عبارات مورد جستجو در ۱۹۶۶ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۱ - ایضا درخواست شراب کند
ایا دقیق نظر مهتری که گاه سخا
توانی ار بچکانی همی از آتش آب
به پیش دست سخی تو از خجالت و شرم
به جای قطرهٔ باران عرق چکد ز سحاب
سه کس به زاویهای در نشسته مخموریم
به یاد بادهٔ دوشینه هرسه مست و خراب
به ذروهٔ فلک و ماه برکشیده سرود
ز چهرهٔ طرب و لهو برگرفته نقاب
امید ما پس از ایزد به جود تست که نیست
ز ساز مجلس ما هیچ جز کباب و رباب
مصاف عشرت ما بشکند زمانه اگر
تو نشکنی بتفضل خمار ما به شراب
توانی ار بچکانی همی از آتش آب
به پیش دست سخی تو از خجالت و شرم
به جای قطرهٔ باران عرق چکد ز سحاب
سه کس به زاویهای در نشسته مخموریم
به یاد بادهٔ دوشینه هرسه مست و خراب
به ذروهٔ فلک و ماه برکشیده سرود
ز چهرهٔ طرب و لهو برگرفته نقاب
امید ما پس از ایزد به جود تست که نیست
ز ساز مجلس ما هیچ جز کباب و رباب
مصاف عشرت ما بشکند زمانه اگر
تو نشکنی بتفضل خمار ما به شراب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۸ - در عذر مستی
خسروا گوهر ثنای ترا
جز به الماس عقل نتوان سفت
دی چو خورشید در حجاب غروب
روی از شرم رای تو بنهفت
بیتی از گفته باز میگفتم
رای عالی بر امتحان آشفت
گردی ار عقل داشت صحن دماغ
جان به جاروب هیبت تو برفت
نطقم اندر حجاب شرم بماند
خرم اندر خلاف عجز بخفت
حیرتم بر بدیهه خار نهاد
تا به باغ بدیهه گل نشکفت
عذر مستی مگیر و بیخردی
آشکارست این سخن نه نهفت
خود تو انصاف من بده چو منی
چون تویی را ثنا تواند گفت؟
عقل الحق از آن شریفترست
که شود با دماغ مستان جفت
جز به الماس عقل نتوان سفت
دی چو خورشید در حجاب غروب
روی از شرم رای تو بنهفت
بیتی از گفته باز میگفتم
رای عالی بر امتحان آشفت
گردی ار عقل داشت صحن دماغ
جان به جاروب هیبت تو برفت
نطقم اندر حجاب شرم بماند
خرم اندر خلاف عجز بخفت
حیرتم بر بدیهه خار نهاد
تا به باغ بدیهه گل نشکفت
عذر مستی مگیر و بیخردی
آشکارست این سخن نه نهفت
خود تو انصاف من بده چو منی
چون تویی را ثنا تواند گفت؟
عقل الحق از آن شریفترست
که شود با دماغ مستان جفت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۱ - صفیالدین موفق هیزمی به انوری وعده کرد و حکیم غلام خود را به طلب آن فرستاد چون به وعده وفا نکرد این قطعه در هجو او گفت
صفیالدین موفق را چو بینی
بگویش کانوری خدمت همی گفت
همی گفت ای به وقت کودکی راد
همی گفت ای به گاه خواجگی زفت
اگر از من بپرسد کو چه میکرد
بگو در وصف تو دری همی سفت
به وصف حجرهٔ پیروزه در بود
که آمد گنبد پیروزه را جفت
به شب گفت اندرو بودم ز نورش
سواد شب ز چشمم ذره ننهفت
غلو میکرد کز حسنش زمین را
بهاری تا به روز حشر نشکفت
سحاب از آب چشمش صحن میشست
صبا از تاب زلفش فرش میرفت
درین بود انوری کامد غلامش
که هیزم نیست چون آتش برآشفت
مرا گفت از چهار انگشت مردم
که بر چارم فلک طنزش زند سفت
به استدعای خرواری دو هیزم
زمستانی چو خر در گل همی خفت
بگویش کانوری خدمت همی گفت
همی گفت ای به وقت کودکی راد
همی گفت ای به گاه خواجگی زفت
اگر از من بپرسد کو چه میکرد
بگو در وصف تو دری همی سفت
به وصف حجرهٔ پیروزه در بود
که آمد گنبد پیروزه را جفت
به شب گفت اندرو بودم ز نورش
سواد شب ز چشمم ذره ننهفت
غلو میکرد کز حسنش زمین را
بهاری تا به روز حشر نشکفت
سحاب از آب چشمش صحن میشست
صبا از تاب زلفش فرش میرفت
درین بود انوری کامد غلامش
که هیزم نیست چون آتش برآشفت
مرا گفت از چهار انگشت مردم
که بر چارم فلک طنزش زند سفت
به استدعای خرواری دو هیزم
زمستانی چو خر در گل همی خفت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۶ - مطایبه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۹
خدایگانا آنی که دوستدارانت
ز نور رای تو دانم ستاره رای شوند
قبول درگه تو چون بیافتند به قدر
چو ساکنان مجره سپهرسای شوند
به بنده خانهٔ تو بر امید آنکه مگر
به یمن طائر بختت طربفزای شوند
نشسته چار حریفند شاهد و شیرین
بدانکه تا ز می لعل سرگرای شوند
شرابشان نرسیدست زان همی ترسم
که شاهدان همه ناگاده باز جای شوند
به یک دو ساغر پر شان که دردهد ساقی
به کام بنده همین هر سه چار پای شوند
اگر عزیز کنی شان به شیشهای دو شراب
حریف و بندهٔ تو تا شراب گای شوند
ز نور رای تو دانم ستاره رای شوند
قبول درگه تو چون بیافتند به قدر
چو ساکنان مجره سپهرسای شوند
به بنده خانهٔ تو بر امید آنکه مگر
به یمن طائر بختت طربفزای شوند
نشسته چار حریفند شاهد و شیرین
بدانکه تا ز می لعل سرگرای شوند
شرابشان نرسیدست زان همی ترسم
که شاهدان همه ناگاده باز جای شوند
به یک دو ساغر پر شان که دردهد ساقی
به کام بنده همین هر سه چار پای شوند
اگر عزیز کنی شان به شیشهای دو شراب
حریف و بندهٔ تو تا شراب گای شوند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۴۴ - شراب خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۵ - شراب خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۳ - در مطایبه
گویند که در طوس گه شدت گرما
از خانه به بازار همی شد زنکی لال
بگذشت به دکان یکی پیر حصیری
بر دل بگذشتش که اگر نیست مرا مال
تا چون دگران نطع خرم بهر تنعم
آخر نبود کم ز حصیری به همه حال
بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد
حاصل شده از کدیه به جوجو نه به مثقال
گفتا ده ده ده گز حصصیری سره را چند
نه از لللخ و از ککنب وزنه نه نال
شاگرد حصیری چو اداء سخنش دید
گفتش برو ای قحبهٔ چونین به سخن زال
تدبیر نمد کن به نمد گر شو ازیراک
تا نرخ بپرسی تو به دی ماه رسد سال
جان من و آن وعدهٔ نطع تو همین است
از بس که زنی قرعه و گیری به ادا فال
هان بر طبق عرض نهم حاصل این ذکر
هین در ورق هجو کشم صورت این حال
از خانه به بازار همی شد زنکی لال
بگذشت به دکان یکی پیر حصیری
بر دل بگذشتش که اگر نیست مرا مال
تا چون دگران نطع خرم بهر تنعم
آخر نبود کم ز حصیری به همه حال
بنشست و یکی کاغذکی چکسه برون کرد
حاصل شده از کدیه به جوجو نه به مثقال
گفتا ده ده ده گز حصصیری سره را چند
نه از لللخ و از ککنب وزنه نه نال
شاگرد حصیری چو اداء سخنش دید
گفتش برو ای قحبهٔ چونین به سخن زال
تدبیر نمد کن به نمد گر شو ازیراک
تا نرخ بپرسی تو به دی ماه رسد سال
جان من و آن وعدهٔ نطع تو همین است
از بس که زنی قرعه و گیری به ادا فال
هان بر طبق عرض نهم حاصل این ذکر
هین در ورق هجو کشم صورت این حال
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۶ - شراب خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۲ - شراب خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۵۴ - فیالموعظة
چهار چیزست آیین مردم هنری
که مردم هنری زین چهار نیست بری
یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود
به نیکنامی آن را ببخشی و بخوری
دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری
که دوست آینه باشد چو اندرو نگری
سه دیگر آنکه زبان را به گاه گفتن زشت
نگاه داری تا وقت عذر غم نخوری
چهارم آنکه کسی کو به جای تو بد کرد
چو عذر خواهد نام گناه او نبری
که مردم هنری زین چهار نیست بری
یکی سخاوت طبعی چو دستگاه بود
به نیکنامی آن را ببخشی و بخوری
دو دیگر آنکه دل دوستان نیازاری
که دوست آینه باشد چو اندرو نگری
سه دیگر آنکه زبان را به گاه گفتن زشت
نگاه داری تا وقت عذر غم نخوری
چهارم آنکه کسی کو به جای تو بد کرد
چو عذر خواهد نام گناه او نبری
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
انوری : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۳۳
اوحدی مراغهای : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۴۳
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۰
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۶
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۱
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۴
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۷
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲۳