عبارات مورد جستجو در ۳۰۱۶ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
هر چند دلم ز درد خونریزتر است
بر من دل تیغ آسمان تیزتر است
در کین دلم دلیر باشید که زنگ
زآیینه‌ام از عکس سبک خیزتر است
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
امشب که طرب از دل مهجور برفت
نومید طبیب از سر رنجور برفت
گفتم که تماشای رخ درد کنم
ناگه ز چراغ زندگی نور برفت
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
آن شوخ چو جام ناز در چنگ گرفت
صد ملک ملاحتش به نیرنگ گرفت
از تیزی آفتاب حسن آن عارض
پر نازک بود اندکی رنگ گرفت
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
نوروز چو خان به بخت فیروز کند
دولت عید مراد آن روز کند
هر روز که در دولت او کهنه شود
آن را به شگون زمانه نوروز کند
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
دوشت گویا دل به خروش آمده بود
وز ساغر درد جرعه‌نوش آمده بود
کز غصه سپهر خاک بر سر مَی‌کرد
خون در تن قدرسیان به جوش آمده بود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
هرگز چشمم به روی او وانشود
کز موج نگاه دیده دریا نشود
همچون مژه زیاده در دیده خلد
گر نیم نگه صرف تماشا نشود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
گر در تو چمن طراز کنعان می‌دید
رنگ گل حسن را به سامان می‌دید
دیدار تو آفرید در دیده نگاه
گویی همه زین پیش به مژگان می‌دید
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
نقشی که برین دو صفحه کردند نگار
طبعم گل تشبیه بر آن کرد نثار
بر خاک فتاده آن پریشان چون گل
بر گل بنشسته این بسامان چو غبار
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
ای کلک تو مشکبار چون طره حور
چون چشم خرد دوات تو چشمه نور
از بهر مرکبت فلک دوده گرفت
ز آن شمع که افروخت قضا در شب طور
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
رندی که شکسته پنجه شور و شرش
بدهند نواله دیگران چون شترش
چون دست ندارد همه دستش شده‌اند
ای کاش سرش برند و گردند سرش
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
ای طور ز شوق جلوه‌ات خانه به دوش
پروانه پر سوخته حسن تو هوش
بی دیده ز رشک سویت آیم وز شوق
چون مردمک دیده شوم آینه‌پوش
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
رفتم که ز زلفت خردی وام کنم
دل را به فسون عافیت رام کنم
زآتشکده واسوزم و خلدش خوانم
وز شعله برنجم و گلشن وام کنم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
کو خم که ز نعل واژگون جام کنیم
صد دریا را جرعه یک کام کنیم
مغرب جوییم و رو به مشرق برویم
چون صبح دمد تصور شام کنیم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
بحریم درین راه همه تن پاییم
ابریم و به پای اشک ره پیماییم
موجیم و ز آسیب گرانجانی خویش
عمریست که ته‌نشین این دریاییم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
ای غم ز دلم چه شد زمانی بدر آی
گو از بن هر مویم جانی بدر آی
ای نیم نفس که در تنم محبوسی
آخر به بهانه فغانی بدر آی
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۶
دوش تقلید جرس کردم و صد قافله سوخت
آه اگر ناله پریشان‌تر از این می‌کردم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۳
مختصر دستی که ما را بود صرف باده شد
گر خدا روزی کند دست دگر بر سر زنم
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۶
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
من که اندر کوی دانش رهبرم ادراک را
هیچ صیادی به صید خسته در صحرا نتاخت
تیر مژگان تا به کی این سینه صد چاک را
هر دو عالم خار شد در چشم اشراق از غمت
هرکه آب خضر دارد خوار دارد خاک را
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
از تو ما را آب در جوی تمنا آتش است
عشق بازی چون مزاج باده گویا آتش است
ای معلم کشتی ما مشکل آید بر کنار
کاندر اقلیمی که مائیم آب دریا آتش است
ساغر از می بادت ای ساقی مرا معذور دار
در مذاق عشق بازان جام صهبا آتش است
دین زرتشتی مگرای دل که در تکریم تو
همچو کانون روز وشب در سینه ی ما آتش است
مردم چشم تو را اشراق اکنون جای خواب
آن هم آغوش که در خورداست شب‌ها آتش است
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
این زمینی ست که جولانگاه جانان بوده ست
در تن از جلوه ی جانان منش جان بوده است
این زمینی ست که از نور جمال ورخ دوست
آفتابش خجل از ریگ بیابان بوده است
این مدینه ست همانا که حریم حرمش
کعبه ی حاجت این گنبد گردان بوده است
این زمینی ست که از غیرت خاک چمنش
آتش اندر جگر چشمه ی حیوان بوده است
این زمین داوری کشور امکان کرده ست
این زمین سجده گه روضه ی رضوان بوده است
بارها پیش درش چرخ برین برده نماز
بارها عقل کلش نایب و دربان بوده است
اندرین کوی گرد است که چون نور بصر
خانه افروز جلیدیه ی امکان بوده است
ابر تا بر سر او سایه فکن گشته زشرم
زیرسیلاب عرق غرقه ی طوفان بوده است
خجلت از ذره ی خاک حرمش برده سحاب
گر همه مهر و مهش قطره ی باران بوده است