عبارات مورد جستجو در ۱۰۰۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸
سمند فخر دین فاخر ز فخرت مفتخر بادا
کمند قهر هر قاهر ز قهرت مقتصر بادا
اگر گردون به یک ذره بگردد برخلاف تو
همه دوران او ایام نحس مستمر بادا
قوام دولت ما را چو امر قدقضی گشتی
دوام محنت اعدات امر قد قدر بادا
اگر کشتی عز و جاه جز بار تو برگیرد
همه الواح معقودش جراد منتشر بادا
عروس طبع یک دانا اگر جز بر تو عیش آرد
زبان جهل صد دانا به جهلش بر مقر بادا
صفای صفهٔ صدرت به صف صابران دین
چو وصف جنةالفردوس ماء منهمر بادا
ز بهر حفظ جانت را به هر جایی که بخرامی
عنان دولتت در دست الیاس و خضر بادا
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴ - ایضا شراب خواهد
من و نگار من امروز هر دو رگ زده‌ایم
من از حرارت عشق و وی از حرارت تب
بزرگ بارخدایی کنی و بفرستی
ورا شراب عناب و مرا شراب عنب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۳ - قطعهٔ زیر را به خواجه اسحاق پدر خواندهٔ خود فرستاده
مرا مقصود فرزندان آدم
ز فرزندان صدق خود شمردست
خداوند اوحدالدین خواجه‌اسحق
که گیتی با بزرگیهاش خردست
گرش بینی بگو ای آنکه پایت
ز رتبت پایهٔ گردون سپردست
خبر داری که فرزند عزیزت
چه پای امروز در خواری فشردست
ز پای اندر میفکن دست گیرش
که اندر پایمال و دست بردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۳ - ایضا در تهنیت دارو خوردن مجدالدین
ای زمان فرع زندگانی تو
زندگانیت جاودانی باد
وی جهان شادمان به صحبت تو
همه عمرت به شادمانی باد
امر و نهی تو بر زمین و زمان
چون قضاهای آسمانی باد
بر در و بام حضرت عالیت
که بهشتش بنای ثانی باد
روز و شب خدمت قضا و قدر
پرده‌داری و پاسبانی باد
با فلک مرکب دوام ترا
هم رکابی و هم عنانی باد
خضر و اسکندری به دانش و داد
شربتت آب زندگانی باد
تو توانا و ناتوانی را
با مزاج تو ناتوانی باد
تا به پایان رسد زمانهٔ پیر
جاه و بخت ترا جوانی باد
هست فرمانت بر زمانه روان
دایمش همچنین روانی باد
ملک و اقبال و دولت و شرفت
این جهانی و آن جهانی باد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۶ - شراب خواهد
ای کریمی که از نوال کفت
کان و دریا همیشه ناله کنند
روزی خلق چون مقدر شد
به کف دست تو حواله کنند
عیش خوش بر دلم حرام شدست
بامنش باز می حلاله کنند
زر نابم ده ازپی کابینش
زانچه از شیشه در پیاله کنند
شادزی تا که دایگان فلک
در کنارت هزار ساله کنند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۵ - مطایبه ملکشاه پدر سلطان سنجر با مرد اعرابی
حکایت است به فضل استماع فرمایند
به شرط آنکه نگیرند از این سخن آزار
به روزگار ملکشه عرابیی خج کول
مگر به بارگهش رفت از قضا گه بار
سؤال کرد که امسال عزم حج دارم
مرا اگر بدهد پادشاه صد دینار
چو حلقهٔ در کعبه بگیرم از سر صدق
برای دولت و عمرش دعا کنم بسیار
چو پادشه بشنید این سخن به خازن گفت
که آنچه خواست عرابی برو دوچندان آر
برفت خازن و آورد و پیش شه بنهاد
به لطف گفت شه او را که سید این بردار
سپاس دار و بدان کین دویست دینارست
صدست زاد ترا و کرای و پای افزار
صد دگر به خموشانه می‌دهم رشوت
نه بهر من ز برای خدای را زنهار
که چون به کعبهٔ رسی هیچ یاد من نکنی
که از وکیل دربد تباه گردد کار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۲ - قسم بر بی‌گناهی
مرگ از آن به که مرا از تو خجل باید بود
نه کتابی و نه حرفی و نه قیلی و نه قال
سخن بنده همینست و بر این نفزاید
که نیفزاید از این بیهده الا که ملال
تا که امید کمالست پس از هر نقصان
بیم نقصانت مباد از فلک ای کل کمال
به چنین جرم و تجنی که مرا افکندند
ای خداوند خدایت مفکن در اقوال
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۵ - در مرثیهٔ مجدالدین ابوالحسن عمرانی
هیچ می‌دانی که در گیتی ز مرگ بوالحسن
چرخ جز قحط کرم دیگر چه دارد فائده
ای دریغا آنکه چون یادش کند گوید جهان
ای دریغا حاتم طایی و معن وائده
روزهٔ روزی درآمد خواجه بی‌روزی مباش
یاد می‌کن ربنا انزل علینا مائده
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۴۱ - در قناعت
یارب بده مرا به دل نعمتی که بود
خرسندی حقیقت و پاکیزه توشه‌ای
امنی و صحتی و پسندیده طاعتی
نانی و حرفه‌ای و نشستن به گوشه‌ای
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۶۸ - در تقاضا
خداوندا حریفان آمدستند
که تا با من کنند امشب عدیلی
به زر سیکی نمی‌یابم در این شهر
وگرنه نیست در طبعم بخیلی
اعانت کن مرا امشب به سیکی
و یا بیرون کن اینها را به سیلی
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
همواره چو بخت خود جوانی بادت
چون دولت خویش کامرانی بادت
ای مایهٔ زندگانی از نعمت تو
این شربت آب زندگانی بادت
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸
ای دل ز هزار دیده خون می‌راند
عشقی که ترا سلسله می‌جنباند
خوش خوش به دعای شب میفکن کارت
بنشین که به روز محنتت بنشاند
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۱
صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!
بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد!
دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز
بر جان عزیزت دگر این درد مباد!
اوحدی مراغه‌ای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۵
یارب! نه دلم بستهٔ غمهای تو بود؟
چشمم شب و روز غرق نمهای توبود؟
بر جرم و خطای من چه میگیری خشم؟
چون جمله به امید کرمهای تو بود
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۵۶
ای سر روان باد خزانت مرساد
ای چشم جهان چشم بدانت مرساد
ای آنکه تو جان آسمانی و زمین
جز رحمت و جز راحت جانت مرساد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۰۰
پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
جان و دل عاشقان ز تو شادان باد
آنکس که ترا بیند و شادی نکند
سر زیر و سیه گلیم و سرگردان باد
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۷۲
ای آمده ز آسمان درین عالم دیر
و آورده خبرهای سموات به زیر
ز آواز تو آدمی کجا گردد سیر
یارب تو بده دمدمه پنجهٔ شیر
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۹۳
خورشید همی زرد شود بر دیوار
ما نیز همی زرد شویم از غم یار
گاه از غم یار و گه ز نادیدن یار
گر کار چنین ماند خدایا زنهار
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳۹
گیر ایدل من عنان آن شاهنشاه
امشب بر من قنق شو ایروت چو ماه
ور گوید فردا مشنو زود بگوی
لاحول ولا قوة الا بالله
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۴
خداوندا بگردانی بلا را
ز آفتها نگه داری تو ما را