عبارات مورد جستجو در ۹۸۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۲ - وقتی انوری را درد پایی عارض گشته و ناصرالدین طاهر به عیادت وی رفته در شکر آن و عذرخواهی این قطعه گفته است
این فلک پیش طالع نیکت
کرده بردار اختر بد را
فتح باب کفت به بار آرد
قلب دیماه شاخ بسد را
مستعد قبول نطق کند
فیض عقل تو طینت دد را
تو بمان صد قران و گر به شبی
برسد روز همچو من صد را
به کم از فکرتی بود مازار
رای عالی و جان بخرد را
درد پای من آن محل دارد
که تو دردسری دهی خود را؟
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۴ - در حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی
آن شد که جهان لاف همی زد که من آنم
کز بوالحسنم راتبه هر روز سه مردست
زان روز که قصد فلک از غصهٔ رتبت
در گوشهٔ حبسش گرو حادثه کردست
بالله به نان و نمک او که جهان نیز
جز خون جگر یک شکم سیر نخوردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۷۶ - لطیفه
ای سروری که کوکبهٔ کبریات را
کمتر جنیبت ابلق ایام سرکشست
رای تو در نظام ممالک براستی
تیری که جیب گنبد گردونش ترکشست
اکنون که از گشاد فلک بر مسام ابر
پیکان باد را گذر تیر آرشست
وز برف ریزه گوشهٔ هر ابر پاره‌ای
تیغست گوییا که به گوهر منقشست
برحسب حال مطلع شعری گزیده‌ام
واورده‌ام به صورت تضمین و بس خوشست
گویم کسی که چهرهٔ روزی چنین بدید
خاصه چنین که طرهٔ شبها مشوشست
بر خاطرش هر آینه این شعر بگذرد
کامروز وقت باده و خرگاه و آتشست
چندان بقات باد ز تاثیر نه سپهر
کاندر زمانه طبع چهار و جهت ششست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۸۹ - ناصرالدین طاهر را درد دندان عارض گشته انوری این قطعه هنگام عیادت او گفته و در هر بیت‌التزام لفظ دندان نموده است
ای به دندان دولت آمده خوش
درد دندانت هیچ بهتر هست
دارد از غصه آسمان دندان
بر که بر نفس همتت پیوست
زانکه هرگز به هیچ دندان مزد
بر سر خوان آسمان ننشست
تیز دندانی حرارت می
درد دندانت چون به خیره بخست
باز بنمود آسمان دندان
تا الم باز پس کشیدی دست
سر دندان سپید کرد قضا
گفتش ای جور خوی عشوه‌پرست
آب دندان حریفی آوردی
کوش تا رایگان توانی جست
از چنین صید برمکش دندان
مرغ چربست و آشیانی پست
من نگویم که جامه در دندان
زانتقامش به جان بخواهی رست
خیز و دندان‌کنان به خدمت شو
آسمان دیرتر میان دربست
گفت هم عشوه پشت دست بزد
دو سه دندان آسمان بشکست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۶ - شراب خواهد
ای کریمی که از نوال کفت
کان و دریا همیشه ناله کنند
روزی خلق چون مقدر شد
به کف دست تو حواله کنند
عیش خوش بر دلم حرام شدست
بامنش باز می حلاله کنند
زر نابم ده ازپی کابینش
زانچه از شیشه در پیاله کنند
شادزی تا که دایگان فلک
در کنارت هزار ساله کنند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۲ - امیر شجاعی شاعر در قدح انوری گفته
هر بلایی کز آسمان آید
گرچه بر دیگری قضا باشد
بر زمین نارسیده می‌گوید
خانهٔ انوری کجا باشد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۵ - در عذر بدمستی خویش
ای فلک با کمال تو ناقص
وی جهان بی‌نوال تو درویش
گم کند راه مصلحت تقدیر
گرنه تدبیر تو بود در پیش
همچو معنی که در بیان باشد
در جهانی و از جهانی بیش
دوش دور از تو ای مدبر عقل
نه به تدبیر عقل دوراندیش
جمع ضدین کرده در زنبور
لطفت از نوش انتقام از نیش
پیشت از گونه گونه بی‌نفسی
که نگون باد نفس کافرکیش
کرده‌ام آنکه یاد آن امروز
می‌کند جانم از خجالت ریش
هیچ دانی که روی عذری هست
تا بخواهم زنابکاری خویش
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
چون روز علم زد به حسامت ماند
چون یک شبه ماه شد به جامت ماند
تقدیر به عزم تیزکامت ماند
روزی به عطا دادن عامت ماند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵
قومی که در این سفر مرا همراهند
از تعبیهٔ زمانه کم آگاهند
ما می‌کوشیم و آسمان می‌گوید
نقش آن باشد که نقشبندان خواهند
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹۴
یک نیم دمم از جهان به دست آمده بود
وصلش به بهای جان به دست آمده بود
ارزانش ز دست من برون کرد فلک
افسوس که بس گران به دست آمده بود
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۶
ای دل چو نمی‌نهد سپهرت گردن
نتوان به خروش و زور بخت آوردن
بر من چه بود جز که به کف خون خوردن
دیگر چه کنم دلا چه دانم کردن
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲۵
گر من ز فلک شکایت کنمی
هرچ او کندی جمله حکایت کنمی
افسوس که دست من بدو می‌نرسد
ورنه شر او جمله کفایت کنمی
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۴۱
زان روی که دل بستهٔ آنزنجیر است
در دامن تو دست زدن تقدیر است
چون دست به دامنش زدم گفت بهل
گفتم که خموش روز گیراگیر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۴۳
کاری کردم نگاه نکردم پس و پیش
آنرا که چنان کند چنین آید پیش
آندم که قضا مکر کند ای درویش
در خانه گریزد خرد دوراندیش
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳۰۳
لیلم که نهاری نکند من چکنم
بختم که سواری نکند من چکنم
گفتم که به دولتی جهانرا بخورم
اقبال چو یاری نکند من چکنم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۹۲
طبعی نه که با دوست در آمیزم من
عقلی نه که از عشق بپرهیزم من
دستی نه که با قضا درآویزم من
پائی نه که از میانه بگریزم من
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۸۵
مردی یارا که بوی فقر آید از او
دانند فقیران که چها زاید از او
ولله که سماء و هرچه در کل سما است
یا بند نصیب هرچه میباید از او
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۵۲
تو چنانی که تو را بخت چنانست و چنان
من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین
سعدی : مفردات
بیت ۲۹
خورشید که بر جامهٔ درویش افتد
از بخت نگونش ابر در پیش افتد
سعدی : مفردات
بیت ۳۶
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن نیست که در حال بمیرد مولود