عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل اول
بدان که حقیقت آخرت هیچ کس نشناسد تا حقیت مرگ اولا نشناسد و حقیقت مرگ نداند تا حقیقت زندگانی نداند و حقیقت زندگانی نداند تا حقیقت روح نداند و معرفت حقیقت روح، معرفت نفس خود است که بعضی از شرح وی گفته آمد.
و بدان که از پیش گفته آمد که آدمی مرکب است از دو اصل، یکی روح و دیگر کالبد، روح چون سوار است و کالبد چون مرکب و این روح را در آخرت به واسطه کالبد حالتی است و بهشتی و دوزخی است و وی را به سبب ذات خود نیز حالتی است بی آن که غالب را در آن شرکتی بود و وی را برای قالب نیز بهشتی و دوزخی است و سعادتی و شقاوتی است و ما نعیم و لذت دل را که بی واسطه قالب باشد، نام «بهشت روحانی»می کنیم و رنج و الم و شقاوت وی را که بی قالب بود «آتش روحانی» می گوئیم.
اما بهشت و دوزخ که قالب در میان باشد، این خود ظاهر است و حاصل آن اشجار و انهار و حور و قصور و مطعوم و مشروب و غیر آن است و حاصل دوزخ، آتش و مار و کژدم و زقوم و غیر آن و صفت آن هر دو در قرآن و اخبار مشهور است و فهم همگان آن را دریابد و تفصیل آن در کتاب «ذکر الموت» از کتاب «احیاء» گفته ایم و اینجا بر این اقتصار کنیم و حقیقت مرگ شرح کنیم و به معنی بهشت و دوزخ روحانی اشارت کنیم که این را هر کسی نشناسد.
و این که گفت، «اعدت لعبادی الصالحین مالا عین رات و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر» در بهشت روحانی بود و از درون دل روزنی است به عالم ملکوت که از آن روزن این معانی آشکارا شود و در وی هیچ شبهتی نماند و کسی را که آن راه گشاده شود وی را یقینی روشن به سعادت و شقاوت آخرت پدید آید، نه به طریق تقلید و سماع، بل به طریق بصیرت و مشاهدت، بل همچنان که طبیب بشناسد که غالب را سعادتی و شقاوتی است در این جهان که آن را صحت و مرض گویند و وی را اسبابی است چون دارو و پرهیز و چون بسیار خوردن و پرهیز ناکردن، همچنین معلوم شود بدین مشاهدت که دل را، یعنی روح را، سعادتی است و شقاوتی و عبادت و معرفت داروی آن سعادت است و جهل و معصیت زهر آن سعادت است و این علمی است به غایت عزیز و بیشتر کسانی که ایشان را علما گویند، از این غافل باشند، بلکه این را منکر باشند و جز فرا بهشت و دوزخ کالبد راه نبرند و در معرفت آخرت جز سماع و تقلید هیچ راه نشناسند و ما را اندر این شرح و تحقیق این برهان کتب است دراز به تازی و اندر این کتاب چندان گفته آید که کسی که زیرک بود و باطن وی از آلایش تعصب و تقلید پاک بود، این راه بازیابد و کار آخرت در دل وی ثابت و محکم شود که ایمان بیشتر خلق به آخرت ضعیف و متزلزل است.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل هفتم
اکنون وقت آن است که معنی «عذاب قبر» بشناسی و بدانی که عذاب القبر هم دو قسم است، روحانی و جسمانی اما جسمانی همه کس بشناسد و روحانی نشناسد الا کسی که خود را بشناخته باشد و حقیقت روح وی بدانسته که وی قایم است به ذات خویش و از قالب مستغنی است در قوام خویش و پس از مرگ، وی باقی است که مرگ وی را نیست نگرداند، لکن چشم و دست و پای و گوش و جمله ی حواس از وی مرگ باز ستاند، و چون حواس از وی بازستد، زن و فرزند و مال و ضیاع و سرای و بنده و ستور و خویش و پیوند، بلکه آسمان و زمین و هر چه آن را به حواس می توان یافت، از وی باز ستد، اگر این چیزها معشوق بود و همگی خویش بدان داده بود، در عذاب فراق بماند به ضرورت و اگر از همه فارغ بود و اینجا هیچ معشوق نداشت، بلکه آرزومند مرگ بود، به راحت افتاد و اگر دوستی خدای تعالی یافته بود و انس به ذکر وی حاصل کرده، و همگی خویش بدو داده بود و اسباب دنیا آن بر وی منغص و شولیده می داشت، چون بمرد به معشوق رسید و مزاحم و مشوش از میان برخاست و به سعادت رسید.
اکنون اندیشه کن تا ممکن شود که کسی خود را بداند و بشناسد که وی باقی خواهد بود که همه مراد و معشوق وی در دنیاست و آنگاه در شک باشد که چون از دنیا بشد در رنج و عذاب خواهد بود در فراق محبوبات خویش، چنان که رسول گفت، «احبب ما احببت، فانک مفارقه» و یا چون بداند که محبوب وی همه حق تعالی است و دنیا را و هر چه در وی است دشمن دارد، الا آن مقدار که زاد وی است، در شک تواند بود که چون ازدنیا برود از رنج برهد و به راحت افتد پس هر که این شناسد، وی را در عذاب القبر هیچ شک نماند که هست و متقیان را نیست، بلکه دنیاداران راست، و کسانی که همگی خویش به دنیا داده اند و به دین، معنی این خبر معلوم شود که: «الدنیا سجن المومن و جنه الکافر».
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل هشتم
چنان که اصل عذاب القبر بشناختی که سبب وی دوستی دنیاست، بدان که این عذاب متفاوت است بعضی را بیش بود و بعضی را کم بود بر قدر آن که شهوت دنیا باشد پس عذاب آن که در همه دنیا بیشتر از یک چیز ندارد که دل در آن بسته است، نه چنان باشد که عذاب کسی که ضیاع و اسباب و بنده و ستور و جاه و حشمت و همه نعمتهای دنیا دارد و دل در همه بسته باشد بلکه اگر در این جهان کسی را خبر آورند که اسبی از آن وی بردند، عذاب و رنج بر دل وی کمتر از آن باشد که گویند ده اسب بردند و اگر همه مال وی بستانی، رنج بیشتر از آن بود که یک نیم و کمتر از آن بود که با مال به هم، زن و فرزند را به غارت برند و از ولایت معزول کنند و وی را تنها بگذارند و مرگ آن است که مال و زن و فرزند و هر چه در دنیاست همه راه غارت و وی را تنها بگذارد و معنی مرگ این بود.
پس عقوبت و راحت هر کسی بر قدر گسستگی و بستگی وی به دنیا بود و آن که اسباب دنیا وی را از همه جهتی مساعدت کند و همگی خود به وی دهد، چنان که حق تعالی گفت، «ذالک بانهم استحبوا الحیوه الدنیا علی الاخره» عذاب وی سخت عظیم بود، و به عبارت از آن چنین آمد که رسول (ص) گفت، «دانی که در چه معنی فرود آمد این آیت: «فان له معیشه ضنکا» گفتند که خدای عزوجل و رسول (ص) بهتر داند گفت، «عذاب کافر در گور است که نود و نه اژدرها به وی مسلط کنند، دانی که اژدرها چه بود؟ نود و نه مار بود، هر ماری را نه سر و وی را می گزند و می لیسند و در وی می دمند تا آن روز که وی را حشر کنند» و اهل بصیرت این اژدرها را به چشم بدیده اند و احمقان بی بصیرت گویند که ما در گور وی نگاه کردیم، از این هیچ نمی بینیم، و اگر بودی، چشم ما درست است، ما نیز بدیدیمی این احمق باید که بداند که این اژدرها در ذات روح مرده است و از باطن جان وی بیرون نیست تا دیگری ببیند، بلکه این اژدرها در درون وی بود پیش از مرگ و وی غافل بود از آن و نمی دانست و باید بداند که این اژدرها مرکب است از نفس صفات وی، و عدد سرهای وی به قدر عدد آن شاخه های اخلاق مذموم وی است، و اصل طینت آن اژدرها از حب دنیاست، و آنگاه سرها از وی منشعب می شود به عدد آن اخلاق بد که از دوستی دنیا منشعب شود چون حقد و حسد و کبر و شره و مکر و خداع و عداوت و دوستی جاه و حشمت و غیر آن و اصل آن اژدرها و بسیاری سرهای وی به نور بصیرت می توان شناخت، اما مقدار عدد آن به نور نبوت توان شناخت که بر قدر عدد تخلاق مذموم محیط است و ما را عدد اخلاق معلوم نیست، پس این اژدرها، اندر میان جان کافر متمکن است و پوشیده، نه به سبب آن که جاهل است به خدای و بر رسول و بس، بل به سبب آن که همگی خویش به دنیا داده است، چنان که حق تعالی گفت، «ذالک بانهم استحبوا الحیوه الدنیا علی الاخره» و گفت، «اذهبتم طیباتکم فی حیواتکم الدنیا، واستمعتم بها» و اگر چنان بودی که این اژدرها بیرون وی بودی، چنان که مردمان پندارند، آسانتر بودی، زیرا که بودی که یک ساعت دست از وی بداشتی، لکن چون متمکن است در میان جای وی که آن خود از عین صفات وی است، از وی چگونه بگریزد؟
و چنان که کسی کنیزکی بفروشد، و آنگه عاشق آید، آن اژدرها که در میان جان وی همی گزد، هم عشق وی است که در دل وی پوشیده بود و نمی دانست تاکنون که فراز خم افتاد همچنین این نود و نه اژدرها در درون وی بود پیش از مرگ وی و وی را خبر نبود تا اکنون که زخم وی پدید آمد و چنان که عین عشق سبب راحت وی بود تا با معشوق به هم بود، همان سبب رنج گشت به وقت فراق که اگر عشق نبودی، در فراق رنج نبودی، همچنین حب دنیا و عشق وی که سبب راحت است، همان سبب عذاب شود عشق جاه، دل وی را می گزد چون اژدرهایی و عشق مال چون ماری و عشق سرای و خانه چون کژدمی و هم بر این قیاس می دان.
و چنان که عاشق کنیزک که در فراق خواهد خویشتن را در آب، آتش افکند و خواهد که وی را کژدمی در گزد تا از آن درد برهد، همچنین آن که وی را در گور عذاب خواهد بود، خواهد که به دل آن رنج کژدم و مار بودی که در این جهان مردمان دانند این زخم بر تن کند و از تن بیرون کند و آن زخم بر میان جان کند و از درون کند و هیچ چشم ظاهر وی را نبیند.
پس به حقیقت هر کس سبب عذاب خویش با خود می برد از اینجا و آن در اندرون ایشان است و برای این گفت مصطفی (ص) «انما هی اعمالکم ترد الیکم» گفت، «آن عقوبت بیش از آن نیست که هم از آن شما فرا پیش شما نهد» و برای این گفت حق، عزوجل، «اگر شما را علم یقین استی، خود دوزخ را می بینی «کلالو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین» و برای این گفت، «و ان جهنم لمحیطه بالکافرین»، دوزخ به ایشان محیط است و به ایشان به هم است» و نگفت، «محیط خواهد بود.»
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل دهم
همانا گویی که اگر عذاب القبر از جهت علاقه ی دل است به این عالم، هیچ کس از این خالی نباشد که زن و فرزند و مال و جاه را دوست دارد، پس همه را عذاب القبر خواهد بود و هیچ کس از این نرهد جواب آن است که نه چنین است که کسانی باشند که از دنیا سیر شده باشند و ایشان را در دنیا هیچ مسرت گاه و هیچ آسایش جای نمانده باشد و آرزومند مرگ باشند و بسیاری از مسلمانان، که درویش باشند، چنین باشند آن قوم که توانگر باشند نیز بر دو گروه می باشندگروهی باز آن که این اسباب را دوست دارند، خدای را، عزوجل، نیز دوست دارند، ایشان را نیز عذابی نبود و مثال ایشان چون کسی بود که سرایی دارد و شهری دارد که آن را دوست دارد، ولکن ریاست و سلطنت و کوشک باغ از آن دوستتر دارد، چون وی را منشور سلطان به ریاست شهری دیگر رسد، وی را بیرون شدن از آن وطن هیچ رنج نباشد که دوستی خانه و سرای و شهر، در آن دوستی ریاست که غالبتر است، ناچیز گردد و ناپیدا شود و هیچ اثر بنماند پس انبیا و اولیا و پارسیان مسلمان اگرچه دل ایشان را به زن و فرزند و شهر و وطن التفاتی باشد، چون دوستی خدا پیدا آید و لذت انس به وی پیوندد، آن همه ناچیز گردد و لذت به مرگ پیدا آید، پس ایشان از این ایمن باشند اما کسانی که شهوات دنیا را دوستتر دارند، از این عذاب نرهند و بیشتر این باشند برای این گفت ایزد، عزوعلا، «و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا» این قوم را مدتی عذاب کنند، پس چون عهد ایشان از دنیا دراز شود، فراموش کنند لذت دنیا را و اصل دوستی خدای تعالی که در دل بوده باشد، پا دیدار آمدن ایستد و مثل وی چون کسی بود که وی سرایی را دوستتر دارد از سرای دیگر یا شهری را از شهری یا زنی را از زنی دیگر؛ ولکن آن دیگر را نیز دوست دارد، چون وی را از دوستترین دور کنند و بدان دیگر اوفتد، مدتی در فراق آن رنجور باشد، آنگاه آن را فراموش کند، و خوی فرا آن دیگر کند و اصل آن دوستی که در دل بوده است به مدت دراز پادیدار آید.
اما آن کسی که خدای تعالی را اصلا دوست ندارد، وی اندر آن عذاب بماند که دوستی وی همه باز آن بود که از وی بازستدند، به چه سلوت از آن خلاص یابد و یکی از اسباب آن که عذاب کافر مخلد است این است.
و بدان که هر کسی دعوی می کند که من خدای را، عزوجل، دوست دارم یا از دنیا دوستتر دارم و این مذهب همه جهان است به زبان، ولکن این را محکی و معیاری هست که بدان بشناسند و این آن بود که هر که نفس و شهوت، وی را چیزی فرماید و شرع خدای خلاف آن فرماید، اگر دل خود را به فرمان خدای مایلتر بیند، خود وی را دوست می دارد، چنان که کسی که دو کس را دوست دارد و یکی را دوستتر دارد، چون میان ایشان اختلاف افتد، خود را به جانب دوستتر مایلتر بیند و خود را بدین بشناسد که وی را دوستتر می دارد و چون چنین نبود، گفت به زبان هیچ سود ندارد که آن گفت دروغ بود.
و برای این گفت رسول (ص) که، «همیشه گویندگان لااله الاالله خود را از عذاب خدای، عزوجل، حمایت می کنند تا آنگاه که صفقه دنیا بر صفقه دین اختیار کنند چون این بکنند، خدای، عزوجل، ایشان را گوید، «دروغ میگوید که گفت لااله الاالله با زین معاملت دروغ بود.»
پس از این جملت بشناختی که اهل بصیرت، به مشاهدت باطن بینند که از عذاب القبر کی خواهد رست و بدانند که بیشتر خلق نخواهند رست ولکن در مدت و در شدت تفاوت بسیار است، چنان که در علاقت ایشان با دنیا تفاوت بسیار است.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل یازدهم
همانا که گروهی از احمقان و مغروران گویند که اگر عذاب القبر باشد، ما از این ایمنیم که ما را هیچ علاقتی نیست و هستی و نیست آن نزدیک ما یکی است و این دعوی محال باشد و تا نیازماید بنداند اگر چنان است که هر چه وی را هست جمله دزد ببرد و هر قبول که وی را هست به دیگری شود از اقران وی و هر مرید که وی را باشداز وی بگردد و وی را مذمت کند، از آن دردل وی هیچ اثری نکند و همچنان باشد که مال دیگری بدزدند و قبول دیگری باطل شود، آنگاه این دعوی وی راست بود و باشد که گوید که من بر این صفتم و مغرور بود تا بند زدند و از وی برنگردند، بنداند پس باید که مال از خویشتن جدا کند و از قبول بگریزد و خود را بیازماید، آنگاه اعتماد کند که بسیار کس بود که پنداشت که وی با زن و کنیزک هیچ علاقتی ندارد، چون طلاق داد و بفروخت، آتش عشق که در دل وی پوشیده بود پدیدار آمد و دیوانه و سوخته گشت.
پس هر که خواهد که از عذاب القبر رسته باشد، باید که وی را با دنیا هیچ علاقتی نبود الا به ضرورت، چنان که کسی را به طهارت جای حاجت بود، وی را دوست دارد به ضرورت و بخواهد که از آن برهد، پس باید که حرص وی به طعام به معده رسانیدن همچنان بود که بر فارغ کردن معده از طعام، که هر دو ضرورت است و همه کارهای دیگر همچنین پس اگر دل از این علاقه خالی نتواند کرد، باید که با مواظبت بر عبادت و بر ذکر خدای تعالی ذکر بر دل خویش غالب گرداند، چنان که غالبتر شود این دوستی بر دوستی دنیا و حجت و برهان می خواهد بر این معنی به متابعت شریعت و تقدیم فرمان حق بر هوای خویش اگر نفس وی وی را اطاعت دارد، بر این معنی خود اعتماد کند که از عذاب القبر رست و اگرنه چنین بود، تن به عذاب القبر بنهد، مگر که عفو ایزد در رسد و او را در یابد.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل سیزدهم
این سه نوع از آتش روحانی بشناختی اکنون بدان که این آتش عظیمتر از آن باشد که بر کالبد بود و کالبد را از درد آگاهی نبود تا اثری به جان نرسد، پس درد آن کالبد به جان رسد و بدان عظیم گردد، پس آتش و دردی که از میان جان بیرون آید، لابد عظیم تر بود و این آتش از میان جان برخیزد، از بیرون در نیاید.
و علت همه دردها از آن بود که چیزی که مقتضی طبع وی بود، ضد وی بر وی مستولی شود و مقتضی طبع کالبد آن است که این ترکیب با وی بماند و اجزای وی مجتمع باشد و چون به جراحت از یکدیگر جدا شود، ضد وی پدید آید و دردمند شود، و جراحت یک جای را از یکدیگر جدا کند و آتش در میان همه اجزا در شود و از یکدیگر جدا کند، پس از هر جزوی دردی دیگر یابد و بدین سبب درد آتش صعبتر بود پس آن چیزی که مقتضی طبع دل بود، چون ضد وی متمکن شود، درد آن در میان جان عظیم تر باشد.
و مقتضی طبع دل، معرفت حق است و دیدار وی و چون نابینایی که ضد آن است از وی متمکن شود، درد آن را نهایت نباشد و اگر نه این استی که دلها در این عالم بیمار شود، پیش از مرگ هم در این درد نابینایی بیافتی، ولکن چنان که دست و پای تاسیده شود، و خدری در وی پدیدار آید تا اگر آتش به وی رسد در حال بنداند، چون خدر از وی بشود و در آتش بود، به یک راه دردی عظیم بیابد همچنین دلها در دنیا تاسیده باشد و این خدر به مرگ بشود، به یک راه این آتش از میان جان برآید و این از جای دیگر نیاید، خود با خویشتن برده است و در درون وی بود ولکن چون علم الیقین نداشت وی را ندید، اکنون که عین الیقین شد بدانست، «کلالو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم»، این بود.
و سبب آن که شریعت دوزخ و بهشت جسمانی را شرح و وصف بیش کرد، آن بود که آن همه خلق بشناسند و فهم کنند، اما این سخن فراهر که بگویی آن را حقیر داند و صعبی و عظمت آن را درنیابد چنان که اگر کودک را گویی، «چیزی بیاموز؛ اگر نیاموزی، ولایت و ریاست پدر تو بر تو نماند و از آن سعادت دور مانی» این خود فهم نکند و در دل وی عظیم نیاید، اما اگر گویی، «استاد گوش تو بمالد» ازاین بترسد که آن فهم کند و چنان که گوشمال استاد حق است و آتش بازماندن از ریاست پدر حق است کودکی را که ادب آموزد، همچنین دوزخ جسمانی حق است و آتش محروم ماندن از جمال حضرت الهیت حق است و دوزخ جسمانی در این دوزخ محروم ماندن، چون گوشمالی بیش نیست در جنب بازماندن از ولایت و ریاست.
غزالی : عنوان چهارم - در معرفت آخرت
فصل پانزدهم
گروهی از ابلهان که ایشان را به قوت آن است که کارها به بصیرت خویش بشناسند و نه توفیق یابند که از شریعت قبول کنند، در کار آخرت متحیر باشند و شک بر ایشان غالب بود و باشد که چون شهوت غلبت گیرد و موافق طبع ایشان آن نماید که آخرت را انکار کنند، در باطن ایشان آن انکار پدیدار آید و شیطان آن را تربیت کند و پندارند که هر چه آمده است در صفت دوزخ برای هراس دادن آمده است و هرچه در بهشت گفته اند همه عشوه است بدین سبب به متابعت شهوت مشغول شوند و از ورزیدن شریعت باز ایستند و در کسانی که شریعت ورزند به چشم حقارت نگرند و گویند که ایشان در جوال اند و فریفته اند و چنین احمق را کجا قوت این باشد که چنین اسرار به برهان معلوم تواند کرد، پس وی را دعوت باید کرد تا در یک سخن ظاهر نیک تامل کند و با وی گویند، «اگرچه غالب ظن تو آن است که این صد و بیست و چهار هزار پیغامبر و همه اولیا و علما و حکما غلط کردند و مغرور بودند و تو با احمقی خویش چندین حال بدانستی، آخر ممکن نیست که این غلط تو را افتاده باشد و مغرور بودی که حقیقت آخرت ندانسته ای و عذاب روحانی فهم نکرده و وجه و مثال روحانیات از عالم محسوسات ندانسته ای؟» اگر چنان است که غلط خویش روا دارد و گوید، «چنان که دانم که دو از یکی بیشتر بود و همچنین دانم که روح را حقیقتی نیست و وی را بقایی نتواند بود، و وی را هیچ راحتی و رنجی نتواند بود پس از مرگ، نه روحانی و نه جسمانی»، آن کس را مزاج تباه شده باشد و از وی نومید باید شد که وی از آن قوم است که خدای تعالی گفت، «و ان تدعهم الی الهدی فلن یهتدوا اذا ابدا»، و اگر گوید، «محال بودن این مرا ضروری نیست، چه این ممکن است ولکن بعید است، و چون این حال مرا به حقیقت معلوم نیست و به ظن غالب معلوم نیست، به گمانی ضعیف چرا خویشتن همه عمر در حجر تقوی کنم و از لذات بازایستم» با وی گوئیم که اکنون که بدین مقدار اقرار دادی، بر تو واجب شد به حکم عقل که راه شرع فراپیش گیری که خطر چون عظیم باشد به گمان ضعیف از وی بگریزند، چه اگر تو قصد طعامی کنی که بخوری و کسی گوید ماری دهان در این طعام کرده است، تو دست باز کشی، اگرچه گمان آن بود که وی دروغ می گوید و برای آن می گوید تا وی بخورد، ولکن چون ممکن بود که راست می گوید با خویشتن گویی، «اگر نخورم رنج این گرسنگی سهل است و اگر بخورم نباید که او راست گفته باشد و من هلاک شوم» و همچنین اگر بیمار شوی و در خطر باشی، تعویذشناسی گوید، «یک درم سیم بده تا تو را تعویذ کنم و بر کاغذی و نقشی بر آن کنم که بهتر شوی» هرچند که ظن غالب تو آن بود هر آن نقش با تندرستی هیچ مناسبت ندارد، ولکن گویی، «باشد که راست می گوید و ترک آن یک درم گفتن سهل است» و اگر منجم گوید، «چون ماه به فلان جای رسد فلان داروی تلخ بخور تا بهتر شوی» آن رنج بکشی به قول وی و گویی، «باشد که راست می گوید و اگر دروغ می گوید، آن رنج سهل است.»
پس نزدیک هیچ عاقل، قول صد و بیست و چهار هزار پیغمبر و اتفاق جمله بزرگان عالم چون اولیاء و حکما کمتر از قول منجمی و تعویذنویسی و طبیبی ترسا نباشد که به قول وی رنجی اندک بر خود نهد اندک بر خود نهد تا از رنج آن که عظیمتر است، باشد که خلاصی یابد و رنج و زیان که اندک گردد، به اضافت اندک گردد چون کسی که حساب برگیرد که عمر دنیا چند است و از ابد که آن را اول نیست به نسبت با ازل که آن را آخر نیست چند یک است، داند که این رنج کشیدن، اندک باشد در جنب آن خطر عظیم که با خویشتن گوید که، «اگر ایشان راست می گویند و من اندر چنان عذابی بمانم چه کنم، و مرا این راحت دنیا که روزی چند بگذاشته ام چه سود کند؟ و ممکن باشد که راست می گویند.»
و ابد را معنی آن باشد که اگر همه عالم پر از گاورس کنند و مرغی را بفرمایند تا هر هزار سال یکی دانه گاورس بر می گیرد، آن گاورس برسد و از ابد هیچ کم نشود، پس چندین مدت عذاب، اگر روحانی بود و اگر جسمانی بود و اگر خیالی بود، چگونه توان کشید و عمر دنیا را در جنب آن چقدر باشد؟ و هیچ عاقلی نباشد که در اندیشه تمام نکند که راه احتیاط رفتن و حذر کردن از چنین خطر واجب بود، اگرچه با رنج بود و اگرچه با گمان بود که خلق برای بازرگانی در دریا نشینند و سفرها دراز می کنند، و رنجهای بسیار می کشند، همه به گمان می کنند اگر این مرد را یقین نیست، آخر گمانی ضعیف هست؟ پس اگر بر خویشتن شفقت دارد، به احتمال این فراگیرد.
و برای این بود که امیرالمومنین علی (ع) با ملحدی مناظره می کرد، گفت، «اگر چنان است که تو می گویی، هم تو رستی و هم ما و اگر چنان است که ما می گوییم، ما رستیم و تو افتیدی و در عذاب ابدی ماندی» و این سخن که امیرالمومنین علی (ع) گفته است، به مقدار ضعف عقل آن ملحد گفته است، نه بدان که وی در گفته و اعتقاد خویش در شک بود، لکن دانست که آنچه راه یقین است، فهم آن ملحد احتمال نکند.
پس بدان که هر که در عالم جز به زاد آخرت مشغول است، به غایت احمق است و سبب آن غفلت است و اندیشه ناکردن که شهوات دنیا ایشان را خود چندان می فرونگذارد که اندر این اندیشه کنند وگرنه که یقین می داند و آن کس که به گمان غالب می داند و آن کس که گمان ضعیف می برد، بر همه واجب باشد به حکم عقل که از آن خطر عظیم حذر کنند و راه ایمنی و احتیاط گیرند تا سلامت یابند انشاءالله.
تمام شد سخن در عنوان مسلمانی، از معرفت نفس، معرفت حق، جل و جلاله و عظم شأنه و عز کبریاوه و لااله غیره و معرفت دنیا و معرفت آخرت پس از این ارکان معاملت مسلمانی آغاز کنیم، انشاءالله العزیز وحده .
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱ - کتاب (ارکان مسلمانی)
از جمله:کیمیای سعادت
بسم الله الرحمن الرحیم
چون از معرفت عنوان مسلمانی فارغ شدی و خود را بدانستی و حق تعالی را بشناختی و دنیا و آخرت را بدانستی، به ارکان معاملت مسلمانی مشغول باید شد، چه از آن جمله معلوم شد که سعادت آدمی در شناخت حق تعالی است و در بندگی وی.
و اصل شناخت و معرفت از چهار عنوان حاصل شد و بندگی بدین چهار ربع حاصل شود:
یکی آن که خویشتن به عبادات آراسته داری و این رکن عبادات است.
دوم آن که زندگانی و حرکت و سکون خویش به ادب داری و این رکن معاملات است.
سوم آن که خویش را از اخلاق ناپسندیده پاک داری و این رکن مهلکات است.
چهارم آن که دل خویش به صفات پسندیده آراسته داری و این رکن منجیات است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴ - اصل دوم
بدان که رسول (ص) چنین گفته است، «طلب العلم فریضه علی کل مسلم» جستن علم فریضه است بر همه مسلمانان و همه علما خلاف کرده اند که این چه علم است؟ متکلمان می گویند که این علم کلام است که معرفت خدای تعالی بدین حاصل آید و فقها می گویند که این علم فقه است، که حلال از حرام بدین جدا بود و محدثان می گویند که این علم کتاب است و سنت است که اصل علم شرع این است.
و صوفیان می گویند که علم احوال دل است که بنده راه، به حق تعالی وی است و هر کسی از این قوم علم خویش را تعظیم همی کنند و اختیار ما آن است که به یک علم مخصوص نیست و این همه علمها نیز واجب نیست، ولکن این را نیز تفصیلی هست که این اشکال بدان برخیزد
بدان که هر که چاشتگاه، مثلا مسلمان شود، یا بالغ شود، این همه علمها بر وی آموختن واجب نگردد، ولکن در وقت واجب شود که معنی کلمه: «لااله الاالله، محمد رسول الله» بداند، و این بدان بود که آن اعتقاد اهل سنت که در اصل اول گفتیم حاصل کند، نه بدان معنی که به دلیل بداند که آن واجب نیست، ولکن بر جمله صفات حق تعالی و صفات پیغامبر (ص) و صفات آخرت و بهشت و دوزخ و حشر و نشر اعتقاد کند و بداند که وی را خدایی است بدین صفت و از جهت وی مطالب است بر زبان رسول وی که اگر طاعت کند به سعادتی رسد پس از مرگ و اگر معصیت کند به شقاوتی رسد.
چون این بدانست، پس از این دو نوع از علم واجب شدن گیرد، یکه به دل تعلق دارد و یکی به اعمال جوارح.
و آن که به اعمال جوارح تعلق دارد، دو قسم باشد، یکی کردنی و یکی ناکردنی.
و اما علم کردنی چنین بود که چون چاشتگاه مسلمان شود، آن وقت را که نماز پیشین آید، واجب بود بر وی علم طهارت و نماز آموختن، آن مقدار که فریضه است از این دو علم، و اما آنچه سنت است، علم آن سنت است نه فریضه اگر مثلا به نماز شام رسد، آنگاه علم نماز شام واجب شود که بداند که آن سه رکعت است و پیش از آن واجب نشود چون به ماه رمضان رسد، علم روزه رمضان واجب شود، این قدر که بداند که نیت کردن واجب است و از وقت صبح تا فرو شدن آفتاب خوردن و مباشرت کردن حرام است و اگر بیست دینار زر دارد، علم زکوه در وقت واجب نشود، لکن آن وقت را که سالی تمام شود واجب گردد که بداند که زکوه آن چند است و به که باید دادن و شرط آن چیست و علم حج واجب نشود تا آنگاه که حج خواهد کرد که وقت آن در جمله عمر است و همچنین هر کار که پیش می آید، بدان وقت علم آن واجب می شود، مثلا چون نکاح خواهد کردن، علم آن واجب شود، چنان که بداند که حق زن بر شوی چیست و در حال حیض مباح نیست صحبت کردن و پس از حیض تا طهارت نکند و همچنین آنچه بدان تعلق دارد و اگر به مثل پیشه ای دارد، علم آن پیشه بر وی واجب شود تا اگر بازرگان بود علم ربوا بر وی واجب شود، بلکه واجب شود که جمله شروط بیع بداند تا از بیع باطل حذر تواند کرد و برای این بود که عمر اهل بازار را دره همی زد و به طلب علم می فرستاد و می گفت که هر که فقه بیع نداند، نباید که در بازار بود که آنگاه که حرام خورد و ربوا خورد وی را خبر نبود و همچنین هر پیشه را علمی است تا اگر حجام بود مثلا، باید که بداند که چه چیز شاید از آدمی ببرد و چه دندان شاید که بکند و تا چه غایت شاید که در داروی جراحتها ارتکاب کند و امثال این.
و این علمها به حال هر کسی بگردد و بر بزاز واجب نبود که علم پیشه حجام بیاموزد و نه حجام واجب بود که علم بزازی بداند مثال علم کارهای کردنی این است.
اما ناکردنی، علم آن نیز واجب است، ولکن به حال هر کس بگردد اگر آن بود که آن کس دیبا پوشد یا جایی باشدکه خمر خورند یا گوشت خوک خورند یا در جایی باشد که به غصب ستده باشند یا مالی حرام در دست دارد، واجب شود بر علما که وی را این علم بیاموزند و بگویند که حرام از آن چیست تا دست بدارد و اگر جایی باشد، مثلا، که با زنان مخالطت دارد، بر وی واجب شود که بداند که محرم کیست و نامحرم کیست و نظر به که روا نباشد.
و این نیز به حال هر کسی بگردد که هر کسی در معرض کاری دیگر باشد بر وی واجب نشود که علم کار دیگران بیاموزد که بر زنان واجب نشود که بیاموزند که در حال حیض طلاق دادن روا نبود و هر مردی که طلاق خواهد داد واجب شود که بیاموزد.
اما آن که به دل تعلق دارد دو جنس است: یکی به احوال دل تعلق دارد، یکی به اعتقادات.
اما آنچه به احوال دل تعلق دارد، مثال آن بود که واجب بود که بداند که کبر و حسد حرام است و گمان بد بردن و امثال این و این فرض عین است بر همه خلق که هیچ کس از چنین معانی خالی نباشد، پس علم آن و علم علاج آن واجب بود که این نوع بیماری عام است و علاج آن بی علم راست نیاید و اما علم بیع و سلم و رهن و اجارت و این اجناس که در فقه گویند فرض کفایت است، فرض عین بر کسی شود که آن به معاملت بخواهد کرد و بیشتر خلق از آن خالی تواند بود، اما از این احوال دل خالی نتواند بود.
اما جنس دیگر که به اعتقاد تعلق دارد، آن بود که اگر در اعتقاد وی را شکی پدید آید، بر وی واجب بودکه آن شک از دل ببرد، هر گاه که آن شک از دل ببرد، هرگاه که آن شک در اعتقادی باشد که واجب بود در اصل خویش یا در اعتقادی که شک در آن روا نبود.
پس از این جمله معلوم شد که علم بر همه مسلمانان فریضه است که هیچ مسلمان از جستن علم مستغنی نیست، ولکن آن علم یک جنس نیست و در حق هر کسی برابر نیست، بلکه به احوال و اوقات بگردد اما هیچ کس از نوع حاجت بدین معنی خالی نباشد پس، از این گفت رسول (ص) که، «هیچ مسلمان نیست که نه طلب علم بر وی فرضیه است» یعنی طلب علمی که به عمل آن حاجتمند بود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۵ - فصل(عذر بی عملی در دین پذیرفته نیست)
چون معلوم شد که بر هر کسی آموختن آن علم واجب است که در راه معاملت وی است، بدانستی که عامی پیوسته در خطر باشد که وی را کاری در پیش آید و به نادانی بکند که نداند که اندر آن حکمتی هست و بدین معذور نباشد، هرگه که حاجت بدان غالب بود و نادر نباشد مثلا کسی در حال حیض مباشرت کند یا پس از حیض پیش از سر شستن و گوید که این علم ندانستم، معذور نباشد.
و از زنی که پیش از صبح پاک شود، چو نماز شام و نماز خفتن قضا نکند که نیاموخته باشد یا مردی که زن را در حال حیض طلاق دهد و نیاموخته باشد که حرام است، معذور نباشد و با وی گویند، «تو را گفته بودیم که طلب علم فریضه است، از این فریضه چرا دست بداشتی تا در حرام افتادی؟» مگر که واقعه ای نادر باشد که افتادن آن متوقع نبود، آن کار معذور باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۶ - فصل(هیچ کاری بزرگوارتر از علم نیست)
چون دانستی که عامی به هیچ وقت از خطر خالی نباشد، از اینجا معلوم شود که هیچ کاری که آدمی بدان مشغول خواهد شد، فاضلتر و گواراتر از علم نخواهد بود و هر پیشه که بدان مشغول خواهد شد، برای طلب دنیا خواهد بود و علم بیشتر خلق را در دنیا نیز بهتر از پیشه ها، چه متعلم از چهار حال خالی نبود:
یا کفایت خویش دارد از دنیا به میزانی یا به جهتی دیگر علم حراست مال وی بود و سبب عز وی بود در دنیا و سبب سعادت آخرت بود یکی این بود .
دیگر کسی باشد که کفایت خویش ندارد، ولکن در وی قنغاعت باشد که بدانچه باشد کفایت تواند کرد و قدر درویشی بداند در مسلمانی که درویشان بیش از توانگران به پانصد سال در بهشت خواهند شد علم در حق این کس سبب آسایش دنیا و سعادت آخرت بود.
سدیگر کسی بود که علم بیاموزند و حق وی از حلال بود از بیت المال یا از دست مسلمانان به وی رسد، چندانکه کفایت وی باشد بی آن که وی را طلب حرامی باید کرد یا از سلطان ظالم چیزی طلب باید کرد پس این هر سه کس را طلب علم در دین و دنیا از همه کارها به باشد.
چهارم کسی باشد که کفایت خود ندارد و مقصود وی از علم طلب دنیا باشد و روزگار چنان بود که طلب نتواند کردن کفایت خویش الا از ادرار سلطان که از وجوه خراج و ظلم باشد یا از مردمان، بی ریا و مذلت طلب نتواند کرد این کس را و هر که مقصود از طلب علم مال و جاه باشد و به علم به دست خواهد آوردن، و اولیتر که به کسب مشغول شود، چون از علمی که فرض عین است بپرداخت که این چنین کس شیطانی شود از شیاطین انس و خلقی بسیار به وی تباه شود و هر عامی که در وی نگرد که وی حرام می ستاند و همه حیلتها می کند در طلب دنیا، به وی اقتدا کند و فساد وی در میان خلق بیش از صلاح باشد پس چنین دانشمند هرچند کمتر بهتر، پس آن بهتر که دنیا از کارهای دنیایی طلب کند، نه از کارهای دینی اگر کسی گوید که علم وی را از راه دنیا باز خواند چنان که گروهی گفته اند، «تعلمناالعلم لغیر الله العلم ان یکون الاالله» «علم نه برای خدا آموختیم، ولکن علم، خود ما را به راه خدا برد» جواب آن است که آن علم کتاب و سنت و اسرار راه آخرت و حقایق شریعت بود که ایشان را باز راه خدای برد و آنگاه بایست آن در باطن ایشان بود که کاره بودند شره خویش را به دنیا و بزرگان دین را می دیدند که از دنیا دور بودند و ایشان آرزومند بودند که به ایشان اقتدا کنند، چون علم آن بود و حال روزگار چنان بود امیدوار بود که ایشان به صفت آن علم گردند و علم تبع ایشان نگردد.
اما این علمها که در این روزگار می خوانند چون خلاف مذهب و کلام و قصص و طامات و این معلمان که در روزگارند که ازعلمهای خویش دام دنیا ساخته اند، مخالطت با ایشان و تحصیل علم از ایشان مرد را از راه دنیا بنگرداند و لیس الخبر کالمعاینه نگاه کن تا بیشتر این قوم از علمای دنیااند یا از علمای آخرت و خلق را از مشاهده احوال ایشان سود است یا زیان؟
اما اگر چایی کسی بود که به تقوی آراسته بود و راه علما سلف دارد و به تعلیم علمی مشغول باشد که اندر آن تخویف و تحذیر باشد از غرور دنیا، صحبت و مشاهده این کس همه را نافع بود تا به تعلیم چه رسد و چون علمی آموزد که سودمند باشد، از همه کارها اولیتر باشد و علم سودمند آن بود که وی را حقارت دنیا معلوم کند و خطر کار آخرت به وی نماید و جهل و حماقت کسانی که ایشان روی به دنیا آورده اند و از آخرت اعراض کرده اند آشکارا کند و آفت کبر و حسد و ریا و بخل و عجب و حرص و شره و حب دنیا بشناسد و علاج آن بداند، این علم کسی را که بر دنیا حریص بود، همچون آب بود تشنه را و چون دارو بود بیمار را.
اما مشغول بودن این کس به فقه و خلاف و کلام و ادب، همچون بیمار باشد که چیزی خورد که در علت وی زیادت کند که بیشتر از این علمها تخم حسد و ریا و مباهات و معادات و رعونت و تسوق و تکبر و طلب جاه در دل افکند و هر چند که بیشتر خواند، آن در دل محکمتر می شود چون مخالطت با قومی دارد از متفقهه که بدان مشغول می دارد و چنان شود که اگر وقتی خواهد که از آن راه توبه کند بر وی دشوار آید و نتواند.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷ - اصل سیم
بدان که خدای سبحانه و تعالی می گوید، «ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین خدای پاکان را دوست دارد» و رسول (ص) گفت، «الطهور شطر الایمان پاکی یک نیمه مسلمانی است.» و نیز می گوید، «بنی الدین علی النظافه بنای مسلمانی بر پاکی است.» پس گمان مبر که این همه فضل و بزرگی پاکی راست که در تن و جامه باشد به استعمال آب، بلکه پاکی بر چهار طبقه است:
طبقه اول پاکی سر دل است از هر چه جز حق تعالی است، چنان که حق تعالی می گوید، «قل الله ثم ذرهم» و مقصود از این آن است تا چون از غیر حق تعالی خالی باشد به حق تعالی مشغول و مستغرق شود و این تحقیق کلمه «لااله الاالله» بود و این درجه ایمان صدیقان است و پاکی از غیر حق یک نیمه ایمان است تا از غیر حق تعالی پاک نشود به ذکر حق تعالی آراسته نگردد.
طبقه دوم پاکی ظاهر دل است از اخلاق ناپسندیده چون، حسد و کبر و ریا و حرص و عداوت و رعونت و غیر آن آراسته شود به اخلاق پاک و پسندیده چون، تواضع و قناعت و توبه و صبر و خوف و رجا و محبت و غیر آن، و این درجه ایمان متقیان است و پاکی از اخلاق مذموم یک نیمه از ایمان است.
طبقه سوم پاکی جوارح است و اندام های تن از معصیتها چون، غیبت و دروغ و حرام خوردن و خیانت کردن و درنامحرم نگریستن و غیر آن تا آراسته شود به ادب و فرمانبرداری در کارها. و این درجه ایمان پارسایان است و پاک داشتن اندامها از جمله حرامها یک نیمه ایمان است.
طبقه چهارم پاک داشتن تن و جامه است از نجاستها تا جمله تن آراسته شود به رکوع و سجود و ارکان نماز و این درجه پاکی مسلمانی است که فرق میان مسلمان و کافر در معاملت به دین، نماز است و این پاکی نیز یک نیمه از ایمان است.
پس بدین وجه معلوم شود که در همه طبقه های ایمان، پاکی یک نیمه ایمان است و به حکم آن که نیمه پیشین است گفت، «بنی الدین علی النظافه بنای دین بر وی است.»
پس این طهارت تن و جامه که همگنان روی بدان آورده اند و جهد همه در آن کنند، درجه بازپسین طهارتهاست، ولکن از آن که آسان تر است و نفس را نیز در وی نصیب است که پاکیزگی خوش باشد و نفس به راحت بود اندر آن و هر کسی نیز آن را ببیند و پارسائی وی بدان بداند، بدین سبب بر مردمان آسانتر بود.
اما پاکی دل از حسد و کبر و ریا و دوستی دنیا و پاکی از معصیت و گناه، نفس را در آن هیچ نصیب نیست و چشمهای خلق بر آن نیوفتد که آن نظاره گاه حق است نه نظاره گاه خلق، بدین سبب هر کسی در آن رغبت نکند.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۸ - فصل(احتیاط به چه شرایطی رواست)
این طهارت ظاهرا گرچه درجه بازپسین است، فصل وی نیز بزرگ است، ولیکن به شرط آن که ادب وی نگاه دارد و وسوسه و اسراف را بدان راه ندهد چون به حد وسوسه و اسراف رسد مکروه و ناپسندیده بودو باشد که بزهکار گردد و این احتیاطها که عادت صوفیان است از جورب داشتن، و ازار به سر درگرفتن و آب پاک به یقین طلب کردن و آفتابه نگاهداشتن تا کسی دست بر وی فرانکند، همه نیکوست و کسانی را از فقها و دیگران که آن نگاه ندارند، نیست که بر ایشان اعتراضی کنند الا به شرطی و ایشان را نیز نیست که بر فقها و دیگران که احتیاط نکنند اعتراض کردن اصلا، چه آن احتیاطها نیکوست، ولکن به شش شرط:
شرط اول آن که به سبب روزگار بردن بدان، از کاری فاضلتر از آن باز نماند، چه اگر کسی را قدرت آن باشد که به آموختن علمی مشغول شود یا به فکرتی مشغول شود که آن زیادت کشفی باشد یا به کسبی مشغول شود که آن کفایت عیال وی بود تا او را از خلق سوال نباید کردن و از دست مردمان نباید خوردن و روزگار بردن به احتیاط طهارت وی را باز دارد از این، نشاید که بدین احتیاطها مشغول بود که این همه مهمتر است از احتیاط طهارت و به چنین سبب بود که هرگز صحابه به چنین احتیاطها مشغول نشدند که ایشان به جهاد و کسب و طلب علم و به کارهای مهمتر از این مشغول بودند و برای این بود که پای برهنه برفتندی و بر زمین نماز کردندی و بر خاک نشستندی و طعام خوردندی و دست بر کف پای مالیدندی و از عرق ستوران حذر نکردندی و جهد بیشتر در پاکی دل کردندی نه در پاکی تن و جامه. پس اگر کسی بدین صفت بود، صوفیان را بر وی اعتراض نرسد و کسی که به کاهلی از احتیاط دست بدارد، وی را نشاید که بر اهل احتیاط اعتراض کند که کردن احتیاط از ناکردن فاضلتر است.
شرط دوم آن که خویشتن از ریا و رعونت نگاه دارد که هر که احتیاط کند، از سر تا پای وی منادی می کند که، «من پارسایم که خویشتن چنین پاک می دارم»، و وی را از آن شرفی پدید آید اگر پای بر زمین نهد یا از آفتابه دیگر طهارت کند، ترسد که از چشم مردمان بیفتد. باید که خویشتن را در این بیازماید و در پیش مردمان پای بر زمین نهد و راه رخصت سپرد و در سر تدارک احتیاط بکند، اگر نفس وی در این منازعتی کند، بدان که آفت ریا به وی راه یافته است، اکنون بر وی واجب بود که پای برهنه رود و بر زمین نماز کند و از احتیاط دست بدارد که ریا حرام است و احتیاط سنت، چون از حرام حذر نتواند الا به ترک احتیاط، بر وی واجب بود ترک احتیاط گفتن.
شرط سیم آن که گاه گاه نیز راه رخصت می رود و احتیاط بر خویشتن فرض نگرداند، چنان که رسول (ص) از مهطره مشرکی طهارت کرده است و عمر از سبوی زنی ترسا طهارت کرده است و ایشان در بیشتر احوال بر خاک نماز کرده اند و کسی که در خفتن میان خویش و میان خاک هیچ حجاب نکردی، وی را بزرگتر داشتندی پس چون سیرت ایشان را مهجور کند و ناشایست دارد و نفس وی مسامحت نکند موافقت ایشان را، دلیل آن باشد که نفس در این احتیاط شرفی یافته است، مهم باشد که دست از این بدارد.
شرط چهارم آن که هر احتیاطی که در آن رنج مسلمانی باشد دست بدارد که رنجاندن دل خلق حرام است و ترک احتیاط حرام نیست، چنان که کسی قصد آن کند که دست وی بگیرد در سلام یا معانقه کند و دست و روی وی عرق دارد، وی خویشتن بازکشد، این حرام باشد، بلکه خلق نیکو و تقرب نمودن بدان مسلمان در این وقت از هزار احتیاط مبارکتر بود و فاضلتر و همچنین اگر کسی پای بر سجده وی نهد و از آفتابه وی طهارت کند و از کوزه وی آب خورد، نشاید که منع کند و کراهیت اظهار کند که رسول (ص) آب زمزم خواست، عباس گفت، «دستهای بسیار در آب کرده اند و شوریده کرده تا تو را دلوی خاص طلب کنم و بر آب برکشم» گفت، «نی! من برکت دست مسلمانان را دوستتر دارم.»
و بیشتر قرا آن جاهل این دقایق نشناسند و خویش اندر چینند از کسی که احتیاط نکند و وی را برنجانند و باشد که با پدر و مادر رفیق و برادر سخنهای درشت گویند، چون دست به آفتابه و جامه ایشان دراز کرده باشند، و این همه حرام است چگونه روا باشد به سبب احتیاطی که واجب نیست، و بیشتر آن باشد که قومی که این کنند تکبری در سر ایشان پدید آید، که منت بر مردمان نهند که ما خود چنین می کنیم و به غنیمت دارند که خویشتن از کسی فراهم گیرند تا وی را برنجانند و پاکی خویش عرضه کنند و فخر خویش پدید آرند و دیگران را نجس نام کنند بدان که چنان که صحابه آسان فراگرفته باشند فرا گیرد و اگر کسی در استنجا به سنگ اقتصار کند این خود از کبایر شناسند و این همه از خباثت اخلاق است و دلیل نجاست باطن است و دل پاک داشتن از این خباثت فریضه است این همه سبب هلاک است و احتیاط دست به داشتن سبب هلاکت نیست.
شرط پنجم آن که همین احتیاط در خوردنی و پوشیدنی و گفتنی نگاه دارد که آن مهمتر است، چون مهمتر دست ندارد، دلیل آن بود که این احتیاط برای رعونت یا برای عادت می کند چنان که کسی طعام خورد در وقتی که گرسنگی وی به ضرورت نباشد، آنگاه تا دست و دهان نشوید نماز نکند و این مقدار نداند که هرچه نجس است بی ضرورت چرا می خورد؟ و اگر پاک است دست چرا می شوید؟ پس بر جامه ای که عامیان شسته باشند نماز می نکند و طعامی که در خانه عوام پخته باشند چرا می خورد؟ و احتیاط در پاکی لقمه مهمتر است و بیشتر این قوم در خانه بازاریان طعام پخته خورند و بر جامه ایشان نماز نکنند و این نه نشان صدق باشد در این کار.
شرط ششم آن که این احتیاط به منکرات و منهیات ادا نکند، چنان که بر سه بار زیادت کند در طهارت، که بار چهارم نهی است یا طهارت دراز بکشد و مسلمانی در انتظار وی می باشد که این نشاید یا آب بسیار بریزد تا نماز اول وقت تاخیر کند یا امام باشد اهل جماعت در انتظار دارد یا مسلمانی را وعده داده باشد به کاری و آن دیر می شود، یا به سبب آن روزگار کسب وی می شود و عیال وی ضایع می ماند که این چنین کارها به سبب احتیاطی که فریضه نیست، مباح نگردد یا سجاده فراخ فروافکند در مسجد تا کسی جامه به وی بازنزند که از این سه چیز منکر بود، یکی آن که پاره ای از مسجد غصب کرده باشد از مسلمانان و حق وی بیش از آن نیست که وی سجده کند و دوم آن که چنین صف پیوسته نتوان داشت و سنت آن است که کتف به کتف برادروار و پیوسته، سوم آن که از مسلمانی حذر می کند چنان که از سگ و نجاستها حذر کند و این نشاید و همچنین منکرات بسیار که بسی قرای جاهل به سبب احتیاط ارتکاب کنند و ندانند.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۹ - فصل(اقسام طهارت ظاهر)
چون دانستی که طهارت ظاهر چند است از طهارت باطن و طهارت باطن سه است، یکی طهارت جوارح از معاصی، دوم طهارت دل از اخلاق بد، سوم طهارت سر از هرچه جز حق است، بدان که طهارت ظاهر نیز سه قسم است، یکی طهارت از نجاست، دوم از حدث و جنابت، سوم از افزونی تن چون ناخن و موی و شوخ و غیر آن.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۱۹ - فصل(نوع دوم طهارت از فضلات تن)
اما جنس دیگر پاکی است از فضلات تن و آن هفت است:
اول: موی سر است و ستردن اولیتر به پاکی نزدیکتر، مگر اهل شرف را اما بعضی ستردن و بعضی رها کردن و هرجایی موی پراکنده گذاشتن عادت لشگریان است و کراهیت و نهی آمده است از آن.
دوم: سبلت با لب راست کردن سنت است و فرو گذاشتن نهی است.
سوم: موی زیر دست در چهل روز یک بار کندن سنت است و چون در ابتدا عادت کند آسان باشد اگر عادت نکرده باشد ستردن اولیتر تا خویشتن را تعذیب نکرده باشند.
چهارم: موی عانه است و ازالت آن به آهک یا به ستردن سنت است و باید که از چهل روز تاخیر نکند.
پنجم: ناخن بازکردن سنت است تا شوخ در وی گرد نیاید، پس اگر گرد آید اندکی، طهارت باطل نشود، چه رسول (ص) آن شوخ بدید در ناخن گروهی و بفرمود تا ناخن باز کنند و قضای نماز نفرمود در خبر است که چون ناخن دراز شود نشستگاه شیطان بود و باید که ابتدا بدان انگشت کند که فاضلتر است و دست از پای فاضلتر و راست از چپ؛ و آن انگشت که اشارت شهادت به وی رسد فاضلتر است، ابتدا به وی کند، و آنگاه از جانب راست وی می شود تا به وی رسد و هر دو دست روی در روی چون خلقه تقدیر کند، پس از انگشت شهادت راست ابتدا کند و می شود تا به کهین راست، پس از کهین چپ ابتدا کند تا راست ختم کند.
ششم: ناف بریدن است و آن وقت ولادت باشد.
هفتم: ختنه کردن است مرد و زن را.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۲۷ - پیدا کردن سنت جماعت
رسول (ص) گفت، «یک نماز به جماعت چون بیست و هفت است تنها»؛ و گفت، «هرکه نماز خفتن به جماعت کند، چنان بود که یک نیمه شب احیاء کرده بود و هرکه نماز بامداد به جماعت کند، چنان بود که جمله شب احیاکرده باشد» و فرمود که هرکه چهل روز نماز به جماعت کند، بر دوام که تکبیر اولش فوت نشود، دو برائت نویسند وی را یکی از دوزخ و یکی از نفاق و از این سبب بود که هرکه را از سلف تکبیر اول فوت شدی سه روز خود را تعزیت می کردی و اگر جماعت فوت شدی هفت روز و سعید بن المسیب می گوید، «بیست سال است تا بانگ نماز نشنیدم الا از پیش به مسجد آمده بودم.»
و بسیاری از علما گفته اند، «کسی را که عذری نباشد و نماز تنها کند درست نبود» پس جماعت مهم باید داشت و آداب امامت و اقتدا نگاه باید داشت اول آن است که امامی نکند الا به دلخوشی قوم، چون وی را کاره باشند حذر کند و چون از وی خواهند بی عذری دفع نکند که فضل امامی بزرگ است و از موذنی بیش است و باید که در طهارت جامه احتیاط کند و برای انتظار جماعت تاخیر نکند که فضیلت اول وقت از آن بیش باشد و صحابه، چون دو تن حاضر شدندی انتظار سیم نکردندی و بر جنازه چون حاضر شدندی انتظار نکردندی و رسول (ص) یکروز دیرتر آمد، انتظار وی نکردندی و عبدالرحمن بن عوف در پیش شد، چون رسول (ص) در رسید یک رکعت فوت شده بود چون نماز تمام کرد ایشان بپرسیدند از آن، رسول (ص) گفت، «نیکو کردید، هر باری همچنین کنید.»
و باید که امامی برای حق تعالی کند با اخلاص و هیچ مزد نستاند و تا صف راست نشود تکبیر نکند و در تکبیرات آواز برداردو نیت امامی کند تا ثواب یابد و اگر نکند جماعت درست نبود و ثواب جماعت نبود.
و قرائت در نماز جهری به آواز خواند و سه نکته به جای آرد، یکی چون تکبیر کند وجهت می خواند و ماموران به فاتحه خواندن مشغول شوند دوم چون فاتحه برخواند، سوره تاخیر کند، چنان که کسی فاتحه نخوانده بود یا تمام نکرده بود تمام کند سوم چون سورت برخواند، چندان آرام گیرد که تکبیر از آخر سوره گسسته شود و مامون جز فاتحه هیچ چیز نخواند سپس امام، مگر دور بایستد و آواز امام نشنود.
و رکوع و سجده سبک کند و سه بار بیش تسبیح نکند و انس گوید که هیچکس سبک نمازتر و تمام نمازتر از رسول (ص) نبود و سبب آن است که از جماعتیان کس باشد که ضعیف بود یا شغلی دارد و باید که ماموم سپس امام رود نه با وی تا پیشانی امام بر زمین نرسد وی به سجود نشود و تا امام به حد رکوع نرسد وی قصد رکوع نکند، که متابعت این بود، اما اگر به عمد در پیش شود نماز باطل گردد.
و چون سلام باز دهد، چندان بیش ننشیند که گوید، «اللهم انت السلام و منک السلام تبارکت ربنا یا ذالجلال و الاکرام»، آنگاه سبک برخیزد و روی به قوم کند و دعا گوید، و قوم پیش از این بازنگردند که مکروه است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۰ - مساله
بدان که آنچه لابد است از نماز گفته آمد و دیگر مسایل چون حاجت افتد بباید پرسید که در چنین کتاب شرح نتوان کرد اما وسوسه در نیت نماز بسیار می باشد، بدین اشارتی کرده آید. بدان که وسوسه نیت کسی را بود که در عقل وی خللی باشد و سودایی بود یا به شریعت جاهل باشد و معنی نیت نداند که نیت تو آن رغبت است که تو را روی به قبله آورد و بر پای انگیخت تا فرمان به جای آری و چنان که تو را اگر کسی گوید، «فلان عالم آید، وی را برپای خیز و حرمت دار»، نگوئی که نیت کردم که بر پای خیزم فلان عالم را برای علم وی به فرمان فلان کس، لیکن بر پای خیزی در وقت و این نیت خود در دل تو باشد، بی آن که به دل گویی یا به زبان و هرچه به دل گویی حدیث نفس بود نه نیت بود نیت آن رغبت بود که تو را بر پای انگیخت، اما باید که بدانی که فرمان چیست و بدانی که ادای نماز پیشین است یا ادای نماز دیگر چون دل از این غافل نبود، همی الله اکبر بگوئی و اگر غافل بود، خود را با یاد دهی و گمان نبری که معنی اداء و فرض، و نماز پیشین همه بیکبار مفصل در دل جمع شود، لیکن چون نزدیک باشد به یکدیگر جمع نماید و این مقدار کفایت بود، چه اگر کسی تو را گوید، «فریضه نماز پیشین گزاری؟» گویی، «آری»، در این وقت که «آری» گویی، جمله آن معانی در دل تو بود و در تفصیل نبود، پس گفت تو با خویشتن تا با یاددهی، همچون گفت آن کس بود و الله اکبر به جای آن بود که گویی «آری» و هرچه بیشتر استقصا کنی دل و نماز بشولیده شود، باید که آسان گیری چون این مقدار کردی به هر صفت که بود بدانی که نماز درست است که نیت نماز همچون نیت کارهای دیگر است و بدین سبب بود که در روزگار رسول (ص) و صحابه، رضوان الله علیهم اجمعین، هیچ کس را وسوسه نیت نبود آن کس که این می نداند از جهل است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۱ - اصل پنجم (در زکوه است)
بدان که زکوه رکنی از ارکان مسلمانی است که رسول (ص) گفت، «بنای مسلمانی بر پنج اصل است: کلمه لااله الاالله، محمد رسول الله، نماز و زکوه و روزه و حج» و در خبر است که کسانی که زر و سیم دارند و زکوه آن ندهند، هر یکی را داغی بر سینه نهند چنان که به پشت برون آید و هرکه چهارپای دارد و زکوه ندهد، روز قیامت آن چهار پایان را بر وی مسلط کنند تا وی را سرو همی زنند و در زیر پای می اندازند و هرگه که همه بروی برفتند و آخر رسید، آن پیشین باز آید دیگر باره، همچنین زیر پای می سپرند و می روند تا آنگاه که حساب همه خلق بکنند و این اخبار در «صحاح» است پس علم زکوه دانستن بر خداوند مال فریضه است.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۳ - نوع دوم
هرکه را هشتصد من گندم بود یا جو یا مویز، یا خرما یا چیزی که قوت قومی باشد که بدان کفایت توانند کرد چون ملک و برنج و نخود و باقلی و غیر آن، عشر بر وی واجب آید و هرچه قوت نبود چون پنبه و جوز و کتان و میوه های دیگر، در وی عشر نبود و اگر چهارصد من گندم و چهارصد من جو بود، لازم نیاید که نصاب از یک جنس باید که بود و اگر آب جوی و کاریز نباشد، بلکه آب بدبو دهد، نیم ده یک بیش واجب نیاید و نشاید که انگور و رطب دهد، بلکه مویز و خرما دهد مگر چنان بود که از او مویز نیاید، آنگاه روا بود و باید که چون انگور رنگ گرفت و دانه گندم و جو سخت شد، در آن هیچ تصرف نکند تا نخست حزر کند و بداند که نصیب درویشان چند است، آنگاه چون آن مقدار درپذیرفت و بدانست، اگر تصرف کند در جمله روا باشد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۳۸ - اسرار زکوه دادن
بدان که همچنان که نماز را صورتی است و حقیقتی که آن روح صورت است، زکوه همچنین است و چون کسی سر و حقیقت زکوه نداند، زکوه صورتی بود بی روح و سر او سه است:
یکی آن که خلق مامورند به محبت و دوستی حق تعالی و هیچ مومن نیست که نه این دعوی کند، بلکه مامورند بدانکه هیچ چیز را دوستتر از خدای ندارند، چنان که در قرآن همی گوید،«قل ان کان اباوکم و ابناکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتکم و اموال اقتر فتموها و تجاره تخشون کسادها و مساکن ترضونها احب الیکم من الله و رسوله و جهاد فی سبیله، فتربصوا حتی یاتی الله بامره، والله لا یهدی القوم الفاسقین» و هیچ مومن نیست که نه دعوی می کند که خدای را از همه چیز دوستتر دارم و پندارد که چنان است، پس به نشانی و برهانی حاجت بود تا هر کسی به دعوی بی حاصل مغرور نشود، پس مال یکی است از محبوبات آدمی، او را بدین بیاموزند و گفتند، «اگر صادقی در دعوی خود این یک معشوقه خود را فدا کن تا درجه خود در دوستی ما بدانی»، پس کسانی که آن بشناختند به سه طبقه شدند:
طبقه اول صدیقان بودند که هرچه داشتند فدا کردند و گفتند، «از دویست درم پنج درم دادن کار بخیلان باشد، بر ما واجب آن بود که همه بدهیم در دوستی دوست»، چنان که ابوبکر جمله مال بداد رسول گفت، «عیال را چه باز نهادی؟» گفت، «خدای و رسول خدای»، و عمر یک نیمه بیاورد، گفت، «عیال را چه گذاشتی؟» گفت، «نیمی»، رسول (ص) گفت، «بینکما کلمتیکما، تفاوت درجه شما همچون تفاوت سخن شماست.»
طبقه دوم نیکمردان بودند که ایشان مال بیکبار خرج نکردند و قوت آن نداشتند، لیکن نگاه همی داشتند و منتظر فقرا و وجوه خیرات بودند و خود را با درویشان برابر می داشتند و بر قدر زکوه اقتصار نکردند و چون درویشان رسیدند ایشان را همچون عیال خود دانستند.
طبقه سوم سره مردان بودند که ایشان بیش از آن طاقت نداشتند که از دویست درم بدهند، بر فریضه اقتصار کردند و فرمان به دل خوش و بزودی به جای آوردند و هیچ منت بر درویشان ننهادند و این درجه واپسین است که هرکه از دویست درم که خدای تعالی بدو دهد، دلش ندهد که پنج درم به فرمان او بازدهد، او را در دوستی حق بس نصیبی نبود و چون بیش از این نتواند داد، دوستی او سخت ضعیف بود و از جمله دوستان بخیل باشد.
سر دوم تطهیر دل است از آلایش و نجاست بخل که بخل در دل چون نجاستی است که سبب ناشایستگی اوست قرب حضرت حق را، چنان که نجاست ظاهر سبب بعد اوست از نماز و آن نجاست بخل پاک نشود الا به خرج کردن مال و بدین سبب زکوه که نجاست بخل را ببرد، چون آبی است که بدو نجاست شسته آید و برای این است که زکوه و صدقه بر رسول و اهل بیت او حرام است که منصب وی را از اوساخ اموال مردمان صیانت کرده اند.
سر سوم شکر نعمت است که مال نعمتی است، چون در حق مومن سبب راحت دنیا و آخرت باشد، پس چنان که نماز و حج و روزه شکر نعمت تن است، زکوه شکر نعمت مال است تا چون خود را بی نیاز بیند بدین نعمت و مسلمانی دیگر را همچون خود درمانده بیند با خود گوید، «او نیز بنده خدای است همچون من، شکر آن را که مرا از وی بی نیاز کرد و او را محتاج من کرد، با او رفقی کنم، که نباید که این از من به شبی برود اگر تقصیر کنم و مرا به صفت او گردانند و او را به صفت من».
پس هر کسی باید که این اسرار بداند تا عبادت او صورت بی معنی نباشد.