عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۸ - سرالتجلی
یکی از بهرت تسکین و تسلی
ترا سازم بیان سر تجلی
چو خورشید وجودت بیز فی شد
شهود کل شیئی در کل شیی شد
خود این در کشف قلبی آن تجلی است
که جمعیت احد را بین اسمی است
تو را اول تجلی شد چو مکشوف
باسماء جمله هر اسمیست موصوف
چو باشد اتحاد جمله بر ذات
شد آن ذاتالاحد جامع در اسمات
تمیزش بر تعینهاست میدان
که ظاهر شد بصورتها در اکوان
پس اریابی در اسماء سر ویرا
ز کل شیء بینی کل شیی را
ترا سازم بیان سر تجلی
چو خورشید وجودت بیز فی شد
شهود کل شیئی در کل شیی شد
خود این در کشف قلبی آن تجلی است
که جمعیت احد را بین اسمی است
تو را اول تجلی شد چو مکشوف
باسماء جمله هر اسمیست موصوف
چو باشد اتحاد جمله بر ذات
شد آن ذاتالاحد جامع در اسمات
تمیزش بر تعینهاست میدان
که ظاهر شد بصورتها در اکوان
پس اریابی در اسماء سر ویرا
ز کل شیء بینی کل شیی را
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۳۹ - سرالقدر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۰ - سرالربوبیه
یک از سر ربوبیت بتحقیق
ز من بنیوش و از دل دار تصدیق
بود موقوف تعیینش بمربوب
که لابد برد و نسبت اوست منسوب
یکی مربوب باشد زان دو نسبت
که در اعیان ثابت داشت غیبت
خود از وی غیر نامی در قلم نیست
بجز اعیان ثابت در عدم نیست
بود موقوف بر معدوم معدوم
خود این بر اهل تحقیق است معلوم
ز قول سهل گویند اهل عرفان
ربوبیت ورا سریست پنهان
که گر ظاهر شود آنسر قابل
ربوبیت شود البته باطل
ز محیی الدین بود این نکته تعبیر
که ظاهر را بزایل کرده تفسیر
شود یعین اگر زایل خود آن سر
ربوبیت شود باطل بظاهر
ببطالان حکم از آنره کرد کامل
که موقوف علیه اوست زایل
دگر گوید صفی بر وجه تحقیق
چو حقش در معانی داده توفیق
بود سر شرط آن مستور بودن
ز اظهار و نمایش دور بودن
اگر ظاهر شود از اصل سر نیست
بود سر مستتر، وان مستتر نیست
پس او از معنی خود گشته موضوع
بر او اطلاق سر نهی است و ممنوع
چو اینعالم بترتیب است موجود
وجود جمله هم در علم مشهود
بود سر ربوبیت همان علم
نخواهد گشت ظاهر در عیان علم
اگر ظاهر شود فرض محال است
بحال خویش ثابت در کمال است
ز من بنیوش و از دل دار تصدیق
بود موقوف تعیینش بمربوب
که لابد برد و نسبت اوست منسوب
یکی مربوب باشد زان دو نسبت
که در اعیان ثابت داشت غیبت
خود از وی غیر نامی در قلم نیست
بجز اعیان ثابت در عدم نیست
بود موقوف بر معدوم معدوم
خود این بر اهل تحقیق است معلوم
ز قول سهل گویند اهل عرفان
ربوبیت ورا سریست پنهان
که گر ظاهر شود آنسر قابل
ربوبیت شود البته باطل
ز محیی الدین بود این نکته تعبیر
که ظاهر را بزایل کرده تفسیر
شود یعین اگر زایل خود آن سر
ربوبیت شود باطل بظاهر
ببطالان حکم از آنره کرد کامل
که موقوف علیه اوست زایل
دگر گوید صفی بر وجه تحقیق
چو حقش در معانی داده توفیق
بود سر شرط آن مستور بودن
ز اظهار و نمایش دور بودن
اگر ظاهر شود از اصل سر نیست
بود سر مستتر، وان مستتر نیست
پس او از معنی خود گشته موضوع
بر او اطلاق سر نهی است و ممنوع
چو اینعالم بترتیب است موجود
وجود جمله هم در علم مشهود
بود سر ربوبیت همان علم
نخواهد گشت ظاهر در عیان علم
اگر ظاهر شود فرض محال است
بحال خویش ثابت در کمال است
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۱ - سرسرالربوبیه
ربوبیت بسر سر بود آن
ظهور رب بصورتهای اعیان
پس آن باشد زحیث مظهریت
ز بهر رب قائم بر هویت
که ظاهر بر تعینهای خود بود
بود هم بروجود خویش موجود
پس آن ارباب اعیانی محقق
ازین حیثند مربوبون و رب حق
ربوبیت نشد پس در حقیقت
یکی حاصل مگر بر ذات حضرت
بود اندر ازل بروجه معلوم
بحال خویش اعیان جمله معدوم
ربوبیت وراسریست درسر
بآن ثابت بود در عین و حاضر
ظهور رب بصورتهای اعیان
پس آن باشد زحیث مظهریت
ز بهر رب قائم بر هویت
که ظاهر بر تعینهای خود بود
بود هم بروجود خویش موجود
پس آن ارباب اعیانی محقق
ازین حیثند مربوبون و رب حق
ربوبیت نشد پس در حقیقت
یکی حاصل مگر بر ذات حضرت
بود اندر ازل بروجه معلوم
بحال خویش اعیان جمله معدوم
ربوبیت وراسریست درسر
بآن ثابت بود در عین و حاضر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۲ - سرائر الاثار
ز آثارت سرائر گر یقین است
ترا در باطن اکوان دفین است
سرائر چیست باطنهای اکوان
که شد تعبیر بر اسماء یزدان
خود این اکوان بظاهر چون مرا یاست
در آن اسماء بچشم عقل پیداست
بود اسماء حقیقت روح اکوان
چنان کاندر بدن روحیست پنهان
نبینی روح را با چشم لیکن
کنی ادراک آن از جنبش تن
گرت چشمی بود چون روح از جسم
شناسی کاین اثر هست از فلان اسم
در این هیکل چه اسمی کرده تأثیر
در این خلقت چه وصفی بوده تقدیر
وگر باشی ادق در سیر اشیاء
ز اسماء و صور بینی مسما
مسمی کیست عین ذات بیچون
که از هر اسم و رسمی اوست بیرون
ترا در باطن اکوان دفین است
سرائر چیست باطنهای اکوان
که شد تعبیر بر اسماء یزدان
خود این اکوان بظاهر چون مرا یاست
در آن اسماء بچشم عقل پیداست
بود اسماء حقیقت روح اکوان
چنان کاندر بدن روحیست پنهان
نبینی روح را با چشم لیکن
کنی ادراک آن از جنبش تن
گرت چشمی بود چون روح از جسم
شناسی کاین اثر هست از فلان اسم
در این هیکل چه اسمی کرده تأثیر
در این خلقت چه وصفی بوده تقدیر
وگر باشی ادق در سیر اشیاء
ز اسماء و صور بینی مسما
مسمی کیست عین ذات بیچون
که از هر اسم و رسمی اوست بیرون
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۶ - سقوط الاعتبارات
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۴۸ - سوال الحضرتین
گرت علمی بحال نشاتین است
کلام اندر سوال الحضرتین است
سوالی صادر آن یک در غیوبست
از آن حضرت که نام او وجوبست
سوالی صادر از وی بر کماهی
بنطق جمله اسماء الهی
بود طالب وی از انفاس رحمن
ظهور خود بصورتهای اعیان
دگر از حضرت امکان سوالیست
که آن بر نقط اعیان در مقالیست
ظهور اوست بر اسماء عالی
هم امداد نفس خود بالتوالی
خود این دو مسئلت را در انابت
بود پیوسته از حضرت اجابت
از آن بود اینکه اشیاء بر نسق شد
قبول هر یک از حق بود و حق شد
قبول هر چه شئی از نیک و بد کرد
باستعداد و استحقاق خود کرد
بخاری کان باستعداد خیزد
شود آب و بدریا باز ریزد
غرض از آن سوالین آنچه شد شد
در استعداد هر کس هر چه بد شد
کلام اندر سوال الحضرتین است
سوالی صادر آن یک در غیوبست
از آن حضرت که نام او وجوبست
سوالی صادر از وی بر کماهی
بنطق جمله اسماء الهی
بود طالب وی از انفاس رحمن
ظهور خود بصورتهای اعیان
دگر از حضرت امکان سوالیست
که آن بر نقط اعیان در مقالیست
ظهور اوست بر اسماء عالی
هم امداد نفس خود بالتوالی
خود این دو مسئلت را در انابت
بود پیوسته از حضرت اجابت
از آن بود اینکه اشیاء بر نسق شد
قبول هر یک از حق بود و حق شد
قبول هر چه شئی از نیک و بد کرد
باستعداد و استحقاق خود کرد
بخاری کان باستعداد خیزد
شود آب و بدریا باز ریزد
غرض از آن سوالین آنچه شد شد
در استعداد هر کس هر چه بد شد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۰ - باب الشین الشاهد
ز شاهد گر بپرسی بس صریح است
حضورت گر محیط آید صحیح است
با ینمعنی که دل را در احاطت
فرو گیرد بتأثیر بساطت
گهی باشد که از علم لدنیست
که محتاج محلی یا مکان نیست
بود هم کز تجلی یا شهود است
بقلب از وجد و حالی در نمود است
غرض شیئی که حاضر در دل آید
ز تأثیر شهود ار کامل آید
بود آنشاهد از بهر مشاهد
باقسامی که گفتم با شواهد
حضورت گر محیط آید صحیح است
با ینمعنی که دل را در احاطت
فرو گیرد بتأثیر بساطت
گهی باشد که از علم لدنیست
که محتاج محلی یا مکان نیست
بود هم کز تجلی یا شهود است
بقلب از وجد و حالی در نمود است
غرض شیئی که حاضر در دل آید
ز تأثیر شهود ار کامل آید
بود آنشاهد از بهر مشاهد
باقسامی که گفتم با شواهد
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۱ - شعب الصدع
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۲ - الشفع
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۳ - الشهود
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۴ - شهود المفصل فیالمجمل
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۵ - شهود المجمل فی المفصل
و گر بینی احد در کثرت اول
شهود مجمل است آن در مفصل
که در هر ذره بینی آفتابی
نهان دریای وحدت در حبابی
در این رؤیت خدا بین در اموری
دو عالم بینی اندر بال موری
در اینجا جای حرف و گفتگو نیست
مقام اعراض از ما باو نیست
در اینجا بسته شد بیمدعائی
دهان اولیا از هر دعائی
خود این گردد در آن رؤیت مدلل
که بینی مجملی را در مفصل
کلام اهل معنی را نکو فهم
هر آن تحقیق اندر جای او فهم
بجای خود بیانها جمله خوش شد
تو بیجا دیدی ار رؤیت ترش شد
اگر فهمی، نباشد انقباضت
نماند جای حرف و اعتراضت
شهود مجمل است آن در مفصل
که در هر ذره بینی آفتابی
نهان دریای وحدت در حبابی
در این رؤیت خدا بین در اموری
دو عالم بینی اندر بال موری
در اینجا جای حرف و گفتگو نیست
مقام اعراض از ما باو نیست
در اینجا بسته شد بیمدعائی
دهان اولیا از هر دعائی
خود این گردد در آن رؤیت مدلل
که بینی مجملی را در مفصل
کلام اهل معنی را نکو فهم
هر آن تحقیق اندر جای او فهم
بجای خود بیانها جمله خوش شد
تو بیجا دیدی ار رؤیت ترش شد
اگر فهمی، نباشد انقباضت
نماند جای حرف و اعتراضت
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۶ - شواهدالحق
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۷ - شواهدالتوحید
بود دیگر شواهدهای توحید
تعینهای اشیاء خود بتاکید
چه اشیاء هر یکی یکتا بذاتند
ز هم ممتاز و مخصوص از جهاتند
ز حق باشند هر یک آیتی خاص
بیک هستی تشخص یافت اشخاص
ازین حیثیت اشیاء را عدد نیست
عیان از این عددها جز احد نیست
چنان یکتاست در خود هر نمودی
که پنداری جز او نبود وجودی
تعینهای اشیاء پس بتاکید
بود هر یک شواهدهای توحید
تعینهای اشیاء خود بتاکید
چه اشیاء هر یکی یکتا بذاتند
ز هم ممتاز و مخصوص از جهاتند
ز حق باشند هر یک آیتی خاص
بیک هستی تشخص یافت اشخاص
ازین حیثیت اشیاء را عدد نیست
عیان از این عددها جز احد نیست
چنان یکتاست در خود هر نمودی
که پنداری جز او نبود وجودی
تعینهای اشیاء پس بتاکید
بود هر یک شواهدهای توحید
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۸ - شواهد الاسماء
شواهدهای اسماء بیمنافات
در اکوان شد ظهور اختلافات
باحوال و باوصاف و بافعال
شود ظاهر بتفصیل و با جمال
چو حی و میت و مر زوق لایق
بمحیی و ممیت و هم برازق
چو اسماء در حقیقت مختلف بد
ظهورش هم در اکوان مختلف شد
تخالفها در اکوان بیخلاف است
که از اسماست کانجا اختلافست
زوجه اختلاف آن ز تاویل
ترا جای دگیر گویم بتفصیل
چو در بحرالحقایق از مراتب
بهر جائیست تحقیقی مناسب
در اکوان شد ظهور اختلافات
باحوال و باوصاف و بافعال
شود ظاهر بتفصیل و با جمال
چو حی و میت و مر زوق لایق
بمحیی و ممیت و هم برازق
چو اسماء در حقیقت مختلف بد
ظهورش هم در اکوان مختلف شد
تخالفها در اکوان بیخلاف است
که از اسماست کانجا اختلافست
زوجه اختلاف آن ز تاویل
ترا جای دگیر گویم بتفصیل
چو در بحرالحقایق از مراتب
بهر جائیست تحقیقی مناسب
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۵۹ - الشئون
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۴ - باب الصاد صاحبالزمان و الوقت و الحال
شنو از صاحب وقت و زمان حال
تحقق باشد آن بر جمع افضال
که جمعیت باولی بر زخیت
بود اندر کمال معنویت
بود آگاه بر کل دقیاق
هم از اسرار اشیاء و حقایق
که آنها خارج از حکم زمانست
زمانش در تصرف چون مکانست
بود در تحت امر او باجمال
مساوی ماضی و مستقبل و حال
بود این جمله یعنی آن دایم
صافت و حال او را ظرف لازم
به طی نشر مالک بر زمان است
بقبض و بسط حاکم بر مکان است
چو او دارد تحقق بر حقایق
ز جزو و کل ایجاد و خلایق
بلند و کوته و بسیار و اندک
بود اندرزمان حاضرش یک
بود در عقل آنسانس تصرف
بود اندر و هم دارد بیتوقف
تصرفای او را دار تصدیق
تو از راه شهود و کشف و تحقیق
فعالش در حقایق فوق فهم است
و رای طور حس و عقل و وهم است
مسلط بر عوارض بر مقادیر
خود او باشد بتبدیل و به تغییر
تحقق باشد آن بر جمع افضال
که جمعیت باولی بر زخیت
بود اندر کمال معنویت
بود آگاه بر کل دقیاق
هم از اسرار اشیاء و حقایق
که آنها خارج از حکم زمانست
زمانش در تصرف چون مکانست
بود در تحت امر او باجمال
مساوی ماضی و مستقبل و حال
بود این جمله یعنی آن دایم
صافت و حال او را ظرف لازم
به طی نشر مالک بر زمان است
بقبض و بسط حاکم بر مکان است
چو او دارد تحقق بر حقایق
ز جزو و کل ایجاد و خلایق
بلند و کوته و بسیار و اندک
بود اندرزمان حاضرش یک
بود در عقل آنسانس تصرف
بود اندر و هم دارد بیتوقف
تصرفای او را دار تصدیق
تو از راه شهود و کشف و تحقیق
فعالش در حقایق فوق فهم است
و رای طور حس و عقل و وهم است
مسلط بر عوارض بر مقادیر
خود او باشد بتبدیل و به تغییر
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۶۸ - صدقالنور
ز صدقالنور بشنو کت بکار است
مراد از کشف دو راز استتار است
شبیه است آن ببرق بارش آور
ندارد گر مطر کذب است و ابتر
اگر دارد مطر برقیست صادق
بصدقالنور از آن گردید لایق
ز بعد از کشف او گر در قفائی
نباشد استتار و اختفائی
پیاپی بعد برق آید تجلی
دهد دل را بهر نوری تسلی
خود آن را قوم صدقالنور گویند
نشانیها بهر دستور گویند
مراد از کشف دو راز استتار است
شبیه است آن ببرق بارش آور
ندارد گر مطر کذب است و ابتر
اگر دارد مطر برقیست صادق
بصدقالنور از آن گردید لایق
ز بعد از کشف او گر در قفائی
نباشد استتار و اختفائی
پیاپی بعد برق آید تجلی
دهد دل را بهر نوری تسلی
خود آن را قوم صدقالنور گویند
نشانیها بهر دستور گویند
صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۱۷۰ - الصعق