عبارات مورد جستجو در ۴۴۹ گوهر پیدا شد:
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۷۳ - دریای رحمت
یا رب! به حق احمد مختار و آل او
کز شیعیان، گناه خفی و جلی ببخش
ما غرق در گناه و، تو دریای رحمتی
ما را به خونبهای حسین علی ببخش
ترکی شیرازی : فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها
شمارهٔ ۸۶ - مدفنم را نجف نما
بارالها! به حق شاه نجف
که بفرما ز لطف ممنونم
مدفنم را نجف نما و مکن
در سناپور هند، مدفونم
حاجب شیرازی : سایر اشعار
شمارهٔ ۶ - ترکیب بند در مدح و میلاد آخرین ودیعه الهی بقیة الله الاعظم ارواح العالمین له الفدا
باز به فرمان قضا زد چو کوس
نوبت شعبان فلک آبنوس
نوبت شعبان معظم زند
پشت فلک کوس قضا را دو، بوس
آیت سبوح قدوس خواند
صبح صبوحی زدگان را خروس
گشت جهان حجله گهی پر مهیز
علم و بیانش چو دلا را عروس
وه چه عروسی که ز سر تا بپاست
قابل آغوش و سزاوار بوس
خامه قدرت پی مشاطگی
هفت قلم ساخت عروسی ملوس
گنج عروسی که زکاووس بود
قسمت گودرز شد و آن طوس
نوذر و پرویز عروس دوم
دولت بادآور و گنج مروس
روی نمائید عروس مرا
هر دو چو ملک پسر فیلقوس
غیرسخن سنج کسش جفت نیست
تیر تهمتن فکند اشگبوس
دوش از او مهر بکارت ربود
کوری هر بوالهوس چابلوس
تازه عروسا به رخ افکن نقاب
تا نرود عمر جهان برفسوس
شهرت این عیش و عروسی گرفت
ژاپن و استانبول و هند و پروس
نیست در این دایره به زین عریس
نیست در این حجله به از این عروس
باد به داماد و عروس آفرین
هم به سخن هم به سخن آفرین
نیمه شعبان به چنین انجمن
نرخ گهر یافت مطاع سخن
گشت زمین دکه گوهرفروش
بسکه گهر ریخت ز درج دهن
گوهر غلطان حقیقت نشان
لؤلؤ رخشان سعادت ثمن
شمسه الماسش عقد نجوم
شده لؤلویش عقدپرن
دامن دامن همه لعل بدخش
خرمن خرمن همه در عدن
معدن معدن گهر منتخب
مخزن مخزن درر ممتحن
در گران قیمت با آب و رنگ
قابل تحسین همه مرد و زن
زمره مرجان و لئالی به رطل
کهرب و یاقوت و زبرجد به من
معدن فیروزه به نیشابور است
کان عقیق است اگر در یمن
مشتریان کرده مزین رسوم
گوهریان کرده مرصع دمن
مشتریان یکسره خامش چو تو
گوهریان جمله سخن همچو من
گشته زراندوده از آنان زمین
شد گهر آموده از اینان زمن
هی هی از این مشتری تیزهوش
بخ بخ از این گوهر و گوهرفروش
نیمه شعبان که بر او آفرین
رشک گلستان ارم شد زمین
انجمن قدس مقدس بود
روز چنین رشک بهشت برین
گل به سر تخت چو بهرام رفت
نصرت و فتحش ز یسار و یمین
با دو سر شست و دو زانو دو کف
بر در او ناصیه ساید جبین
باغ پر از میوه و گل شد درست
کاخ همایون شه جم نگین
مشک عنب بنگر و وضع رطب
کرده به کپسول شکر انگبین
صورت بتیغ و خج اندر نظر
گنبد گردون شده گوی زمین
این یک در مرتبه برجی بلند
وآن یک بی شائبه حصنی حصین
دختر بکر ید به زهدان نهان
کرده بسی دختر بکری جنین
باطن آن ظاهر یاقوت ناب
ظاهر آن باطن در ثمین
اشمکشان چشمه آب حیات
پیکرشان منبع ما، معین
چون ببریشان نگری در مثال
صورت دو بدر و دو چندان هلال
انجمن امروز جهانیست نو
نور گرفت از قمر و شمس ضو
هست نو این مجلس و عالم کهن
کهنه دیرینه عجب گشته نو
عقل هر آن بذر که از علم کاشت
داس عمل کرد به عشقش درو
خواست دود جهل به میدان عقل
عشق زدش سخت قفائی که رو
سنبله از دور شبیه است لیک
فرق بسی دارد گندم ز جو
کس نشود مرد خدا را حریف
کس نرسد باد صبا را به دو
عاشق حق را به جهان کفو نیست
خنگ قضا را که ستاند جلو
مشک بهرجا که بود نرخ پشک
فرق قلمدان نکند از قشو
کوه عظیم است چه بیم از نسیم
بهر محیط است چه سود از شنو
مدعی افروخت بس آتش ز دور
دودش پیدا و نه پیدا الو
حبس هنر کس نشده رایگان
به که در این بزم بماند گرو
روی از این انجمن ایدون متاب
این سخن از روی حقیقت شنو
نو بود این مجلس و عالم کهن
تازه به از مانده به از کهنه نو
هی هی از این انجمن دلنواز
کش در رحمت به جهان کرده باز
هست در این عید مرا مستحب
مست شدن زآتش آب عنب
باده اگر رجس بود یا حرام
نیمه شعبان کندش مستحب
آب حیاتستی و ساقیش خضر
صد چو سکندر ز پیش تشنه لب
مست چنان شو که ندانی تو باز
روز سفید و صفت تیره شب
زانکه شد امروز تولد زمام
پادشه ذوالحسب و ذوالنسب
مهدی قائم گل گلزار دین
مظهر حق سیدهادی لقب
ذات شریفش جهت هر جهت
امر بدیعش سبب هر سبب
اسمش سرمایه فضل و کمال
رسمش سررشته علم و ادب
مالک ملک است و مطاع ملوک
صاحب امر است بر ارباب رب
فخر ولد از اب و جد است لیک
فخر بر او کرده کنون جد و اب
باغ نبوت را فرخ نهال
نخل ولایت را شیرین رطب
هان مه شعبان وسط العقد دان
وزپس و پیشش رمضان ورجب
نه مه دیگر همه برگرد وی
دایره بر بسته به طرزی عجب
این مه و این هفته و این روز خاص
بوته سیم استی و زر خلاص
مهدی هادی گل گلزار حق
برده سبق در گهر از ماسبق
معنی حق آئینه حق نما
عین حق و وحی حق و حرف حق
بی خبرش مضغه نگردد جنین
بی مددش نطفه نگردد علق
بی اثر حکمت فرمان او
رنگ غسق می نپذیرد فلق
نیست گل آلوده ز شبنم به صبح
با رخ او کرده ز خجلت عرق
گر مرق مطبخ فیضش نبود
کس نشدی صاحب حس و رمق
شیر شکاری که به بندد به رزم
گردن شیران دژم بی وهق
بعثش چونانکه دهد گر مثال
مور درد شیر و خورد پیل بق
پادشهی کز سر انگشت عزم
پرده اوهام جهان کرده شق
ای که به اقبال تو مادر نزاد
از همه ماسبق و ماخلق
شمس بهر صبح به درگاه تو
تحفه اخلاص نهد بر طبق
طبع من و حاسد من در سخن
صوت هزار است و صدای وزق
لیک ز خونابه دل شد مرا
دامن جان رشک کنار شفق
زین هنر و فضل و کمال و ادب
بهره نبردیم بجز طعن و دق
هان ظلمات است مرا در دوات
خامه چو خضر و سخن آب حیات
کاش که بدهند همه خاص و عام
ابروی مردانه او را سلام
کاش بگویند که از مقدمش
روی زمین شد همه بیت الحرام
کاش بگویند قیامت رسید
کرده به حق مهدی قائم قیام
ای خلف ارشد آدم که شد
آدم و حوات کنیز و غلام
شحنه انصاف تو در روزگار
روی زمین را دهد آخر نظام
در خبراستی که بسعی علی
دین مبین از تو پذیرد قوام
سید سرمد علی نامدار
بر همه کس سید عالی مقام
قادر مطلق شه بر حق علی
ای به کفت خنگ فلک را زمام
در قدمت آیت حسن المأب
با قلمت معنی خیرالختام
ای همه چون بنده و تو چون خدای
وی همه مأموم و تو تنها امام
غیر تو کس نیست عدیم المثال
غیر تو کس نیست علی المقام
انجمن قدس مقدس توئی
روز چنین روضه دارالسلام
«حاجب » این انجمن فیض یافت
نیمه مه قدرت ماه تمام
باد همی نو به جهان کهن
انجمن و انجم این انجمن
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۱
دراین منزل چه جای کاروانست
که هر دم کاروان دل روانست
دلم خون گشت از دیده درآنکوی
روان چون کاروان بر کاروانست
بس این معجز که اعجاز محبت
مه نامهربانم مهربانست
دلم کز زخم پیکانش نشانهاست
نشان تیر آن ابرو کمانست
که آرد کشتی ما را بساحل
ز دریائی که بیقعر و کرانست
دلی کز گلشن وصلش جدا ماند
هزار آسا هزارانش فغانست
مرا نور علی از مشرق جان
فروزان همچو مهر آسمانست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹۰
بسته باشد تا بکی میخانه را در الغیاث
چند ماند خالی از می جام و ساغر الغیاث
طبل شادی تا بکی در سینه ام سلطان غم
کوبد و آراید از هر سوی لشگر الغیاث
تا بکی از منجنیق چرخ ناهموار دون
سنگ فتنه باردم بر کاسه سر الغیاث
گرچه یارانم ز یاری یاوریها میکنند
نیست ما را جز تو یارا یار و یاور الغیاث
حیدرا از آستین دست یداللهی برآر
نفس بگشاده دهن مانند اژدر الغیاث
زآیه نصر من الله رایتم افراشتی
تا شوم بر دشمنان دین مظفر الغیاث
تیره شد آئینه گردون ز روی عاصیان
تا کند نور علی بازش منور الغیاث
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۴
باحضار ملک وضعی پری وش
نهان کرده دلم نعلی در آتش
کشم در دیده تا نقش نگاری
رخ از خون مژه کردم منقش
مکن آشفته آن زلف پریشان
مگردان خاطر جمعی مشوش
بجز یار من آن شوخ جفا جوی
که دارد عاشقی چون من جفاکش
زهر غل و غشی دادم خلاصی
ز بس پیمود ساقی جام بیغش
گرت در سینه باید سرمستان
بیا جامی در این میخانه درکش
کرا باشد بکف جام جهان بین
بجز نور علی آن مست سرخوش
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۳۸
خوشا عشق و نیاز نازنینی
نم اشکی و آه آتشینی
لب جوئی و طرف لاله زاری
می لعلی و یار مه جبینی
مگر زاهد از این زهد ریائی
چه حاصل شد ترا جز کبر و کینی
بسر بردم بسی با نازنینان
ندیدم جز تو یار نازنینی
سلیمان جهانست آنکه امروز
ز یاقوت لبت دارد نگینی
عیان چشم حقیقت بین کسیرا است
که دارد عینک عین الیقینی
دراین مزرع بجز نور علی کیست
که بخشد خرمنی بر خوشه چینی
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۰۷
اول بسم‌الله گمّه نوم (اسم) خداره
صلواتْ رسمّه محمد صلی الله ره
حسن و حسین، فاطمه‌ی بزاره
عجب نورپاک داشته وشون دتاره
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۲۲۰
یا علی، گمّه بلندهْ ته آوازه
ته و ته خدایِ درْ همیشه وازه
د تا نُوجوونْ نیشتنهْ دَمِ دَرْوازه
حسن و حسین، جوون تازه
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۱۴۷
بنیادِ سخنْ، نوم خدا خجیره
نگارنده‌یِ ارض و سما خجیره
نُومِ مصطفی و مُرتضیٰ خجیره
دوازده امامْ، آل عبا خجیره
یا خضرِ نبی، ته مه‌لقا خجیره
دیدار مبارک بنما، خجیره
اَمشو همه‌یِ حاجتْ روا خجیره
مه حاجتهْ که «منْ ته فدا» خجیره
امام خمینی : قصاید
مدیحه نوریْن نیّرین فاطمه زهرا و فاطمه معصومه، سلام اللّه علیهما
ای ازلیّت به تربت تو، مخمر
وی ابدیّت به طلعت تو، مقرّر
آیت رحمت ز جلوه تو هویدا
رایت قدرت در آستین تو مُضْمَر
جودت هم بسترا به فیض مقدس
لطفت هم بالشا به صدرِ مُصَدّر
عصمت تو تا کشید پرده به اجسام
عالَم اجسام گردد عالَم دیگر
جلوه تو نور ایزدی را مَجْلی
عصمت تو سرّ مختفی را مَظهر
گویم واجب تو را، نه آنَتْ رتبت
خوانم ممکن تو را، ز ممکن برتر
ممکن اندر لباس واجب پیدا
واجبی اندر ردای امکان مَظْهر
ممکن؛ امّا چه ممکن، علت امکان
واجب؛ اما شعاع خالق اکبر
ممکن؛ امّا یگانه واسطه فیض
فیض به مهتر رسد وزان پس کهتر
ممکن؛ اما نمود هستی از وی
ممکن؛ اما ز ممکنات فزونتر
وین نه عجب؛ زانکه نور اوست ز زهرا
نور وی از حیدر است و او ز پیمبر
نور خدا در رسول اکرم پیدا
کرد تجلّی ز وی، به حیدر صفدر
وز وی، تابان شده به حضرت زهرا
اینک ظاهر ز دخت موسیِ جعفر
این است آن نور کز مشیّت کُنْ کرد
عالم، آن کو به عالم است منّور
این است آن نور کز تجلّی قدرت
داد به دوشیزگان هستی، زیور
شیطانْ عالِم شدی، اگر که بدین نور
ناگفتی آدم است خاک و من آذر
آبروی ممکناتْ جمله از این نور
گر نَبدی، باطل آمدند سراسر
جلوه این، خود عَرَض نمود عَرَض را
ظلّش بخشود جوهریّت جوهر
عیسی مریم به پیشگاهش دربان
موسیِ عمران به بارگاهش چاکر
آن یک چون دیده بان فرا شده بردار
وین یک چون قاپقان معطی بر در
یا که دو طفلند در حریم جلالش
از پی تکمیل نفس آمده مضطر
آن یک انجیل را نماید از حفظ
وین یک تورات را بخواند از بر
گر که نگفتی امام هستم بر خلق
موسی جعفر، ولّی حضرت داور
فاش بگفتم که این رسول خدای است
معجزه اش می بوَد همانا دختر
دختر، جز فاطمه نیاید چون این
صُلب پدر را و هم مشیمه مادر
دختر، چون این دو از مشیمه قدرت
نامد و ناید دگر هماره مقدّر
آن یک، امواج علم را شده مبدا
وین یک، افواج حلم را شده مصدر
آن یک موجود از خطابش مَجْلی
وین یک، معدوم از عقابش مُسْتَر
آن یک بر فرق انبیا شده تارک
وین یک اندر سرْ اولیا را مغفر
آن یک در عالم جلالت کعبه
وین یک در مُلک کبریایی مَشْعر
لَمْ یَلِدم بسته لب وگرنه بگفتم
دخت خدایند این دو نور مطهّر
آن یک، کوْن و مکانْش بسته به مَقْنَع
وین یک، مُلکِ جهانْش بسته به معْجَر
چادر آن یک، حجاب عصمت ایزد
معْجرِ این یک، نقاب عفّت داور
آن یک، بر مُلک لا یزالی تارُک
وین یک، بر عرش کبریایی افسر
تابشی از لطف آن، بهشت مُخَلّد
سایه‏ای از قهر این، جحیم مُقَعّر
قطره‏ای از جود آن، بحار سماوی
رشحه‏ای از فیض این، ذخایر اغیر
آن یک، خاکِ مدینه کرده مزّین
صفحه قم را نموده، این یک انور
خاک قم، این کرده از شرافتْ، جنّت
آب مدینه نموده آن یک، کوثر
عرصه قم، غیرت بهشت برین است
بلکه بهشتش یَساولی است برابر
زیبد اگر خاک قم به عرش کند فخر
شاید گر لوح را بیابد همسر
خاکی عجب خاک آبروی خلایق
ملجا بر مسلم و پناه به کافر
گر که شنیدندی این قصیده هندی
شاعر شیراز و آن ادیب سخنور
آن یک طوطی صفت همی نسرودی
ای به جلالت ز آفرینش برتر
وین یک قمری نمط هماره نگفتی
ای که جهان از رخ تو گشته منوّر
امام خمینی : قصاید
در مدح ولی‏عصر (عج)
دوستان، آمد بهار عیش و فصل کامرانی
مژده آورده گل و خواهد ز بلبل مژدگانی
باد در گلشن فزون از حد، نموده مُشک بیزی
ابر در بستان، برون از حد نموده دُر فشانی
برقْ رخشان در فضا چون نیزه سالارِ توران
رعدْ نالان چون شه ایران ز تیر سیستانی
از وصول قطره باران به روی آب صافی
جلوه‏گر گشته طبقها پر ز دُرهای یمانی
دشت و صحرا گشته یکسر فرش، از دیبای اخضر
مر درختان راست در بر، جامه های پرنیانی
گوییا گیتی، چراغان است از گلهای الوان
سوسن و نسرین و یاس و یاسمین و استکانی
هم، منزّه طَرْف گلشن از شمیم اُقحوانی
هم، معطّر ساحت بستان ز عطر ضیمرانی
ارغوان و رُزّ و گل، صحن چمن را کرده قصری
فرش او سبز و فضایش زرد و سقفش ارغوانی
وآن شقایق، عاشق است و التفات یار دیده
روی از این‏رو، نیم دارد سرخ و نیمی زعفرانی
لادن و میمون و شاه اِسْپَرغم و خیری و شب بو
برده‏اند از طز خوش، گوی سبق از نقش مانی
ژاله بر لاله چو خال دلبران در دلربایی
نرگس و سنبل چو چشم و زلفشان در دلستانی
وآن بنفشه بین، پریشان کرده آن زلف معطّر
کرده دلها را پریشان همچو زلفین فلانی
زین سبب بنگر سر خجلت به زیر افکنده، گوید
من کجا و طُرّه مشکین و پُرچین فلانی؟
عشق بلبل کرده گل را در حریم باغ، بیتاب
آشکارا گوید از شهناز و شور و مهربانی
قمریک ماهور خواند، هدهد آواز عراقی
کبکْ صوت دشتی و تیهو بیات اصفهانی
این جهانِ تازه را گر مردگان بینند، گویند
ای خدای …
کی چنین خرّم بهاران دیده چشم اهل ایران؟
کرده نوروز کهن از نو خیال نوجوانی
یا خداوند این بساط عیش را کرده فراهم
تا به صد عزّت نماید از ولی‏اش میهمانی
حضرت صاحب زمان، مشکوة انوار الهی
مالک کوْن و مکان، مرآت ذات لامکانی
مظهر قدرت، ولیّ عصر، سلطان دو عالم
قائم آل محمّد،مهدی آخر زمانی
با بقاء ذات مسعودش، همه موجود باقی
بی لحاظ اقدسش، یکدم همه مخلوق فانی
خوشه چین خرمن فیضش، همه عرشی و فرشی
ریزه خوار خوان احسانش، همه انسی و جانی
از طفیل هستی‏اش، هستیّ موجودات عالم
جوهری و عقلی و نامی و حیوانیّ و کانی
شاهدی کو از ازل، از عاشقان بر بست رُخ را
بر سر مهر آمد و گردید مشهود و عیانی
از ضیائش ذرّه‏ای برخاست، شد مهر سپهری
از عطایش بدره‏ای گردید بدر آسمانی
بهر تقبیل قدومش، انبیا گشتند حاضر
بهر تعظیمش، کمر خم کرد چرخ کهکشانی
گو بیا بشنو به گوش دل، ندای اُنظُرونی
ای که گشتی بی‏خود از خوف خطاب لَنْ ترانی
عید خُم با حشمت و فرّ سلیمانی بیامد
که نهادم بر سر از میلاد شه، تاج کیانی
جمعه می گوید من آن یارم که دائم در کنارم
نیمه شعبان مرا داد عزّت و جاه گرانی
قرنها باید که تا آید چنین عیدی به عالم
عید امسال از شرف، زد سکه صاحبقرانی
عقل گوید باش خامش، چند گویی مدح شاهی ؟
که سروده مدحتش حق، با زبان بی زبانی
ای که بی نور جمالت، نیست عالم را فروغی
تا به کی در ظلِّ امر غیبت کبری ، نهانی؟
پرده بردار از رخ و ما مردگان را جان ببخشا
ای که قلب عالم امکانی و جانِ جهانی
تا به کی این کافران، نوشند خون اهل ایمان؟
چند این گرگان، کنند این گوسفندان را شبانی؟
تا به کی این ناکسان، باشند بر ما حکمرانان؟
تا کی این دزدان، کنند این بی کسان را پاسبانی؟
تا به کی بر ما روا باشد جفای انگلیسی؟
آنکه در ظلم و ستم، فرد است و او را نیست ثانی
آنکه از حرصش، نصیب عالمی شد تنگدستی
آنکه بر آیات حق رفت از خطایش، آنچه دانی
خوار کن شاها تو او را در جهان تا صبح محشر
آنکه می زد در بسیط ارض، کوس کامرانی
تا بدانند از خداوند جهان، این دادخواهی
تا ببینند از شه اسلامیان، این حکمرانی
حوزه علمیّه قم را عَلَم فرما به عالم
تا کند فُلک نجات مسلمین را، بادبانی
بس کرم کن عمر و عزّت بر کریمی کز کرامت
کرده بر ایشان چو ابر رحمت حق، دُر فشانی
نیکخواهش را عطا فرما، بقای جاودانی
بهر بدخواهش رسان هر دم، بلای آسمانی
تا ز فرط گل، شود شاها زمین چون طرف گلشن
تا ز فیض فرودین، گردد جهانی چون جنانی
بگذرد بر دوستانت هر خزانی چون بهاری
رو کند بر دشمنانت هر بهاری چون خزانی
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
علی (ع)
فارغ از هر دو جهانم، به گل روی علی
از خُم دوست جوانم، به خَم موی علی
طی کنم عرصه ملک و ملکوت از پی دوست
یاد آرم به خرابات، چو ابروی علی
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
الیف
اول - الیف قددینه مونزل گلدی خطتی-اوستیوا
بئ - بولوندو قامتین وصلی وصالی-مونتها
تئ - تبارک سؤیله‌دی هر کیم کی, گؤردو حوسنینی
سئ - سیاقتله یازیلمیش آلنینیزدا گافو ها
پئ - پاک ائت نفسینی تا کیم بولاسان نورینی
چیم - چک جورمینی هر نه گلدی ایسه وئر ریضا
جئ - جمعالین منیسین هر کیم سورارسا بیر نفس
هه - حیات آخار لبیندن, یا محمّد موستفا
خئ - خبر وئر گل نه یوزدن اوخونور ایسمین سنین؟
دال - دلیلی-اؤولییاسن, یا الییول-مورتضا
زال - ذاکردیر شولار کیم, دایما ذکرون ائدر
رئ - رقیبلر زهرین ایچمیش اول حسن, خولقی-ریضا
زئ - زمی‌نین کبه‌سین هر کیم گؤررسه بیر نفس
سین - سنسن عالم ایچره, ائی حسینی-کربلا
شین - شهید ائت جانینی ۳عینل-ایبادین عشقینه
ساد - صفایی-باقیره ایرمک دیلرسن طالبا
زاد - زادین منیسین جعفر بولوبدور بیل تامام
تئ - تریقت ایچره سنسن, یا ایمامی-رهنوما
زای - ظالمدیر شولار کیم, ظالمه ظلم ائتدیلر
عین - ایناد ائدندیلر شونلارا دئر روزی-جزا
بئین - بئیری بیله‌مم من, هر نه کیم, گؤرسم بو گون
فا - فضلوللاه سنسن, یا الی موسا ریضا
قاف - قییامت مهشرینده شاه تقییو با نقی
کاف - کرامت مدنینده اول حسن عسکر لیقا
لام - لعلین جمع ائدیبدیر لشگری-عاشقلری
میم - مئهدی سانجابیدیر سانجابی-صاحبلوا
نون - نوزولی-قاشلارینا قیلمایان جاندان سوجود
واو - وصالین فیرقتیندن آبلارام من دمبدا
هئ - هوا دؤورانلارین تاتلری کوللی-رییا
لام - الیفلادن گؤروندو دردینه چون کیم, دوا
یا -یوزون نورین گؤرلدن بو خطای خسته‌دیر
خاندانی-موستفانی مدح ائدر صوبحو مسا
روبای, قیته و تک بئیت
تا بادهٔ خوشگووار وار, ائی ساقی
تا واردیر الینده ایختییار, ائی ساقی
بیر دؤور ائله کی, دؤوپو دولانمیش دؤوران
نه باده قویار, نه بادسار, ائی ساقی!
مولانا خالد نقشبندی : قصاید
در وصف حضرت رضا (علیه السلام) هنگام زیارت
این بارگاه کیست که از عرش برتر است
وز نور گنبدش همه عالم منور است
وز شرم شمسهای زرش کعبتین شمس
در تخته نرد چرخ چهارم به ششدر است
وز انعکاس صورت گل آتشین او
بر سنگ جای لغزش پاس سمندر است
نعمان خجل ز طرح اساس خورنق است
کسری شکسته دل پی طاق مکسر است
بهر نگاهبانی کفش مسافران
بر درگهش هزار چو خاقان و قیصر و است
این بارگاه قافله سالار اولیاست
این خوابگاه نور دو چشم پیمبر است
این جای حضرتی است که از شرق تا به غرب
از قاف تا به قاف جهان سایه گستر است
این روضه رضاست که فرزند کاظم است
سیراب نوگلی ز گلستان جعفر است
سرو سهی ز گلشن سلطان انبیاست
نوباوه حدیقه زهرا و حیدر است
مرغ خرد به کاخ کمانش نمی پرد
بر کعبه کسی مجال عبور کبوتر است
تا همچو جان زمین تن پاکش به بر گرفت
او را هزار فخر برین چرخ اخضر است
بر اهل باطن آنچه ز اسرار ظاهر است
در گوشه ضمیر مصفاش مضمر است
خورشید کسب نور کند از جمال او
آری جزا موافق احسان مقرر است
آن کس به بندگیش شد آزاد از دو کون
ننگش ز تاج سلطنت هفت کشور است
برگرد حاجیا بسوی مشهدش روان
کآنجا توقفی نه چو صد حج اکبر است
بی طی ظلمت آب خضر نوش بر درش
کاین دولتی است رشک روان سکندر است
بتوان شنید بوی محمد ز تربتش
مشتق بلی دلیل به معنای مصدر است
از موج فتنه خرد شدی کشتی زمین
گرنه ورا ز سلسله آل لنگر است
زوار بر حریم وی آهسته پا نهید
کز خیل قدسیان همه فرشش ز شهپر است
غلمان خلد کاکل خود دست بسته اند
پیوسته کارشان همه جاروب این در است
شاها ستایش تو به عقل و زمان من
کی می توان که فضل تو از عقل برتر است
اصاف چون تو پادشهی از من گدا
صیقل زدن به آینه مهر انور است
جانا به شاه مسند لولاک کز شرف
بر تارک شهان اولوالعزم افسر است
آنگه به حق آنکه بر اوراق روزگار
بابی ز دفتر هنرش باب خیبر است
دیگر به نور عصمت آن کس که نام او
قفل زبان و حیرت مرد هنرور است
آنگه به سوز سینه آن زهر خورده ای
کز ماتمش هنوز دو چشم جهان تر است
دیگر به خون ناحق سلطان کربلا
کز وی کنار چرخ به خونابه احمر است
وانگه به حق آنکه ز بحر مناقبش
انشای بوفراس ز یک قطره کمتر است
دیگر به روح اقدس باقر که قلب او
سر مخزن جواهر اسرار را در است
وانگه به نور باطن جعفر که سینه اش
بحر لبالب از در عرفان داور است
دیگر به حق موسی کاظم که بعد از او
بر زمره اعاظم اشراف سرور است
وانگه به قرص طلعت تو کز اشعه اش
شرمنده ماه چهارده و شمس خاور است
دیگر به نیکی تقی و پاکی نقی
آنگه به عسگری که همه جسم جوهر است
وانگه به عدل پادشهی کز سیاستش
با بره شیر شرزه بسی به ز مادر است
بر خالد آر رحم کم پیوسته همچو بید
لرزان ز بیم زمزمه روز محشر است
تو پادشاه دادگری، این گدای زار
مغلوب دیو سرکش نفس ستمگر است
از لطف چون تو شاه، ستمدیده بنده ای
از جور اگر خلاص شود ، وه، چه در خور است
نا اهلم و سزای نوازش نیم، ولی
نا اهل و اهل پیش کریمان برابر است
پیکی فرست بهر من بینوا به هند
سوی کسی که خاک درش مشک اذفر است
سالار کاروان طریق هدایت است
آگاه سر بندگی حی اکبر است
آسوده رهروی است به سر منزل بقا
پنهان به مکمن حرم قدس رهبر است
دیو مرید در نظر هر مرید او
مانند پشه در گذر باد صر صر است
وز نام نامیش بود این نکته آشکار
کز جان و دل زخیل غلامان این در است
دارم ز چشم پر فن او چشم رحمتی
ما مفلسیم و دیده او کیمیاگر است
نه نه که من شکسته ام و دارم این امید
زر سازدم که با نگهش مس همه زر است
مولانا خالد نقشبندی : مثنویات
مناجات
خداوندا به حق اسم اعظم
به نور دیده اولاد آدم
به سوز سینه صدیق اکبر
به سلمان و به قاسم بار دیگر
با شاه صفدر کرار، حیدر
که از نیروش واشد باب خیبر
نبد فصلی به روز کاروزارش
ز عزرائیل و ضرب ذوالفقارش
به آن سرو گلستان نبوت
به آن شمع شبستان فتوت
حسن کز محض لطف و خیرخواهی
فرود آمد ز تخت پادشاهی
به آن نوباوه باغ رسالت
به آن یکتای میدان بسالت
حسین آن سرور جمع سعیدان
سپهسالار افواج شهیدان
به آن چشم چراغ اهل بینش
که بر وی بد مدار آفرینش
علی بن الحسین آن زین عباد
که بد از غیر ذات بخت آزاد
به آن کان صفا و منبع نور
که بود اندر قباب عز مستور
محمد باقر آن کوه مفاخر
که از تحریریش گفتند باقر
به حق مجمع البحرین انوار
که شد او را ز صدیق و علی یار
امام صادق و مصدوق، جعفر
که این دو منصب او را شد میسر
به حق جمله اهل بیت اطهار
کلان و خرد و مرد و زن به یکبار
که هر یک کشتی بحر یقین اند
چو کشتی لنگر روی زمین اند
بدان سر مست صهبای محبت
کا بد غواص دریای محبت
رئیس عشقبازان قطب بسطام
که در این ره نزد چون وی کسی گام
به شرب بوالحسن از جام عشقت
که بد شایسته اقدام عشقت
به حق بو علی آن قطب فایق
به خواجه یوسف آن غوث الخلایق
به عبدالخالق آن البرز تمکین
امام پیشوایان ره دین
که پا ننهاد آن فرخنده اختر
بجز اندر قدمگاه پیمبر
به حق خواجه عارف کان معنی
به محمود آن شه انجیر فغنی
به تمکین عزیز آن پیر نساج
که بر چرخ برین سود از شرف تاج
به حق خواجه بابا سماسی
به آن خورشید برج حق شناسی
امیر سید کلال آن پیر کامل
که فکر غیر نگذشتیش بر دل
به حق پیر پیران بخارا
کزو شد سنگ خارا زر سارا
بهاالدین و الدنیا محمد
که این راه هدی زو شد ممهد
به بی نقشی چو کردی سر بلندش
نهادی نام شاه نقشبندش
ز بس کز وی گره از کار واشد
خطابش خواجه مشکل گشا شد
به قطب حق علاء الدین عطار
که از عالم گشادی قفل اسرار
به آن پیری که نقش آمد مقامش
از آن یعقوب چرخی گشت نامش
به حق آبروی پیر احرار
کزو زیب دگر بگرفت این کار
چه گویم من ز وصف آن گرامی؟
در وصفش چنین سفته است جامی
مقام خواجه برتر از گمان است
برون از حد تقریر و بیان است
دلش بحری است ز اسرار الهی
ازو یک قطره از مه تا به ماهی
به خواجه زاهد آن پیر صفا کیش
به جانبازی مولانای درویش
به حق خواجگی کاندر بدایت
نمودی درج اسرار نهایت
به آن مهر سپهر ارجمندی
ختام خواجگان نقشبندی
که صهبای محبت راست ساقی
در دریای عرفان خواجه باقی
به آن سیار سیر بی نهایت
به آن سرهنگ ارباب درایت
به آن ینبوع اسرار نهانی
که کس او را نمی داند، تو دانی
به آن دریای زخار معانی
به آن شهباز اوج لامکانی
به نور دیده فاروق احمد
کزو شرع محمد شد مجدد
ز نورش شد سواد هند روشن
وزو سرهند شد وادی ایمن
چراغ محفل باریک بینان
سپهسالار فوج پاک دینان
نسنجد هر که داند ارتقایش
نگاه هیچکس از نقش پایش
به هر دو دیده آن غوث قیوم
سعید عروه الوثقای معصوم
به شیخ عبدالصمد آن نجم ثاقب
محمد عابد والا مناقب
به سیف الدین و سید نور محمد
به شمس الدین حبیب الله ارشد
به پیر ما که هست اندر زمانش
هدایت حصر اندر آستانش
نشد جز بندگی آرامگاهش
از آن شد نام عبدالله شاهش
نگویم از کمالاتش که چون است
ز وصفش که اندیشم فزون است
غریب و بی کسم بر من ببخشای
چو کس مشکل گشا نبود، تو بگشای
دری بگشای از خوشنودی خویش
برین سرگشته مهجور دلریش
به هر کس کز کرم کردی نگاهی
دو عالم را نمی سنجد به کاهی
ز بحری کز فیوضت گشت ریزان
ز عین مکرمت بر این عزیزان
به رحمت رشحه ای هم بر دل من
اگر ریزی، شود حل مشکل من
ز من هرگز نشد کاری که باید
گنه زینسان که در گفتن نیاید
ز اعمال بد خود شرمسارم
نه طاعت، نه زبان عذر دارم
چو بر خود بینم از بس شرمساری
به دوزخ خوشترم از رستگاری
بیامرز و مپرس از کار خامم
به رسوایی نیرزد انتقامم
اگر چه بس ستم بر خویش کردم
قباحتهای از حد بیش کردم
چو می اندیشم از دریای جودت
خوشم با اینهمه نقض عهودت
به محض فضل تو امیدوارم
تو خود فرموده ای آمرزگارم
نهج البلاغه : خطبه ها
آفرينش آسمان و زمين و انسان
و من خطبة له عليه‌السلام يذكر فيها ابتداء خلق السماء و الأرض و خلق آدم و فيها ذكر الحج و تحتوي على حمد الله و خلق العالم و خلق الملائكة و اختيار الأنبياء و مبعث النبي و القرآن و الأحكام الشرعية اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ اَلْقَائِلُونَ
وَ لاَ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ اَلْعَادُّونَ
وَ لاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ اَلْمُجْتَهِدُونَ
اَلَّذِي لاَ يُدْرِكُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ
وَ لاَ يَنَالُهُ غَوْصُ اَلْفِطَنِ
اَلَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ
وَ لاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ
وَ لاَ وَقْتٌ مَعْدُودٌ وَ لاَ أَجَلٌ مَمْدُودٌ
فَطَرَ اَلْخَلاَئِقَ بِقُدْرَتِهِ
وَ نَشَرَ اَلرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ
وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ
أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ
وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِيقُ بِهِ
وَ كَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ
وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ
وَ كَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْيُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ
لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ اَلْمَوْصُوفِ
وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ اَلصِّفَةِ
فَمَنْ وَصَفَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ
وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ
وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ
وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ
وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ
وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ
وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ
وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ
وَ مَنْ قَالَ عَلاَ مَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ
كَائِنٌ لاَ عَنْ حَدَثٍ
مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ
مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ
فَاعِلٌ لاَ بِمَعْنَى اَلْحَرَكَاتِ وَ اَلْآلَةِ
بَصِيرٌ إِذْ لاَ مَنْظُورَ إِلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ
مُتَوَحِّدٌ إِذْ لاَ سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِهِ وَ لاَ يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ
خلق العالم أَنْشَأَ اَلْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ اِبْتَدَأَهُ اِبْتِدَاءً
بِلاَ رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا وَ لاَ تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا
وَ لاَ حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا
وَ لاَ هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِيهَا
أَحَالَ اَلْأَشْيَاءَ لِأَوْقَاتِهَا
وَ لَأَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا
وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا
عَالِماً بِهَا قَبْلَ اِبْتِدَائِهَا
مُحِيطاً بِحُدُودِهَا وَ اِنْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا
ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ اَلْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ اَلْأَرْجَاءِ وَ سَكَائِكَ اَلْهَوَاءِ
فَأَجْرَى فِيهَا مَاءً مُتَلاَطِماً تَيَّارُهُ مُتَرَاكِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَى مَتْنِ اَلرِّيحِ اَلْعَاصِفَةِ وَ اَلزَّعْزَعِ اَلْقَاصِفَةِ
فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَى شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا إِلَى حَدِّهِ
اَلْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِيقٌ وَ اَلْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِيقٌ
ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِيحاً اِعْتَقَمَ مَهَبَّهَا
وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا
وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا
فَأَمَرَهَا بِتَصْفِيقِ اَلْمَاءِ اَلزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ اَلْبِحَارِ
فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ اَلسِّقَاءِ
وَ عَصَفَتْ بِهِ عَصْفَهَا بِالْفَضَاءِ
تَرُدُّ أَوَّلَهُ إِلَى آخِرِهِ وَ سَاجِيَهُ إِلَى مَائِرِهِ
حَتَّى عَبَّ عُبَابُهُ وَ رَمَى بِالزَّبَدِ رُكَامُهُ
فَرَفَعَهُ فِي هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ وَ جَوٍّ مُنْفَهِقٍ فَسَوَّى مِنْهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ
جَعَلَ سُفْلاَهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً
وَ عُلْيَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ سَمْكاً مَرْفُوعاً
بِغَيْرِ عَمَدٍ يَدْعَمُهَا
وَ لاَ دِسَارٍ يَنْظِمُهَا
ثُمَّ زَيَّنَهَا بِزِينَةِ اَلْكَوَاكِبِ وَ ضِيَاءِ اَلثَّوَاقِبِ
وَ أَجْرَى فِيهَا سِرَاجاً مُسْتَطِيراً وَ قَمَراً مُنِيراً فِي فَلَكٍ دَائِرٍ وَ سَقْفٍ سَائِرٍ وَ رَقِيمٍ مَائِرٍ
خلق الملائكة ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ اَلسَّمَوَاتِ اَلْعُلاَ فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلاَئِكَتِهِ
مِنْهُمْ سُجُودٌ لاَ يَرْكَعُونَ
وَ رُكُوعٌ لاَ يَنْتَصِبُونَ
وَ صَافُّونَ لاَ يَتَزَايَلُونَ
وَ مُسَبِّحُونَ لاَ يَسْأَمُونَ
لاَ يَغْشَاهُمْ نَوْمُ اَلْعُيُونِ وَ لاَ سَهْوُ اَلْعُقُولِ
وَ لاَ فَتْرَةُ اَلْأَبْدَانِ وَ لاَ غَفْلَةُ اَلنِّسْيَانِ
وَ مِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَى وَحْيِهِ وَ أَلْسِنَةٌ إِلَى رُسُلِهِ
وَ مُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَ أَمْرِهِ
وَ مِنْهُمُ اَلْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ
وَ اَلسَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ
وَ مِنْهُمُ اَلثَّابِتَةُ فِي اَلْأَرَضِينَ اَلسُّفْلَى أَقْدَامُهُمْ وَ اَلْمَارِقَةُ مِنَ اَلسَّمَاءِ اَلْعُلْيَا أَعْنَاقُهُمْ
وَ اَلْخَارِجَةُ مِنَ اَلْأَقْطَارِ أَرْكَانُهُمْ
وَ اَلْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ اَلْعَرْشِ أَكْتَافُهُمْ
نَاكِسَةٌ دُونَهُ أَبْصَارُهُمْ
مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ
مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَنْ دُونَهُمْ حُجُبُ اَلْعِزَّةِ وَ أَسْتَارُ اَلْقُدْرَةِ
لاَ يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بِالتَّصْوِيرِ
وَ لاَ يُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ اَلْمَصْنُوعِينَ
وَ لاَ يَحُدُّونَهُ بِالْأَمَاكِنِ
وَ لاَ يُشِيرُونَ إِلَيْهِ بِالنَّظَائِرِ
صفة خلق آدم عليه‌السلام ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ اَلْأَرْضِ وَ سَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّى خَلَصَتْ
وَ لاَطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّى لَزَبَتْ
فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ
أَجْمَدَهَا حَتَّى اِسْتَمْسَكَتْ وَ أَصْلَدَهَا حَتَّى صَلْصَلَتْ
لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ وَ أَمَدٍ مَعْلُومٍ
ثُمَّ نَفَخَ فِيهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ
إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ يُجِيلُهَا
وَ فِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا
وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا
وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا
وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ
وَ اَلْأَذْوَاقِ وَ اَلْمَشَامِّ وَ اَلْأَلْوَانِ وَ اَلْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِينَةِ اَلْأَلْوَانِ اَلْمُخْتَلِفَةِ
وَ اَلْأَشْبَاهِ اَلْمُؤْتَلِفَةِ وَ اَلْأَضْدَادِ اَلْمُتَعَادِيَةِ وَ اَلْأَخْلاَطِ اَلْمُتَبَايِنَةِ مِنَ اَلْحَرِّ وَ اَلْبَرْدِ وَ اَلْبَلَّةِ وَ اَلْجُمُودِ
وَ اِسْتَأْدَى اَللَّهُ سُبْحَانَهُ اَلْمَلاَئِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ وَ عَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهِمْ فِي اَلْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ اَلْخُنُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ
فَقَالَ سُبْحَانَهُ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ
اِعْتَرَتْهُ اَلْحَمِيَّةُ وَ غَلَبَتْ عَلَيْهِ اَلشِّقْوَةُ وَ تَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ اَلنَّارِ وَ اِسْتَوْهَنَ خَلْقَ اَلصَّلْصَالِ
فَأَعْطَاهُ اَللَّهُ اَلنَّظِرَةَ اِسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ وَ اِسْتِتْمَاماً لِلْبَلِيَّةِ وَ إِنْجَازاً لِلْعِدَةِ
فَقَالَ إِنَّكَ مِنَ اَلْمُنْظَرِينَ إِلىٰ يَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ
ثُمَّ أَسْكَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِيهَا عَيْشَهُ وَ آمَنَ فِيهَا مَحَلَّتَهُ وَ حَذَّرَهُ إِبْلِيسَ وَ عَدَاوَتَهُ
فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَيْهِ بِدَارِ اَلْمُقَامِ وَ مُرَافَقَةِ اَلْأَبْرَارِ
فَبَاعَ اَلْيَقِينَ بِشَكِّهِ وَ اَلْعَزِيمَةَ بِوَهْنِهِ
وَ اِسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً وَ بِالاِغْتِرَارِ نَدَماً
ثُمَّ بَسَطَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ لَهُ فِي تَوْبَتِهِ وَ لَقَّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ وَ وَعَدَهُ اَلْمَرَدَّ إِلَى جَنَّتِهِ
وَ أَهْبَطَهُ إِلَى دَارِ اَلْبَلِيَّةِ وَ تَنَاسُلِ اَلذُّرِّيَّةِ
اختيار الأنبياء وَ اِصْطَفَى سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِيَاءَ أَخَذَ عَلَى اَلْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ
وَ عَلَى تَبْلِيغِ اَلرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اَللَّهِ إِلَيْهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اِتَّخَذُوا اَلْأَنْدَادَ مَعَهُ
وَ اِجْتَالَتْهُمُ اَلشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اِقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ
فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ
لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ
وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ
وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ
وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ اَلْمَقْدِرَةِ
مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ وَ مَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ وَ آجَالٍ تُفْنِيهِمْ
وَ أَوْصَابٍ تُهْرِمُهُمْ وَ أَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ
وَ لَمْ يُخْلِ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ
رُسُلٌ لاَ تُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ وَ لاَ كَثْرَةُ اَلْمُكَذِّبِينَ لَهُمْ
مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ
عَلَى ذَلِكَ نَسَلَتِ اَلْقُرُونُ وَ مَضَتِ اَلدُّهُورُ
وَ سَلَفَتِ اَلْآبَاءُ وَ خَلَفَتِ اَلْأَبْنَاءُ
مبعث النبي إِلَى أَنْ بَعَثَ اَللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ إِتْمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَى اَلنَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ
كَرِيماً مِيلاَدُهُ وَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ
بَيْنَ مُشَبِّهٍ لِلَّهِ بِخَلْقِهِ أَوْ مُلْحِدٍ فِي اِسْمِهِ
أَوْ مُشِيرٍ إِلَى غَيْرِهِ
فَهَدَاهُمْ بِهِ مِنَ اَلضَّلاَلَةِ وَ أَنْقَذَهُمْ بِمَكَانِهِ مِنَ اَلْجَهَالَةِ
ثُمَّ اِخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وسلم لِقَاءَهُ وَ رَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ
وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِ اَلدُّنْيَا وَ رَغِبَ بِهِ عَنْ مَقَامِ اَلْبَلْوَى فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً صلى‌الله‌عليه‌وآله
وَ خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ اَلْأَنْبِيَاءُ فِي أُمَمِهَا
إِذْ لَمْ يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً بِغَيْرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لاَ عَلَمٍ قَائِمٍ
القرآن و الأحكام الشرعية كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ
مُبَيِّناً حَلاَلَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ وَ مُبَيِّناً غَوَامِضَهُ
بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّعٍ عَلَى اَلْعِبَادِ فِي جَهْلِهِ
وَ بَيْنَ مُثْبَتٍ فِي اَلْكِتَابِ فَرْضُهُ وَ مَعْلُومٍ فِي اَلسُّنَّةِ نَسْخُهُ
وَ وَاجِبٍ فِي اَلسُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِي اَلْكِتَابِ تَرْكُهُ
وَ بَيْنَ وَاجِبٍ بِوَقْتِهِ وَ زَائِلٍ فِي مُسْتَقْبَلِهِ
وَ مُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ مِنْ كَبِيرٍ أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ
وَ بَيْنَ مَقْبُولٍ فِي أَدْنَاهُ مُوَسَّعٍ فِي أَقْصَاهُ
و منها في ذكر الحج وَ فَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ اَلْحَرَامِ اَلَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ
يَرِدُونَهُ وُرُودَ اَلْأَنْعَامِ وَ يَأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ اَلْحَمَامِ
وَ جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلاَمَةً لِتَوَاضُعِهِمْ لِعَظَمَتِهِ وَ إِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ
وَ اِخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ
وَ صَدَّقُوا كَلِمَتَهُ وَ وَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ وَ تَشَبَّهُوا بِمَلاَئِكَتِهِ اَلْمُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ
يُحْرِزُونَ اَلْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ وَ يَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ
جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى لِلْإِسْلاَمِ عَلَماً وَ لِلْعَائِذِينَ حَرَماً
فَرَضَ حَقَّهُ وَ أَوْجَبَ حَجَّهُ وَ كَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ
فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لِلّٰهِ عَلَى اَلنّٰاسِ حِجُّ اَلْبَيْتِ مَنِ اِسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ اَلْعٰالَمِينَ
نهج البلاغه : خطبه ها
توصیف مردم پیش از بعثت پیامبرص و گروهی از مردم
و من خطبة له عليه‌السلام بعد انصرافه من صفين و فيها حال الناس قبل البعثة و صفة آل النبي ثم صفة قوم آخرين أَحْمَدُهُ اِسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اِسْتِسْلاَماً لِعِزَّتِهِ وَ اِسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِيَتِهِ
وَ أَسْتَعِينُهُ فَاقَةً إِلَى كِفَايَتِهِ
إِنَّهُ لاَ يَضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لاَ يَئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لاَ يَفْتَقِرُ مَنْ كَفَاهُ
فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزِنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزِنَ
وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلاَصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا
فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ اَلْإِيمَانِ وَ فَاتِحَةُ اَلْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاةُ اَلرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ اَلشَّيْطَانِ
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ اَلْمَشْهُورِ وَ اَلْعَلَمِ اَلْمَأْثُورِ وَ اَلْكِتَابِ اَلْمَسْطُورِ وَ اَلنُّورِ اَلسَّاطِعِ وَ اَلضِّيَاءِ اَللاَّمِعِ وَ اَلْأَمْرِ اَلصَّادِعِ
إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ اِحْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمَثُلاَتِ
وَ اَلنَّاسُ فِي فِتَنٍ اِنْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ اَلدِّينِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي اَلْيَقِينِ وَ اِخْتَلَفَ اَلنَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ اَلْأَمْرُ وَ ضَاقَ اَلْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ اَلْمَصْدَرُ
فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ اَلْعَمَى شَامِلٌ
عُصِيَ اَلرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ اَلشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ اَلْإِيمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ
أَطَاعُوا اَلشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ
بِهِمْ سَارَتْ أَعْلاَمُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ
فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلاَفِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِكِهَا
فَهُمْ فِيهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ
نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ
و منها يعني آل النبي عليه الصلاة و السلام هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ
بِهِمْ أَقَامَ اِنْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ اِرْتِعَادَ فَرَائِصِهِ
و منها يعني قوما آخرين زَرَعُوا اَلْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ اَلْغُرُورَ وَ حَصَدُوا اَلثُّبُورَ
لاَ يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله مِنْ هَذِهِ اَلْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لاَ يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً
هُمْ أَسَاسُ اَلدِّينِ وَ عِمَادُ اَلْيَقِينِ
إِلَيْهِمْ يَفِيءُ اَلْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ اَلتَّالِي
وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ اَلْوِلاَيَةِ وَ فِيهِمُ اَلْوَصِيَّةُ وَ اَلْوِرَاثَةُ
اَلْآنَ إِذْ رَجَعَ اَلْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ
نهج البلاغه : خطبه ها
رد استدلال انصار و قريش در سقیفه
و من كلام له عليه‌السلام قالوا لما انتهت إلى أمير المؤمنين عليه‌السلام أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم
قال عليه‌السلام ما قالت الأنصار
قالوا قالت منا أمير و منكم أمير قال عليه‌السلام
فَهَلاَّ اِحْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وسلم وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ
وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ
قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ اَلْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ
فَقَالَ عليه‌السلام لَوْ كَانَتِ اَلْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ اَلْوَصِيَّةُ بِهِمْ
ثُمَّ قَالَ عليه‌السلام فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ
قَالُوا اِحْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ اَلرَّسُولِ صلى‌الله‌عليه‌وسلم
فَقَالَ عليه‌السلام اِحْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ
وَ أَضَاعُوا اَلثَّمَرَةَ
نهج البلاغه : خطبه ها
توصیف خداوند متعال
و من خطبة له عليه‌السلام و فيها يصف اللّه تعالى
ثم يبين فضل الرسول الكريم و أهل بيته ثم يعظ الناس
اللّه تعالى فَتَبَارَكَ اَللَّهُ اَلَّذِي لاَ يَبْلُغُهُ بُعْدُ اَلْهِمَمِ
وَ لاَ يَنَالُهُ حَدْسُ اَلْفِطَنِ
اَلْأَوَّلُ اَلَّذِي لاَ غَايَةَ لَهُ فَيَنْتَهِيَ
وَ لاَ آخِرَ لَهُ فَيَنْقَضِيَ
و منها في وصف الأنبياء
فَاسْتَوْدَعَهُمْ فِي أَفْضَلِ مُسْتَوْدَعٍ
وَ أَقَرَّهُمْ فِي خَيْرِ مُسْتَقَرٍّ
تَنَاسَخَتْهُمْ كَرَائِمُ اَلْأَصْلاَبِ إِلَى مُطَهَّرَاتِ اَلْأَرْحَامِ
كُلَّمَا مَضَى مِنْهُمْ سَلَفٌ قَامَ مِنْهُمْ بِدِينِ اَللَّهِ خَلَفٌ
رسول اللّه و آل بيته
حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله
فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ اَلْمَعَادِنِ مَنْبِتاً
وَ أَعَزِّ اَلْأَرُومَاتِ مَغْرِساً
مِنَ اَلشَّجَرَةِ اَلَّتِي صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِيَاءَهُ
وَ اِنْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ
عِتْرَتُهُ خَيْرُ اَلْعِتَرِ
وَ أُسْرَتُهُ خَيْرُ اَلْأُسَرِ
وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ اَلشَّجَرِ
نَبَتَتْ فِي حَرَمٍ
وَ بَسَقَتْ فِي كَرَمٍ
لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ
وَ ثَمَرٌ لاَ يُنَالُ
فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اِتَّقَى
وَ بَصِيرَةُ مَنِ اِهْتَدَى
سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ
وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ
وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ
سِيرَتُهُ اَلْقَصْدُ
وَ سُنَّتُهُ اَلرُّشْدُ
وَ كَلاَمُهُ اَلْفَصْلُ
وَ حُكْمُهُ اَلْعَدْلُ
أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَةٍ مِنَ اَلرُّسُلِ
وَ هَفْوَةٍ عَنِ اَلْعَمَلِ
وَ غَبَاوَةٍ مِنَ اَلْأُمَمِ
عظة الناس
اِعْمَلُوا رَحِمَكُمُ اَللَّهُ عَلَى أَعْلاَمٍ بَيِّنَةٍ
فَالطَّرِيقُ نَهْجٌ يَدْعُوا إِلىٰ دٰارِ اَلسَّلاٰمِ
وَ أَنْتُمْ فِي دَارِ مُسْتَعْتَبٍ عَلَى مَهَلٍ وَ فَرَاغٍ
وَ اَلصُّحُفُ مَنْشُورَةٌ
وَ اَلْأَقْلاَمُ جَارِيَةٌ
وَ اَلْأَبْدَانُ صَحِيحَةٌ
وَ اَلْأَلْسُنُ مُطْلَقَةٌ
وَ اَلتَّوْبَةُ مَسْمُوعَةٌ
وَ اَلْأَعْمَالُ مَقْبُولَةٌ