عبارات مورد جستجو در ۱۰۴۶ گوهر پیدا شد:
محمد بن منور : نامه‌ها
شمارهٔ ۷
در آن وقت کی شیخ ما قدس اللّه روحه به نشابور بود درویشی فرا پیش شیخ آمد پای افزار پوشیده و گفت بمیهنه می‌شوم خدمتی هست؟ شیخ گفت تا فرزندان را چیزی نویسم، بنوشت:
بسم اللّه الرحمن الرحیم.
هیچ صورتگر بصد سال ازبدایع وز
آن نداند کرد و نتواند کی یک باران کند
روی تازه و پیشانی بکار گشاده و ز میهمان چاره نی والسلام.
قائم مقام فراهانی : نامه‌های فارسی
شمارهٔ ۸۸ - خطاب به وقایع نگار که بعد از فوت ولیعهد
ای از بهشت جزوی و از زحمت آیتی: آیت عنایتی که از ملاء اعلی بنام این گمنام نازل بود، نافه روح و ریحان در محفل خاطر گشوده، جبرئیل از آسمان آمد همی. التفات حضرت خداوندگار مدظله السامی را که در حق این بی وجود مرقوم فرموده بودند مزید امیدواری گردید. من خود فی نفسه داخل جمع و خرج نیستم، حق سبحانه و تعالی وجود مسعود ایشان را برای شاهزاده اعظم روحی فداه محافظت کند.
طوری که پروسکی آمد و این طور که چاپار سمنان آمده سبحان الله ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا؟ خدا بهتر آگاه است که شب ۲۳ چگونه احیا داشتیم و الحمدالله تعالی که صبح عید سعید با ورود بشیر مقارن افتاد و فرجی بعد از شدت و فرحی بعد از کربت حاصل آمد.
تحریرات دارالخلافه را که بحضور بردیم از بیم رمز و سنگلاخ بپاکت های مختوم بلاک که تالی اجل محتوم و هلاک بود نزدیک نرفتند، فتح مغلقات و حل معضلات آن را موقوف بفرط دقت و کمال مشقت دیده لن تنالوه الا بشق الانفس گفتند و معرضا عنها و معرضا بنا، سراغی از خطوط شما گرفتند؛ فرمودند: الفاظ و عبارات وقایع نگار مثل آب زلال صافی است که حاجب ماوراء نیست و مضامین و معانی بسان حبائب غوانی، روی گشاده و حاضر و آماده، بی پرده و حجاب مانند ماه و آفتاب، همچون زشتان شهر و پلشتان دهر که مهموس و مجدر باشند و محبوس و مخدر مانند، بهانه عفاف آرند و بآرزوی زفاف میرند.
پنهان کاری دلیل عیب است و حرب بسوس از حمی کلیب سرهای کچل و روهای پچل را روبند و کلاه در کار است؛ زلف و کاکال همان بکه چون سوسن و سنبل در دست صبا و پیوست شمال باشد.
الغرض موجب این تفصیل و شرح همین است که شاهزاده اعظم روحی فداه همه وقت طالب و راغبند که بواسطه خطوط شما کشف اسرار فرمایند و حفظ اخبار. درین صورت طرز ارادت های شما مقتضی آن است که هر که آید بارسال ذرایع و اعلام وقایع پردازید. اگر ملک مثل الف هیچ ندارد مخلصان دیگر دارید که مانند شین هم نقطه دارند و هم دندانه و هم مد و هم دایره.
من چه در پای تو ریزم که سزای تو بود
سر نه چیزی است که شایسته پای تو بود
اما زر هست بفضل الله تعالی والسلام
کلیم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۴۹ - تاریخ فوت آصف خان
خوش آن روشندل صاحب بصیرت
که بیند پشت و رو کار جهان را
چو دنیا را بکام خویش بیند
بقدر سود اندیشد زیان را
فلک برگشتنی دارد، چه حاصل
بسوی خود کشیدن این کمان را
دکان ما و من خواهند برچید
ز تابوتست تخته این دکان را
روان آبی بود در گلشن تن
کزان رونق بود این گلستان را
بهنگامی کز آن میراب تقدیر
ز بالا بندد این آب روان را
مآل حال آصفخان بداند
کند روشن فضای آسمان را
عنان اختیارش رفت از دست
که بگرفتی گریبان جهان را
زکار افتاد آن دستی که لایق
نمی دید آستین کهکشان را
ز دل تاریخ فوتش خواستم، خواند
بمن این بیت چون آب روان را
(نه آصفجاه و نه آن جاه ماند
بقا بادا سلیمان زمان را)
کلیم کاشانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
بر پیل سپیدت که مبیناد گزند
شد بخت بلند هر که او دیده فکند
چون شاه جهان بر آن برآید گوئی
خورشید شد از سپیده صبح بلند
اسیری لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۹
تا بعشق تو جان گرفتارست
دل از این درد و غم جگرخوارست
عمر خود هرکه بی غم عشقت
میگذارد بهر زه بیکارست
مکن انکار عشق ما زاهد
عاشقان را بعشق اقرارست
گرد کوی تو دایما عاشق
پا بجا در سفر چو پرگارست
خود محالست از تو ببریدن
با تو پیوستن ازچه دشوارست
هرکه از درد عشق بیم آرد
نیست عاشق که مرد بیمارست
دل بسودای وصل جانان باخت
جان ودل را، واز دوئی وارست
کی فرود آوریم سر به بهشت
غرض عاشقان چو دیدار است
چون اسیری بقید عشق رخش
جمله خلق جهان گرفتارست
اسیری لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
جامی که می دو کون را جاست منم
وان قطره که صد هزار دریاست منم
حرفی که بکنه سراو گر برسی
در وی همه کتاب پیداست منم
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۳۶ - ابوعبداللّه محمّد بن علیّ الترمذی
و از ایشان بود ابوعبداللّه محمّدبن علیّ الترمذی و از بزرگان و پیران بود و ویرا تصنیفها است اندر علم این قوم، صحبت ابوتراب نخشبی و احمد خضرویه کرده بود و ازان ابن جّلا و پیران دیگر.
ویرا پرسیدند که صفت خلق چیست گفت عجزی آشکارا و دعویی بزرگ.
محمّدبن علی گفت که یک حرف تصنیف نکردم بتدبیر، و نه نیز تا گویند این تصنیف وی است ولیکن چون وقت بر من تنگ شدی بدان تسلّی بودی مرا.
و ازین طایفه بود ابوبکر محمدبن عمرالورّاق الترمذی ببلخ مقیم بود و صحبت احمد خضرویه و پیران دیگر کرده بود و ویرا اندر ریاضت تصنیفهاست.
محمّدبن محمّدالبلخی گوید از ابوبکر ورّاق شنیدم که گفت هر که راضی بود از اندامهای خویش بشهوة، اندر دلش درخت نومیدی روید.
ابوبکر بلخی گوید کی ابوبکر ورّاق گفت اگر طمع را پرسند که پدرت کیست گوید شک اندر مقدور و اگر گویند پیشۀ تو چیست گوید ذُلّ و اگر گویند غایت تو چیست گوید حرمان.
ابوبکر ورّاق شاگردان خویش را از سفر بازداشتی گفتی کلید همه برکتها صبرست اندر موضع ارادة تا آن گاه که ارادت تو درست شود چون ارادت درست شد برکتها بر تو گشاده گشت.
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١
گر خرد یار تست ابن یمین
بر طرب نه بنای کارت را
زانکه چندان تفاوتی نکند
بد و نیک تو کردگارت را
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٩٧
تعیین دال و ذال که در مفردی فتد
ز الفاظ فارسی بشنو زانکه مبهمست
حرف صحیح ساکن اگر پیش ازو بود
دالست ورنه هر چه جز این ذال معجمست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٠٢
چنان سزد که ز کار جهان نفور بود
کسیکه پیرو گفتار مردم داناست
ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه
بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست
درین سرا و درین صفه و درین مسند
بسی امیر نشست و وزیر ازو برخاست
توهم روی و نمانی درین سرا جاوید
گرت خوش آید و ورنه منت بگفتم راست
چو اختیار نداری بسان ابن یمین
نکوتر از همه کارت رضای دل بقضاست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١١٨
در زبان فارسی فرقی میان دال و ذال
یادگیر از من که این نزد افاضل مبهم است
پیش ازو در لفظ مفرد گر صحیحی ساکن است
دال خوان آنرا و باقی که ذال معجم است
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٢٨
سود دنیا و دین اگر خواهی
مایه هر دوشان نکو کاریست
راحت بندگان حق جستن
عین تقوی و زهد و دینداریست
گر در خلد را کلیدی هست
بیش بخشیدن و کم آزاریست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۵٢
گر چو سندان بود ترا دندان
چون کهن شد ز دردمندانست
در جوانی مرا چو سندان بود
آنچه دندان و وزن دندانست
وین زمانم که نوبت پیری است
ضعف دندان و وهن حمدانست
گر یکی ناتوان شود چه عجب
چند کارم کند نه سندانست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١۶٨
مدتی در طلب مال جهان کردم سعی
تا بآخر خبرم شد که ز نفعش ضررست
عوض هر چه بمن داد فلک عمر ستد
نکند فایده فریاد که اینش هدرست
عمر ضایع شده و مال نماندست بجا
انده عمر کنون از همه غمها بترست
اینزمان یکنفس عمر بملک دو جهان
نفروشم که بچشمم دو جهان مختصرست
گنجها یافته ام در دل ویران ز هنر
زانکه بحریست ضمیرم که سراسر گهر ست
مایل ملک قناعت چو شدم دانستم
که هنر هر چه زیادت شود ان دردسرست
از بدو نیک جهان هر چه ترا پیش آید
غم مخور شاد بزی زانکه جهان در گذرست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٢
الهی مرا چون سرای سپنج
سرانجام باید بغیری سپرد
ازین منزلم اندک اندک مبر
که خوش مرد آنکو بیکبار مرد
نخواهم حیاتی که مر شخص را
گر انسان بود زنده نتوان شمرد
سعادت رفیق کسی کرد حق
که او را ز گیتی بیکبار برد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١٩
از ابن یمین سؤال کردند
آنها که ره نجات جویند
زین چار خلیفه کیست اول
کاندر ره حق بصدق پویند
گفتم که مرا چکار با آن
کاندر حق هرکسی چه گویند
من پیرو آنکسم باخلاص
کایشان همه پیروان اویند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٨
بزیارت بر اصحاب مناصب کم رو
گر نخواهی که ز اعزاز تو چیزی کاهند
همچو باران که نخواهند که بسیار شود
ور نیاید ز خدایش بتضرع خواهند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠۴
شبی بلطف ز پیر خرد بپرسیدم
بدانخیال که در خاطرم مصور شد
که رنج محنت ایام و حادثات زمان
همه برای من اندر جهان مقرر شد
بعمر خویش ندیدم که یک مراد مرا
ز سعی گردش گردون دون میسر شد
جواب داد که از گردش زمانه مرنج
که در مبادی فطرت چنین مقدر شد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۴۵
گرم گردون گردان چند روزی
بسر ز آنسان که میباید نگردد
طمع زو نگسلم یکبارگی هم
برینسان بعد ازین شاید نگردد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣۵٢
مرا دوستی کو که با دشمنم
بگوید که این نکته میدار یاد
که گر دادت اقبال دور فلک
ور ادبار ازو بهره ما فتاد
سپاس از خدای جهان آفرین
که هر شام آمد پس از بامداد
از ادباد و اقبال ما و شما
سپهر برین داد روزی بباد
چو خواهد گذشتن همان و همین
چرا غم خورم من چه باشی تو شاد