عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۶۷ - رفیعای نابینی رحمة اللّه
اصلش از قصبهٔ نائین و خود از محققین. عارفی آگاه، عاشقی صاحب پایگاه، صاحب علوم معنوی و صوری و مظهر تجلیات آثاری و نوری طالب مشاهده. معاصر صفویه بوده است. این رباعی از او نوشته می‌شود:
این قوم که در پناه ریش آمده‌اند
گرگند که در لباس میش آمده‌اند
برگشته ز اسلام و به خویش آمده‌اند
پس رفته و در گمان که پیش آمده‌اند
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۶۸ - زرکوب تبریزی قُدِّسَ سِرُّه
اسم شریفش شیخ نجم الدین و از اکابر عارفین. بعضی از اشعارش را در آتشکده به نام شیخ نجم الدین رازی ثبت کرده‌اند. آنچه بر فقیر از کتب ظاهر شده اشعار از آن جناب می‌باشد و مشتبه شده است. لهذا این چند بیت و چند رباعی به نام او نوشته شد:
مِنْاشعاره
دشمن ما را سعادت یار باد
روز و شب با عز و نازش کار باد
هر که کافر خواند مارا، گو بخوان
او میان مؤمنان، دیندار باد
هرکه خاری می‌نهد در راه ما
خار ما در راه او گلزار باد
هر که چاهی می‌کند در راه ما
چاه ما در راه او هموار باد
هرکه ملک و مال ما را حاسد است
ملک و مالش در جهان بسیار باد
هر که را مستی زرکوب آرزوست
گو که ما مستیم او هشیار باد
رباعی
تا طارم نُه سپهر آراسته‌اند
تا باغ جهان طبع پیراسته‌اند
در خار فزوده و ز گل کاسته‌اند
چه توان کردن که این چنین خواسته‌اند
٭٭٭
از بود ونبود کل اشیاء در طلق
گویم سخنی فراخ کن سینه و حلق
بودی و نمودی است وجود اشیاء
بودش همه حق است و نمودش همه خلق
قطعه
منم زرکوب و محصولم ز صنعت
بجز فریادی و بانگی نباشد
همیشه در میان زر نشینم
ولیکن هرگزم دانگی نباشد
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۶۹ - زین الدین الخوافی خراسانی
از اکابر مشایخ سلسلهٔ علیّهٔ سهروردیه است و نسبت ارادت وی بدین نسبت است. وی مرید شیخ عبدالرحمن نظری بوده و او مرید شیخ جمال الدین و او مرید شیخ حسام الدین و او مرید شیخ عبدالصّمد و او مرید شیخ نجیب الدّین علی سرخسی و او مرید شیخ شهاب سهروردی و او مرید شیخ نجیب سهروردی و او مرید شیخ احمد الغزالی و او به چند واسطه به شیخ معروف کرخی بوّاب و مرید حضرت امام همام علی بن موسی الرضا منتهی می‌شود. وفات جناب شیخ در دوم شوّال در سنهٔ ۸۳۳، تیمّناً و تبرّکاً از او نوشته شد:
آتش به من اندر زن سوز دلم افزون کن
این دود وجودم را از روزنه بیرون کن
٭٭٭
تو خود آیینه‌ای، در خود نظر کن
که بینی عاقبت روی نکویی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۷۱ - زین الدّین تایبادی نَوَّرَ اللّهُ روحه
والی ملک ولایت، هادی راه هدایت، در زمان ملوک کرت بوده. امیر تیمور صاحبقران به وی ارادت داشته و در توزک تیموری که آن کتابی است به لغت توری، امیر مذکور برخی از حالات وی را نگاشته. در سنهٔ ۷۹۱ وفات یافت. این رباعی را به ملک غیاث الدین نوشته:
افراز ملوک را نشیب است بترس
درهر دلکی از تونهیب است بترس
باخلق ستمگری کنی نندیشی
در هر ستمی باتو حسیب است بترس
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۷۴ - سیف الدّین باخرزی
نام شریفش سعید بن مظفر، ولیکن به لقب معروف شده. او را شیخ العالم نیز نامیده‌اند. معاصر منکوقاآن بن تولی خان بوده و سلطان مذکور او را نهایت احترام می‌نموده. از خلفای جناب شیخ نجم الدین کبری قُدِّسَ سِرُّه و در یک اربعین به مدارج والا و معارج اعلا عارج آمده. جمعی کثیر از مشایخ با وی معاصر و به ملاقات هم رسیده‌اند. شیخ سعدالدین حموی و شیخ نجم الدین رازی و رضی الدین علی لالا و شیخ مجد الدین بغدادی و شیخ فرید الدین عطار و غیرهم از معاصرین آن جناب بودند. وفاتش در سنهٔ ۶۵۸ در بخارا بوده. از رباعیات اوست:
رباعیات
هر شب به مثال پاسبان کویت
می‌گردم گرد آستان کویت
باشد که بر آید ای صنم روزِ شمار
نامم ز جریدهٔ سگان کویت
٭٭٭
کردم به طواف خانهٔ یار آهنگ
سنگی دیدم نهاده آنجا بر سنگ
چون بود تهی زیار ناکرده درنگ
واگردیدم سنگ زنان بر دلِ تنگ
٭٭٭
گر من گنهٔ همه جهان کردستم
عفو تو امید است که گیرد دستم
گفتی که به وقت عجز دستت گیرم
عاجزتر ازین مخواه، کاکنون هستم
٭٭٭
هر چند گهی ز عشق بیگانه شوم
با عافیت، آشنا و هم خانه شوم
ناگاه پری رخی به من برگذرد
بر گردم از آن حدیث و دیوانه شوم
٭٭٭
بر کس غم و رنج این تن خس ننهم
وز پیش قناعت قدمی پس ننهم
چون بار کسی کشید می‌نتوانم
باری کم از آن که بار بر کس ننهم
٭٭٭
از دیدهٔ سنگ، خون چکاند غم تو
بیگانه و آشنا نداند غم تو
دم درکشم و همه غمت نوش کنم
تا از پس من به کس نماند غم تو
٭٭٭
تا کی بود این جور و جفا کردن تو
بیهوده دل خلایق آزردن تو
تیغی است به دست اهل دل خون آلود
گر در تو رسد خون تو در گردن تو
٭٭٭
بر سنگ قناعت ار عیاری داری
از نیک و بد جهان کناری داری
گر با همه کس به هر خلافی که رود
در کار شوی دراز کاری داری
٭٭٭
ای مردان، های و ای جوانمردان، هوی
مردی کنی و نگاه داری سر کوی
گر تیرآید چنانکه بشکافد موی
زنهار که از دوست نگردانی روی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۷۶ - سرمد کاشی قُدِّسَ سِرُّه
عاشقی است جانباز و عارفی است خانه برانداز. دیوانه‌ای است مجذوب و فرزانه‌ای است محبوب و رندی است بی باک و مستی است چالاک. شیوه‌اش مخموری و مشربش منصوری. نامش سعیدا و از زمرهٔ سعد. از طایفهٔ عرفا و از فرقهٔ شهدا. نخست موسوی کیش و انجام محمدی مذهب. ابتدا حکیم سیرت و انتها فقیر مشرب. از مذهب کلیمی به اسلام رجوع و به صورت آن نیز قناعت نکرده، بر طریقهٔ طریقت قدم زده و جمعی از ارباب حال و اصحاب کمال را دیده و به خدمت علماء و حکماء و عرفا رسیده. صاحب دبستان نوشته که حکمیات رادر خدمت حکمای ایران مانند جناب میرفندرسکی و صدرالمتألّهین قدّس سرّه خوانده. غرض، بالاخره در بند صورت مجذوب مطلق گردیده. اموال و اثقال خود را به تاراج داد و سروپا برهنه سر در بیابانها نهاد. پس از مدتی به دهلی افتاد و محمد دارا شکوه دم از اخلاص کیشی او می‌زد و قاضی قوی قاضی آن شهر را به سرمد کینه به هم رسید. در تِلْوِ این حال برادر کهتر داراشکوه بر سریر سلطنت جلوس نمود. چون با سرمد سابقهٔ عداوتی داشت با قاضی قوی در ایذای وی موافقت کرد. قاضی، عریانی سرمد را بهانه کرده، گفت: ترا با وجود ذوق و حال و فضل و کمال، مکشوف العورة بودن از چه راه است. سرمد چون مقصود وی را می‌دانست. گفت: شیطان قوی است. قاضی قوی از این قول متغیر شد و سرمد این رباعی را بدیهةً گفته:
خوش بالایی کرده چنین پست مرا
چشمی به دو جام برده از دست مرا
او در بغل من است و من در طلبش
دزد عجبی برهنه کرده است مرا
قاضی به خدمت سلطان سعایت کرده او را احضار نمودند. چندان که تکلیف پوشیدن لباس کردند. جواب‌های لاابالیانه شنودند. بالاخره به حجت شرعی فتوی به قتلش نوشتند. گویند آن کافِر جرم عریانی و منصور ثانی کلمهٔ طیّبهٔ تهلیل را زیاده از لا اله نمی‌گفت. چون این حرف به سلطان رسید در روز قتلش به علماء و فضلا فرمود که شخص از عریانی مستحق قتل نمی‌شود تکلیف خواندن کلمه به او نمایید. علماء تکلیف کردند. وی إلّا اللّه گفت. گفتند نفی و اثبات هر دو بگو. گفت من هنوز در نفی مستغرقم و به مرتبهٔ اثبات نرسیده‌ام. چرا دروغ بگویم همین معنی برهان کفر او شد و فتوی دادند. شاه اسداللّه علیه الرحمه از فقرا و رفقای او بود. گوید به وی رسیدم. گفتم ملبس شو و لااله الا اللّه تمام گوی تا خلاصی یابی. بر من نظری کرده هیچ نگفت و این بیت را خواند:
من از سر نو جلوه دهم دار و رسن را
عمریست که آوازهٔ منصور کهن شد
غرض، وی را از دربار به سوی مقتل بردند. گویند در آن وقت ازدحام عوام به مرتبه‌ای بود که به دشواری از میان آنها عبور می‌نمود. از دربار سلطان تا حوالی مسجد جامع که مدفن اوست بیست و چهار بدیهةً گفته. بی قلق و اضطراب می‌رفت، به هر کس کشتن او را تکلیف کردند قبول نکرد. آخر کناسی بدان امر مبادرت نمود. سرمد با کناس بعضی سخنان مجنونانه و مجذوبانه گفت و کناس گردن او را زد. گویند سرش بعد از افتاده سه مرتبه الا اللّه گفت ونفی‌اش به اثبات رسید. مزارش زیارتگاه است و یک بیت و چند رباعی‌اش نوشته شد:
بیت
همچو دورافتاده‌ای کآخر رسد بر یار خود
دست تا در گردن من کرد تیغش خون گریست
رباعیات
آن ذات برون ز گنبد ازرق نیست
ذاتی است مقید که بجز مطلق نیست
حق باطل نیز هست و باطل حق نیست
آن ذات بجز مصدر هر مشتق نیست
٭٭٭
سرمد که ز جام عشق مستش کردند
خواندند سرافرازش و پستش کردند
می‌خواست خداپرستی و هشیاری
مستش کردند و بت پرستش کردند
٭٭٭
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی زکشتن مگریز
مردار بود هر آنکه او را نکشند
٭٭٭
سرمد غمِ عشق بوالهوس را ندهند
سوزِ دلِ پروانه مگس را ندهند
عمری باید که یار آید به کنار
این دولتِ سرمد همه کس را ندهند
٭٭٭
آنکس که ترا تاج جهانبانی داد
ما را همه اسباب پریشانی داد
پوشید لباس هر که را عیبی دید
بی عیبان را لباسِ عریانی داد
٭٭٭
سرمد اگرش وفاست خود می‌آید
ور آمدنش رواست خود می‌آید
بیهوده چرا در طلبش می‌گردی
بنشین که اگر خداست خود می‌آید
٭٭٭
سرمد چه طلسم را که دروا کردم
در شام دریچهٔ سحر واکردم
هرچند که خواب را ز سر واکردم
دیدم همه خواب تا نظر واکردم
٭٭٭
سرمد جسمی است جانش در دست کسی
تیری است ولی کمانش در دست کسی
می‌خواست که مرغ گشته بر بام جهد
گاوی شد و ریسمانش در دست کسی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۷۸ - شقیق بلخی قُدِّسَ سِرُّه العزیز
اسم شریف آن جناب شیخ ابوعلی ابن ابراهیم. از علمای راسخ و قدمای مشایخ لازم التعظیم است. مشایخ کرام و عرفای عظام وی را به شیخوخیّت و افضلیّت ستوده و تمجید نموده. زبدهٔ کاملان و قُدوهٔ واصلان بوده و نخست ملک سلوک را سالک و انجام ملک ملکوت را مالک. صاحب مقامات عالیه و درجات متعالیه، مظهر تجلیّات نامتناهیه و مظهر حقایق و آیات الهیه. تربیت در خدمت سلطان العارفین ابراهیم ادهم بلخی یافت و از خلفای حضرت ایشان بود و جمعی را تربیت نمود از جمله شیخ حاتم اصّم که شیخی است معظم. از مریدان آن جناب است. از سلسلهٔ علیهٔ شطاریه محسوب و به امام همام محمد الباقرؑمنسوبند. شیخ شقیق مذکور در سال ۱۹۴ در ماوراءالنهر به تهمت و گناه رَفْض شهید رحمة اللّه علیه. تیمّناً و تبرّکاً این رباعی از او نوشته شد:
صوفی که به خرقه دوزیش بازاری است
گر بخیه به فقر می‌زند خوش کاری است
ور خواهش طبع دست او جنباند
هر بخیه و رشته‌اش بت و زنّاری است
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۷۹ - شهاب الدین سهروردی
ابوحفص عمر نام دارند و سهرورد از توابع کلات است و تا مهنه چهار فرسخ مسافت دارد و مقبرهٔ مشایخ در آنجاست و سلسلهٔ مشایخ سهروردیه از شعب سلسلهٔ معروفی است و شیخ از مشاهیر فضلا و علما و مرید عمّ شیخ نجیب سهروردی است. غرض، شیخ را تصانیف بسیار و رسالات عالی مقدار است. من جمله عوارف و رشف النصایح و اعلام التقی و اعلام الهدی و جناب شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی اخلاص و ارادت به ایشان داشته. همچنین کمال الدین اسماعیل اصفهانی مدایح وی را نگاشته. مجملاً شیخ از اکابر این طایفه است و نود و سه سال عمر یافته. در سنهٔ ۵۸۷ در بغداد به جنت شتافته. گاهی خیال نظمی می‌فرموده و این ابیات منسوب بدوست:
ذره‌ای از نور روی من چوبرمنصور تافت
همچو قندیلی ز دارش سرنگون آویختم
رباعی
بخشای بر آنکه بخت یارش نبود
جز خوردن غم‌های تو کارش نبود
در عشق تو حالتیش باشد که در آن
هم با تو و هم بی تو قرارش نبود
٭٭٭
ای از غم دیدن رخت حیران، من
وندر طلب وصل تو سرگردان، من
بودن به تو مشکل است ونابودن آه
سرگردان من، بی سر و بی سامان، من
٭٭٭
ای دوست وجود و عدمت اوست همه
سرمایهٔ شادی و غمت اوست همه
تو دیده نداری که ببینی او را
ورنه ز سرت تا قدمت اوست همه
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۸۱ - شبلی بغدادی قُدِّسَ سِرُّه العزیز
از قدمای عرفای جلیل القدر بوده. در بدو حال ملازمت می‌نموده. به سببی از اسباب ترک فرموده. ارادت به جناب شیخ جنید بغدادی داشته. تفصیل حالات و مقامات آن جناب در تذکرة الاولیا و نفحات مسطور است و برخی خود مشهور است از غایت اشتهار محتاج به اظهار نخواهد بود. مات فی سنهٔ اربع و ثلثین و ثلاث مائه:
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۸۲ - شاه سنجان خوافی
نامش رکن الدین محمودو مرید جناب خواجه مودود. چون از اهل سنجان مِنْتوابع خواف خراسان است از پیر طریقت خود خواجه مودود چشتی، شاه سنجان لقب یافت و به این لقب معروف شد. به هر حال از سالکین مسلک طریق و از واصلین منزل تحقیق و زبدهٔ موحدین و قُدوهٔ مجردین. طالب صحبت اولیا و راغبِ خدمت اصفیا بوده. عارفی متورع و زاهد و عاشقی متذکر و عابد. اغلب معاصرانش را با وی ارادت و از صحبتش در زمرهٔ اهل سعادت. مرقدش در قریهٔ بالچ مِنْتوابع تربت حیدریه ووفاتش در سنهٔ ۵۹۹ اتفاق افتاده و اغلب اشعارش رباعی و در رباعی گفتن ساعی بوده است:
مِنْرباعیّاته
در راه چنان رو که سلامت نکنند
با خلق چنان زی که قیامت نکنند
در مسجد اگر روی چنان رو که ترا
در پیش نخوانند و امامت نکنند
٭٭٭
مردان خدا میل به هستی نکنند
خودبینی و خویشتن پرستی کشند
آنجا که مجردان حق می‌نوشند
خم خانه تهی کنند ومستی نکنند
٭٭٭
خواهی که ترا رتبهٔ ابرار رسد
مپسند که از تو بر کس آزار رسد
از مرگ میندیش و غم رزق مخور
کاین هر دو به وقت خویش ناچار رسد
٭٭٭
تا مرد به تیغ عشق بی سر نشود
در حضرت معشوق مطهر نشود
هم دوست طلب کنی و هم جان خواهی
آری خواهی ولی میسر نشود
٭٭٭
شاها دلِ آگاه، گدایان دارند
سر رشتهٔ عشق بی نوایان دارند
گنجی که زمین و آسمان طالب اوست
چون درنگری برهنه پایان دارند
٭٭٭
علمی که حقیقتی است در سینه بود
در سینه بود هر آنچه درسی نبود
صد خانه پر از کتاب کاری ناید
باید که کتابخانه در سینه بود
٭٭٭
مردان میِ معرفت به اقبال کشند
نه چون دگران دردی اشکال کنند
علمی که به درس و بحث حاصل گردد
آبی است که از چاه به غربال کشند
٭٭٭
جمعی به تشکّک‌اند جمعی به یقین
یک قوم دگر فتاده اندر ره دین
ناگاه منادئی برآید ز کمین
کی بی خبران راه نه آن بود نه این
٭٭٭
برذره نشینم بچمد بختم بین
موری به دو منزل نکشد رختم بین
گر لقمه ز خورشید نمایم به مثل
تاریکی سینه بردهد بختم بین
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۸۳ - شرف مُنیَری قُدِّسَ سِرُّه
وهُوَ شیخ شرف الدین احمد بن شیخ بلخی منیری. مُنیر به ضم میم به نون زده و فتح یا و را، قصبه‌ایست از مضافات بِنگاله، غرض، شیخ از معارف اهل کمال و از اعاظم عرفای با افضال بوده. مکاتیبش که به مخلصان خود نوشته معروف و مشهور است و فقیر تمام آن را دیده و بعد از مکاتیب شیخ احمد سرهندی ملقب به مجدد الف ثانی، که ازمعارف مشایخ نقشبندیه است بر سایر مکاتیب برگزیده. مطالب خوب و حقایق مرغوب در آنها مندرج است. کتابی نیز به نظر رسید شرفنامه نام در بیان لغات همانا از آن جناب است. یا مریدی به نام او نوشته است و نام آن در این مصرع موزون است: شرفنامهٔ احمد منیری.
این بیت و رباعی از اوست:
گر سلسلهٔ زلفت در دور چنان پیچد
در پیچِ نماز خود دوزخ به دعا خواهم
رباعی
روی سیه و موی سفید آوردم
چشمی گریان، قدی چو بید آوردم
چون خود گفتی که ناامیدی کفر است
فرمان تو بردم و امید آوردم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۸۴ - شمس سیستانی علیه الرّحمة
وهُوَ شمس الدین محمد السگزی. چون اصلش از سیستان است، سگزی خوانندش. زیرا که اهل آن ولایت را به این نام خوانندو سجزی معرب آن است. وی از فضلای زمان خود بوده. کتب متعدده تألیف فرموده. من جمله کتاب مجمع البحرین و با ملک تاج الدین معاصر و زبان بیان از اوصافش قاصر، در مواعظ و تذکیر بی عدیل و نظیر، جامع علم ظاهر و باطن بود و جمعی را تربیت نموده. ملک تاج الدین به وی اخلاص داشته. این دو رباعی از اوست. رباعی اول در نصیحت ملک مذکور است:
رباعی
شاها باید کز تو دلی کم شکند
لطف تو هزار لشکر غم شکند
اندیشه به کاردار و کاندر سحری
یک آه هزار ملک درهم شکند
٭٭٭
این قطرهٔ خون سیه قلب لقب
گفتا که منم محرم اسرار طلب
غم گفت که در خون کشمش اول بار
تا هر قلبی به لاف بگشاید لب
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۸۶ - شاه بد خشانی قُدِّسَ سِرُّه
نامش ملاشاه و عارفی است آگاه. بعد از مجالست بسیار با عرفا و فضلا طالب خدمت پیری کامل و شیخی واصل شد. به رهنمایی هادی سبیل سعادت و عنایت و قاید طریق رشد و هدایت در لاهور به خدمت میان شاه میرلاهوری از سلسلهٔ قادریه رسید. چهار ماه در کمال ادب و نهایت طلب بر آستانش معتکف بود و به وی التفاتی از گلزار توجهش نشنود. آخرالامر گفت ای بدخشانی خارهٔ خود را لعل ساختی و در کورهٔ امتحان گداختی. برخیز و غسلی کرده بیا تا صحبتی بداریم. وی غسلی کرده، باز آمد. اجازهٔ ذکر خفی گرفت و بدان متوجه شد، در اندک وقتی ترقی کلی در احوالش ظاهر شد. بعد از رحلت شیخ خویش، در کشمیر توقف کرد. در دامن کوه ماران در مقابل تخت سلیمان باغی و خانقاهی بنا نمود. بالاخره در زمان دولت شاه جهان علمای دهلی او را تکفیر نمودندو مطعون ساختند و لوای قتلش برافراختند. شاه جهان فتوی علما را گرفته به منزل وی رفته با او صحبت داشت. همت بر ارادتش گماشت. علما گفتند که او شاه را مسحور نموده است. به حکم شریعت خونش هدر و قاتلش را اجری جزیل و ثوابی جمیل است. هر که به حجرهٔ وی رفته، نظرش بر او افتاده اللّه گفته، روی بر خاک نهاده. غرض، پنجاه هزار بیت دیوان دارد. مثنویات بسیار و غزلیات بی شمار. ولیکن رعایت بحور و قرافی را چنانکه باید ننموده است. وفاتش در سنهٔ ۱۰۷۲. از اوست:
مِنْرباعیّاته
ای بی خبر از یک نگه رحمت ما
تا چند همی خصومت و زحمت ما
چندی دیدی نتیجهٔ صحبت غیر
یک بار ببین نتیجهٔ صحبت ما
٭٭٭
در مدرسه آنچه صحبت یاران است
در صومعه آنچه بر گرفتاران است
زان گاه که مهر تو گزیدم دیدم
کاین‌ها همه کارهای بیکاران است
٭٭٭
مایی و منی ما چو از کار افتاد
این هستی ما به گوشه‌ای خوار افتاد
ما را چو زخود ساخت ز ما هیچ نماند
مانند سگی که در نمک زار افتاد
٭٭٭
آخر یابد هرکه ز صدقش جوید
تخمی که بجا فتاد آخر روید
گویند که هر که یافت حرفی نزند
نی نی غلط است هرکه یابد گوید
٭٭٭
دریا چو رود خس نرود پس چه کند
پس با دریای بی کران خس چه کند
عرفان سرّیست بایدش پوشیدن
می‌پوشم لیک مشک را کس چه کند
٭٭٭
آن را که به ماست بر سر ایمان جنگ
او مؤمن و ز ایمان من او را صد ننگ
مؤمن نشود تا نشمارد یکسان
با بانگ نماز بانگ ناقوس فرنگ
٭٭٭
تا می نکنی ز معرفت شیرین کام
حاصل نشود کام تو از نقل کلام
حلوا حلوا اگر بگویی صد سال
از گفتن حلوا نشود شیرین کام
٭٭٭
شک نیست که اسم با مسما ماییم
مفهوم تمام زشت و زیبا ماییم
گر گفت کسی به ما بدی رنجه نه‌ایم
چون ما صدق تمام اشیا ماییم
٭٭٭
از بستگی خویش اگر واگردی
بر وارسی خویش مهیا گردی
واگرد به گرد خویش مانند حباب
تا واگردی ز خویش و دریا گردی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۸۷ - شکیب شیرازی رحمة اللّه علیه
نامش مولانا محمد علی. چون پدرش شمشیرساز و کاردگر بوده. به محمدعلی سکاکی شهرت نموده. تحصیل علوم معقول در خدمت علامه مسیحایی فسایی کرده و در جوانی جامع علوم آمده مدرس مدارس گردید و به خدمت جمعی از ارباب باطن رسید. غالباً طریقهٔ سلسلهٔ علیّهٔ ذهبیه کبرویه داشت و متلبس به لباس فقر بوده. بالاخره در استیلای افاغنه در شیراز زخمی منکر یافت و دیرگاهی در خون طپان و به کلمهٔ طیبه رطب اللسان بود. عاقبت ذکرش به مذکور انجامید. مثنوی در فتوحات شاه سلطان حسین صفوی منظوم کرده. شصت سال عمر یافته. این چند بیت از اوست:
مِنْاشعاره
دو عالم را جزای قاتل من ده خدای من
که بس باشد همین ذوق شهادت خون بهای من
چو نفی نفی اثبات است از کشتن نمی‌ترسم
بقای من چوشمع کشته باشد در فنای من
گذشتن از شراب دهر نبود پیش من مشکل
کز آب هفت دریا تر نگردد پشتِ پای من
بدن مصروهوا فرعون و هامان نفس و من موسی
خیال وهم‌ها سحر و دلیلِ من عصایِ من
چونور و سایه می‌خواهد دلم تا متصل باشد
سرمن در کنار او، سرِ او در کنارِ من
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۸۸ - صفی سبزواری
و هو قدوة السالکین مولانا فخرالدین علی بن مولانا حسین الواعظ. المتخلص به کاشفی. پدرش از معارف فضلاست. به هرات رفته شرف مصاهرت مولانا جامی را دریافت و فخرالدین علی صبیّه زادهٔ مولانا جامی است. از علما و فضلا و عرفا بوده. ارادت به جناب خواجه عبداللّه احرار نقشبندی داشته. صاحب تألیفات است. انتخاب کتاب رشحات عین الحیات در ذکر مشایخ سلسلهٔ علّیهٔ نقشبندیه از اوست. تحقیقات کرده، به هر صورت گاهی شعر می‌گفته. تیمّناً و تبرّکاً رباعی از او نوشته شد:
رباعی
ای مانده ز بحر علم بر ساحل عین
در بحر فراغت است و بر ساحل شین
بر دار صفی نظر ز موج کونین
آگاه ز بحر باش بین النفسین
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۸۹ - صدر الدین قونیوی رومی
و هو ابوالمعالی محمدبن اسحق ابن محمدبن یوسف بن علی القوینی. از مشاهیر علمایِ عظام و از اکابر عرفایِ والامقام بوده و او را جناب شیخ محی الدین عربی تربیت فرموده. مولانا جلال الدین رومی را با وی کمال وداد و اتحاد می‌بود. چنانکه روزی مولوی به محفل آن جناب وارد شد. وی بنا بر تعظیم مسند خود را به مولوی بازگذاشت و خود به کنار رفت. مولوی بر مسند شیخ ننشست. او گفت چرا بر روی مسند ننشستی. مولوی گفت: خدا را چه جواب دهم که بر سجّادهٔ تو نشینم. جناب شیخ سجاده را به دور افکند. گفت سجاده‌ای که ترا نشاید. ما را نیز نشاید. باری در میانهٔ او و خواجه نصیرالدین طوسی علیه الرحمه اسئله واجوبه واقع شد و خواجه او را تمجید کرده. صورت مکتوبات ایشان وقتی دیده شده. خواجه کمال احترام به وی فرموده. آن جناب را در علوم به تخصیص در تصوف و حقایق تصانیف پسندیده است. از جمله تبصرة المبتدی و تذکرة المنتهی و شرح تعرّف و شرح رسالهٔ موسوم به شجرهٔ نعمانیّه، که شیخ وی در دولت عثمانیه تصنیف فرموده تحریر نموده. مفتاح الغیب و نصوص و نفحات الهیه و غیر اینها متعدد است. بالجمله این رباعی منسوب به آن جناب است:
رباعی
آن نیست رهِ وصل که انگاشته‌ایم
وان نیست جهان جان که پنداشته‌ایم
آن چشمه که خضر خورده زو آب حیات
در خانهٔ ماست لیک انباشته‌ایم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۹۰ - صفی الدین اردبیلی طاب ثراه
وهُوَ شیخ العارفین و برهان الواصلین القطب الاصفیا فی الآفاق صفی الدین اسحق. نسبت آن جناب به حضرت امام همام امام موسی الکاظم می‌پیوندد و اجداد عظامش هادیان راه یقین و احفادِ کرامش حامیان دین مبین. آن جناب را در مبادی سلوک اشتیاق صحبت اولیا و اصفیای معاصرین بود و به شوق خدمت ایشان مراحل بسیار پیمود. در شیراز با مشایخ صحبت داشت و به رهنمایی آنها طالب شیخ زاهد گیلانی شد. در ماه صیام به صومعهٔ شیخ رسید. پس از ملاقات ارادت او را گزید و به شرف مصاهرت نیز ممتاز گردید. گویند نسبت ارادت جناب زاهد به دو واسطه به رکن الدین سجاسی می‌رسد. کرامات و مقامات آن جناب فزون از عهدهٔ حوصلهٔ این کتاب است و حاجت به تحریر ندارد و میرزا محمد تقی کرمانی در بحر الاسرار به چند واسطه نقل کرده که حضرت مولوی معنوی به ظهور شیخ خبر داده است. به هر صورت زیاده بر سی سال به هدایت و ارشاد طالبان اشتغال داشتند و زیاده از صد هزار کس تربیت فرمودند. در سنهٔ ۷۳۵ وفات یافتند. اگرچه سخن منظوم او مشهور نیست، در تذکرهٔ واله این بیت به نام اوست:
آه ازاین ذکرفسرده،چندازین فکر دراز
آه‌های آتشین و چهره‌های زرد کو
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۹۱ - صفی الدین یزدی علیه الرّحمة
شیخی است عارف و فاضلی است واقف. قدوهٔ اهل کمال و زبدهٔ ارباب وجد وحال. با طغانشه بن مؤید معاصر بوده و سلطان مذکور آن جناب را تعظیم و تکریم بلیغ می‌فرمود و اما شیخ از بیم قال و قیل جهلای علما طریقهٔ خود را مستور می‌داشته و در خفا همت بر تربیت مریدان می‌گماشته و این اشعار از نتایج طبع اوست:
مِنْاشعاره
چه دردست این که عشقش نام کردند
وزو آشوب خاص و عام کردند
خراباتیست اندر عشق کانجا
می از خونِ جگر در جام کردند
به یک ساغر در آن میخانه ما را
چنین سرمست و بی آرام کردند
٭٭٭
نه یکی روز ز وصل تو نشان یافته‌ام
نه یکی شب ز فراق تو امان یافته‌ام
به دو جو بر من اگر هر دو جهان گم گردد
چون ترا یافته‌ام هر دو جهان یافته‌ام
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۹۲ - صفایی اصفهانی
به صفات حمیده متصف بوده. مدتی سرداری نموده شجاعت داشته. آخر ترک منصب گفته، تصوف پذیرفته. سالها سر و پا برهنه سیاحت می‌کرد تا فوت شد. تیمّناً یک رباعی از او نوشته شد:
غمگین دلِ خود به دهر شاد از که کنیم
چون دلبر خود خودیم یاد از که کنیم
مردم ز فلک داد ز بیداد کنند
ما خود فلک خودیم داد از که کنیم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۹۴ - ضیای کرمانی
آن جناب به شاه ضیاءالدین مشهور بوده. در زمان شاه خدابنده در اصفهان وزارت نموده. به صحبت اهل حال و تربیت ارباب کمال جد و جهد بلیغ داشته. در خصایل ستوده و فضایل محموده، لوای شهرت افراشته. امیری صاحب کمالات و فقیری جامع حالات بوده و بعضی از مدارج سلوک را طی نموده. در سنهٔ ۹۸۸ مقتول گردید و به جنت خرامید. از اوست:
رباعی
عشقی خواهم قرین رخسارهٔ زرد
یاری خواهم هلاک سازندهٔ مرد
با صد غم و درد تا کند آنم جفت
وز هستی خویش تا کند اینم فرد