
از آن سرست که اعراب کعبه را بحجاز
بگیر ملک خراسان ولی باستقلال
ممان که کوف شود همنشین با شهباز
توئی که همت تو سر بدان فرو نارد
که در امور جهان با فلک بود همباز
زیمن مدح تو اندر زمانه ابن یمین
نمود در صحف نظم آیت اعجاز
کنند گوهر کان مهر بکر فکرم را
گر از قبول تو یابد گه زفاف جهاز
همیشه تا که بود بر قبای اطلس چرخ
ز صبح و شام علم ز آفتاب و ماه طراز
بعنف گوش بد اندیش چون رباب بمال
بلطف جان نکوخواه همچو چنگ نواز
ابن یمین فَرومَدی : قصاید
شمارهٔ ١۴۶ - قصیده
الا ای نسیم سحر گر توانی
قدم رنجه کن یک سحر بی توانی
ترا طول و عرض جهان دور ناید
چو بهر سفر چرمه بیرون دوانی
ز شهباز مشرق بیکدم چو خواهی
رسالت بعنقای مغرب رسانی
سزد گر بری هم ز موری پیامی
بعالیجناب سلیمان مکانی
اگر بی وسیلت نیاری شد آنجا
ز من بشنو ای من ترا یار جانی
ز دریای طبعم یکی عقد گوهر
ببر نزد شاه جهان ارمغانی
سلیمان محلی که بی عقد خاتم
مسخر شدش ملک انسی و جانی
جهان کرم تاج شاهان عالم
که او را سزد بر شهان قهرمانی
دل و دست او را توان گفتن الحق
بهنگام در پاشی و زرفشانی
کز آن شرمسارست ابر بهاری
وزین خاکسارست باد خزانی
جهاندار شاها توئی آنکه کیوان
بر ایوان جاهت کند پاسبانی
بود چون سجلات قاضی گیتی
مثالی که بر وی قلم را برانی
سپهدار میدان پنجم نیارد
زدن روز رزمت دم پهلوانی
شه اختران همچو ذره برقصد
ز شادی گرش بنده خویش خوانی
بود زهره را بهر بزم تو دایم
سماع ارغنونی شراب ارغوانی
بکاری که کلکت میان را ببندد
کند تیر گردونش همداستانی
بس اندر صف پنجم این نجم مه را
که او را به پیکی بهرسو دوانی
ترا زیبد اندر جهان شهریاری
که هم شه نشانی و هم شهنشانی
نه هر کس که باشد بر او نام شاهی
تواند شدن چون تو در شه نشانی
نگردد جهان پهلوان همچو رستم
شغاد ار چه اصلش بود سیستانی
عدو را طمع بود کو چون تو باشد
خرد داستانی زدش باستانی
که ماند بقوس قزح راستی را
کمان کهنه کژ مژ ترکمانی
الا ای صبا چون بعالیجنابش
رسی عرضه دار اینسخن گر توانی
کزین پیش نظمی علی حسن را
بمدح شهی از نژاد کیانی
فتادست و گشتست مشهور نظمش
بخوبی الفاظ و لطف معانی
شنیدم که از پایمردی این نظم
بدست آمدش بدره ها زرکانی
بمدح تو ابن یمین نیز کردست
در آن راه با طبع او هم عنانی
علی حسن گر درین عهد بودی
چو دیدی ز من بنده این خوش بیانی
بخاک جنابت که در پیش نظمم
که گوئی مگر هست آب از روانی
بنفشه صفت سر بسر گوش گشتی
ورش همچو سوسن بدی ده زبانی
مرا با چنین طبع چون آب و آتش
کزو در شگفت اند قاصی و دانی
چرا از جهان هیچ بهره نباشد
نه جاهی نه مالی نه آبی نه نانی
منم کز منت در جهان ذکر باقی
بماند و گر چه جهان هست فانی
گرم حال ازین به توان کرد به کن
وگر زین بتر میکنی هم تو دانی
زمین چو نزمان تا نگردد سبکرو
زمان چون زمین تا نگیرد گرانی
زمان و زمین بی وجودت مبادا
که ماه زمینی و شاه زمانی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٣٨
عالیجناب حضرت دستور شه نشان
کز وی بجاه گنبد گردون فروتر است
ایوان او کجاست ندانم که بر ثری
کز آستانش گنبد گردان فروتر است
در نزهت از مکانت آن بزم دلگشای
صد پا به پیش روضه رضوان فروتر است
در وی که هیچ دیده ندیدست ناپسند
آخر چرا فرشته ز شیطان فروتر است
فرعون برترست ز موسی بمرتبت
هارون بقدر و جاه ز هامان فروتر است
مپسند صاحبا که در آنمجلس رفیع
دانا کسی بود که ز نادان فروتر است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵۶
محیط و مرکز افضال زین ملت و دین
توئیکه چون تو جوانبخت چرخ پیر ندید
سپهر اگر چه بهر سو هزار دیده گشاد
بجز بدیده احول ترا نظیر ندید
خیال در همه عالم بگشت و همچو توئی
بچار بالش امکان درون امیر ندید
قیاس کلک تو با تیر میگرفت سپهر
شکوه کلک ترا هیچ کم ز تیر ندید
ز راه بنده نوازی اشارتی کردی
به بنده ئی که ز فرمانبری گزیر ندید
خلاف رأی تو چندانکه عقل صورت بست
بهیچ روی در آئینه ضمیر ندید
شکسته بسته مدیحی چنین که میبینی
بر این جریده نبشت ار چه دلپذیر ندید
مگیر خرده بر آن بنده ئی که طاعت خویش
بجز متابعت خاطر خطیر ندید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٩
مرا از هر چه در عالم هنر هست
مر او را از ندامت میشمارد
طریق دهقنت آمد گزیده
که دهقان ندرود جز آنکه کارد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٨۴
یا رب که میرود سوی اعیان روزگار
آنها که راه فضل فراوان سپرده اند
وز روی عرض خویش غبار نبهر کی
از مکرمت بحیله احسان سترده اند
در عالم وجود بدست سخا وجود
در چشم بخل غوره خذلان فشرده اند
در نرد جود حاتم طی را هزار دست
ده خصل طرح داده و آسان ببرده اند
وز بحر شعر بنده خضروار در جهان
الا زلال چشمه حیوان نخورده اند
گوید که گفت ابن یمین را طریق آنک
او را ز فاضلان خراسان شمرده اند
دلگرمی کرم ز لئیمان نمیرسد
منت خدایرا که کریمان نمرده اند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٢٠
خیز ای نسیم باد صبا از طریق لطف
بر درگه سپهبد ما ز ندران گذر
اول سلام من برسان بعد از آن بگو
کای سرور زمانه و سردار نامور
کارت که شد گشاده بتوفیق روزگار
ما را همه خیال چنانست کان مگر
بعد از قضای ایزد و تأیید بخت نیک
بود اتفاق صحبت ما را در آن اثر
نوع دگر سپهبد اگر میبرد گمان
ور ناورد حقیقت اینحال در نظر
آری اگر بکام تو یکره نرفت کار
دارم توقع از کرم و لطف دادگر
کاحوال تو چنانکه تو خواهی چنان شود
بر موجب اراده ما صد ره دگر
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٠۴
که میبرد سخنی از زبان ابن یمین
بدانجناب که اقبال زیبدش فراش
خجسته در گه شاهنشه زمین و زمان
که هست بر در او شاه انجم از او باش
ستوده خسرو افاق تاج دولت و دین
که بادتا بابدبر سریر ملک بقاش
بروز رزم بود تیغش آب آتشبار
بگاه بزم بود کلکش ابر گوهر باش
بگوید ار چه که دور فلک بکامم نیست
ولی چه باکم ازو هر چه هست گومیباش
بدولت تو برین آستان همیشه مرا
مرتبست و مهیا همیشه وجه معاش
سپهر نیز تفاوت نمیکند چندان
اگر بصلح بود با من ار کند پرخاش
ولی بخانه رها کرده ام یتیمی چند
ضعیف و بیحد و بیمر چو دانه خشخاش
اگر چه اهل صلاح اند جمله لیک ز فقر
شدند بی سرو سامان چو مردم قلاش
فتاده اند کلحم علی و صم جایع
نه هیچ صامت و ناطق نه هیچ نقد و قماش
منم حواله گه رزق انضعیفی چند
که کاش نیستمی و چه سود گفتن کاش
ز بینوائی ایشان چو یاد میارم
همی رسد بدل من هزار گونه خراش
بلطف شاملت ای شاه بنده را در یاب
که تا نهفته نیازی من نگردد فاش
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴۶
ای باد صبحدم گذری کن ز روی لطف
بهر من شکسته محزون ممتحن
سوی جناب آصف ثانی علاء دین
کز راه رتبت اوست سلیمان این زمن
دستور دین پناه محمد که رأی اوست
در ضبط ملک بر صفت روح در بدن
آنصاحبی که با نفس خلق فایحش
باشد سیاهروی جهان نافه ختن
گر باشدت مجال که گوئی حکایتی
این یکسخن بعرض رسان از زبان من
کای مفتی شرایع احسان روا بود
کابن یمین ز بهر تو ببرید از وطن
کشتی بخشگ راند و خدام آنجناب
غرق بحار جود تو یکسر زمرد و زن
آری اگر رواست تو مخدوم و حاکمی
ور نارواست پس نظری سوی او فکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵١
خدایگان فصیحان دهر ابن یمین
توئی که هست فضایل ترا و همتانه
بریخت خون بسی ملحد این مه روزه
ازو ملول جهانیست بنده تنها نه
بروز زحمت دق باشد و شب استسقا
عوارضی که دوایش بجز مدارا نه
برای دفع مضرت برای هضم طعام
بشرط آنکه به پنهان بود به پیدا نه
بجای آب دو سه کاسه می پس از افطار
اگر کنیم تناول روا بود یا نه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٧٣
میار فخر باستاد و شیخ و جد و پدر
که بوده علم و عملشان همه پسندیده
قراضه ئی بتو گرزان رسید بیرون آر
و گرنه جمله جهان گنج گیر پوشیده
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٩
بشنو ای فرزانه حبری کز لغتهای فصیح
دائما چون بحر عمان با صحاح جوهری
چون ز بحر طبع تو هر دم برآید صد حباب
در نظر ناید ترا هرگز صحاح جوهری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶۶
مرا در خفیه دی میگفت یاری
که بینم شاه را از تو غباری
چه گفتی باز گو تا هست باقی
در آن حضرت مجال اعتذاری
بدو گفتم که تا اکنون جز اخلاص
بحمدالله نکردم هیچ کاری
ولی گفتم ازو لایق نباشد
پس از پیری شدن توزیع خواری
خصوصا در زمان شهریاری
کریمی نامجوئی کامکاری
چو باد مهرگانی زر فشانی
چو ابر نوبهاری در نثاری
چه نقصانست در مالش و گر هست
کجا شد همت عالیش باری
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
ای لعل لبت مایه ده آبحیات
بوسی بده از نصاب حسنت بزکات
دامن زمن اندر مکش ایجان و جهان
کز صحبت چوب بید نگریخت نبات
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۳
در عهد تو گلزار ثنا مدروس است
الا ز تو آز از همه کس مأیوس است
کان با کف چون بحر تو میزد لافی
از گفتن بیهوده چنان محبوس است
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۷
لعل تو که آفرینش گوید همه کس
درج گهر ثمینش گوید همه کس
تا مردم چشم من دهان تو بدید
دریا دل قطره پینش گوید همه کس
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲۹
ای گشته جهان ز نور رایت روشن
گلخن شود از نسیم خلقت گلشن
با عدل تو نشگفت اگر ماهی و ماه
آن یک سپر اندر آرد این یک جوشن
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸۷
ای مفتی شرع مکرمت خامه تو
افلاک مطیع رای خود کامه تو
در شرع کرم رواست کاندر دو سه ماه
یکبار ندید ابن یمین نامه تو
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۹
ای بلبل گلشن فصاحت که توئی
وی گوهر معدن صباحت که توئی
طوطی شکر خای بود بسیاری
لیکن نبود بدین ملاحت که توئی