عبارات مورد جستجو در ۳۰۱۶ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۷
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۶
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۳
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۶
شعله ها در جان زدی این سینه غمناک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
من که اندر کوی دانش رهبرم ادراک را
هیچ صیادی به صید خسته در صحرا نتاخت
تیر مژگان تا به کی این سینه صد چاک را
هر دو عالم خار شد در چشم اشراق از غمت
هرکه آب خضر دارد خوار دارد خاک را
خرمنی ز آتش چه حاجت بود یک خاشاک را
تا بکی در سینه تنگم نهان دارم چو راز
آتشی کز شعله خاکستر کند افلاک را
در ره عشق تو عمری شد که حیران مانده ام
من که اندر کوی دانش رهبرم ادراک را
هیچ صیادی به صید خسته در صحرا نتاخت
تیر مژگان تا به کی این سینه صد چاک را
هر دو عالم خار شد در چشم اشراق از غمت
هرکه آب خضر دارد خوار دارد خاک را
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
از تو ما را آب در جوی تمنا آتش است
عشق بازی چون مزاج باده گویا آتش است
ای معلم کشتی ما مشکل آید بر کنار
کاندر اقلیمی که مائیم آب دریا آتش است
ساغر از می بادت ای ساقی مرا معذور دار
در مذاق عشق بازان جام صهبا آتش است
دین زرتشتی مگرای دل که در تکریم تو
همچو کانون روز وشب در سینه ی ما آتش است
مردم چشم تو را اشراق اکنون جای خواب
آن هم آغوش که در خورداست شبها آتش است
عشق بازی چون مزاج باده گویا آتش است
ای معلم کشتی ما مشکل آید بر کنار
کاندر اقلیمی که مائیم آب دریا آتش است
ساغر از می بادت ای ساقی مرا معذور دار
در مذاق عشق بازان جام صهبا آتش است
دین زرتشتی مگرای دل که در تکریم تو
همچو کانون روز وشب در سینه ی ما آتش است
مردم چشم تو را اشراق اکنون جای خواب
آن هم آغوش که در خورداست شبها آتش است
میرداماد : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
این زمینی ست که جولانگاه جانان بوده ست
در تن از جلوه ی جانان منش جان بوده است
این زمینی ست که از نور جمال ورخ دوست
آفتابش خجل از ریگ بیابان بوده است
این مدینه ست همانا که حریم حرمش
کعبه ی حاجت این گنبد گردان بوده است
این زمینی ست که از غیرت خاک چمنش
آتش اندر جگر چشمه ی حیوان بوده است
این زمین داوری کشور امکان کرده ست
این زمین سجده گه روضه ی رضوان بوده است
بارها پیش درش چرخ برین برده نماز
بارها عقل کلش نایب و دربان بوده است
اندرین کوی گرد است که چون نور بصر
خانه افروز جلیدیه ی امکان بوده است
ابر تا بر سر او سایه فکن گشته زشرم
زیرسیلاب عرق غرقه ی طوفان بوده است
خجلت از ذره ی خاک حرمش برده سحاب
گر همه مهر و مهش قطره ی باران بوده است
در تن از جلوه ی جانان منش جان بوده است
این زمینی ست که از نور جمال ورخ دوست
آفتابش خجل از ریگ بیابان بوده است
این مدینه ست همانا که حریم حرمش
کعبه ی حاجت این گنبد گردان بوده است
این زمینی ست که از غیرت خاک چمنش
آتش اندر جگر چشمه ی حیوان بوده است
این زمین داوری کشور امکان کرده ست
این زمین سجده گه روضه ی رضوان بوده است
بارها پیش درش چرخ برین برده نماز
بارها عقل کلش نایب و دربان بوده است
اندرین کوی گرد است که چون نور بصر
خانه افروز جلیدیه ی امکان بوده است
ابر تا بر سر او سایه فکن گشته زشرم
زیرسیلاب عرق غرقه ی طوفان بوده است
خجلت از ذره ی خاک حرمش برده سحاب
گر همه مهر و مهش قطره ی باران بوده است