عبارات مورد جستجو در ۲۷۸ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۵۱ - خواجه حافظ فرماید
مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد
زخم هر زخمه که زد راه بجائی دارد
در جواب او
گل بر اطلس اگر چند قبائی دارد
نه قبائیست که گویند بهائی دارد
مشنوا یخواجه تو در مذهب ارباب لباس
که قبای مله بیصوف صفایی دارد
طیلسان صوفی ارمک بود از بند قیش
وزگلیم عسلی نیز ردائی دارد
خوش گرفتند بسنجاب زمستان خرگاه
دولتی انکه چنین آب و هوائی دارد
در بر شاهد ما اطلس والا نگرید
چاک در دامن او راه بجائی دارد
غیر ششماه کتان تاب نیارد در بر
بنده ارمک خویشم که وفائی دارد
خرقه پوش ارچه شد از مفرش و مرکب عاری
خوب و مرغوب جرزدان و عصائی دارد
نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر
پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد
پر بدستار طلا دوز نگه کن قاری
کانکه بنهاده بسر فر همائی دارد
زخم هر زخمه که زد راه بجائی دارد
در جواب او
گل بر اطلس اگر چند قبائی دارد
نه قبائیست که گویند بهائی دارد
مشنوا یخواجه تو در مذهب ارباب لباس
که قبای مله بیصوف صفایی دارد
طیلسان صوفی ارمک بود از بند قیش
وزگلیم عسلی نیز ردائی دارد
خوش گرفتند بسنجاب زمستان خرگاه
دولتی انکه چنین آب و هوائی دارد
در بر شاهد ما اطلس والا نگرید
چاک در دامن او راه بجائی دارد
غیر ششماه کتان تاب نیارد در بر
بنده ارمک خویشم که وفائی دارد
خرقه پوش ارچه شد از مفرش و مرکب عاری
خوب و مرغوب جرزدان و عصائی دارد
نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر
پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد
پر بدستار طلا دوز نگه کن قاری
کانکه بنهاده بسر فر همائی دارد
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۷
عید شد باده مغانه بزن
باده با چنگ و با چغانه بزن
قدم از صحن خانه تا لب بام
بنه و طبل شادیانه بزن
شب عید است تا سحر خوشباش
باده و چنگ را شبانه بزن
دست افشان و پای کوبان شو
هی لگد بر سر زمانه بزن
با جوان بخت یار شیرین طبع
باده تلخ را جوانه بزن
کوس عیش است بر سر بازار
تو قدح در درون خانه بزن
با بتی سرو قد کمان ابرو
تیر را راست بر نشانه بزن
تنگ چون پیرهنش در بر گیر
چنگ در طره اش چو شانه بزن
باده با چنگ و با چغانه بزن
قدم از صحن خانه تا لب بام
بنه و طبل شادیانه بزن
شب عید است تا سحر خوشباش
باده و چنگ را شبانه بزن
دست افشان و پای کوبان شو
هی لگد بر سر زمانه بزن
با جوان بخت یار شیرین طبع
باده تلخ را جوانه بزن
کوس عیش است بر سر بازار
تو قدح در درون خانه بزن
با بتی سرو قد کمان ابرو
تیر را راست بر نشانه بزن
تنگ چون پیرهنش در بر گیر
چنگ در طره اش چو شانه بزن
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶ - روز از ما بگریخت
شمس برگشت ز چرخ، همچو زرین طبقو
چادر لعل کشید، گرد گردون شفقو
روز از ما بگریخت، شب چو در ما آویخت
لؤلؤ لالا ریخت زیر نیلی طبقو
مینمود از خرچنگ زهره را پیش آهنگ
چو بروی شه زنگ بر چکیده عرقو
من بکنجی دربست، خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو
بانک چنگ آمد و نای، جستم از شوق ز جای
بنگریدم ز سرای همچو یاری رفقو
گفتم ای جمع که اید، بر در و رسم چه اید
بس نکوتر چه زئید در جهان خلقو
گفت کاین قوم ظریف همه هستند حریف
باده بی اینها زیف کرده اندر حلقو
مه محمد ز عراق، مایه حسن وفاق
گنده برده بوثاق، برنهد بقر بقو
گر کسی از شعرا، گوید این را قوفا
گو بدین کن هجا تاش گیرد حلقو
قصه وزین سخن، گو بدین قاعده کن
فاعلاتن فعلن باق بق باق بقو
ترک من خورده نبید، دی برم مست رسید
وز سر خشم کشید آنمه بر من بخقو
چادر لعل کشید، گرد گردون شفقو
روز از ما بگریخت، شب چو در ما آویخت
لؤلؤ لالا ریخت زیر نیلی طبقو
مینمود از خرچنگ زهره را پیش آهنگ
چو بروی شه زنگ بر چکیده عرقو
من بکنجی دربست، خفته بودم سرمست
در گروگان زده دست از برای جلقو
بانک چنگ آمد و نای، جستم از شوق ز جای
بنگریدم ز سرای همچو یاری رفقو
گفتم ای جمع که اید، بر در و رسم چه اید
بس نکوتر چه زئید در جهان خلقو
گفت کاین قوم ظریف همه هستند حریف
باده بی اینها زیف کرده اندر حلقو
مه محمد ز عراق، مایه حسن وفاق
گنده برده بوثاق، برنهد بقر بقو
گر کسی از شعرا، گوید این را قوفا
گو بدین کن هجا تاش گیرد حلقو
قصه وزین سخن، گو بدین قاعده کن
فاعلاتن فعلن باق بق باق بقو
ترک من خورده نبید، دی برم مست رسید
وز سر خشم کشید آنمه بر من بخقو
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۵۳ - تار و نزنگ
به می خواران فتادم از قضا دوش
نبود اندر میان تار و ترنگی
بناگه تا ترنگان از درآمد
یکی کنگی فرو ژولیده دنگی
ربابی در برش چون کشتی نوح
برویش برکشیده خام چنگی
بریشمها بر او همچون کبستها
بدستش زخمه ای مانند کنگی
نشست و زود ما را ساخت چنگی
ولیک از سیم ناشد باز چنگی
ترنگ او بگوش ما چنان بود
چو بر دندان مفازخم سنگی
ترنگ او به جان آوردمان کار
بجان آورد ترنگ تا ترنگی
شکسته بر سر و دست و زبانش
به خایسکی و سنگی و کدنگی
نبود اندر میان تار و ترنگی
بناگه تا ترنگان از درآمد
یکی کنگی فرو ژولیده دنگی
ربابی در برش چون کشتی نوح
برویش برکشیده خام چنگی
بریشمها بر او همچون کبستها
بدستش زخمه ای مانند کنگی
نشست و زود ما را ساخت چنگی
ولیک از سیم ناشد باز چنگی
ترنگ او بگوش ما چنان بود
چو بر دندان مفازخم سنگی
ترنگ او به جان آوردمان کار
بجان آورد ترنگ تا ترنگی
شکسته بر سر و دست و زبانش
به خایسکی و سنگی و کدنگی
قوامی رازی : دیوان اشعار
شمارهٔ ۶۹ - در غزل است
عید رسید ای نگار؛ دوستی آغاز کن
در حجره وصل خویش ؛ جای رهی باز کن
عشق دل تنگ تو؛ به روزه در تنگ خورد
تا کی از این خوی تنگ؛ تنگ درآ ناز کن
ماه گرانان برفت ؛روز ظریفان رسید
جای عواشر نماند؛ عشرت را ساز کن
خواهی کز دست غم؛ باز رهی ساعتی
در قدح راز دل ؛باده غماز کن
راز دلت گر بمی؛ ز دل نیاید برون
مسبب عشق را موکل راز کن
جام می آور به کف ؛ جامه طاعت بکن
سینه غمناک را؛ باطرب انباز کن
هر که تو را روز عید؛ گوید سیکی مخور
گر همه قاضی بود؛ عربده آغاز کن
به شادی ماه نو ؛ یک دو قدح باده خور
شعر قوامی نسیب؛ مطرب خوش ساز کن
روزه قلم در شکست؛ عید قدم در نهاد
دفتر شادی بیار؛ زان ورقی باز کن
در حجره وصل خویش ؛ جای رهی باز کن
عشق دل تنگ تو؛ به روزه در تنگ خورد
تا کی از این خوی تنگ؛ تنگ درآ ناز کن
ماه گرانان برفت ؛روز ظریفان رسید
جای عواشر نماند؛ عشرت را ساز کن
خواهی کز دست غم؛ باز رهی ساعتی
در قدح راز دل ؛باده غماز کن
راز دلت گر بمی؛ ز دل نیاید برون
مسبب عشق را موکل راز کن
جام می آور به کف ؛ جامه طاعت بکن
سینه غمناک را؛ باطرب انباز کن
هر که تو را روز عید؛ گوید سیکی مخور
گر همه قاضی بود؛ عربده آغاز کن
به شادی ماه نو ؛ یک دو قدح باده خور
شعر قوامی نسیب؛ مطرب خوش ساز کن
روزه قلم در شکست؛ عید قدم در نهاد
دفتر شادی بیار؛ زان ورقی باز کن
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۰۳ - طنبوری
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۵۴ - نی نواز
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۵۶ - نی نواز
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۱۶۵ - خراسبان
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۰۱ - نقاره چی
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۴۸ - سه تاری
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۳۴۹ - سه تاری
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲
ساقیا بی تکلف آر شراب
بین الا حباب تقسط الآداب
با شتاب آرمی درنگ مکن
که بود عمر درگذر به شتاب
ای که افسوی عمر رفته خوری
باقی عمر خویش را دریاب
قدر آب آن زمان شود معلوم
پیش ماهی که دور ماند از آب
هر دم آرم به یاد زلف بتان
بس بپیچم بخود شوم بی تاب
عشق باشد سه حرف و تفسیرش
درنگنجد بصد هزار کتاب
بسبب دل مبند و راهی جوی
از سبب بر مسبب الاسباب
دیده واکن که اندر این صحرا
مینماید تو را چو آب سراب
چون صغیر ار نجات میجوئی
رو ز درگاه هشت و چار متاب
بین الا حباب تقسط الآداب
با شتاب آرمی درنگ مکن
که بود عمر درگذر به شتاب
ای که افسوی عمر رفته خوری
باقی عمر خویش را دریاب
قدر آب آن زمان شود معلوم
پیش ماهی که دور ماند از آب
هر دم آرم به یاد زلف بتان
بس بپیچم بخود شوم بی تاب
عشق باشد سه حرف و تفسیرش
درنگنجد بصد هزار کتاب
بسبب دل مبند و راهی جوی
از سبب بر مسبب الاسباب
دیده واکن که اندر این صحرا
مینماید تو را چو آب سراب
چون صغیر ار نجات میجوئی
رو ز درگاه هشت و چار متاب
صغیر اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۳۸ - دف و مطرب
دف به کف مطربکی تیز هوش
داشت چنین از ره معنی خروش
کی عجب این جور و جفا تا به کی
جور به این بی سروپا تا به کی
خلق به یک حلقه غلامی کنند
خود به بر خواجه گرامی کنند
من که به صد حلقه غلام آمدم
دایرهٔ عشرت عام آمدم
چند خورم از کف مطرب قفا
چند برآرم گه و بیگه نوا
این سخن از سوز چو آن ساز گفت
مطرب شیرین سخنش باز گفت
نالی از این کت ز چه بنواختم
من پی بنواختنت ساختم
نالهات آمد سبب وجد و حال
من به همین مایلم ای دف بنال
ای دل دانا مکن از ناله بس
دم مکش از ناله دمی چون جرس
همچو دف از دوست خوری گر قفا
آن ز وفا دان نه ز راه جفا
چنگ وشت گر که دهد گوشمال
همچو نی از بهر دل او بنال
دل که به دلدار ننالد صغیر
مُشتِ گِلش بیش مخوان،دلمگیر
داشت چنین از ره معنی خروش
کی عجب این جور و جفا تا به کی
جور به این بی سروپا تا به کی
خلق به یک حلقه غلامی کنند
خود به بر خواجه گرامی کنند
من که به صد حلقه غلام آمدم
دایرهٔ عشرت عام آمدم
چند خورم از کف مطرب قفا
چند برآرم گه و بیگه نوا
این سخن از سوز چو آن ساز گفت
مطرب شیرین سخنش باز گفت
نالی از این کت ز چه بنواختم
من پی بنواختنت ساختم
نالهات آمد سبب وجد و حال
من به همین مایلم ای دف بنال
ای دل دانا مکن از ناله بس
دم مکش از ناله دمی چون جرس
همچو دف از دوست خوری گر قفا
آن ز وفا دان نه ز راه جفا
چنگ وشت گر که دهد گوشمال
همچو نی از بهر دل او بنال
دل که به دلدار ننالد صغیر
مُشتِ گِلش بیش مخوان،دلمگیر
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳
تا جان فدا نمایم، بر زخمه های مطرب
سر می نهم چو غیچک، در پیش پای مطرب
دف را چو گرم سازد، آرم ز سوز گریه
بر روی دست مژگان، آتش برای مطرب
گل از مقام صوتش، می تافت گوش رغبت
بلبل اگر نمی داشت، طرز نوای مطرب
شهر پیاله نوشی، همچون حصار نغمه
بی کوچه نشاط است،گر نیست جای مطرب
چاک دلم نسازد، با سوزن رفوگر
از رشته گر نبینم، رنگ صدای مطرب
شد در کف تعلق، سیب دلم دوپاره
نصفی برای ساقی، نصفی برای مطرب
سر می نهم چو غیچک، در پیش پای مطرب
دف را چو گرم سازد، آرم ز سوز گریه
بر روی دست مژگان، آتش برای مطرب
گل از مقام صوتش، می تافت گوش رغبت
بلبل اگر نمی داشت، طرز نوای مطرب
شهر پیاله نوشی، همچون حصار نغمه
بی کوچه نشاط است،گر نیست جای مطرب
چاک دلم نسازد، با سوزن رفوگر
از رشته گر نبینم، رنگ صدای مطرب
شد در کف تعلق، سیب دلم دوپاره
نصفی برای ساقی، نصفی برای مطرب
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۵۲
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۹
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۰۸