عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶۷
کارها را طلب مکن غایت
تا نمانی ز کار دل محروم
زیرکان این مثل نکو زده‌اند
طلب‌الغایه ای برادر شوم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۱ - در مدح
ای غلامت چو شاد بخت فلک
ما غلامان خاص و عام توایم
تا که در خانهٔ فلک باشیم
همه در خانهٔ غلام توایم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۳ - از زبان پسران میرداد که یکی طوطی به یک ملقب به ناصرالدین و دیگر عضدالدین است گفته و آنها را ستایش کرده است
گیتی به سر سنان گشادیم
پس از سر تازیانه دادیم
ملک همه خسروان گرفتیم
سد همه دشمنان گشادیم
بنیاد جهان اگر کهن بود
از عدل جهان نو نهادیم
قایم به وجود ماست گیتی
بس آتش و آب و خاک و بادیم
شادند به عدل ما جهانی
ما لاجرم از زمانه شادیم
تا ظن نبری که ما به شاهی
امروز به تازگی فتادیم
کز مادر خویش روز اول
شایستهٔ تخت و تاج زادیم
سنجر که جهان سراسر او داشت
از ماست و ما از آن نژادیم
مسمار سه ملک برکشیدیم
جایی که دو دم بایستادیم
گر عادل و راد بود سنجر
شکرست که عادلیم و رادیم
بیداد و ستم نیاید از ما
کاخر پسران میردادیم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۴ - در تمثیل
خصم تو و قاعدهٔ ملک تو
آن شده از بدو جهان مستقیم
چون دو بنا بود برافراشته
وان دو یکی محدث و دیگر قدیم
زلزلهٔ قهر توشان پست کرد
زلزلة الساعة شییء عظیم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۵ - معما
علم آصف گنج قارون صبر ایوب رسول
یاد کرد اندر کتاب این هر سه لقمان حکیم
هرکه بازد عاشقی با این سه چیز ای نیکنام
لام او هرگز نبیند روی ضاد و روی میم
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷۸ - در طلب عفو
بزرگا گر خطایی کرده آمد
مگیر از من اگر باشد بزرگ آن
خطای بندگان باید به هر حال
که تا پیدا شود عفو بزرگان
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۰ - در اظهار نیک‌نفسی خود گفته است
من توانم که نگویم بد کس در همه عمر
نتوانم که نگویند مرا بد دگران
گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند
من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران
در بد و نیک جهان دل نتوان بست ازآنک
گذرانست بد و نیک جهان گذران
جز نکویی نکنم با همه تا دست رسد
که بر انگشت نپیچند بدم بی‌خبران
نفس من برتر از آن است که مجروح شود
خاصه از گب زدن بیهدهٔ بی‌بصران
گاو در خرمن من هست مرا می‌شاید
ریش گاوی بود آبستنی از کون خران
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۲ - در شکایت اهل زمان
روبهی می‌دوید از غم جان
روبه دیگرش بدید چنان
گفت خیرست بازگوی خبر
گفت خر گیر می‌کند سلطان
گفت تو خر نیی چه می‌ترسی
گفت آری ولیک آدمیان
می‌ندانند و فرق می‌نکنند
خر و روباهشان بود یکسان
زان همی ترسم ای برادر من
که چو خر برنهندمان پالان
خر ز روباه می‌بنشناسند
اینت کون خران و بی‌خبران
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۶ - در قناعت
ما را برون ز حکمت یونانیان چو هست
تقلید مکیان و قیاسات کوفیان
نان حلال کسب خوریم از طریق علم
ادرار چون خوریم چو جهال صوفیان
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸۹ - نکتهٔ موزون
نشاید بهر آداب ندیمی
دگر بر جان و دل محنت نهادن
زبان کردن به نظم و نثر جاری
ز خاطر نکتهای بکر زادن
که باز آید همه کار ندیمان
به سیلی خوردن و دشنام دادن
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۰ - در علو همت و کمال نفس خود
سگ خشم و خر شهوت که زبون‌گیری نیست
تیز دندان‌تر از این هر دو در این خاک کهن
نفس من کو ملک مملکت شخص منست
هر دو را سخرهٔ خود کرده به تادیب سخن
ترک و تازیک شما جمله سگانند و خران
که به جز خوردن و کردن نشناسند ز بن
تو چه گویی که کند نفس ملک همت من
گر تو گوییش بیا خدمت این طایفه کن
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹۱ - پیراهن کتان سنبلی از فریدالدین کاتب خواهد
ای پایهٔ دانش از دلت عالی
وی دیدهٔ بخشش از کفت روشن
آمال و نسیم و بوی خلق تو
یعقوب و نسیم و بوی پیراهن
پیراهن مدت تو دوران را
تا حشر فرو گرفته پیرامن
همچون زه و جیب قدر و رایت را
دست مه و آفتاب در گردن
ایام گریز پای سرگردان
بر پای تو سر نهاده چون دامن
آیا به چه فن توانمت دیدن
ای در همه فن چو مردم یک فن
از جیب کتان سنبلیی تو
سر برزده قلتبانی یعنی من
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۰۴ - در قناعت و خویشتن‌داری
ای به دریای عقل کرده شناه
وز بد و نیک این جهان آگاه
چون کنی طبع پاک خویش پلید
چه کنی روی سرخ خویش سیاه
نان فرو زن به خون دیدهٔ خویش
وز در هیچ سفله سرکه مخواه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۰
وزیر ملک‌پرور صدر دنیی
زهی احسان تو دنیی گرفته
وفا در طبع تو تسکین گزیده
سخا در دست تو ماوی گرفته
جهان در آفتاب دولت تو
وطن در سایهٔ طوبی گرفته
ز دارالملک اقبال تو ترمد
جلال گنبد اعلی گرفته
ز اقبال تو درج گوهر کون
فروغ گوهر معنی گرفته
فلک در پیش عالی درگه تو
ز حیرتها کم دعوی گرفته
حسام فتح تو دنیی گشاده
کمند خیر تو عقبی گرفته
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۳ - در طلب شراب
چاکر ز روی عجز سؤالی همی کند
از روی مهتری سخنم را جواب ده
مهمان رسیده باده ندارم ز مکرمت
با چون خودی نمای مرا یا شراب ده
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۴
شب تاریک و باد سرد و ابر تند و بارنده
غلاما خیز و آتش کن که هیزم داری افکنده
اگر از دود و آن آتش ترا مهمان فراز آید
تو از مال من آزادی که مهمان بهتر از بنده
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۸
به نزدیک خواجه بدم چند روز
بلا نفع دنیا و لا آخره
دگرباره رفتم به نزدیک او
فتلک اذا کرة خاسره
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱۹ - طلب قبا از مخدوم کند
شهاب دولت و دین ای کسی که هست مدام
نیاز راز تو عید و سؤال را روزه
ستاره را ز رواء تو کیک دریاچه
زمانه را ز سخای تو ریگ در موزه
ز سرخ‌رویی توفیق تست نزد خرد
سپید کار و سیه کاسه چرخ پیروزه
ز آب‌روی سخای تو روزکی چندست
که آز را بنبشته است آب در کوزه
ز تست پستهٔ سربستهٔ سپهر حرون
سبک اجابت و نازک‌شکن چو چلقوزه
بدان که موسم آنست مثل و جنس مرا
که روز چند برآرند رنگ بربوزه
عجب مدار که اندیشه‌مندیی دارم
به تازه کردن این کهنه‌های نادوزه
زداه ریزه‌ام آکنده خانه‌ایست چو گور
همه دو دست به هم برنهاده چون کوزه
اگر کرامت و دلسوزیی کنی چه عجب
که باد عالمت از دوستان دلسوزه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۲ - در تهنیت تشریف
تو آن سپهر اثر صاحبی که پیک قدر
به نیک و بد ز بساط تو می‌برد نامه
به تازه کردن تاریخ رسمهای تو دهر
کجا بماند که روز نکرد هنگامه
ستارگان ز یمین و یسار آصف و جم
به خدمتی به تو آورده خاتم و خامه
ز قصد حادثه ایمن چو وحش و طیر حرم
به زیر سایهٔ عدل تو خاصه و عامه
شریف کسوت خاص خلیفه را که قضا
به مشتری ندهد بر سپهر خودکامه
جهان موازنه می‌کرد با کمال تو گفت
که کعبه را چه تجمل فزاید از جامه
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲۷ - در نصیحت نفس خود
انوری شعر و حرص دانی چیست
این یکی طفل و آن دگر دایه
پایهٔ حرص کدیه و طمعند
تا نگردی به گرد آن پایه
تاج داری خروس وار از علم
چه کنی همچو ماکیان خایه
گردن و گوش نفس مردم را
همت آمد بهینه پیرایه
عمر تو گوهری گران‌مایه است
تو یکی شاعر گران‌سایه
بیش بر یاد ژاژ شعر مده
ای گران‌سایه آن گران‌مایه