عبارات مورد جستجو در ۳۰۱۶ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۷۳۸
طغرای مشهدی : ساقینامه
بخش ۳ - غزل
که گوید جز آیینه بر روی تو؟
که بالای چشم است ابروی تو!
دهد بوی جمعیت مرغ دل
پریشانی سنبل موی تو
صنوبر قدان را در آرد ز پای
خرامیدن سرو دلجوی تو
به صبح ازل گشت در طور حسن
تجلی، نظر کرده روی تو
به جای عرق، در مقام حیا
صفا می تراود ز هر موی تو
نگاهت در بیخودی می زند
به میخانه چشم جادوی تو
کند هر خسی،کار صد محتسب
چو طغرا بود مست در کوی تو
که بالای چشم است ابروی تو!
دهد بوی جمعیت مرغ دل
پریشانی سنبل موی تو
صنوبر قدان را در آرد ز پای
خرامیدن سرو دلجوی تو
به صبح ازل گشت در طور حسن
تجلی، نظر کرده روی تو
به جای عرق، در مقام حیا
صفا می تراود ز هر موی تو
نگاهت در بیخودی می زند
به میخانه چشم جادوی تو
کند هر خسی،کار صد محتسب
چو طغرا بود مست در کوی تو
طغرای مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۸
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۴
طغرای مشهدی : متفرقات
شمارهٔ ۱۵
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
امشب از دولت دیدار تو عید نظرست
دیده را بر سر هر یک مژه رقص دگرست
از نگه دیده سبکبالتر آید سویت
مژه پنداری بر دیده مشتاق پرست
رتبه حسن بلندست چه حاجت به نقاب
بهر منع نگهی کز مژه کوتاهترست
نگه از روی تو آمد مژه کرد استقبال
وین زمان دیده ز رشک مژه خونین جگرست
نشئه خون جگر بود فصیحی آهم
وین زمان سبزه سیراب بهشت اثرست
دیده را بر سر هر یک مژه رقص دگرست
از نگه دیده سبکبالتر آید سویت
مژه پنداری بر دیده مشتاق پرست
رتبه حسن بلندست چه حاجت به نقاب
بهر منع نگهی کز مژه کوتاهترست
نگه از روی تو آمد مژه کرد استقبال
وین زمان دیده ز رشک مژه خونین جگرست
نشئه خون جگر بود فصیحی آهم
وین زمان سبزه سیراب بهشت اثرست
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶
عشق هر جا دست با غیرت پی پیمان دهد
وصل آنجا جان ستاند هجر آنجا جان دهد
ما و آسایش معاذالله که صید عشق را
آب حیوان در جگر خاصیت پیکان دهد
عشق با هر کس بنا سازی برآید نام وصل
در مذاقش لذت خونابه هجران دهد
خواب را بر چشم مستان اجل سازم حرام
بعد قتلم خوی او گر رخصت افغان دهد
نشئه شوق فصیحی هر دم افزونتر شود
عشق هر چندش شراب از ساغر حرمان دهد
وصل آنجا جان ستاند هجر آنجا جان دهد
ما و آسایش معاذالله که صید عشق را
آب حیوان در جگر خاصیت پیکان دهد
عشق با هر کس بنا سازی برآید نام وصل
در مذاقش لذت خونابه هجران دهد
خواب را بر چشم مستان اجل سازم حرام
بعد قتلم خوی او گر رخصت افغان دهد
نشئه شوق فصیحی هر دم افزونتر شود
عشق هر چندش شراب از ساغر حرمان دهد
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۳
ناله دردم و خوش بر سر کار آمدهام
از دل چنگ کنون بر لب تار آمدهام
آهم از شعله من باغ دلی آب دهید
که ز دریوزه جانهای فگار آمدهام
گریهام کز جگر سوخته در دیده ابر
بهر آرایش رخسار بهار آمدهام
نخل نومیدیم و میوه من سوختنست
اینک اندر جگر شعله به بار آمدهام
نی دل بلبلم و نی لب گل حیرانم
که درین باغ فصیحی به چه کار آمدهام
از دل چنگ کنون بر لب تار آمدهام
آهم از شعله من باغ دلی آب دهید
که ز دریوزه جانهای فگار آمدهام
گریهام کز جگر سوخته در دیده ابر
بهر آرایش رخسار بهار آمدهام
نخل نومیدیم و میوه من سوختنست
اینک اندر جگر شعله به بار آمدهام
نی دل بلبلم و نی لب گل حیرانم
که درین باغ فصیحی به چه کار آمدهام
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۹
نوبهارست و در انجام طرب میکوشم
لب گل میمکم و خون جگر مینوشم
جلوه نخل مرادم نفریبد هرگز
گر همه شعله شود در هوس آغوشم
خسم و فرقت بیبرگی وی سوخت مرا
خرقه شعله در آتشکده تا کی پوشم
زخم ناسورم و از دولت حیرانی دوست
سالها شد که پرستار لب خاموشم
از پیامش نیم آگاه ولی دوش نگاه
میشد از دیده سراسیمه به طوف گوشم
چون برم نام تو در ناله بغلطد نفسم
چون کنم یاد تو در گریه درآید هوشم
برق این رمز فصیحی خردم سوخت که من
ناله بلبلم و از لب گل میجوشم
لب گل میمکم و خون جگر مینوشم
جلوه نخل مرادم نفریبد هرگز
گر همه شعله شود در هوس آغوشم
خسم و فرقت بیبرگی وی سوخت مرا
خرقه شعله در آتشکده تا کی پوشم
زخم ناسورم و از دولت حیرانی دوست
سالها شد که پرستار لب خاموشم
از پیامش نیم آگاه ولی دوش نگاه
میشد از دیده سراسیمه به طوف گوشم
چون برم نام تو در ناله بغلطد نفسم
چون کنم یاد تو در گریه درآید هوشم
برق این رمز فصیحی خردم سوخت که من
ناله بلبلم و از لب گل میجوشم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۴
ما ز مادر داغ بر دل خاک بر سر زادهایم
همچو طفل غنچه در دامان نشتر زادهایم
نام ما مردود عالم روزی ما خون دل
ما وغم گویا به یک طالع ز مادر زادهایم
شستهایم از دل به خون عافیت نقش مراد
ما همان دم کاندرین نه طاق ششدر زادهایم
اشک یعقوبیم و از خون جگر جوشیدهایم
آه مجنونیم و از دریای آذر زادهایم
از سراب تلخکامی تشنه لب خواهیم مرد
ما که همچون موج در دامان کوثر زادهایم
در گلستان که هر خارش پیمبر زادهست
میوه هیچیم ما وز نخل بیبر زادهایم
شعله شوقیم و از دلهای خونین سر زده
غیر پندارد فصیحی ما ز اخگر زادهایم
همچو طفل غنچه در دامان نشتر زادهایم
نام ما مردود عالم روزی ما خون دل
ما وغم گویا به یک طالع ز مادر زادهایم
شستهایم از دل به خون عافیت نقش مراد
ما همان دم کاندرین نه طاق ششدر زادهایم
اشک یعقوبیم و از خون جگر جوشیدهایم
آه مجنونیم و از دریای آذر زادهایم
از سراب تلخکامی تشنه لب خواهیم مرد
ما که همچون موج در دامان کوثر زادهایم
در گلستان که هر خارش پیمبر زادهست
میوه هیچیم ما وز نخل بیبر زادهایم
شعله شوقیم و از دلهای خونین سر زده
غیر پندارد فصیحی ما ز اخگر زادهایم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۰
کو عشق خانهسوز که ما بلهوس نهایم
ما شعلهایم و هم نسب خار و خس نهایم
ما زندهایم زنده به سوز درون خویش
چون آب و خاک زنده به جان نفس نهایم
در بند و دام تا نفسی هست میطپیم
ما مرد زندگانی کنج قفس نهایم
در کاروان شوق حدی نالههای ماست
بیهوده گوی و هرزهدرا چون جرس نهایم
ما زهر قاتلیم فصیحی نه شهد ناب
مرد طپانچه خوردن بال مگس نهایم
ما شعلهایم و هم نسب خار و خس نهایم
ما زندهایم زنده به سوز درون خویش
چون آب و خاک زنده به جان نفس نهایم
در بند و دام تا نفسی هست میطپیم
ما مرد زندگانی کنج قفس نهایم
در کاروان شوق حدی نالههای ماست
بیهوده گوی و هرزهدرا چون جرس نهایم
ما زهر قاتلیم فصیحی نه شهد ناب
مرد طپانچه خوردن بال مگس نهایم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۷
تا چند درین غمکده بیکار نشینیم
بیکارتر از دیده بی یار نشینیم
ما شبنم دردیم ادب بین [که] درین باغ
بوسیم زمین گل و بر خار نشینیم
ما ناله چنگ ستمیم از سفر گوش
کو بخت که باز آمده در تار نشینیم
ما خار بیابان ادب باغ چه دانیم
آن به که همی بر سر دیوار نشینیم
آیینه رازیم نظر محرم ما نیست
رفتیم که در پرده زنگار نشینیم
سرویم و بر آزادی ما سایه گرانست
کو اره کزین نیز سبکبار نشینیم
در رسته غم دین و دل عاشق زاریم
در رهگذر ناز خریدار نشینیم
در بزم شهادت که هوس بار ندارد
رفتیم که بیزحمت اغیار نشینیم
بی هوشی ما از می عمرست فصیحی
کو مرگ که روزی دوسه هشیار نشینیم
بیکارتر از دیده بی یار نشینیم
ما شبنم دردیم ادب بین [که] درین باغ
بوسیم زمین گل و بر خار نشینیم
ما ناله چنگ ستمیم از سفر گوش
کو بخت که باز آمده در تار نشینیم
ما خار بیابان ادب باغ چه دانیم
آن به که همی بر سر دیوار نشینیم
آیینه رازیم نظر محرم ما نیست
رفتیم که در پرده زنگار نشینیم
سرویم و بر آزادی ما سایه گرانست
کو اره کزین نیز سبکبار نشینیم
در رسته غم دین و دل عاشق زاریم
در رهگذر ناز خریدار نشینیم
در بزم شهادت که هوس بار ندارد
رفتیم که بیزحمت اغیار نشینیم
بی هوشی ما از می عمرست فصیحی
کو مرگ که روزی دوسه هشیار نشینیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۹
ما روزی حیات بجز خون نمیدهیم
دردسری به صد می گلگون نمیدهیم
ما توأمیم با گل رعنا درین چمن
کز خون پریم و رنگ به بیرون نمیدهیم
خاکستر دویی چو محبت به باد داد
آیینه را ز رشک به مجنون نمیدهیم
دریاکشان تشنه لبیم و ز جوی دل
خون میخوریم و زحمت جیحون نمی دهیم
از خون مرگ شربت ما داد عشق دوست
دردسر علاج فلاطون نمیدهیم
زین کاروان درد که در دل گشود بار
باج حیات غیر شبیخون نمیدهیم
دل خوش نمیکنیم فصیحی ز آسمان
می خویش را ز ساغر وارون نمیدهیم
دردسری به صد می گلگون نمیدهیم
ما توأمیم با گل رعنا درین چمن
کز خون پریم و رنگ به بیرون نمیدهیم
خاکستر دویی چو محبت به باد داد
آیینه را ز رشک به مجنون نمیدهیم
دریاکشان تشنه لبیم و ز جوی دل
خون میخوریم و زحمت جیحون نمی دهیم
از خون مرگ شربت ما داد عشق دوست
دردسر علاج فلاطون نمیدهیم
زین کاروان درد که در دل گشود بار
باج حیات غیر شبیخون نمیدهیم
دل خوش نمیکنیم فصیحی ز آسمان
می خویش را ز ساغر وارون نمیدهیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۳
تاراج رنگ و بوی گل مدعا نمای
خرمن کن این گیاه و به برق فنا نمای
یک کاروان هنوز نرفتهست سوی دوست
اینک ره حرم تو به ما نقش پا نمای
این مختصر نظاره ما درخور تو نیست
ما را تمام دیده کن و رو به ما نمای
چون نخل شعله ریشه در اخگر فرومبر
چون برق بر هوا شو و نشو و نما نمای
جانت فصیحی از تب بیگانگی گداخت
خود را ببر بر آن نگه آشنا نمای
خرمن کن این گیاه و به برق فنا نمای
یک کاروان هنوز نرفتهست سوی دوست
اینک ره حرم تو به ما نقش پا نمای
این مختصر نظاره ما درخور تو نیست
ما را تمام دیده کن و رو به ما نمای
چون نخل شعله ریشه در اخگر فرومبر
چون برق بر هوا شو و نشو و نما نمای
جانت فصیحی از تب بیگانگی گداخت
خود را ببر بر آن نگه آشنا نمای
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۲۱ - در ستایش طبع شانی تکلو
صبا به کوی دل آشفتگان عشق گذر
زمین ببوس اگر آسمان دهد دستور
بگو به مردمک دیده هنر شانی
که ای ضمیر تو چون چشم عقل چشمه نور
تو آن مسیح مقالی که ملک معنی راست
بیاض جبهه کلک تو صبحگاه نشور
صریر خامهات ار نفخ صور نیست چرا
کند جهان معانی ز نقطهای محشور
کدام قطره ترا ریخت از سحاب قلم
که روی صفحه نشد پر ترانه منصور
ولی چو این گهر از بحر عقل گشته پدید
نمیکند صدف گوش جهل را معمور
چو صبح کلک تو از آفتاب حامله است
اگرچه نطفه ستانید از شب دیجور
که هر نقط که از آن خال روی صفحه شود
زمانه را کند از روشنی چو عارض حور
چو نای خامه معجزفشان بگیری تنگ
که سر غیب بماند ز ناکسان مستور
رسد ز هر سر انگشت تو به گوش خرد
همان نوا که ز داود در ادای زبور
به باغ طبع تو لفظی که جلوه گر گردد
ز رنگ و بوی شود تو به تو گل معمور
رسید درج دری کامغان فرستادی
زهی محیط کز آن آمد این درر به ظهور
همه ز قدر سزای ثنای قلزم و کان
همه ز لطف سزاوار گوش و گردن حور
ز جلوههای معانی در آن خرد مدهوش
چنان که واله ایمن گه تجلی طور
نظر به جودت هر لفظ او فروماند
چو آن مگس که کند بر عسل هوای مرور
ز بس فروغ معانی به روی الفاظش
پی نگاه توان دید در شب دیجور
محیط طبع تو زینسان گر از تموج فیض
در سماع برآرد ز لولو منثور
خرد به درک یکی لفظ برنیاید اگر
هزار گوش ستاند ز قدسیان مزدور
حسود سحر نسب معجز ترا دیدم
ز ته پیاله بوجهل گشته مست غرور
شفای عالم جهل و وبای کشور عقل
بود درین دو جهان راست بر مثال دو صور
به مشرب جهلا صافتر ز آب زلال
به مذهب عقلا تیرهتر ز لای قصور
به گوش نغمه مطرب هزار پای شود
ز روی مرتبه گردد اگر خرد طنبور
بود چو دخمه کفار جنگ اشعارش
چو مردگانش معانی و لفظها چو قبور
نگشته آیت رحمت در آن جهان نازل
نکرده فیض ازل اندر آن دیار عبور
ولی نظام ترا از خصومتش چه ضرر
اساس طبع ترا از عداوتش چه فتور
که غیر روسیهی هیچ صرفهای نبرد
بر آفتاب شود تیره گر شب دیجور
خرد پناها ای لال در ثنات خرد
زهی لالی تو گنج فیض را گنجور
رسید مژده که چون ابر رحمت ازلی
بر آن سری که کنی سوی این بهشت عبور
بلی ز غایت زهد تو هنم درین دنیا
اگر بهشت نصیبت شود نباشد دور
ولی ز بخت بدخار و خس بسی دورست
که نور محض کندشان وصال آتش طور
وگر ز مغرب بخت سیاهشان خورشید
کند طلوع و شوند از وصال تو مسرور
ثنا طراز شود مو به مو فصیحی را
به دولت تو شوم خواجه عباد شکور
همیشه تا بود از نور و ظلمت شب و روز
گهی منور و گاهی کدر سنین و شهور
شکفته طبع تو بادا چو نور در ظلمت
نژند خصم تو بادا چو ظلمت اندر نور
زمین ببوس اگر آسمان دهد دستور
بگو به مردمک دیده هنر شانی
که ای ضمیر تو چون چشم عقل چشمه نور
تو آن مسیح مقالی که ملک معنی راست
بیاض جبهه کلک تو صبحگاه نشور
صریر خامهات ار نفخ صور نیست چرا
کند جهان معانی ز نقطهای محشور
کدام قطره ترا ریخت از سحاب قلم
که روی صفحه نشد پر ترانه منصور
ولی چو این گهر از بحر عقل گشته پدید
نمیکند صدف گوش جهل را معمور
چو صبح کلک تو از آفتاب حامله است
اگرچه نطفه ستانید از شب دیجور
که هر نقط که از آن خال روی صفحه شود
زمانه را کند از روشنی چو عارض حور
چو نای خامه معجزفشان بگیری تنگ
که سر غیب بماند ز ناکسان مستور
رسد ز هر سر انگشت تو به گوش خرد
همان نوا که ز داود در ادای زبور
به باغ طبع تو لفظی که جلوه گر گردد
ز رنگ و بوی شود تو به تو گل معمور
رسید درج دری کامغان فرستادی
زهی محیط کز آن آمد این درر به ظهور
همه ز قدر سزای ثنای قلزم و کان
همه ز لطف سزاوار گوش و گردن حور
ز جلوههای معانی در آن خرد مدهوش
چنان که واله ایمن گه تجلی طور
نظر به جودت هر لفظ او فروماند
چو آن مگس که کند بر عسل هوای مرور
ز بس فروغ معانی به روی الفاظش
پی نگاه توان دید در شب دیجور
محیط طبع تو زینسان گر از تموج فیض
در سماع برآرد ز لولو منثور
خرد به درک یکی لفظ برنیاید اگر
هزار گوش ستاند ز قدسیان مزدور
حسود سحر نسب معجز ترا دیدم
ز ته پیاله بوجهل گشته مست غرور
شفای عالم جهل و وبای کشور عقل
بود درین دو جهان راست بر مثال دو صور
به مشرب جهلا صافتر ز آب زلال
به مذهب عقلا تیرهتر ز لای قصور
به گوش نغمه مطرب هزار پای شود
ز روی مرتبه گردد اگر خرد طنبور
بود چو دخمه کفار جنگ اشعارش
چو مردگانش معانی و لفظها چو قبور
نگشته آیت رحمت در آن جهان نازل
نکرده فیض ازل اندر آن دیار عبور
ولی نظام ترا از خصومتش چه ضرر
اساس طبع ترا از عداوتش چه فتور
که غیر روسیهی هیچ صرفهای نبرد
بر آفتاب شود تیره گر شب دیجور
خرد پناها ای لال در ثنات خرد
زهی لالی تو گنج فیض را گنجور
رسید مژده که چون ابر رحمت ازلی
بر آن سری که کنی سوی این بهشت عبور
بلی ز غایت زهد تو هنم درین دنیا
اگر بهشت نصیبت شود نباشد دور
ولی ز بخت بدخار و خس بسی دورست
که نور محض کندشان وصال آتش طور
وگر ز مغرب بخت سیاهشان خورشید
کند طلوع و شوند از وصال تو مسرور
ثنا طراز شود مو به مو فصیحی را
به دولت تو شوم خواجه عباد شکور
همیشه تا بود از نور و ظلمت شب و روز
گهی منور و گاهی کدر سنین و شهور
شکفته طبع تو بادا چو نور در ظلمت
نژند خصم تو بادا چو ظلمت اندر نور
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۳۵ - ماده تاریخ شهادت عرب
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵