عبارات مورد جستجو در ۴۰ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۱۷
نیست از عزلت غباری بر دل دیوانه ام
دربهاران از زمین سر بر نیارد دانه ام
بس که شد از گرد کلفت دلگران غمخانه ام
آیه رحمت شمارد سیل را ویرانه ام
می گشایم با تهیدستی گره از کار خلق
بر سر مردم ازان فرمانرواچون شانه ام
هر کجا هنگامه گرمی است می گردم سپند
دربهاران عندلیب و در خزان پروانه ام
سیل در ویرانی من بی گناه افتاده است
آب بر می آورد چون چشم از خود خانه ام
در مذاق من شراب تلخ آب زندگی است
شیشه چون خالی شد از می پر شد پیمانه ام
گرچه از گنج گهر کردم جهان را بی نیاز
نیست شمعی غیر چشم جغد در ویرانه ام
گر نشوید ابر صائب نامه اعمال من
می کند پاک از گناهان گریه مستانه ام
دربهاران از زمین سر بر نیارد دانه ام
بس که شد از گرد کلفت دلگران غمخانه ام
آیه رحمت شمارد سیل را ویرانه ام
می گشایم با تهیدستی گره از کار خلق
بر سر مردم ازان فرمانرواچون شانه ام
هر کجا هنگامه گرمی است می گردم سپند
دربهاران عندلیب و در خزان پروانه ام
سیل در ویرانی من بی گناه افتاده است
آب بر می آورد چون چشم از خود خانه ام
در مذاق من شراب تلخ آب زندگی است
شیشه چون خالی شد از می پر شد پیمانه ام
گرچه از گنج گهر کردم جهان را بی نیاز
نیست شمعی غیر چشم جغد در ویرانه ام
گر نشوید ابر صائب نامه اعمال من
می کند پاک از گناهان گریه مستانه ام
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۶۱
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱۰
امشب میان نوخطان سرمست و غلتان بوده ام
چمعم که باری یک شبی مست و پریشان بوده ام
در جمع خوبان بوده ام، گر بر تنی عاشق شدم
عیبم مکن، ای پارسا، در کافرستان بوده ام
گر من اسیر بت شدم، ای پارسا، عیبم مکن
آخر من گمراه هم روزی مسلمان بوده ام
با او بدم شب وین زمان در خود گمم، یعنی دلا
من آن گدایی ام که شب بر خوان سلطان بوده ام
پرسی که «با من بوده ای وقتی و غمها خورده ام »
دور از تو اکنون مرده ام آن روز با جان بوده ام
گفتی که «در دامان من خود را شناس و دست زن »
عمری که از شرمندگی سر در گریبان بوده ام
شد خسرو عشقم بلا، زین پس من و دیوانگی
رفت آنکه وقتی عقل را در بند فرمان بوده ام
چمعم که باری یک شبی مست و پریشان بوده ام
در جمع خوبان بوده ام، گر بر تنی عاشق شدم
عیبم مکن، ای پارسا، در کافرستان بوده ام
گر من اسیر بت شدم، ای پارسا، عیبم مکن
آخر من گمراه هم روزی مسلمان بوده ام
با او بدم شب وین زمان در خود گمم، یعنی دلا
من آن گدایی ام که شب بر خوان سلطان بوده ام
پرسی که «با من بوده ای وقتی و غمها خورده ام »
دور از تو اکنون مرده ام آن روز با جان بوده ام
گفتی که «در دامان من خود را شناس و دست زن »
عمری که از شرمندگی سر در گریبان بوده ام
شد خسرو عشقم بلا، زین پس من و دیوانگی
رفت آنکه وقتی عقل را در بند فرمان بوده ام
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۲
کنار من ز سرشک دو دیده غرقاب است
که از دو دیده سرشکم روان چو سیماب است
وداع کردم و پوشیده نیست بر عشّاق
که رستخیز قیامت وداع احباب است
انیس شیفته هم صحبت است در غم دوست
مرا بتر که عذاب از وجود اصحاب است
مگر مصاحب هم رنگ خویشتن باشم
چراغ خلوت من شمع دان مهتاب است
نمی خورم می و وقتی علی الضروره اگر
خورم کدام می آخر چه می که خوناب است
شب دراز و دماغ از خیال در تشویش
به خواب نیز نمیبینمش که را خواب است
رقیب معتکف حضرت است گو می باش
که مار بر در فردوس نیز بواب است
مجال نیست توقف مرا به فرصت و او
ز تاب مهر من از من همیشه در تاب است
نماز من نبود جز به روی دوست روا
نه قبله راست از آن سو بود که محراب است
مقلدان همه در اعتراض و غافل از آن
که من کجا ام و در حلق من چه قلاب است
نزاریا طمع از یار معتقد بگسل
شنیده ای که وفا در زمانه نایاب است
بساز با خود و گر مدعی زند دم صدق
غلط مشو که چو صبح نخست کذاب است
که از دو دیده سرشکم روان چو سیماب است
وداع کردم و پوشیده نیست بر عشّاق
که رستخیز قیامت وداع احباب است
انیس شیفته هم صحبت است در غم دوست
مرا بتر که عذاب از وجود اصحاب است
مگر مصاحب هم رنگ خویشتن باشم
چراغ خلوت من شمع دان مهتاب است
نمی خورم می و وقتی علی الضروره اگر
خورم کدام می آخر چه می که خوناب است
شب دراز و دماغ از خیال در تشویش
به خواب نیز نمیبینمش که را خواب است
رقیب معتکف حضرت است گو می باش
که مار بر در فردوس نیز بواب است
مجال نیست توقف مرا به فرصت و او
ز تاب مهر من از من همیشه در تاب است
نماز من نبود جز به روی دوست روا
نه قبله راست از آن سو بود که محراب است
مقلدان همه در اعتراض و غافل از آن
که من کجا ام و در حلق من چه قلاب است
نزاریا طمع از یار معتقد بگسل
شنیده ای که وفا در زمانه نایاب است
بساز با خود و گر مدعی زند دم صدق
غلط مشو که چو صبح نخست کذاب است
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۲
کمالالدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۱
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹۹
نیر تبریزی : سایر اشعار
شمارهٔ ۷
جلال عضد : غزلیّات
شمارهٔ ۱۸۹
گرچه غریق بحر مضایق چو لنگرم
آخر دلی وسیع چو بحری ست در برم
چون بحر اگر چه نیست به جز باد در کفم
از گوهر نسفته چو دریا توانگرم
من صافی اندرون و حریفان دور ما
خونم همی خورند به دستان که ساغرم
از سوز سینه دامن عودی آسمان
دود دلم گرفته تو گویی که مجمرم
چون تیغ اگر برهنه ام از جور روزگار
زانم زبان دراز که پاکیزه گوهرم
آخر دلی وسیع چو بحری ست در برم
چون بحر اگر چه نیست به جز باد در کفم
از گوهر نسفته چو دریا توانگرم
من صافی اندرون و حریفان دور ما
خونم همی خورند به دستان که ساغرم
از سوز سینه دامن عودی آسمان
دود دلم گرفته تو گویی که مجمرم
چون تیغ اگر برهنه ام از جور روزگار
زانم زبان دراز که پاکیزه گوهرم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٠۶
سلیم تهرانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
قاسم انوار : مثنویات
شمارهٔ ۳
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۷۱
مستم پیاله بر سر افسانه می زنم
سنگ صنم به شیشه بتخانه می زنم
در آتشم به یاد رخی نوبهار کیست
برگل تپانچه از پر پروانه می زنم
گر دم ز سایه گل و خاشاک می رمد
حرفی ز آشنایی بیگانه می زنم
حرفی به گوش ساغر آیینه می کشم
دستی به دامن دل دیوانه می زنم
دارم دلی خرابی عالم دماغ نیست
جامی به یاد گریه مستانه می زنم
نازم به مشرب دل پاک اعتقاد اسیر
از توبه روزه دارم و پیمانه می زنم
سنگ صنم به شیشه بتخانه می زنم
در آتشم به یاد رخی نوبهار کیست
برگل تپانچه از پر پروانه می زنم
گر دم ز سایه گل و خاشاک می رمد
حرفی ز آشنایی بیگانه می زنم
حرفی به گوش ساغر آیینه می کشم
دستی به دامن دل دیوانه می زنم
دارم دلی خرابی عالم دماغ نیست
جامی به یاد گریه مستانه می زنم
نازم به مشرب دل پاک اعتقاد اسیر
از توبه روزه دارم و پیمانه می زنم
نظیری نیشابوری : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۷۹
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۲۴
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۲۲۵
عبدالقهّار عاصی : دوبیتیها
دوبیتی شمارۀ ۱۱