عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
ای روز و شب از زلف و رخت یافته ساز
چون روز و شبم ز عشق تو با تک و تاز
ترسم چو گسستم از شب و روز تو راز
چون روز و شب رفته به من نایی باز
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
ای روز سپید را به روی تو نیاز
زلفت چو شب عاشق بی سیم دراز
تا نیست شبم با شب و روز تو به راز
آنم که شب از روز نمی دانم باز
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
گر شب چو دراز گردد ای مایه ناز
تن را به فغان آرد و دل را به گداز
چون است دلم را به دو زلف تو نیاز
گر نایب زلف توست شبهای دراز
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
گفتم که یک امروز دل من بفروز
وامی که مرا بر دو لب توست بتوز
صد بار مرا بسوخت آن عاشق سوز
از بهر سه بوسه زآن دو لب در یک روز
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
بی روی تو ای رشک گل و طیره باغ
از لاله و گل نه عیش بینم نه فراغ
چشمم ز تو گر نگرید از حسرت و داغ
پس چشم که گرید ای مرا چشم و چراغ
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
آن باده که من کشیدم از جام فراق
اینک ز فراق اوست ایام فراق؟
تا چند تپم چو مرغ در دام فراق
سیر آمدم از شنودن نام فراق
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
ای تعبیه حسن تو جوق از پس جوق
وز شهد و شکر برده لبت لذت و شوق
دایم به سر کوی تو گردم پر شوق
در گردن خود چو قمری از زلف تو طوق
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
ای خواب شبم برده به زلف شب رنگ
با چشم چو آهو چه کنی کبر پلنگ
پشت و دلم از بس که جفا کردی و جنگ
چون زلف تو گوژ گشت و چون چشم تو تنگ
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
روی تو ز خورشید همی دارد ننگ
خورشید نخوانمت که گردی دلتنگ
خورشید ز رخسار تو می گیرد نور
یاقوت ز خورشید بدان گیرد رنگ
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
رخسار تو را به تحفه نپسندم دل
آن به که به زلفین تو در بندم دل
این بود صوابم چو درافکندم دل
کز هر که به جز تو بود برکندم دل
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
ای ترک چو گل بخند و چون سرو ببال
کز بهر گل و سرو تو دارم دل و مال
گر سال تو خردست بزرگی به جمال
مقصود ز عشق تو جمال است نه سال
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
دارم سر آن کز خط تو سر نکشم
چه کنم که جفای چون تو دلبر نکشم
از تو به جفا دست همی درنکشم
وز چاه زنخدان تو دل برنکشم
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
چون یاد تو را در دل پر خون آرم
از هر مژه ای هزار جیحون آرم
دانی که ز دیده خون همی چون آرم
کز دیده دل حل شده بیرون آرم
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
ای تو سبب شفا و بیماری من
وز تو همه آسانی و دشواری من
خوارم ز تو ای عز تو در خواری من
تا کی ز تو این قیامت و زاری من
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
گشته است زبی خوابی و رنج و تب من
بالای شبم دراز چون یارب من
گویی که گره زده ست نوشین لب من
زلف شبه رنگ خویش را بر شب من
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
دف زن صنمی که سوختم در تف او
با آتش من همی نسازد خف او
تا ماند دلم چون دف او در کف او
نالنده ترم در کف او از دف او
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
رویت نه می است و عقل بگریزد از او
زلفت نه غم است و دل بپرهیزد از او
نی نیست لبت چرا شکر خیزد از او
تو می روی و شکر همی ریزد از او
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
زلفی است تو را که عاشقی زاید از او
حسنی است تو را که طبع بگشاید از او
رویی است تو را که روح بفزاید از او
می دان که مرا چه آرزو آید از او
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
آن شب که ز من جدا شدی ای دلخواه
دیدم شب خویش را چو زلف تو سیاه
هم در شب خویش بینم ان شاءالله
از عارض تو صبح و زرخسار تو ماه
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
چشمم ز تو شکر کرد بر بینایی
عقلم به تو دست یافت بر دانایی
رفتی زمن و چونت بخوانم نایی
ای رفتن تو چو رفتن برنایی