عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۳
ابروی ترا ز ماه نو ننگ آید
با قد تو سرو را قبا تنگ آید
فستق صفت آسمان بخندد ز خوشی
چون ناخن فندقیت در چنگ آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۴
از لطف تو قد سرو را حال آید
وز رشک رخ تو ماه بدحال آید
ور با تو کند برابری آینه وار
در پای تو افتاده چو خلخال آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۷
چون یاد ز یار دلکشم می آید
سوزی به دل پرآتشم می آید
می خندم و خنده ام نمی آید خوش
می گریم و گریه خوش خوشم می آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۸
هر شب چو رهی زبون زغم می آید
برراه وثاق تو برون می آید
از بسکه زدیده بردرت ریزم خون
از خاک در تو بوی خون می آید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۹
گل آب شد از شرم چو روی تو بدید
در سرو خم افتاد چو قدتو بدید
دل بنده آن سرو که چون قد تو راست
جان برخی آن گل که چو روی تو بدید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۰
دی گفت نهفته رخ چو در راهم دید
بس جور که این دلشده در راهم دید
گفتم که چو عمر این جهانم بگذشت
وصل تو مگر در آن جهان خواهم دید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۴
دیدمش خوی از گل ترش می بارید
مشک از دو کمند عنبرش می بارید
چون سرو چمن در چمن باغ چمان
وز باد شکوفه بر سرش می بارید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۶
یار از پی کار مشکلم می گرید
بر سعی و امید باطلم می گرید
دم می دهد او مرا و چون هیزم تر
می سوزم و بر دود دلم می گرید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۸
تا جان دارم دلم به کویت پوید
تا دل باشد به آرزویت جوید
وآنگه که شوم خاک ز خوناب دلم
هر گل که دمد به رنگ رویت روید
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۹
از جور تو دلبر ز دلم نیست خبر
وز خوی تو جانان نه ز جان دارم اثر
زینسان بود آن جان که تو باشی جانش
زینگونه بود دل که تو باشی دلبر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۰
از قطره آب رخنه گردد مرمر
چون موم شود گوهر سنگ از آذر
سیلاب سرشک و آتش سینه من
در سنگ دلت نمی کند هیچ اثر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۱
نه صبر که تا به صلح باز آید یار
نه دل که مرا غمی خورد بی دلدار
نه دست که در پاش کنم سیم نثار
نه پای که باز گیردم زین سر و کار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۳
بی وصل تو جان نخواهم ای زیبا یار
در هجر تو شد دیده و دل در سر کار
بی جان و دل و دیده شدم زاری زار
ای جان و دل و دیده چنینم مگذار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۴
بر سر مزن آن دست بلورین زنهار
وز جزع مکن گوهر ناسفته نثار
بر سر زدن و گریستن کار تو نیست
این کار به دست و چشم من باز گذار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۵
اندیشه عشقت دم سرد آرد بار
تخم هوست میوه درد آرد بار
از اشک رخم ز خاک نمناک درت
هر خار که روید گل زرد آرد بار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۷
آزرده مکن دل از من ای مه زنهار
بیگانه مشو ز من به یک ره زنهار
دل بر کنم از تو حاش لله زین کفر
ترک تو کنم نعوذبالله زنهار
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۸
هر شب چو وزد بر دل من باد سحر
با یاد تو از گریه دهم داد سحر
می ترس ز فریاد من و آه شبم
ای غافل از آه شب و فریاد سحر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۹
هر صبح شوم به خلوت آباد سحر
وز یاد تو و مهر دهم داد سحر
از مهر تو بر باد دهم جان عزیز
گر بوی تو آورد به من باد سحر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۰
بر ما رقم خطا کشیدی آخر
وز کام دو عالمم بریدی آخر
و اکنون به امید وصل تو دادم دل
بختم ز تو این بود که دیدی آخر
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۶۴
آخر ز من ای عهد شکن یادآور
وز عهد قول خویشتن یادآور
با شرط وفا و دوستی باز اندیش
یا عهد خود و صحبت من یاد آور