عبارات مورد جستجو در ۴۹۶ گوهر پیدا شد:
فلکی شروانی : اشعار پراکنده
شمارهٔ ۴ - از یک قصیده تکریر ناتمام
مشک است توده توده نهاده بر ارغوان
زلفین حلقه حلقه آن ماه دلستان
زآن توده توده، توده مشک آیدم حقیر
زآن حلقه حلقه، حلقه تنگ آمدم جهان
چون قطره قطره آب، لطیفست عارضش
وز نور شعله شعله نهاده بر ارغوان
زآن قطره قطره آبست در بحار
زین شعله شعله، شعله نارست چون دخان
قطران تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح ابوالحسن علی لشگری
کافور بار شد فلک و کوه سیمرنگ
وز کوه کرد روی سوی دشت غرم و رنگ
کهسار سیمرنگ شد و چرخ سیمگون
آبی زریر گون شده باده عقیق رنگ
چرخ کبود مانده برو ابر جای جای
چون پر ز دوده آینه بر جای جای زنگ
از برف کوهسار شده پر سپاه روم
وز زاغ مرغزار شده پر سپاه زنگ
چون روی دوستان ملک گشت سرخ سیب
چون روی دشمنانش شده زرد با درنگ
میر ستوده بوالحسن آن آفتاب جود
شاه نبرد لشگری آن آفتاب جنگ
بادش همیشه دولت یار و نشاط جفت
بادش همیشه روی بیار و قدح بچنگ
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۶
مشوش است دلم از کرشمه سلمی
چنانکه خاطر مجنون ز طره لیلی
چو گل شکر دهیم در دل شود تسکین
چو ترش روی شوی وارهانی از صفری
بغنچه تو شکر خنده نشئه باده
بسنبل تو در گوش مهره افعی
ببرده نرگس تو آب جادوی بابل
گشاده غنچه تو باب معجز موسی
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
دندان تو و لب تو ای شهره رفیق
سیمی است فسرده و عقیقی است رحیق
گه گه لب خویشتن بدندان گیری
آری بمیان سیم گیرند عقیق
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
ای طره تو ز مشگ و از عنبر به
روی تو ز ماه و قدت از عرعر به
گر قامت من چو زلف تو چنبریست
چون دور ز زلف تست آن چنبر به
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
اقبال و مراد و کامرانی داری
بر بخت بلند مهربانی داری
پیروزی و فر آسمانی داری
کام و دل و دولت و جوانی داری
اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۲۵
زهی دست بیضات چون تیغ خورشید
جهان را شده نیک از او حالت بد
قلم وار دادی زبان خرد را
چو دفتر نشان کردم این بر دل خود
نه همچون دوات سیه کاسه مانم
سپیدی چرا میکنم همچو کاغذ
اثیر اخسیکتی : قطعات
شمارهٔ ۲۷
جمشید رکابا توئی آن شاه که امرت
از سنگ سیه ناقه صالح بدر آرد
گر گلبن فردوس خورد آب خلافت
برجای گل تازه، شتر خار بر آرد
او، بار بیک رقص شتر بگسلد از هم
هر کار که بدخواه تو در یکدگر آرد
ماهارکشی دور فتد در بنه چرخ
تا چون شترش کی بقطار تودر آرد
بر هر که رود کین شتر در دل دوران
از تیغ تو ناکاه کمیتش بسر آرد
همچون شتر جمز رود ابر سبکپای
تا باز ز فتح تو بعالم خبر آرد
تو ملک جهان جوی که در خانه همت
هرکس شتر خویش ببالای در آرد
در شغل خلافت چه برد خصم شتردل
احسنت پلاسی و مهاری بسر آرد
گه گه فلک از نفس شتر حذف کند پا
تا محمل اعدای تو در پشت سر آرد
این دیده ی نار است بداندیش تودارد
کز قد شتر کردن کژ در نظر آرد
بر شهپر جبرئیل چمد چون شتر حاج
هر کاو سوی درگاه توراه سفر آرد
منزلگه عیسی سزد و مرحله خضر
آنجا که شتربان توروزی مقر آرد
با بخشش تو هر که کند یاد دو عالم
از بهر شتر غالیه گون آنجور آرد
ور فی المثل از جرعه بزم توشودمست
جمّال شتر جانب خانه بجر آرد
در مرتبه تا کعب کمال تو نباشد
کردون شتر خو که زکوهان قمر آرد
هر کاو بغذا مغزشتر خورده نباشد
آلت ز پی شیشه ز دودن بتر آرد
کشتی زشتر وصف طبیعی است ولیکن
با شیر ژیان دست کجا در کمر آرد
پای شتر آمد کف بدخواه تو دررزم
ز آنجا که بر او نیزه گذارد سپر آرد
باز این دم مشکین ز حیات است اثیرا
کس بر شتری اینهمه خون جگر آرد
حساد فرومایه بسی داری و اشتر
بیماری مرک از مگس مختصر آرد
زان قوم کران خوی که با بار قمطره
نادان بود آنکس که شتر در شمر آرد
از عقل که باشد خرفی کاو شتر نر
بی فایده در کارگه شیشه گر آرد
صد خنده زند خرکه گه علت قولنج
دانا به بر لفج شتر گل شکر آرد
ای آنکه بیک دم زدن از بکر تفکر
صد مرغ شترمرغ بیانت بپر آرد
زان طبع که پیرایه ده کل وجود است
شاید که نصیب شتری اینقدر آرد
یک نکته هم از باب شتر لایق حال است
تا بنده بر این نکته حکایت بسر آرد
ایشاه درین فصل شتر موی بیفکند
ترسم شتر من به غلط موی بر آرد
شاها در عید است و مدام از پی قربان
در شرط بود کاین شتر و آن نفر آرد
شایسته نحر است عدو چون شتر کور
چندانش امان ده که ز گل پای بر آرد
من کعب غزال آرم و خلعت برم و زر
تا جان کند آن بیش که روشن کدر آرد
اثیر اخسیکتی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
بر شاخ شکر، لعل تو دُرها پرورد
بر چهره ی من، مهر تو زرها پرورد
عُمان عقیق موج، یعنی چشمم
از بهر نثار تو، گهرها پرورد
سید حسن غزنوی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷
سرو را ساکن به تخت آباد باش
همچنین باقی بمانی شاد باش
دست تنگ دشمنان درخاک باد
پای مرد دوستان چون باد باش
چون به طالع با کرم همشیره ای
در طبیعت با وفا همزاد باش
در سحرگاهی هم اکنون بر دمد
صبح اقبالت که افزون باد باش
ای جهانی بنده خلقت چو گل
همچو سوسن از جهان آزاد باش
با رخ خوبان سفلی کامران
بر دل پاکان علوی یاد باش
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۸۲
آن سبزه که از گلت برون می آید
مشکیست که نقش بند خون می آید
گفتم که نقینه مگر مصر گذشت؟
خود موکب بغداد کنون می آید
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۳
ای نرگس تر جهان معطر کردی
وین بزم چو چرخ را پر اختر کردی
در باغ خدایگان چو سر بر کردی
مجلس پر در کلاه پر زر کردی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
ای سر تا پا به تازگی سرو سهی
از جمله نیکوان به خوبی تو بهی
بر حسن و جمال بیش می افزاید
چشم آر و را چو خاک بر روی نهی
فضولی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۸
با عارض تو شمع کشیدی زبان بحث
وز گرمیش گرفته زبان در میان بحث
گفتند غنچه با دهنت بحث می کند
معلوم می شود هنر او زمان بحث
دی زد دم از دهان تو ذره که نیست باد
ما را ازو نبود اگر چه گمان بحث
آنی که با عذار تو گل کرده بحث لیک
از خجلتی که دیده عرق کرده آن بحث
مه خورده تیر رشک ز حسن تو بر جگر
با ابرویت هلال شکسته کمان بحث
بحث است کار چشم و دلم بهر تیغ تو
خون است در میانه ایشان نشان بحث
از مدرسه مجوی فضولی فراغتی
کانجا مقام مدعی است و مکان بحث
ادیب الممالک : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۴ - مطایبه
ای فتنه کفر و خصم ایمان
غارتگر کافر و مسلمان
دیدار تو آفت خرد شد
چو بسمله در فرار شیطان
یا زهر هلاکی از دو بادام
جانداروی مرگی از دو مرجان
حصنی است بگرد جان ز عشقت
ستوارتر از دز اسدخان
پیوسته غمت به مرگ همچون
آغاز صیام و سلخ شعبان
خواب از مژه ام گریخت چون آب
از شمر، کویر حوض سلطان
قصاب اگر خورد غم پیه
دارد بز بینوا غم جان
دشنام تو را شرف کند حرز
چون حامله حرز ام صبیان
خالت بکنار لب چو دیوی است
اندر پی خاتم سلیمان
از دست غمت به دل زنم سنگ
چون سنگ زن بلاد کاشان
زلف تو در آفتاب رویت
چون خرمت مشک شد پریشان
با باد فرستیش به هر سوی
همچون بوجار دشت لنجان
دیدی بذغال روسیاهی
ماند از پس رفتن زمستان
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۱۹ - قبا
ای گشته قبای حسن بر قد تو راست
قدت سروی که گلشن جان آراست
گر بر تنت این قبا بپوشی نه عجب
سروی و ز برک بر تن سرو قباست
ادیب الممالک : رباعیات طنز
شمارهٔ ۷۷
ای شیر رمیده ز آهوان مستت
تیری که زدی بران شکار از دستت
گر تیر نگاه بد فدای نگهت
ور تیر خدنگ بد بنازم شستت
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۰ - بند دهم
ای رخت چون ماه نخشب وی لبت لعل بدخش
از نگاهی عمر کاهی وز نگاهی روح بخش
فاعلاتن فاعلانن فاعلانن فاعلات
هست در بحر رمل این قطعه با تاب و درخش
باشد از الحان موسیقی نوای دیف رخش
سومین اقلیم و چارم آذرخش و باد رخش
دزدمه سیاره سبع و گزینش خاصیت
عاق، ز بهر ابلق و سد گیس و میمون عکس رخش
گردناسیخ تباهه وز تنور آمد بلسک
هست بلگن منجنیق و تیره و تاریک رخش
اسبها را دان همی شبدیز و گلگون و کهر
ابرش و بور و سمند است و کرنگ و خنک و رخش
آن لحاف کهنه پرپنبه را چبغوت دان
پوستین کهنه و رخت و لباس ژنده سخش
صمغ می باشد پنانک هم بناست، کندر است
مقل ارزق را خشل دان اوفه اسب است و خش
هست انجیدن حجامت حاجمش گرا بود
استره موسی شمر، لغزیدن پایست شخش
نسیه پستادست باشد نقد دستادست دان
دست پیمان مهر و پستادست میدان بهره بخش
فسق کشود، پلمه تهمت یلغدر بیدین و داد
هوش واژن، خلسه و ضایع زبون و سست پخش
ز چه، زن اندر نفاس و نیز دشتان حائض است
وحم را میدان کرایش قیمت هر چیز اخش
خط بطلان را شمر کشمیده، دستوری است اذن
انجمن محفل بود اورنگ تخت و صدر تخش
ارضه رشمیز است و سوسه کرم گندم خواره دان
کشکرک را مرغ عقعق دان درخت آویز جخش
غده دشپل باشد و خوکک خنازیز آمده است
سلعه کاید برون از زیر گردن هست چخش
کعب اشتا لنگ و پای افراز را پاچیله دان
ساغری کیمخت و چسته هم سرین باشد فرخش
توپ کشگنجیر و روئین دیگ و دیگ مبخراست
تیر چرخ آمد فشنگ و بمب و موشک تیر تخش
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۱۱ - بند یازدهم - هفت خط جام جمشیدی و جز آن
رخ برافروخت همچو آیینه
آن پری پیکر سمن سینه
پس ز بحر خفیف باز آورد
این گهرها درون گنجینه
فاعلاتن مفاعلن فعلن
در قدح کن شراب دوشینه
هفت خط داشت جام جمشیدی
هر یکی در صفا چو آئینه
جور و بغداد و بصره و ازرق
«اشک » و «کاسه گر» و «فرودینه »
دستخط شهان و یاره دست
هم برنجن شمر تو «دستینه »
رصد اختران بود «هو دل »
«غلج » قفل است و پلکان زینه
کشک پینو و پینکی است نعاس
«کژنه » بر کفش و پیرهن پینه
می ز انگور و بخسم از گندم
«بوزه » از جو «ترینه » ترخینه
غول و نسناس را بغامه شمر
که بود در شمار بوزینه
هست «شبیاز» و «شب پره » خفاش
«کاروانک » ترند و چوبینه
عید اضحی است «گوسپند کشان
روز نوروز و جمعه «آدینه »
چینه دان طیور هست «کژاژ»
دانه کاندران بود «چینه »
ظهر پیشین و عصر«ایواراست »
به حقیقت بود «هر آیینه »
طیلسان «تالشانه » و «پستک »
فستقبه است و فروه «کرکینه »
آهن آهین و زینت «آذین است »
شیشه و آبگینه آیینه
دشمنی گر برون فتد جنگ است
رو بماند درون دل «کینه »
تهمتن رستم است و تهم دلیر
مام سهراب بوده «تهمینه »
آنکه نازد بر استخوان پدر
«داده بر بادگاه پارینه »
هفت اختر شمار «هفتورنگ »
هفت چرخ است «هفت گنجینه »
هست «یارک » مشیمه «گوزک » کعب
صدر و پستان و سرزنش «سینه »
دانه زن، ساحر است و هارون پیک
بوق «کرنا و خنب روئینه »
آذر بیگدلی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸
از بس دل امشبم ز تو نامهربان پر است
از گریه میکنم تهی و همچنان پر است
رحمی به دامن تهی ام کن، خدای را
اکنون که دامنت ز گل ای باغبان پر است!
ای صید کش، تهی شد اگر یک قفس تو را؛
از صید غم مخور، که هزار آشیان پر است
خالی است کیسه ات چو ز نقد وفا، چه سود
ما را گراز متاع محبت دکان پر است؟!
از رشک غیر، کشتن آذر چه لازم است؟!
گر بد گمان ازو شده ای، امتحان پر است