عبارات مورد جستجو در ۱۵۷۴ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۱۵
باده نوشیدن به خلوت لذتی دارد مدام
خاصه آن به ساعت که باشد نازک اندامی ندیم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۱۸
امشب سوی دوست راه گیریم
می بر رخ همچو ماه گیریم
دی زهد فروختیم بسیار
امروز ز می پناه گیریم
اقرار به می کنیم و شاهد
برخود همه را گواه گیریم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۲۰
صافی مده ای دوست که مادرد کشانیم
نی رند تمامیم کز ین رند و شانیم
هر چند که در کیسه نداریم پشیزی
درهمت ما بین تو که جمشید و شانیم
کو ساقی نو خیز که بالای دو دیده
چندانکه دو ابر و بنشاند بنشانیم
بیش آرمی ای ساقی خون‌ریز که پیشت
از لب بخوریم و ز مژه باز فشانیم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۶۱۵
نو بهار است و گل و موسم عید ای ساقی
باده نوش و گذر از وعد و وعید ای ساقی
روز محشر نبود هیچ حسابش به یقین
هر که در کوی مغان گشت شهید ای ساقی
گشت پیمانه چو تسبیح روان در کف شیخ
تا ز لعل تو یکی جرعه کشید ای ساقی
حاصل از عمر ندارد به جز از حسرت و درد
هر که عید است ز میخانه بعید ای ساقی
آنکه در کوی محبت قدم از صدق نهاد
دگر او پند ادیبان نشنید ای ساقی
بار ها کرده بدم توبه ز می باز مرا
چسم مست تو به میخانه کشید ای ساقی
زاهد از شرم تو دایم سر انگشت گزد
جز در میکده جایی مگرید ای ساقی
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۶
بر هبک نهاده جام باده
وان گاه ز هبک نوش کردش
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۴۷
خوش آن نبیذ غارچی با دوستان یکدله
گیتی به آرام اندرون، مجلس به بانگ و ولوله
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۴۹
خور به شادی روزگار نوبهار
می گسار اندر تکوک شاهوار
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر متقارب
پاره ۳۸
ایا خلعت فاخر از خرمی
همی رفتی و می نوشتی ز می
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۲۴
چون به بانگ آمد از هوا بخنو
می خور و بانگ رود و چنگ شنو
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۹۴ - غزال و غزل
امشب از دولت می دفع ملالی کردیم
این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم
ما کجا و شب میخانه خدایا چه عجب
کز گرفتاری ایام مجالی کردیم
تیر از غمزه ساقی سپر از جام شراب
با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم
غم به روئین تنی جام می انداخت سپر
غم مگو عربده با رستم زالی کردیم
باری از تلخی ایام به شور و مستی
شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم
روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی
منظر افروز شب عید وصالی کردیم
بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش
یاد پروانه زرین پر و بالی کردیم
مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم
که در او بود اگر کسب کمالی کردیم
چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح
سینه آئینه خورشید جمالی کردیم
عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی
غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم
شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشی
بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۲۷
جان من خیز و جام باده بیار
که مرا برگ پارسایی نیست
ساغر و می به جان و دل بخرم
پیش کس می بدین روایی نیست
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۳۲
دی بدان رستهٔ صرافان من بر در تیم
پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم
زین سیه چشمی جادو صنمی طرفه چو ماه
بی‌نظیری که نظیریش نه در هفت اقلیم
با دلم گفتم ای کاشکی این میر بتان
کندی بر من بیچاره دل خویش رحیم
رفتم و چشمگکی کردم و شد بر سر کار
کودکک جلد بد و زیرک و دانا و فهیم
گفتم او را ز کجایی و بگو نام تو چیست
گفت از بلخم و نامست مرا قلب کریم
گفتم: ای جان پدر آیی مهمان پدر؟
گفت: چون نایم و رفتیم همی تا سوی تیم
هر دو در حجره شدیم آنگه و در کرده فراز
خوب شد آنهمه دشوار و شدم کار سلیم
دست شادی و طرب کردن و می خوردن برد
او چنان میر و منش راست بمانند ندیم
چون بشد مست و ز باده سر او گشت گران
کرد وسواس مرا در دل شیطان رجیم
گفتم او را که: سه بوسه دهی ای جان پدر
گفت: خواهی شش بگشای در کیسهٔ سیم
ده درم داشتم از گاه پدر مانده درست
کردم آن ده درم خویش بدان مه تسلیم
بند شلوارش بگشاده نگه کردم من
جفته‌ای دیدم آراسته با هر چه نعیم
سینه بر خاک نهاد آن بت باریک میان
تا به ماهی برسید از بر سیمینش نسیم
شکم و نافش چون قافله پرتو و پنیر
و آن سرین گاهش همچون شکم ماهی شیم
گنبدی از بر چون نقره برآورده سفید
کرده آن نقرهٔ سیمینش به الماس دو نیم
پاره‌ای بردم از این روغن ابلیس به کار
الف خویش نهان کردم در حلقهٔ میم
او به زیر من چون کبک که در چنگل باز
من بر آن گنبد او راست چو بر طور کلیم
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۵۵
می‌سزد قبلهٔ خاقانی از آن
که صفات می پیوست کند
هست می خواستن از میران رسم
که می ار نیست طرب هست کند
تو ز می بر درجات خط جام
یک دقیقه ز طرب شست کند
من هم از میر اجل خواهم می
زان که می رایت غم پست کند
به می صاف عقیقین جامش
یک دهم مست زبر دست کند
اوست صافی و لبش جام عقیق
سخنش می که مرا مست کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۰ - در معذرت صاحب
ای بر عقاب کرده تقدم ثواب را
وی بر خطا گزیده طریق صواب را
در مستی ار ز بنده خطایی پدید شد
مست از خطا نگردد واجب عقاب را
گر در گذاری از تو نباشد بسی دریغ
امید رستگاری یوم‌الحساب را
ور زانکه باز رای ادب کردنی بود
نیمی مرا ادب کن و نیمی شراب را
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۰ - شراب خواهد
خدایگانا مهمان بنده بودستند
تنی دو دوش به سیکی و نقل و رود و شراب
به طبع خرم و خندان شراب نوشیدند
که بر خماهن گردون فروغ او سیماب
نه در مزاج کسی گرمیی بد از سیکی
نه در دماغ کسی غلبه کرد قوت خواب
شرابشان نرسیده است و بنده درمانده
خدایگانا تدبیر بنده کن به شراب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱ - ایضا درخواست شراب کند
ایا دقیق نظر مهتری که گاه سخا
توانی ار بچکانی همی از آتش آب
به پیش دست سخی تو از خجالت و شرم
به جای قطرهٔ باران عرق چکد ز سحاب
سه کس به زاویه‌ای در نشسته مخموریم
به یاد بادهٔ دوشینه هرسه مست و خراب
به ذروهٔ فلک و ماه برکشیده سرود
ز چهرهٔ طرب و لهو برگرفته نقاب
امید ما پس از ایزد به جود تست که نیست
ز ساز مجلس ما هیچ جز کباب و رباب
مصاف عشرت ما بشکند زمانه اگر
تو نشکنی بتفضل خمار ما به شراب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۶ - مطایبه
جهان گر مضطرب شد گو همی شو
من و می تا جهان آرام گیرد
دلم را انده امروز بس نیست
که می اندوه فردا وام گیرد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۹
خدایگانا آنی که دوستدارانت
ز نور رای تو دانم ستاره رای شوند
قبول درگه تو چون بیافتند به قدر
چو ساکنان مجره سپهرسای شوند
به بنده خانهٔ تو بر امید آنکه مگر
به یمن طائر بختت طرب‌فزای شوند
نشسته چار حریفند شاهد و شیرین
بدانکه تا ز می لعل سرگرای شوند
شرابشان نرسیدست زان همی ترسم
که شاهدان همه ناگاده باز جای شوند
به یک دو ساغر پر شان که دردهد ساقی
به کام بنده همین هر سه چار پای شوند
اگر عزیز کنی شان به شیشه‌ای دو شراب
حریف و بندهٔ تو تا شراب گای شوند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۴ - شراب خواهد
شاهدی دارم ای بزرگ چنانک
چاکرش آفتاب می‌باید
تا دلم تل سیم او بیند
یک جهان زر ناب می‌باید
نشود راست تا بود هشیار
گند مستی خراب می‌باید
تا ستونم رسد به خیمهٔ او
سه قدح می طناب می‌باید
نقل و اسباب و لوت حاصل شد
یک صراحی شراب می‌باید
تو بده تا ترا ثواب بود
گر دلت را ثواب می‌باید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۵ - شراب خواهد
ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق
فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق
لختی ز خون بچهٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق
تا ما به یاد خواجه دگربار پر کنیم
از باده خون اکحل و قیفال و باسلیق