عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۷ - در منع توزیع با جمالالدین مسعود گوید
ای به طالع چو نام خود مسعود
وی به همت چو رای خویش رفیع
آسمان آن مطاع عالم کون
امر و نهی ترا به طوع مطیع
تیره ماه امید را داده
به صبای وفا مزاج ربیع
دو طلایه است حزم و عزم ترا
سیرشان جاودان بطیء و سریع
مدتی شد که در مصالح من
بودهای هم تو خصم و هم تو شفیع
عاطفتهای خاص تو دادست
صد رهم بینیازی از توزیع
بدعتی تو منه در این مدت
که بود از خصایص تو بدیع
به خدایی که جز بدو سوگند
هست شرک خفی و فحش شنیع
که به ترویج این خطم هرگز
این توقع نبود از آن توقیع
وی به همت چو رای خویش رفیع
آسمان آن مطاع عالم کون
امر و نهی ترا به طوع مطیع
تیره ماه امید را داده
به صبای وفا مزاج ربیع
دو طلایه است حزم و عزم ترا
سیرشان جاودان بطیء و سریع
مدتی شد که در مصالح من
بودهای هم تو خصم و هم تو شفیع
عاطفتهای خاص تو دادست
صد رهم بینیازی از توزیع
بدعتی تو منه در این مدت
که بود از خصایص تو بدیع
به خدایی که جز بدو سوگند
هست شرک خفی و فحش شنیع
که به ترویج این خطم هرگز
این توقع نبود از آن توقیع
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۹ - طلب وظیفه کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۱
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۳ - در مطایبه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۴ - تعریف شراب کند
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۸ - در تمثیل
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۹ - در شکر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۷ - التماس انعام
ای ترا آفتاب حاجب بار
حشمتت را ستارگان در خیل
چرخ جاه ترا معالی برج
بحر جود ترا مکارم سیل
بوده در وقت فطرت عالم
گوهرت را وجود جمله طفیل
شرر شعلهٔ سیاست تست
از سهاء سپهر تا به سهیل
سدهٔ ساحت تو منبع امن
خانهٔ دشمن تو معدن ویل
خرمن جود تو نپیماید
گر قضا از سپهر سازد کیل
بنده گستاخیی نخواهد کرد
گر ترا سوی عفو باشد میل
هیچ دانی که یاد هست امروز
رای عالیت را کلام اللیل
حشمتت را ستارگان در خیل
چرخ جاه ترا معالی برج
بحر جود ترا مکارم سیل
بوده در وقت فطرت عالم
گوهرت را وجود جمله طفیل
شرر شعلهٔ سیاست تست
از سهاء سپهر تا به سهیل
سدهٔ ساحت تو منبع امن
خانهٔ دشمن تو معدن ویل
خرمن جود تو نپیماید
گر قضا از سپهر سازد کیل
بنده گستاخیی نخواهد کرد
گر ترا سوی عفو باشد میل
هیچ دانی که یاد هست امروز
رای عالیت را کلام اللیل
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۲۸
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳۲ - در نقدی که یکی از امرا در مرثیهٔ سیدابوطالب نعمه بدو کرده بود گوید
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳۶ - از دوستی سیم گرمابه خواهد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳۷ - در تقاضا
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳۸ - در عذر غیبت از مجلس مخدوم
من بدعهد را چه میگویی
هرچه گویی سزای آن هستم
حاکم ار جرم من بود مردم
داور ار لطف تو بود جستم
لطف باری بریده باد از من
تا به خدمت چرا نپیوستم
میندانم ز پای سر زین غم
تا برفت آن سعادت از دستم
خواستم تا بیایم و گویم
کز حریفان دینه چون رستم
به سر تو که ذات هشیاریست
که هنوز این زمان چنان مستم
که گشادن نمیتوانم چشم
وین قوافی به حیله بربستم
هرچه گویی سزای آن هستم
حاکم ار جرم من بود مردم
داور ار لطف تو بود جستم
لطف باری بریده باد از من
تا به خدمت چرا نپیوستم
میندانم ز پای سر زین غم
تا برفت آن سعادت از دستم
خواستم تا بیایم و گویم
کز حریفان دینه چون رستم
به سر تو که ذات هشیاریست
که هنوز این زمان چنان مستم
که گشادن نمیتوانم چشم
وین قوافی به حیله بربستم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۴۵ - در حسب حال و وارستگی خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۰ - در مطایبه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۵ - وله ایضا
راحت چگونه یابم فضلست مانعم
قصه چگونه خوانم عقلست وازعم
در روی هرکه خندم از آنکس قفا خورم
کس را گناه نیست چنین است طالعم
نزد خواص حشو وجودم چو واو عمرو
پیش عوام چون الف بسم ضایعم
اینست عیب من که نه دورو نه مفسدم
وینست جرم من که نه خائن نه طامعم
در شغل شاکرم به گه عزل صابرم
گر هست راضیم پس اگر نیست قانعم
در حل مشکلات چو خورشید روشنم
در قطع معضلات چو شمشیر قاطعم
بر عقل و پاک دلی فضل من گواست
یار موافقم نه کی خصم منازعم
قصه چگونه خوانم عقلست وازعم
در روی هرکه خندم از آنکس قفا خورم
کس را گناه نیست چنین است طالعم
نزد خواص حشو وجودم چو واو عمرو
پیش عوام چون الف بسم ضایعم
اینست عیب من که نه دورو نه مفسدم
وینست جرم من که نه خائن نه طامعم
در شغل شاکرم به گه عزل صابرم
گر هست راضیم پس اگر نیست قانعم
در حل مشکلات چو خورشید روشنم
در قطع معضلات چو شمشیر قاطعم
بر عقل و پاک دلی فضل من گواست
یار موافقم نه کی خصم منازعم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۶
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۷
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۸
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۶ - در عزلت و قناعت و جواب سائلی که از حکیم قصهٔ شعر گفتنش پرسید گوید
دی مرا عاشقکی گفت غزل میگویی
گفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم
گفت چون گفتمش آن حالت گمراهی رفت
حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم
غزل و مدح و هجا هرسه بدان میگفتم
که مرا شهوت و حرص و غضبی بود بهم
این یکی شب همه شب در غم و اندیشهٔ آن
کز کجا وز که و چون کسب کنم پنج درم
وان دگر روز همه روز در آن محنت و بند
که کند وصف لب چون شکر و زلف به خم
وان سه دیگر چو سگ خسته تسلیش بدان
که زبونی به کف آرم که ازو آید کم
چون خدا این سه سگ گرسنه را حاشاکم
باز کرد از سر من بندهٔ عاجز به کرم
غزل و مدح و هجا گویم یارب زنهار
بس که با نفس جفا کردم و با عقل ستم
انوری لاف زدن سیرت مردان نبود
چون زدی باری مردانه بیفشار قدم
گوشهای گیر و سر راه نجاتی بطلب
که نه بس دیر سر آید به تو بر این دو سه دم
گفتم از مدح و هجا دست بیفشاندم هم
گفت چون گفتمش آن حالت گمراهی رفت
حالت رفته دگر باز نیاید ز عدم
غزل و مدح و هجا هرسه بدان میگفتم
که مرا شهوت و حرص و غضبی بود بهم
این یکی شب همه شب در غم و اندیشهٔ آن
کز کجا وز که و چون کسب کنم پنج درم
وان دگر روز همه روز در آن محنت و بند
که کند وصف لب چون شکر و زلف به خم
وان سه دیگر چو سگ خسته تسلیش بدان
که زبونی به کف آرم که ازو آید کم
چون خدا این سه سگ گرسنه را حاشاکم
باز کرد از سر من بندهٔ عاجز به کرم
غزل و مدح و هجا گویم یارب زنهار
بس که با نفس جفا کردم و با عقل ستم
انوری لاف زدن سیرت مردان نبود
چون زدی باری مردانه بیفشار قدم
گوشهای گیر و سر راه نجاتی بطلب
که نه بس دیر سر آید به تو بر این دو سه دم