عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۱
هرچند که در باغ تو بی‌برگ و برم
چون شاخ بریده بی‌نوای ثمرم
در شهر محبت تو این بس هنرم
کز بهر جمال عفوت آیینه‌گرم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
تا کی ز تو وعده ارمغانی گیرم
وز وعده برات دو زبانی گیرم
رفتم که برای انتظار از عقبی
سرمایه عمر جاودانی گیرم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
خوش آن که در آن حریم می‌بود رهم
هجر آمد و بنشاند به خاک سیهم
اکنون بی تو که جان به قربانت باد
خون جگرست جلوه‌گاه نگهم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
ترک غم آن نگار دلجو کردیم
چون شعله به هرزه سوختن خو کردیم
چون جان و تن و دیده و دل آنجا ماند
ما بیهده ترک آن سر کوه کردیم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۵
امشب که ز باغ حسن صد گل چیدیم
یک دم به مراد خود چو گل خندیدیم
صد شکر که از پس هزاران شب غم
یک صبح نشاط و روز عشرت دیدیم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
برخیز که از ناله سپاهی بکشیم
وز برق غم انتقام کاهی بکشیم
امروز بنالیم مبادا فردا
هجران ندهد امان که آهی بکشیم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
بازآکه چو لب به ناله عادت نکنیم
و آن نازک گوش را جراحت نکنیم
باز آی که لب ز شکوه بستیم چنان
کز عافیت خلد شکایت نکنیم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
عمری بودم چون شب غم نامه سیاه
تا بو که رسم به وصل آن مه ناگاه
اکنون که به دیده کرد منزل آن ماه
همچون مژه در برون در ماند نگاه
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۱
دستش گل داغ از جگر ما چیده
یا ماه به دیده دست او مالیده
یا مهر سیاه‌پوش گردیده چو داغ
و آنگه به نیاز دست او بوسیده
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۲
دستی که همیشه بود در گردن تو
اکنون سوزد ز دوری دامن تو
تاری شده‌ام در آزروی تن تو
اما کو بخت تار پیراهن تو
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۶
ای از گل اشک گشته مژگان آرای
رو گریه به من گذار و تو خنده سرای
ور ذوق تماشای گرستن داری
یک شب چو نگه به سیر مژگان من آی
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵
ره نمی‌یابد اجل هم بر سر بالین ما
بس که ماتمخانه ما از غم هجران پر است
نیستم آگه که آتش بر دل شوقم که زد
لیک می‌دانم که بازم سینه از پیکان پر است
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۳
دی قاصد یار آمد و مژگان تری داشت
از یار مگر بهر هلاکم خبری داشت
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۴
هر نگه کز موجه خون جگر بیرون فتاد
بی‌جمال دوست سوی چشم گریان بازگشت
نوبهاران از در این باغ و بستان بازگشت
خنده نومید از لب گلهای خندان بازگشت
وای بر یعقوب ما کز بعد چندین انتظار
کاروان مصر از نزدیک کنعان بازگشت
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۶
بعد عمری که فصیحی شب وصلی رو داد
مردم دیده ما در سفر دریا بود
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۹
دهن زخم چو خندان شود افزون گردد
یک دم ار شاد نشینم جگرم خون گردد
قامتی دیده‌ام امروز که بی‌منت فکر
هر چه آید به زبانم همه موزون گردد
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۴
شوق دیدار تو چون چشم مرا باز کند
مژه پیش از نگهم سوی تو پرواز کند
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۵
ز آن خوبتری که کس خیال تو کند
یا همچو منی فکر وصال تو کند
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۹
خویش را بر نوک مژگان ستمکاران زدم
آن قدر زخمی که دل می‌خواست در خنجر نبود
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۴۱
تا سر مژگان تماشا دیده بر هم چیده بود
چون تو رفتی گویی این بیچاره خوابی دیده بود