عبارات مورد جستجو در ۸۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۰ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ خداى نیامرزد که انباز گیرند با وى، وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ و میآمرزد هر چه فرود از آنست، لِمَنْ یَشاءُ آن را که خواهد، وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ و هر که انباز گیرد با خداى، فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِیماً (۴۸) او دروغى ساخت و بر خود بزهاى نهاد بزرگ.
أَ لَمْ تَرَ نبینى و ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بایشان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ بلکه خداى من بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن را که خواهد، وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۴۹) و ایشان را بفتیلى از جرم کس بنگیرند.
انْظُرْ در نگر، کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ که چون دروغ مینهند و میسازند بر خداى! وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً (۵۰) و دروغ ساختن بر خداى، بسنده بزهایست و آشکارا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نبینى و ننگرى بایشان که دادند ایشان را؟
نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهرهاى از تورات، یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ میگروند به جبت و طاغوت، وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و میگویند ایشان را که کافر شدند، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا (۵۱) که اینان براهتراند و راست حکمتراند از گرویدگان.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ایشانند که اللَّه لعنت کرد بر ایشان، وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ و هر که خداى بر وى لعنت کرد، فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (۵۲) وى را هرگز یارى نیابى.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ یا ایشان را بهرهایست از پادشاهى، فَإِذاً اگر بودى ایشان را پادشاهى، لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (۵۳) مردمان را نقیرى ندهندید از حق خویش.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ یا مىحسد برند بر مردمان، عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بر آنچه خداى داد ایشان را از فضل خود، فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ پیش از وى آل ابراهیم را دادیم، الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نامه و دانش و پیغام، وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (۵۴) و ایشان را ملکى عظیم دادیم.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ کس بود از ایشان که ایمان آورد بوى، وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ و کس بود از ایشان که برگشت از وى، وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (۵۵) و دوزخ ناگرویدگان را بسنده است.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا ایشان که کافر شدند بسخنان ما، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً ایشان را برسانیم بآتش، کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ هر گه که بپزد پوستهاى ایشان در آن، بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها دیگر دهیم ایشان را پوستهایى جز از آن، لِیَذُوقُوا الْعَذابَ تا جاوید بپوستهاى نو عذابهاى نو میچشند، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً (۵۶) که اللَّه تواناییست دانا همیشهاى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشهاى، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ ایشان را است در آن جفتانى از زنان، مُطَهَّرَةٌ زنانى پاک کرده بىعوار و بىعیب، وَ نُدْخِلُهُمْ و در آریم ایشان را، ظِلًّا ظَلِیلًا (۵۷) در سایه خنک.
أَ لَمْ تَرَ نبینى و ننگرى؟ إِلَى الَّذِینَ یُزَکُّونَ أَنْفُسَهُمْ بایشان که خود را بىعیب و پاک مینمایند، بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ بلکه خداى من بىعیب کند، و بىعیبى باز نماید آن را که خواهد، وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا (۴۹) و ایشان را بفتیلى از جرم کس بنگیرند.
انْظُرْ در نگر، کَیْفَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ که چون دروغ مینهند و میسازند بر خداى! وَ کَفى بِهِ إِثْماً مُبِیناً (۵۰) و دروغ ساختن بر خداى، بسنده بزهایست و آشکارا.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُوا نبینى و ننگرى بایشان که دادند ایشان را؟
نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ بهرهاى از تورات، یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ میگروند به جبت و طاغوت، وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ کَفَرُوا و میگویند ایشان را که کافر شدند، هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا (۵۱) که اینان براهتراند و راست حکمتراند از گرویدگان.
أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ ایشانند که اللَّه لعنت کرد بر ایشان، وَ مَنْ یَلْعَنِ اللَّهُ و هر که خداى بر وى لعنت کرد، فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِیراً (۵۲) وى را هرگز یارى نیابى.
أَمْ لَهُمْ نَصِیبٌ مِنَ الْمُلْکِ یا ایشان را بهرهایست از پادشاهى، فَإِذاً اگر بودى ایشان را پادشاهى، لا یُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِیراً (۵۳) مردمان را نقیرى ندهندید از حق خویش.
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ یا مىحسد برند بر مردمان، عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ بر آنچه خداى داد ایشان را از فضل خود، فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ پیش از وى آل ابراهیم را دادیم، الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ نامه و دانش و پیغام، وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (۵۴) و ایشان را ملکى عظیم دادیم.
فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ کس بود از ایشان که ایمان آورد بوى، وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ و کس بود از ایشان که برگشت از وى، وَ کَفى بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (۵۵) و دوزخ ناگرویدگان را بسنده است.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِنا ایشان که کافر شدند بسخنان ما، سَوْفَ نُصْلِیهِمْ ناراً ایشان را برسانیم بآتش، کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ هر گه که بپزد پوستهاى ایشان در آن، بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها دیگر دهیم ایشان را پوستهایى جز از آن، لِیَذُوقُوا الْعَذابَ تا جاوید بپوستهاى نو عذابهاى نو میچشند، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَزِیزاً حَکِیماً (۵۶) که اللَّه تواناییست دانا همیشهاى.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ در آریم ایشان را در بهشتهایى، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ که میرود زیر درختان آن جویهاى روان، خالِدِینَ فِیها أَبَداً جاویدان در آن همیشهاى، لَهُمْ فِیها أَزْواجٌ ایشان را است در آن جفتانى از زنان، مُطَهَّرَةٌ زنانى پاک کرده بىعوار و بىعیب، وَ نُدْخِلُهُمْ و در آریم ایشان را، ظِلًّا ظَلِیلًا (۵۷) در سایه خنک.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۸ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» اللَّه تعالى بر است کارى مى فرماید و بنیکو کارى، «وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى» و بخشیدن خویشاوندان را و برّ با ایشان، «وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ» و باز زند از بخل و دشنام و زشت کارى، «وَ الْمُنْکَرِ» و از کار و سخن ناسزا و گواهى بدروغ، «وَ الْبَغْیِ» و از فزونى جست، «یَعِظُکُمْ» پند مىدهد شما را، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۹۰)» تا مگر پند گیرید و حق دریابید.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ» و باز آئید خداى را به پیمان او، «إِذا عاهَدْتُمْ» چون پیمان بندید با او، «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ» و سوگندان خویش مشکنید، «بَعْدَ تَوْکِیدِها» پس آن که آن را محکم کردید، «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» و خداى تعالى را بر خود گواه گرفتید و میانجى، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (۹۱)» اللَّه تعالى مىداند آنچ شما مىکنید.
«وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها» و چنان که آن زن مباشید که پشم رشته خویش باز شکافت و باز گشاد، «مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً» پس آنک تافت ناتافت کرد پاره پاره، «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» مىدرایستید و سوگندان خویش مىخیانت را حیلت سازید، «أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ» از بهر آنک گروهى توانگرتراند و با توانتر از گروهى، «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ» آن کس که شما را مىآزماید آن آزماینده اللَّه تعالى است، «وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و پیدا خواهد کرد روز قیامت ناچاره شما را، «ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۹۲)» نهان آنچ اللَّه تعالى دانست در جداى جدایى شما در احوال.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ» و اگر اللَّه خواستى، «لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» شما را یک امّت کردى یک گروه یک دین یک حال، «وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» لکن بى راه میکند او را که خواهد و با راه مىآورد او را که خواهد، «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۳)» و حقّا که شما را بخواهند پرسید از آنچ مىکنید.
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» و سوگندان خویش چاره کژى مسازید در میان خویش، «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» بخیزد پاى و گام از جاى پس آن که محکم بود بر جاى، «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بد عذاب بچشید بآنچ بر گشتید از راه خدا، «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۹۴)» و شما راست عذابى بزرگ.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» بدین خداى بهایى اندک مخرید، «إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ» آنچ بنزدیک خداست، «هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۹۵)» شما را آن به اگر دانید.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» آنچ بنزدیک شماست این جهانى آن بسر آید، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» و آنچ بنزدیک اللَّه تعالى است آن جهانى پاینده است، «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا» و براستى که پاداش دهد ایشان را که شکیبایى کردند، «أَجْرَهُمْ» بمزد ایشان، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۶)» بنیکوتر چیزى که مىکردند.
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً» هر که کار نیک کند، «مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى» از مرد یا از زن، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» پس آنک گرویده است، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ» براستى که وى را زنده داریم، «حَیاةً طَیِّبَةً» بزندگانى خوش پاک، «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ» و براستى که پاداش دهم بمزد ایشان، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۷)» بنیکوتر چیزى که میکردند.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» چون خواهى که قرآن خوانى، «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ (۹۸)» استعاذت کن بخداى تعالى از دیو نفریده «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» که او را دسترسى نیست بر ایشان که گرویدهاند، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۹۹)» و بخداوند خویش پشتى دارند.
«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» دست رس او بر ایشانست که باو مىگویند و خشنودى او مىجویند و طاعت او مىورزند، «وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (۱۰۰)» و ایشان که او را انباز مىگیرند با خداى تعالى.
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» و هنگامى که آیتى از قرآن بدل فرستیم بجایگاه آیتى، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» و اللَّه تعالى داناتر بهر چه فرو فرستد، «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» گویند که این تو مىنهى و دروغ مىسازى، «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۰۱)» نه چنانست بیشتر ایشان ناداناناند.
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» گوى فرو آورد آن را جبرئیل، «مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ» از خداوند تو براستى و سزا، «لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا» تا مؤمنانرا دل و قدم بر جاى مىدارد، «وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ (۱۰۲)» و راهنمونى و بشارتى گردن نهادگان را.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ» و مىدانیم که ایشان مىگویند، «إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» که این قرآن مردمى درو مىآموزد، «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ» سخن این کس که ایشان قرآن با وى مىگردانند اعجمى است، «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (۱۰۳)» و این لغتیست تازى آشکارا پیدا کننده.
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» ایشان که بنمىگروند بسخنان اللَّه تعالى، «لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» راه نخواهد نمود اللَّه تعالى ایشان را، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۰۴)» و ایشانراست عذابى درد نماى.
«إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ» ایشان دروغ سازند، «الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» که نگرویدهاند بسخنان خداى تعالى، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ (۱۰۵)» و دروغ زنان ایشانند.
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اللَّهِ» و باز آئید خداى را به پیمان او، «إِذا عاهَدْتُمْ» چون پیمان بندید با او، «وَ لا تَنْقُضُوا الْأَیْمانَ» و سوگندان خویش مشکنید، «بَعْدَ تَوْکِیدِها» پس آن که آن را محکم کردید، «وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَیْکُمْ کَفِیلًا» و خداى تعالى را بر خود گواه گرفتید و میانجى، «إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ (۹۱)» اللَّه تعالى مىداند آنچ شما مىکنید.
«وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها» و چنان که آن زن مباشید که پشم رشته خویش باز شکافت و باز گشاد، «مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً» پس آنک تافت ناتافت کرد پاره پاره، «تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» مىدرایستید و سوگندان خویش مىخیانت را حیلت سازید، «أَنْ تَکُونَ أُمَّةٌ هِیَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ» از بهر آنک گروهى توانگرتراند و با توانتر از گروهى، «إِنَّما یَبْلُوکُمُ اللَّهُ بِهِ» آن کس که شما را مىآزماید آن آزماینده اللَّه تعالى است، «وَ لَیُبَیِّنَنَّ لَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» و پیدا خواهد کرد روز قیامت ناچاره شما را، «ما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ (۹۲)» نهان آنچ اللَّه تعالى دانست در جداى جدایى شما در احوال.
«وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ» و اگر اللَّه خواستى، «لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» شما را یک امّت کردى یک گروه یک دین یک حال، «وَ لکِنْ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ» لکن بى راه میکند او را که خواهد و با راه مىآورد او را که خواهد، «وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۹۳)» و حقّا که شما را بخواهند پرسید از آنچ مىکنید.
«وَ لا تَتَّخِذُوا أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ» و سوگندان خویش چاره کژى مسازید در میان خویش، «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها» بخیزد پاى و گام از جاى پس آن که محکم بود بر جاى، «وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» و بد عذاب بچشید بآنچ بر گشتید از راه خدا، «وَ لَکُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (۹۴)» و شما راست عذابى بزرگ.
«وَ لا تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا» بدین خداى بهایى اندک مخرید، «إِنَّما عِنْدَ اللَّهِ» آنچ بنزدیک خداست، «هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۹۵)» شما را آن به اگر دانید.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» آنچ بنزدیک شماست این جهانى آن بسر آید، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» و آنچ بنزدیک اللَّه تعالى است آن جهانى پاینده است، «وَ لَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا» و براستى که پاداش دهد ایشان را که شکیبایى کردند، «أَجْرَهُمْ» بمزد ایشان، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۶)» بنیکوتر چیزى که مىکردند.
«مَنْ عَمِلَ صالِحاً» هر که کار نیک کند، «مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى» از مرد یا از زن، «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» پس آنک گرویده است، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ» براستى که وى را زنده داریم، «حَیاةً طَیِّبَةً» بزندگانى خوش پاک، «وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ» و براستى که پاداش دهم بمزد ایشان، «بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۹۷)» بنیکوتر چیزى که میکردند.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ» چون خواهى که قرآن خوانى، «فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ (۹۸)» استعاذت کن بخداى تعالى از دیو نفریده «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» که او را دسترسى نیست بر ایشان که گرویدهاند، «وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۹۹)» و بخداوند خویش پشتى دارند.
«إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِینَ یَتَوَلَّوْنَهُ» دست رس او بر ایشانست که باو مىگویند و خشنودى او مىجویند و طاعت او مىورزند، «وَ الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (۱۰۰)» و ایشان که او را انباز مىگیرند با خداى تعالى.
«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ» و هنگامى که آیتى از قرآن بدل فرستیم بجایگاه آیتى، «وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ» و اللَّه تعالى داناتر بهر چه فرو فرستد، «قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ» گویند که این تو مىنهى و دروغ مىسازى، «بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۰۱)» نه چنانست بیشتر ایشان ناداناناند.
«قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ» گوى فرو آورد آن را جبرئیل، «مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ» از خداوند تو براستى و سزا، «لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا» تا مؤمنانرا دل و قدم بر جاى مىدارد، «وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِینَ (۱۰۲)» و راهنمونى و بشارتى گردن نهادگان را.
«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ» و مىدانیم که ایشان مىگویند، «إِنَّما یُعَلِّمُهُ بَشَرٌ» که این قرآن مردمى درو مىآموزد، «لِسانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ» سخن این کس که ایشان قرآن با وى مىگردانند اعجمى است، «وَ هذا لِسانٌ عَرَبِیٌّ مُبِینٌ (۱۰۳)» و این لغتیست تازى آشکارا پیدا کننده.
«إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» ایشان که بنمىگروند بسخنان اللَّه تعالى، «لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» راه نخواهد نمود اللَّه تعالى ایشان را، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۰۴)» و ایشانراست عذابى درد نماى.
«إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ» ایشان دروغ سازند، «الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ» که نگرویدهاند بسخنان خداى تعالى، «وَ أُولئِکَ هُمُ الْکاذِبُونَ (۱۰۵)» و دروغ زنان ایشانند.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ الَّذِینَ جاؤُ بِالْإِفْکِ» ایشان که این دروغ بزرگ آوردند «عُصْبَةٌ مِنْکُمْ» گروهى از شما، «لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ» مپندارید که آن بتر بود شما را «بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» که آن بهتر بود شما را، « «لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ» هر مردى را از ایشان، «مَا اکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ» پاداش آنچه کرد از بدو گفت از دروغ، «وَ الَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ» و آن مرد که بپذیرفت و بر دست گرفت مهینه آن کار و برزیدن آن قصه از ایشان، «لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ (۱۱) او راست عذابى بزرگ.
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» مؤمنان و مؤمنات بخویشتن خویش و مادر خویش و همدینان خویش ظنّ نیک بردندى آن پنداشت و آن ظن که بمادر خویش برند و بهمدینان خویش، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (۱۲) و چرا نگفتند این دروغى است بزرگ و آشکارا.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» چرا بر آنچه گفتند چهار گواه نیاوردند، «فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ» اکنون که گواهان نیاوردند، «فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (۱۳) ایشان نزدیک خدا دروغزنانند.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» و اگر نه فضل خدا بودى بر شما و بخشایش او درین جهان و در آن جهان، «لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۱۴) بشما رسیدى در آنچه پیش مىبردید و میراندید آن سخن عذابى بزرگ.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» آن گه که از دهن یکدیگر فرا مىستدید بر زبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» و مىگفتید بدهنهاى خویش چیزى که نمىدانستید که آن چیست، «وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» و مىپنداشتید که چیزى اندک است و کارى سهل سبک. «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» (۱۵) و آن بنزدیک خداى سخنى بود بزرگ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» و چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» گفتید نرسد ما را نیاید و نه سزد ما را که در سخن آریم این دروغ را «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» (۱۶) پاکا خداوندا، این دروغى بزرگ است ناتواند بود.
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ» پند میدهد اللَّه شما را، «أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (۱۷) که با چنین سخن گردید هرگز اگر گرویدگانید.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» و پیدا میکند اللَّه شما را بسخنان خویش نشانهاى پسند خویش. «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۱۸) و اللَّه داناست پاک دانش راست دان.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ» ایشان که مىدوست دارند، «أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا» که آشکار گردد و پدید آید در میان گرویدگان زشت نامى و زشت کارى، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» ایشان راست عذابى دردناک درین جهان و در آن جهان، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۱۹) و اللَّه داند و شما ندانید.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى و رحمت او بودى، «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۲۰) و آنچه اللَّه سخت مهربانست و بخشانیده
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدهاند، «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» بر پى دیو مایستید، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ» و هر که در پى دیو رود، «فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» دیو او را بزشتکارى فرماید و ناپسند، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گرنه فضل اللَّه بودى بر شما و بخشایش او، «ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» از شما هیچکس هنرى نیامدى و پاک و خداى را یکتا شناس، «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» لکن اللَّه پاک میکند او را که خواهد، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۲۱) و اللَّه شنواست دانا.
«وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» مبادا که سوگند خوراد یا سستى کناد خداوندان فضل از شما و خداوندان دستگاه و توان، «أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبى» که چیزى دهند خویشاوندان را، «وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و درویشان و هجرت کنندگان از بهر خداى، «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» و ایدون باد که در گذارند و از پاداش رو گردانند، «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» دوست ندارید که بیامرزد خداى شما را، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۲۲) و اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» ایشان که مىدشنام دهند آزاد زنان پاکان را و از بدى و بدان ناآگاهان را، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» لعنت بر ایشان درین جهان و در ان جهان، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۲۳) و ایشانراست عذابى بزرگ.
«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» آن روز که گواهى دهد بر ایشان زبانهاى ایشان، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ» و دستها و پایهاى ایشان، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (۲۴) بآنچه میکردند.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» آن روز آنست که تمام بایشان گزارد آن خداى بسزا پاداش ایشان بسزا، «وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (۲۵) و فردا بدانند که اللَّه است براستى خداى و بخدایى سزا و خدایى را آشکارا.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» سخنان پلید مردان پلید را سزاست،، «وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و مردان پلید سخنان پلید را اندو ایشان سزااند که آن را گویند. «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ» و سخنان پاک مردان پاک را سزاست،، «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ» و مردان پاک سخنان پاک را اندو آن ایشان را سزد. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» ایشان بىگناهند و پاک بگواهى اللَّه از آنچه میگویند.
«لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۲۶) ایشانراست آمرزش و روزى آزاده بى رنج نیکو «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» در هیچ خانه مروید مگر در خانههاى خویش، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» تا آن گه که بر رسید که هیچ مردم هست، «وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها» و در هیچ خانه مروید تا پیش سلام نکنید بر اهل آن، «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۲۷) آن به است شما را تا مگر پند پذیرید.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً» اگر در آن خانه کسى نیابید. «فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ» در مروید در آن تا آن گه که شما را دستورى دهند، «وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا» و اگر شما را گویند باز گردید، «فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ» باز گردید این چه شما را گفتم شما را به و این پسندیدهتر و پاکتر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۲۸) و خداى بآنچه میکنید دانا است.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» بر شما ننگى نیست، «أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» که در خانههایى روید و جایهایى بگذاشته بىنشیننده در آن، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» که شما را در آن حاجتى بود و نفعى، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» (۲۹) و اللَّه میداند آشکاراى کار شما که میکنید و نهان که در دل میدارید.
لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَیْراً» مؤمنان و مؤمنات بخویشتن خویش و مادر خویش و همدینان خویش ظنّ نیک بردندى آن پنداشت و آن ظن که بمادر خویش برند و بهمدینان خویش، «وَ قالُوا هذا إِفْکٌ مُبِینٌ» (۱۲) و چرا نگفتند این دروغى است بزرگ و آشکارا.
«لَوْ لا جاؤُ عَلَیْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» چرا بر آنچه گفتند چهار گواه نیاوردند، «فَإِذْ لَمْ یَأْتُوا بِالشُّهَداءِ» اکنون که گواهان نیاوردند، «فَأُولئِکَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْکاذِبُونَ» (۱۳) ایشان نزدیک خدا دروغزنانند.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» و اگر نه فضل خدا بودى بر شما و بخشایش او درین جهان و در آن جهان، «لَمَسَّکُمْ فِیما أَفَضْتُمْ فِیهِ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۱۴) بشما رسیدى در آنچه پیش مىبردید و میراندید آن سخن عذابى بزرگ.
«إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِکُمْ» آن گه که از دهن یکدیگر فرا مىستدید بر زبانهاى خویش، «وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِکُمْ ما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ» و مىگفتید بدهنهاى خویش چیزى که نمىدانستید که آن چیست، «وَ تَحْسَبُونَهُ هَیِّناً» و مىپنداشتید که چیزى اندک است و کارى سهل سبک. «وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیمٌ» (۱۵) و آن بنزدیک خداى سخنى بود بزرگ.
«وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ» و چرا نه آن گاه که این سخن شنیدید، «قُلْتُمْ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَتَکَلَّمَ بِهذا» گفتید نرسد ما را نیاید و نه سزد ما را که در سخن آریم این دروغ را «سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ» (۱۶) پاکا خداوندا، این دروغى بزرگ است ناتواند بود.
«یَعِظُکُمُ اللَّهُ» پند میدهد اللَّه شما را، «أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» (۱۷) که با چنین سخن گردید هرگز اگر گرویدگانید.
«وَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ» و پیدا میکند اللَّه شما را بسخنان خویش نشانهاى پسند خویش. «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۱۸) و اللَّه داناست پاک دانش راست دان.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ» ایشان که مىدوست دارند، «أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا» که آشکار گردد و پدید آید در میان گرویدگان زشت نامى و زشت کارى، «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» ایشان راست عذابى دردناک درین جهان و در آن جهان، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (۱۹) و اللَّه داند و شما ندانید.
«وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى و رحمت او بودى، «وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۲۰) و آنچه اللَّه سخت مهربانست و بخشانیده
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدهاند، «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ» بر پى دیو مایستید، «وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ» و هر که در پى دیو رود، «فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» دیو او را بزشتکارى فرماید و ناپسند، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گرنه فضل اللَّه بودى بر شما و بخشایش او، «ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» از شما هیچکس هنرى نیامدى و پاک و خداى را یکتا شناس، «وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ» لکن اللَّه پاک میکند او را که خواهد، «وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» (۲۱) و اللَّه شنواست دانا.
«وَ لا یَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْکُمْ وَ السَّعَةِ» مبادا که سوگند خوراد یا سستى کناد خداوندان فضل از شما و خداوندان دستگاه و توان، «أَنْ یُؤْتُوا أُولِی الْقُرْبى» که چیزى دهند خویشاوندان را، «وَ الْمَساکِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و درویشان و هجرت کنندگان از بهر خداى، «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» و ایدون باد که در گذارند و از پاداش رو گردانند، «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ» دوست ندارید که بیامرزد خداى شما را، «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۲۲) و اللَّه آمرزگارست و بخشاینده.
«إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ» ایشان که مىدشنام دهند آزاد زنان پاکان را و از بدى و بدان ناآگاهان را، «لُعِنُوا فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ» لعنت بر ایشان درین جهان و در ان جهان، «وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ» (۲۳) و ایشانراست عذابى بزرگ.
«یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ» آن روز که گواهى دهد بر ایشان زبانهاى ایشان، «وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ» و دستها و پایهاى ایشان، «بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (۲۴) بآنچه میکردند.
«یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» آن روز آنست که تمام بایشان گزارد آن خداى بسزا پاداش ایشان بسزا، «وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ» (۲۵) و فردا بدانند که اللَّه است براستى خداى و بخدایى سزا و خدایى را آشکارا.
«الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ» سخنان پلید مردان پلید را سزاست،، «وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» و مردان پلید سخنان پلید را اندو ایشان سزااند که آن را گویند. «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ» و سخنان پاک مردان پاک را سزاست،، «وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ» و مردان پاک سخنان پاک را اندو آن ایشان را سزد. «أُولئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا یَقُولُونَ» ایشان بىگناهند و پاک بگواهى اللَّه از آنچه میگویند.
«لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۲۶) ایشانراست آمرزش و روزى آزاده بى رنج نیکو «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «لا تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ» در هیچ خانه مروید مگر در خانههاى خویش، «حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا» تا آن گه که بر رسید که هیچ مردم هست، «وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها» و در هیچ خانه مروید تا پیش سلام نکنید بر اهل آن، «ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۲۷) آن به است شما را تا مگر پند پذیرید.
«فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِیها أَحَداً» اگر در آن خانه کسى نیابید. «فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى یُؤْذَنَ» در مروید در آن تا آن گه که شما را دستورى دهند، «وَ إِنْ قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا» و اگر شما را گویند باز گردید، «فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکى لَکُمْ» باز گردید این چه شما را گفتم شما را به و این پسندیدهتر و پاکتر، «وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۲۸) و خداى بآنچه میکنید دانا است.
«لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ» بر شما ننگى نیست، «أَنْ تَدْخُلُوا بُیُوتاً غَیْرَ مَسْکُونَةٍ» که در خانههایى روید و جایهایى بگذاشته بىنشیننده در آن، «فِیها مَتاعٌ لَکُمْ» که شما را در آن حاجتى بود و نفعى، «وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَکْتُمُونَ» (۲۹) و اللَّه میداند آشکاراى کار شما که میکنید و نهان که در دل میدارید.
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۱
دانی مرا به توبه چرا التفات نیست
زیرا که روی توبه ما در ثبات نیست
در آتش فراغ اگر می نمیخورم
تسکین التهاب به آب فرات نیست
گو گرد راز آتش باکو شنیده ای
کز سوختن به غربت قلزم نجات نیست
دودی سیه به جای نفس میرود ز حلق
عهد فراق و مدت هجران حیات نیست
با شاهدان مجالست و توبه برقرار
این خود حکایتی است که در ممکنات نیست
در صحبت رنود خرابات و متّقی
چیزی طمع مدار که در کاینات نیست
با شاهدان کوی خرابات های و هوی
زین بت پرست حاجت عزّی و لات نیست
مایل به روح و راح چو حاجی به کعبه ایم
این جا مجال شرح و محل صفات نیست
آنجا که پرتو حسنات مهیمن است
ماهیّتی ز مظلمه ی سیئات نیست
ماییم و پای خنب نزاری و دست دوست
از ما ببر اگر سر پیوند مات نیست
تن در زفان خلق ده و ترک توبه کن
ممکن نمیشود سر این قصه هات نیست
زیرا که روی توبه ما در ثبات نیست
در آتش فراغ اگر می نمیخورم
تسکین التهاب به آب فرات نیست
گو گرد راز آتش باکو شنیده ای
کز سوختن به غربت قلزم نجات نیست
دودی سیه به جای نفس میرود ز حلق
عهد فراق و مدت هجران حیات نیست
با شاهدان مجالست و توبه برقرار
این خود حکایتی است که در ممکنات نیست
در صحبت رنود خرابات و متّقی
چیزی طمع مدار که در کاینات نیست
با شاهدان کوی خرابات های و هوی
زین بت پرست حاجت عزّی و لات نیست
مایل به روح و راح چو حاجی به کعبه ایم
این جا مجال شرح و محل صفات نیست
آنجا که پرتو حسنات مهیمن است
ماهیّتی ز مظلمه ی سیئات نیست
ماییم و پای خنب نزاری و دست دوست
از ما ببر اگر سر پیوند مات نیست
تن در زفان خلق ده و ترک توبه کن
ممکن نمیشود سر این قصه هات نیست
کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۵۳ - وله فی التّوبیخ
من که شب و روز گنه می کنم
بندگی حرص و شره می کنم
شرم ندارم که به موی سپید
نامۀ اعمال سیه می کنم
نیست ز من باز پس افتاده تر
از چپ و از راست نگه می کنم
نیّت توبت کنم و بر عقب
ای یکی معصیه ده می کنم
طعمۀ سگ را نپسندد خرد
آنچه منش توشۀ ره می کنم
طرفه تر اینست که بر درگهش
عذر گنه هم به گنه می کنم
با همه نا اهلی خود گه گهی
بر در او پشت دوته می کنم
هم نشوم از کرمش نا امید
گر چه همه کار تبه می کنم
بندگی حرص و شره می کنم
شرم ندارم که به موی سپید
نامۀ اعمال سیه می کنم
نیست ز من باز پس افتاده تر
از چپ و از راست نگه می کنم
نیّت توبت کنم و بر عقب
ای یکی معصیه ده می کنم
طعمۀ سگ را نپسندد خرد
آنچه منش توشۀ ره می کنم
طرفه تر اینست که بر درگهش
عذر گنه هم به گنه می کنم
با همه نا اهلی خود گه گهی
بر در او پشت دوته می کنم
هم نشوم از کرمش نا امید
گر چه همه کار تبه می کنم
ظهیرالدین فاریابی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۸۰۴
سوی محراب شدم با می ناب آلوده
در بغل مصحف و دامن به شراب آلوده
دل سیه مست و خراب از اثر بادهٔ دوش
بی صفا می شود آیینهٔ آب آلوده
مجلس موعظه ام گرم نگردیده رسید
از پیم ساقی سرمست شتاب آلوده
رخ برافروخته از غیرت بی باکی من
عرق شرم، گلش را به گلاب آلوده
سنبل آشفته، دل آزرده، نگه، تشنه به خون
ابروی تلخ ز کینم به عتاب آلوده
گفت شرمت ز خرابات نشینان ناید؟
که در او دامن شیخ است چو شاب، آلوده
رند میخانه کجا مسجد و محراب کجا؟
نکنی نامه اعمال، ثواب آلوده
با چنین حال گشودم سر طامات و حدیث
همه بیهوده، چو افسانهٔ خواب آلوده
بی حجابانه زدم لعل لبش بوسه، حزین
بازگشتم به خرابات حجاب آلوده
در بغل مصحف و دامن به شراب آلوده
دل سیه مست و خراب از اثر بادهٔ دوش
بی صفا می شود آیینهٔ آب آلوده
مجلس موعظه ام گرم نگردیده رسید
از پیم ساقی سرمست شتاب آلوده
رخ برافروخته از غیرت بی باکی من
عرق شرم، گلش را به گلاب آلوده
سنبل آشفته، دل آزرده، نگه، تشنه به خون
ابروی تلخ ز کینم به عتاب آلوده
گفت شرمت ز خرابات نشینان ناید؟
که در او دامن شیخ است چو شاب، آلوده
رند میخانه کجا مسجد و محراب کجا؟
نکنی نامه اعمال، ثواب آلوده
با چنین حال گشودم سر طامات و حدیث
همه بیهوده، چو افسانهٔ خواب آلوده
بی حجابانه زدم لعل لبش بوسه، حزین
بازگشتم به خرابات حجاب آلوده
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۲
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ٣٠ - ترجمه
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۶
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۱۵
جویای تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
قاسم انوار : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۰
چند در مسجد و در صومعه غارت کردند
سبب این بود که می خانه عمارت کردند
باده گران شد و ذرات جهان مست شدند
من ندانم که بساقی چه اشارت کردند؟
درد و صافی همه خوردن و بچرخ افتادند
صورت حال به «احببت » عبارت کردند
گوهر وصل تو جستند و کسی باز نیافت
گر چه عمری بجهان روبتجارت کردند
از می صافی رخشنده انارتها شد
کاسه ای چند درین بزم انارت کردند
هر گناهی که ز ماخسته دلان آمده بود
جاودان از کرم یار کفارت کردند
چه گنه کردم،ای دل،چه خطا افتادست؟
که از آن مستی و می رو بجهارت کردند
در خرابات مغان زنده دلان چالاک
هرکه هشیار ندیدند زیارت کردند
قاسمی عاشق بیچاره بسودای تو ماند
عاقلان میل بزرگی و صدارت کردند
سبب این بود که می خانه عمارت کردند
باده گران شد و ذرات جهان مست شدند
من ندانم که بساقی چه اشارت کردند؟
درد و صافی همه خوردن و بچرخ افتادند
صورت حال به «احببت » عبارت کردند
گوهر وصل تو جستند و کسی باز نیافت
گر چه عمری بجهان روبتجارت کردند
از می صافی رخشنده انارتها شد
کاسه ای چند درین بزم انارت کردند
هر گناهی که ز ماخسته دلان آمده بود
جاودان از کرم یار کفارت کردند
چه گنه کردم،ای دل،چه خطا افتادست؟
که از آن مستی و می رو بجهارت کردند
در خرابات مغان زنده دلان چالاک
هرکه هشیار ندیدند زیارت کردند
قاسمی عاشق بیچاره بسودای تو ماند
عاقلان میل بزرگی و صدارت کردند
ملا احمد نراقی : باب چهارم
نفرین به مسلمان
و مخفی نماند که دعای بد و نفرین به مسلمانان کردن نیز مانند لعن کردن است و مذموم است و خوب نیست حتی بر ظلمه، مگر در صورتی که از شر و ضرر او آدمی مضطر و ناچار گردد.
و در حدیث است که گاه است مظلوم این قدر نفرین ظالم می کند که مکافات ظلم او می شود و زیاد می آید، و این زیادتی از برای ظالم باقی می ماند و روز قیامت مطالبه می کند» و اما ضد این، که دعای خیر باشد از برای برادر دینی بهترین طاعات و فاضل ترین عبادات است و فایده آن بی حد، و ثواب آن خارج از حیز عد است بلکه در حقیقت کسی که دعا به دیگری کند دعا به خود کرده حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «چون کسی در غیاب برادر خود به او دعا کند فرشته گوید: از برای تو هم مثل این باشد» و فرمودند که «در حق برادر مستجاب می شود دعائی که در حق خود مستجاب نمی شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که «چون ملائکه بشنوند که بنده مومن برادر خود را دعا می کند در غیاب او، یا او را به خوبی یاد می کند، گویند: خوب برادری هستی از برای برادرت، دعای خیر به او می کنی و حال اینکه او حاضر نیست، و او را به خیر یاد می کنی خدا به تو داد دو مقابل آنچه از برای او خواستی و ثنا کرد بر تو دو مقابل آنچه ثنا کردی بر او و از برای تو است فضیلت بر او» و اخبار در این خصوص بی حد است و چه کرامتی از این بالاتر است که هدایه ای از دعا و طلب آمرزش از تو به برادر مومنت رسد و حال آنکه او در زیر طبقات خاک خوابیده.
و تأمل کن که روح او به چه حد از تو شاد می شود که اهل و فرزندانش میراث او را قسمت می کنند و در مال او عیش و تنعم می نمایند و تو او را در تاریکی های شب یاد می کنی و از خدا آمرزش او را می طلبی و هدیه از برای او می فرستی و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «میت در قبر مانند کسی است که به دریا غرق شده باشد، هر چه را دید چنگ به آن می زند که شاید نجات یابد و منتظر دعای کسی است که به او دعا کند از فرزند و پدر و برادر خویش و از دعای زندگان نورهائی مانند کوهها داخل قبور اموات می شود و این مثل هدیه ای است که زندگان از برای یکدیگر می فرستند پس چون کسی از برای میتی استغفاری یا دعائی کرد فرشته ای آن را بر طبقی می گذارد و از برای میت می برد و می گوید این هدیه ای است که فلان برادرت یا فلان خویشت از برای تو فرستاده است و آن میت به این سبب شاد و فرحناک می شود».
و اما طعن زدن بر مسلمین و آن نیز از اعمال ذمیمه و افعال سیئه است، و باعث ضرر دنیوی و عذاب اخروی می گردد
و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که «هیچ کس بر مومنی طعنه نمی زند مگر اینکه می میرد.
به بدترین مردنها» و بدان که اینها که مذکور شد از فحش و لعن و طعن، از آفات زبان است و از برای زبان آفات بسیار است از: غیبت، دروغ، سخریه، استهزاء، شوخی، و غیر اینها، و ضد همه اینها سکوت و صمت است و تفصیل اینها خواهد آمد إن شاء الله.
و در حدیث است که گاه است مظلوم این قدر نفرین ظالم می کند که مکافات ظلم او می شود و زیاد می آید، و این زیادتی از برای ظالم باقی می ماند و روز قیامت مطالبه می کند» و اما ضد این، که دعای خیر باشد از برای برادر دینی بهترین طاعات و فاضل ترین عبادات است و فایده آن بی حد، و ثواب آن خارج از حیز عد است بلکه در حقیقت کسی که دعا به دیگری کند دعا به خود کرده حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «چون کسی در غیاب برادر خود به او دعا کند فرشته گوید: از برای تو هم مثل این باشد» و فرمودند که «در حق برادر مستجاب می شود دعائی که در حق خود مستجاب نمی شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که «چون ملائکه بشنوند که بنده مومن برادر خود را دعا می کند در غیاب او، یا او را به خوبی یاد می کند، گویند: خوب برادری هستی از برای برادرت، دعای خیر به او می کنی و حال اینکه او حاضر نیست، و او را به خیر یاد می کنی خدا به تو داد دو مقابل آنچه از برای او خواستی و ثنا کرد بر تو دو مقابل آنچه ثنا کردی بر او و از برای تو است فضیلت بر او» و اخبار در این خصوص بی حد است و چه کرامتی از این بالاتر است که هدایه ای از دعا و طلب آمرزش از تو به برادر مومنت رسد و حال آنکه او در زیر طبقات خاک خوابیده.
و تأمل کن که روح او به چه حد از تو شاد می شود که اهل و فرزندانش میراث او را قسمت می کنند و در مال او عیش و تنعم می نمایند و تو او را در تاریکی های شب یاد می کنی و از خدا آمرزش او را می طلبی و هدیه از برای او می فرستی و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «میت در قبر مانند کسی است که به دریا غرق شده باشد، هر چه را دید چنگ به آن می زند که شاید نجات یابد و منتظر دعای کسی است که به او دعا کند از فرزند و پدر و برادر خویش و از دعای زندگان نورهائی مانند کوهها داخل قبور اموات می شود و این مثل هدیه ای است که زندگان از برای یکدیگر می فرستند پس چون کسی از برای میتی استغفاری یا دعائی کرد فرشته ای آن را بر طبقی می گذارد و از برای میت می برد و می گوید این هدیه ای است که فلان برادرت یا فلان خویشت از برای تو فرستاده است و آن میت به این سبب شاد و فرحناک می شود».
و اما طعن زدن بر مسلمین و آن نیز از اعمال ذمیمه و افعال سیئه است، و باعث ضرر دنیوی و عذاب اخروی می گردد
و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که «هیچ کس بر مومنی طعنه نمی زند مگر اینکه می میرد.
به بدترین مردنها» و بدان که اینها که مذکور شد از فحش و لعن و طعن، از آفات زبان است و از برای زبان آفات بسیار است از: غیبت، دروغ، سخریه، استهزاء، شوخی، و غیر اینها، و ضد همه اینها سکوت و صمت است و تفصیل اینها خواهد آمد إن شاء الله.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهاردهم - عجب و مذمت آن
و آن عبارت است از اینکه آدمی خود را بزرگ شمارد به جهت کمالی که در خود بیند، خواه آن کمال را داشته باشد یا نداشته باشد و خود همچنان داند که دارد و خواه .
آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه و بعضی گفته اند: عجب آن است که صفتی یا نعمتی را که داشته باشد بزرگ بشمرد و از منعم آن فراموش کند.
و فرق میان این صفت و کبر، آن است که متکبر آن است که خود را بالاتر از غیر ببیند و مرتبه خود را بیشتر شمارد ولی در این صفت، پای غیری در میان نیست بلکه معجب آن است که به خود ببالد و از خود شاد باشد و خود را به جهت صفتی، شخصی شمارد و از منعم این صفت فراموش کند پس اگر به صفتی که داشته شاد باشد از این که نعمتی است از خدا که به او کرامت فرموده و هر وقت که بخواهد می گیرد و از فیض و لطف خود عطا کرده است نه از استحقاقی که این شخص دارد، عجب نخواهد بود.
و اگر صفتی که خود را به آن بزرگ می شمارد همچنین داند که خدا به او کرامت فرموده است و لیکن چنین داند که حقی بر خدا دارد که باید این نعمت و کمال را به او بدهد، و مرتبه ای از برای خود در پیش خدا ثابت داند و استبعاد کند که خدا سلب این نعمت را کند و ناخوشی به او برساند و از خدا به جهت عمل خود توقع کرامت داشته باشد، این را «دلال و ناز گویند و این از عجب بدتر است، زیرا که صاحب این صفت عجب را دارد و بالاتر و این مثل آن است که کسی عطائی به دیگری کند پس اگر این عطا در نظر او عظمتی دارد منت بر آن شخص که گرفته است می گذارد و عجب بر این عطا دارد
و اگر علاوه بر آن، به آن شخصی که عطا به او شده برای خدمات به او رجوع کند و خواهشها از او کند و همچنین داند که البته او هم خدمات او را به جا آورد به جهت عطائی که بر او کرده دلال بر آن شخص خواهد داشت و همچنان که عجب گاه است به صفتی است که صاحب آن، آن را کمال می داند و فی الحقیقه هیچ کمالی نیست، همچنین عجب گاه است به عملی است که هیچ فایده ای بر آن مترتب نمی شود و آن بیچاره خطا کرده است و آن را خوب می داند.
و مخفی نماند که این صفت خبیثه بدترین صفات مهلکه و ارذل ملکات ذمیمه است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سه چیز است که از جمله مهلکات است: بخل، که اطاعت آن را کنی و هوا و هوس که پیروی آن را نمائی و عجب نمودن آدمی به نفس خود» و فرمودند که «هر وقت ببینی که مردم بخل خود را اطاعت می کنند، و پیروی هواهای خود را می نمایند، و هر صاحب رأیی به رأی خود عجب می نماید و آن را صواب می شمارد بر تو باد که خود را محافظت کنی و با مردم ننشینی» و نیز در روایتی از آن سرور وارد شده است که فرمود: «اگر هیچ گناهی نکنید من از بدتر از گناه از شما می ترسم و آن عجب است، عجب» مروی است که «روزی موسی علیه السلام نشسته بود که شیطان وارد شد و با او «برنسی رنگارنگ بود چون نزدیک موسی علیه السلام رسید برنس را کند و ایستاد، سلام کرد موسی علیه السلام گفت: تو کیستی؟
گفت منم ابلیس آمدم سلام بر تو کنم، چون مرتبه تو را نزد خدا می دانستم موسی گفت این برنس چیست؟ گفت: این را به جهت آن دارم که دلهای فرزندان آدم را به وسیله آن به سوی خود کشم موسی علیه السلام گفت که کدام گناه است که چون آدمی مرتکب آن شد تو بر آن غالب می گردی؟ گفت: هر وقت عجب به خود نموده و طاعتی که کرد به نظر او بزرگ آمد و گناهش در نزد او حقیر نمود» خداوند عالم به داود علیه السلام وحی نمود که «مژده ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را عرض کرد که چگونه عاصیان را مژده دهم و مطیعان را بترسانم؟ فرمود: عاصیان را مژده ده که من توبه را قبول می کنم و گناه را عفو می کنم و صدیقان را بترسان که به اعمال خود عجب نکنند که هیچ بنده ای نیست که من با او محاسبه کنم مگر اینکه هلاک می شود» حضرت باقر علیه السلام فرمودند که «دو نفر داخل مسجد شدند که یکی عابد و دیگری فاسق، چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب این، آن بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پشیمانی از گناه و استغفار بود» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا دانست که گناه کردن از برای مومن بهتر است از عجب کردن و اگر به این جهت نمی بود هرگز هیچ مومنی را مبتلا نمی کرد» و فرمود که «مردی گناه می کند و پشیمان می شود و بعد از آن عبادتی می کند و به آن شاد و فرحناک می شود، و به این جهت از آن حالت پشیمانی سست می شود و فراموش می کند، و اگر بر آن حالت می بود بهتر بود از عبادتی که کرد» مروی است که عالمی به نزد عابدی آمد و پرسید چگونه است نماز تو؟ عابد گفت: از مثل منی از نماز او می پرسی؟ من چنین و چنان عبادت خدا را می کنم عالم گفت: گریه تو چقدر است؟ گفت: این قدر می گریم که اشکها از چشمهای من جاری می شود عالم گفت که خنده تو با ترس بهتر است از این گریه که تو بر خود می بالی» و نیز مروی است که «اول کاری که با صاحب صفت عجب می کنند این است که او را از آنچه به او عجب کرده بی بهره می سازند تا بداند که چگونه عاجز و فقیر است و خود گواهی بر خود دهد تا حجت تمام تر باشد، همچنان که با ابلیس کردند و عجب گناهی است که تخم آن کفر است و زمین آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه های آن جهل و نادانی است و برگ آن ضلالت و گمراهی است و میوه آن لعنت و مخلد بودن در آتش جهنم پس هر که عجب کرد تخم را پاشید و زرع کرد و لابد میوه آن را خواهد چید» و نیز مروی است که «در شریعت عیسی بن مریم علیه السلام بود سیاحت کردن در شهرها، در سفری بیرون رفت و مرد کوتاه قامتی از اصحاب او همراه او بود، رفتند تا به کنار دریا رسیدند، جناب عیسی علیه السلام گفت: بسم الله و بر روی آن روان شد آن مرد کوتاه چون دید عیسی علیه السلام بسم الله گفت و بر روی آب روان شد، او نیز گفت بسم الله و روانه شد و به عیسی علیه السلام رسید در آن وقت به خود عجب کرد و گفت: این عیسی روح الله است بر روی آب راه می رود و من هم بر روی آب راه می روم، فضیلت او بر من چه چیز است؟ و چون این به خاطرش گذشت به آب فرو رفت پس استغاثه به حضرت عیسی علیه السلام نمود، عیسی دست او را گرفت و از آب بیرون آورد و گفت: ای کوتاه چه گفتی؟ عرض کرد که چنین چیزی به خاطرم گذشت گفت: پا از حد خود بیرون گذاشتی، خدا تو را غضب کرد، توبه کن.
و بدان که عجب با وجود آنکه خود از صفات خبیثه است منشأ آفات و صفات خبیثه دیگر می شود، مثل کبر، که یکی از اسباب کبر، عجب است و چون فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنها، که آنها را به خاطر نگذارند و اگر گاهی به خاطر او چیزی از گناهانش بگذرد وقعی به آن ننهد و سعی در ادراک آن نکند، بلکه همچنان گمان کند که البته خدا آن را خواهد آمرزید و عبادتی اگر از او سرزند آن را عظیم شمرد و به آن خوشحال شود و منت بر خدا گذارد و توفیقهای خدا را فراموش کند و در این وقت از آفات و معایب اعمال خود نیز غافل می شود، زیرا که آفات آنها را کسی می فهمد که متوجه آنها باشد، و کسی متوجه می شود که خائف و ترسان باشد، و معجب کجا ترسان است؟ بلکه مغرور است و از مکر خدا ایمن است، و چنان پندارد که منزلتی در نزد خدا دارد و بر او حقی دارد و بسا باشد که در مقام خودستائی برآید و اگر عجب به عقل و فکر و علم خود داشته باشد از سئوال کردن باز می ماند و در مشورت و تعلم کوتاهی می کند و گاه باشد که تدبیر خطائی نموده و به آن اصرار می کند، و پند کسی را نمی شنود و به این جهت، گاه است ضرر کلی به او می رسد یا به فضیحت و رسوائی می انجامد.
پس صواب آن است که هر کسی نفس خود را خاطی داند، و آن را متهم شمارد، و اعتماد و وثوق بر آن نکند، و به علماء و دانایان رجوع کند و از ایشان استعانت جوید.
آن صفتی را که دارد و به آن می بالد فی الواقع هم کمال باشد یا نه و بعضی گفته اند: عجب آن است که صفتی یا نعمتی را که داشته باشد بزرگ بشمرد و از منعم آن فراموش کند.
و فرق میان این صفت و کبر، آن است که متکبر آن است که خود را بالاتر از غیر ببیند و مرتبه خود را بیشتر شمارد ولی در این صفت، پای غیری در میان نیست بلکه معجب آن است که به خود ببالد و از خود شاد باشد و خود را به جهت صفتی، شخصی شمارد و از منعم این صفت فراموش کند پس اگر به صفتی که داشته شاد باشد از این که نعمتی است از خدا که به او کرامت فرموده و هر وقت که بخواهد می گیرد و از فیض و لطف خود عطا کرده است نه از استحقاقی که این شخص دارد، عجب نخواهد بود.
و اگر صفتی که خود را به آن بزرگ می شمارد همچنین داند که خدا به او کرامت فرموده است و لیکن چنین داند که حقی بر خدا دارد که باید این نعمت و کمال را به او بدهد، و مرتبه ای از برای خود در پیش خدا ثابت داند و استبعاد کند که خدا سلب این نعمت را کند و ناخوشی به او برساند و از خدا به جهت عمل خود توقع کرامت داشته باشد، این را «دلال و ناز گویند و این از عجب بدتر است، زیرا که صاحب این صفت عجب را دارد و بالاتر و این مثل آن است که کسی عطائی به دیگری کند پس اگر این عطا در نظر او عظمتی دارد منت بر آن شخص که گرفته است می گذارد و عجب بر این عطا دارد
و اگر علاوه بر آن، به آن شخصی که عطا به او شده برای خدمات به او رجوع کند و خواهشها از او کند و همچنین داند که البته او هم خدمات او را به جا آورد به جهت عطائی که بر او کرده دلال بر آن شخص خواهد داشت و همچنان که عجب گاه است به صفتی است که صاحب آن، آن را کمال می داند و فی الحقیقه هیچ کمالی نیست، همچنین عجب گاه است به عملی است که هیچ فایده ای بر آن مترتب نمی شود و آن بیچاره خطا کرده است و آن را خوب می داند.
و مخفی نماند که این صفت خبیثه بدترین صفات مهلکه و ارذل ملکات ذمیمه است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سه چیز است که از جمله مهلکات است: بخل، که اطاعت آن را کنی و هوا و هوس که پیروی آن را نمائی و عجب نمودن آدمی به نفس خود» و فرمودند که «هر وقت ببینی که مردم بخل خود را اطاعت می کنند، و پیروی هواهای خود را می نمایند، و هر صاحب رأیی به رأی خود عجب می نماید و آن را صواب می شمارد بر تو باد که خود را محافظت کنی و با مردم ننشینی» و نیز در روایتی از آن سرور وارد شده است که فرمود: «اگر هیچ گناهی نکنید من از بدتر از گناه از شما می ترسم و آن عجب است، عجب» مروی است که «روزی موسی علیه السلام نشسته بود که شیطان وارد شد و با او «برنسی رنگارنگ بود چون نزدیک موسی علیه السلام رسید برنس را کند و ایستاد، سلام کرد موسی علیه السلام گفت: تو کیستی؟
گفت منم ابلیس آمدم سلام بر تو کنم، چون مرتبه تو را نزد خدا می دانستم موسی گفت این برنس چیست؟ گفت: این را به جهت آن دارم که دلهای فرزندان آدم را به وسیله آن به سوی خود کشم موسی علیه السلام گفت که کدام گناه است که چون آدمی مرتکب آن شد تو بر آن غالب می گردی؟ گفت: هر وقت عجب به خود نموده و طاعتی که کرد به نظر او بزرگ آمد و گناهش در نزد او حقیر نمود» خداوند عالم به داود علیه السلام وحی نمود که «مژده ده گناهکاران را و بترسان صدیقان را عرض کرد که چگونه عاصیان را مژده دهم و مطیعان را بترسانم؟ فرمود: عاصیان را مژده ده که من توبه را قبول می کنم و گناه را عفو می کنم و صدیقان را بترسان که به اعمال خود عجب نکنند که هیچ بنده ای نیست که من با او محاسبه کنم مگر اینکه هلاک می شود» حضرت باقر علیه السلام فرمودند که «دو نفر داخل مسجد شدند که یکی عابد و دیگری فاسق، چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب این، آن بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پشیمانی از گناه و استغفار بود» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا دانست که گناه کردن از برای مومن بهتر است از عجب کردن و اگر به این جهت نمی بود هرگز هیچ مومنی را مبتلا نمی کرد» و فرمود که «مردی گناه می کند و پشیمان می شود و بعد از آن عبادتی می کند و به آن شاد و فرحناک می شود، و به این جهت از آن حالت پشیمانی سست می شود و فراموش می کند، و اگر بر آن حالت می بود بهتر بود از عبادتی که کرد» مروی است که عالمی به نزد عابدی آمد و پرسید چگونه است نماز تو؟ عابد گفت: از مثل منی از نماز او می پرسی؟ من چنین و چنان عبادت خدا را می کنم عالم گفت: گریه تو چقدر است؟ گفت: این قدر می گریم که اشکها از چشمهای من جاری می شود عالم گفت که خنده تو با ترس بهتر است از این گریه که تو بر خود می بالی» و نیز مروی است که «اول کاری که با صاحب صفت عجب می کنند این است که او را از آنچه به او عجب کرده بی بهره می سازند تا بداند که چگونه عاجز و فقیر است و خود گواهی بر خود دهد تا حجت تمام تر باشد، همچنان که با ابلیس کردند و عجب گناهی است که تخم آن کفر است و زمین آن نفاق است و آب آن فساد است و شاخه های آن جهل و نادانی است و برگ آن ضلالت و گمراهی است و میوه آن لعنت و مخلد بودن در آتش جهنم پس هر که عجب کرد تخم را پاشید و زرع کرد و لابد میوه آن را خواهد چید» و نیز مروی است که «در شریعت عیسی بن مریم علیه السلام بود سیاحت کردن در شهرها، در سفری بیرون رفت و مرد کوتاه قامتی از اصحاب او همراه او بود، رفتند تا به کنار دریا رسیدند، جناب عیسی علیه السلام گفت: بسم الله و بر روی آن روان شد آن مرد کوتاه چون دید عیسی علیه السلام بسم الله گفت و بر روی آب روان شد، او نیز گفت بسم الله و روانه شد و به عیسی علیه السلام رسید در آن وقت به خود عجب کرد و گفت: این عیسی روح الله است بر روی آب راه می رود و من هم بر روی آب راه می روم، فضیلت او بر من چه چیز است؟ و چون این به خاطرش گذشت به آب فرو رفت پس استغاثه به حضرت عیسی علیه السلام نمود، عیسی دست او را گرفت و از آب بیرون آورد و گفت: ای کوتاه چه گفتی؟ عرض کرد که چنین چیزی به خاطرم گذشت گفت: پا از حد خود بیرون گذاشتی، خدا تو را غضب کرد، توبه کن.
و بدان که عجب با وجود آنکه خود از صفات خبیثه است منشأ آفات و صفات خبیثه دیگر می شود، مثل کبر، که یکی از اسباب کبر، عجب است و چون فراموشی گناهان و مهمل گذاردن آنها، که آنها را به خاطر نگذارند و اگر گاهی به خاطر او چیزی از گناهانش بگذرد وقعی به آن ننهد و سعی در ادراک آن نکند، بلکه همچنان گمان کند که البته خدا آن را خواهد آمرزید و عبادتی اگر از او سرزند آن را عظیم شمرد و به آن خوشحال شود و منت بر خدا گذارد و توفیقهای خدا را فراموش کند و در این وقت از آفات و معایب اعمال خود نیز غافل می شود، زیرا که آفات آنها را کسی می فهمد که متوجه آنها باشد، و کسی متوجه می شود که خائف و ترسان باشد، و معجب کجا ترسان است؟ بلکه مغرور است و از مکر خدا ایمن است، و چنان پندارد که منزلتی در نزد خدا دارد و بر او حقی دارد و بسا باشد که در مقام خودستائی برآید و اگر عجب به عقل و فکر و علم خود داشته باشد از سئوال کردن باز می ماند و در مشورت و تعلم کوتاهی می کند و گاه باشد که تدبیر خطائی نموده و به آن اصرار می کند، و پند کسی را نمی شنود و به این جهت، گاه است ضرر کلی به او می رسد یا به فضیحت و رسوائی می انجامد.
پس صواب آن است که هر کسی نفس خود را خاطی داند، و آن را متهم شمارد، و اعتماد و وثوق بر آن نکند، و به علماء و دانایان رجوع کند و از ایشان استعانت جوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
تجسم متکبرین در قیامت
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «داخل بهشت نمی شود هر که به قدر یک دانه خردل کبر در دل او باشد و هر که خود را بزرگ شمارد و تکبر کند در راه رفتن، ملاقات خواهد کرد پروردگار را در حالتی که بر او غضبناک باشد» و فرمودند که «خداوند عالم فرموده: کبریا و بزرگی ردای من است، و عظمت و برتری سزاوار من، هر که خواهد در یکی از اینها با من برابری کند او را به جهنم خواهم افکند» و فرمودند که «در روز قیامت از آتش جهنم گردنی بیرون خواهد آمد که دو گوش داشته باشد و دو چشم و یک زبان، و خواهد گفت که من موکل به سه طایفه هستم: یکی متکبرین، دیگری کسانی که با خدا، خدای دیگری را خوانده اند و سوم کسانی که صورت، نقش می کرده اند» و فرمودند که «سه نفرند که خدای تعالی در روز قیامت با ایشان سخن نخواهد فرمود، و عمل ایشان را پاک نخواهد ساخت، و عذاب دردناک از برای ایشان خواهد بود: پیر زناکار، و پادشاه جبار، و متکبر بی خبر» و نیز از آن حضرت مروی است که «بد بنده ای است بنده ای که تکبر کند و از حد خود متجاوز نماید، و پروردگار جبار اعلی را فراموش کند و خداوند کبیر متعال را فراموش نماید و بد بنده ای است بنده ای که به سهو و لهو بگذراند و گورستان و پوسیدن بدن ها را در آنجا فراموش کند» و نیز از آن جناب روایت شده است که «دشمن ترین شما به سوی ما، و دورترین شما از ما در روز آخرت، پرگویان، نازک گویان و متکبران اند» و فرمودند که «متکبرین را در روز قیامت محشور خواهند کرد به صورت مورچه های کوچک، که به جهت بی قدری که در نزد خدا دارند پایمال همه مردم خواهند شد» و فرمودند که «در جهنم وادیی است که او را هبهب گویند و بر خدا ثابت است که هر جبار متکبری را در آن جای دهد» و از کلام عیسی بن مریم علیه السلام است که «همچنان که زرع در زمین نرم می روید و بر سنگ سخت نمی روید، همچنین دانائی و حکمت جای می گیرد در دل اهل تواضع و فروتنی و جای نمی گیرد در دل متکبر نمی بینید که هر که سر می کشد و سر خود را بلند می کند که به سقف رسد، سقف سر او را می شکند؟ و هر که سر خود را به زیر افکند، سقف بر سر او سایه می افکند و او را می پوشاند؟» چون حضرت نوح علیه السلام را هنگام رحلت رسید فرزندان خود را طلبید و گفت: شما را به دو چیز امر می کنم و از دو چیز منع می کنم: منع می کنم از شرک به خدا و کبر و امر می کنم به گفتن «لا اله الا الله و سبحان الله و بحمده» و روزی که حضرت سلیمان بن داود علیه السلام امر کرد که مرغان و جن و انس بیرون آیند، پس بر بساط نشست ودویست هزار نفر از بنی آدم و دویست هزار نفر از جنیان با او بودند و بساط او به قدری بلند شد که صدای تسبیح ملائکه را در آسمان ها شنید سپس این قدر میل به پستی کرد که کف پای او به دریا رسید پس صدائی بلند شد که کسی می گوید: اگر در دل صاحب شما به قدر ذره ای کبر می بود او را به زمین فرو می بردند بیشتر از آنچه بلند کردند او را» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «از برای متکبرین، در جهنم وادیی است که آن را «سقر» نامند و از شدت حرارت خود به خدا شکایت کرد و رخصت طلبید که یک نفس بکشد، پس نفس کشید، از نفس او جهنم بسوخت» و فرمود که «متکبرین را در روز قیامت به صورت مورچگان محشور خواهند کرد و مردم ایشان را پایمال خواهند نمود تا خدا از حساب بندگان فارغ شود» و فرمود که «هیچ کس نیست که تکبر کند مگر اینکه در خود پستی می بیند، که می خواهد با تکبر آن را بپوشاند» و فرمود که «دو ملک در آسمان هستند که موکل بندگانند که هر که تواضع کند او را بلند مرتبه کنند، و هر که تکبر نماید او را پست مرتبه نمایند» و فرمود که «جبار ملعون، کسی است که به حق جاهل باشد و مردم را حقیر شمارد» و فرمود که «هیچ بنده ای نیست مگر اینکه او را حکمت و دانای است و ملکی است که گناه می دارد آن حکمت را از برای او، پس اگر تکبر کرد می گوید: ذلیل شو، که خدا تو را ذلیل گردانید، پس او را در پیش خود از همه کس بزرگتر، و در نظر مردم از همه کس کوچکتر می شود.
و اگر تواضع و فروتنی نمود می گوید: بلند مرتبه شو که خدا تو را بلند کرد، پس او در دل خود از همه کس کوچکتر می شود و در چشم مردم از همه کس بلندتر می گردد».
و اگر تواضع و فروتنی نمود می گوید: بلند مرتبه شو که خدا تو را بلند کرد، پس او در دل خود از همه کس کوچکتر می شود و در چشم مردم از همه کس بلندتر می گردد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هفدهم - بغی و سرکشی
که عبارت است از گردن کشی و سرکشی از فرمان کسی که اطاعت او لازم است و این بدترین نوع از انواع کبر است، زیرا که اطاعت نکردن کسی که اطاعت او لازم است، مانند: پیغمبران و اوصیای ایشان، منجر به کفر می شود و بیشتر طوایف کفار به این جهت بر کفر باقی ماندند و هلاک شدند، چون: یهود و نصاری و کفار قریش و غیر ایشان و غالب آن است که ظلم و تعدی بر مسلمین، و مقهور کردن ایشان و امثال آن به سبب این صفت می شود و شکی نیست که اینها همه از مهلکات عظیمه هستند.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «عقوبت بغی، زودتر از عقوبت هر بدی دیگر به او می رسد» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «ای مردمان، به درستی که بغی، می کشد اصحاب خود را به آتش، و اول کسی که بر خدا بغی و گردن کشی کرد «عناق»، دختر آدم بود و اول کسی که خدا او را کشت عناق بود، و مکان نشستن او یک جریب در یک جریب بود، و از برای او بیست انگشت بود که هر انگشتی دو ناخن داشت مانند دو غربال، پس خدا بر او مسلط کرد شیری را که به قدر فیل بود، و گرگی که به قدر شتر بود و بازی که به قدر استر بود و او را کشتند به درستی که خدا جباران را کشت در حالتی که در بهترین حالاتشان بودند و در نهایت امن و آرام قرار داشتند» و علاج این صفت، آن است که بدی آن را ملاحظه کند و آنچه در مدح ضد آن، که صفت تسلیم و انقیاد است از برای کسانی که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعه نماید و آیات و اخباری را که در وجوب اطاعت خدا و پیغمبر و ائمه و اولوالامر، می باشند و همینطور غیر ایشان، از علما و فقهائی که در زمان غیبت امام، نایبان اویند متذکر شود و خود را خواهی نخواهی بر اطاعت آنانی که اطاعتشان واجب است بدارد، و از برای ایشان قولا و فعلا خضوع و خشوع کند تا ملکه او گردد.
و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «عقوبت بغی، زودتر از عقوبت هر بدی دیگر به او می رسد» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «ای مردمان، به درستی که بغی، می کشد اصحاب خود را به آتش، و اول کسی که بر خدا بغی و گردن کشی کرد «عناق»، دختر آدم بود و اول کسی که خدا او را کشت عناق بود، و مکان نشستن او یک جریب در یک جریب بود، و از برای او بیست انگشت بود که هر انگشتی دو ناخن داشت مانند دو غربال، پس خدا بر او مسلط کرد شیری را که به قدر فیل بود، و گرگی که به قدر شتر بود و بازی که به قدر استر بود و او را کشتند به درستی که خدا جباران را کشت در حالتی که در بهترین حالاتشان بودند و در نهایت امن و آرام قرار داشتند» و علاج این صفت، آن است که بدی آن را ملاحظه کند و آنچه در مدح ضد آن، که صفت تسلیم و انقیاد است از برای کسانی که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعه نماید و آیات و اخباری را که در وجوب اطاعت خدا و پیغمبر و ائمه و اولوالامر، می باشند و همینطور غیر ایشان، از علما و فقهائی که در زمان غیبت امام، نایبان اویند متذکر شود و خود را خواهی نخواهی بر اطاعت آنانی که اطاعتشان واجب است بدارد، و از برای ایشان قولا و فعلا خضوع و خشوع کند تا ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فرو رفتن در باطل
صفت هشتم: خوض در باطل و مراد از آن، حکایت کردن در معصیتها و فجور است مثل حکایت افعال زنان فاحشه، و مجالس شراب، و رفتار اهل فسق و فجور، و کیفیت اسراف اهل اسراف، و تکبر و کبر پادشاهان، و عادت بد ایشان، و حکایت بدعتهای اهل بدعت و مذهبهای فاسده و امثال اینها.
و چون انواع باطل و معاصی بی حد و حصر است، ذکر آنها نیز بی نهایت است و کم کلامی است که چون در آن گشوده شد منتهی به یکی از اینها نشود پس خلاصی از اینها نیست مگر به اینکه آدمی اقتصار کند بر قدر ضرورت از امور مهمه دین و دنیای خود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بزرگترین مردم از حیثیت گناه در روز قیامت، کسی است که بیشتر نقل باطل و حکایات معاصی را کند».
و اشاره به این است قول خدای تعالی «و کنا نخوض مع الخائضین» یعنی «بودیم ما که فرو می رفتیم در باطل، با کسانی که فرو می رفتند» و از سلمان فارسی رضی الله عنه مأثور است که «بیشتر از همه مردم از حیثیت گناهان، کسی است که کلام او در معصیت خدا بیشتر باشد» مردی بود از انصار که به مجلس آنان که ذکر معاصی را می کردند می گذشت و می گفت: «وضو بگیرید که بعضی از چیزهائی را که شما می گویید از حدث بدتر است» و خوض در باطل، نقل کردن گناهانی است که گذشته است، به محض خواهش نفس، بی آنکه ضرورتی باعث نقل آن باشد پس این، غیر از غیبت و سخن چینی، و سوای فحش و دشنام و امثال اینها است.
و چون انواع باطل و معاصی بی حد و حصر است، ذکر آنها نیز بی نهایت است و کم کلامی است که چون در آن گشوده شد منتهی به یکی از اینها نشود پس خلاصی از اینها نیست مگر به اینکه آدمی اقتصار کند بر قدر ضرورت از امور مهمه دین و دنیای خود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بزرگترین مردم از حیثیت گناه در روز قیامت، کسی است که بیشتر نقل باطل و حکایات معاصی را کند».
و اشاره به این است قول خدای تعالی «و کنا نخوض مع الخائضین» یعنی «بودیم ما که فرو می رفتیم در باطل، با کسانی که فرو می رفتند» و از سلمان فارسی رضی الله عنه مأثور است که «بیشتر از همه مردم از حیثیت گناهان، کسی است که کلام او در معصیت خدا بیشتر باشد» مردی بود از انصار که به مجلس آنان که ذکر معاصی را می کردند می گذشت و می گفت: «وضو بگیرید که بعضی از چیزهائی را که شما می گویید از حدث بدتر است» و خوض در باطل، نقل کردن گناهانی است که گذشته است، به محض خواهش نفس، بی آنکه ضرورتی باعث نقل آن باشد پس این، غیر از غیبت و سخن چینی، و سوای فحش و دشنام و امثال اینها است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سیم - ظلم و مفاسد آن
بدان که «ظلم» در اصل لغت، به معنی کار بی جا کردن، و تعدی نمودن از حد وسط است و ظلم به این معنی، جامع همه رذایل، و ارتکاب هر یک از قبایح شرعیه و عقلیه را شامل است و این، ظلم به معنی اعم است.
و از برای ظلم، معنی دیگری نیز است که عبارت است از ضرر و اذیت رسانیدن به غیر، از قبیل کشتن و یا زدن، یا دشنام و فحش دادن، یا غیبت او را کردن، یا مال او را به غیر حق تصرف کردن و گرفتن، یا غیر اینها از کردار یا گفتاری که باعث اذیت غیر باشد و این، ظلم به معنی اخص است و بیشتر آنچه در آیات و اخبار، و عرف مردم ذکر می شود این معنی مراد است و باعث این ظلم، اگر عداوت و کینه باشد از نتایج قوه غضبیه خواهد بود و اگر موجب آن، حرص و طمع در مال باشد از جمله رذایل قوه شهویه محسوب خواهد شد.
به هر حال، به اجماع جمیع طوایف عالم، و به اتفاق همه اصناف بنی آدم، ظلم از همه معاصی اعظم، و عذاب آن اشد، و ندامت آن بیشتر، و وبال آن بالاتر است در مواضع متکثره در قرآن بر ظالمین لعن شدید وارد، و در اخبار متواتره ذم عظیم و تهدید بر آن ثابت است و اگر هیچ تهدیدی بر آن نباشد، همین آیه مبارکه از برای طایفه ظالمین کافی است که پروردگار جبار می فرماید: «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون انما یوخرهم لیوم تشخص فیه الابصار مهطعین مقنعی روسهم لا یرتد إلیهم طرفهم و افتدتهم هواء» خلاصه معنی آن که «گمان مکن که پرودگار غافل است از کرده ظالمان و ستمکاران، نه چنین است، و این مهلتی که به ایشان داده به جهت آن است که عذاب و سزای عمل ایشان را به روزی اندازد که در آن چشمها به کاسه سر می جهد و همه مردمان در آن روز شتابان خواهد بود یعنی از حیرانی و سرگردانی آرام و سکون نخواهد داشت و به هر طرف خواهند دوید و چشمهای ایشان باز خواهد ماند، و قدرت نخواهند داشت که چشمهای خود را به هم گذارند و دلهای ایشان از شدت خوف و فزع، پریده خواهد بود و از عقل و هر چیزی خالی خواهد بود» و باز حق تعالی می فرماید: «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» یعنی «زود باشد بدانند آنان که ظلم و ستم کردند، که بعد از موت بازگشت ایشان به کدام مکان خواهد بود» آری بازگشت ظالم، البته به آتش سوزنده، و مار و عقرب گزنده خواهد بود و ستم بر بندگان خدا، و چشم داشت آمرزش در روز قیامت، نیست مگر از حمق و سفاهت.
مکن بد که بد بینی ای یار نیک
که ناید ز تخم بدی بار نیک
دهقان سالخوره چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
از متمم مکارم اخلاق، و مبعوث بر کافه آفاق، مروی است که «پست ترین و ذلیل ترین خلق در نزد خدا کسی است که امر مسلمانان در دست او باشد و میان ایشان به راستی رفتار نکند» و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «ظلم و جور کردن در یک ساعت، بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه» و فرمود که «هر که از انتقام و مکافات بترسد، البته از ظلم کردن باز می ایستد» چون منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را می کشد و مکافات ظالم را به او می رساند.
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
از جانب خداوند معبود، وحی به حضرت داود علیه السلام رسید که «به اهل ظلم بگو: مرا یاد نکنند که بر من واجب است یاد کنم هر که مرا یاد بکند و یاد کردن ظالمین، به لعن کردن ایشان است.
در هنگامی که حضرت سید سجاد علیه السلام را وفات رسید به حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «زنهار، ای فرزند که ظلم نکنی بر کسی، که دادرسی به غیر از خدا نداشته باشد» زیرا که او را چون کسی دیگر نباشد، دست به درگاه مالک الملوک بر می دارد و منتقم حقیقی را بر سر انتقام می آورد هان، هان ای آنکه زمام اختیار مردم در دست داری تا بیچارگان بی کس را نیازاری، که کس بی کسان در مقام آزار تو برآید.
دردمندان بلا زهر هلاهل نوشند
قصد این قوم خطا باشد هین تا نکنی
منجنیق آه مظلومان به صبح
زود گیرد ظالمان را در حصار
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ کس نیست که به دیگری ظلم کند مگر اینکه خدا به آن ظلم او را می گیرد، در جان یا مال او» مردی که مدتی والی موضعی بود به خدمت آن والی امامت عرض کرد که «آیا توبه ای از برای من هست؟ فرمود نه، تا هر که بر ذمه تو حقی دارد به وی برسانی» و نیز از آن حضرت مروی است که «آنچه مظلوم از دین ظالم می گیرد بیش از آن چیزی است که ظالم از مظلوم می ستاند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «در تفسیر قول خدای عزوجل «ان ربک لبالمرصاد» فرمودند که پلی بر صراط هست که از آن نمی گذرد بنده ای که بر گردن او مظلمه ای باشد» و فرمود که «هیچ ظلمی شدیدتر و بدتر از ظلمی نیست که بر کسی باشد که یاوری بجز خداوند قهار نیابد» و نیز فرمود که «هر که بخورد مال برادر خود را به ناحق و به او رد نکند، خواهد خورد در روز قیامت شراری از آتش دوزخ را» و از آن جناب مروی است که «پروردگار عالم وحی فرستاد به پیغمبری از پیغمبران، که در مملکت پادشاه جباری بود، که برو به نزد این مرد جبار و به او بگو که من تو را وانداشته ام از برای ریختن خون بی گناهان و گرفتن اموال مردمان، بلکه تو را صاحب اختیار کردم به جهت آنکه صداهای مظلومان را از درگاه من بازداری و ناله های ایشان را کوتاه کنی، من نخواهم گذشت از ظلمی که بر احدی شود، اگر چه از جمله کفار باشد».
آری، پادشاهی، حکم شبانی دارد، که آفریدگار عالم او را بر رعیت گماشته و از او محافظت ایشان را خواسته و چنانچه اندکی در حفظ و حراست ایشان اهمال و مسامحه نماید به زودی دست او را از شبانی ایشان کوتاه فرماید و در روز محاسبه روز قیامت حساب جزء جزء را از او می طلبد.
میازار دهقان به یک خردله
که سلطان، شبان است و دهقان گله
چو پرخاش بینند و بیداد از او
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او
شهی که حفظ رعیت نگاه می دارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است و گرنه راعی خلق است زهر مارش باد که هر چه می خورد از جزیه مسلمانی است و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «هر که بدی کند با مردمان و بر ایشان ستم روا دارد، او را ناخوش نیاید، چون به او بدی کنند و ستمی به او رسد، چون فرزند آدم، آنچه را می کارد می درود و هیچ کس از تخم تلخ، میوه شیرین برنمی دارد و تخم شیرین، بار تلخ نمی دهد».
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز، انگور بار
مپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
چه عجب نیست از بسیاری از أبناء زمان، که انواع ظلم و ستم از ایشان به بیچارگان می رسد اگر روزی ورق زمانه برگردد و دست ایشان از ظلم کوتاه شود، و روزگار در صدد مکافات برآید، آه و ناله ایشان از ثریا می گذرد و زبان شکوه خالق و خلق را می گشاید و بر کسانی که اگر شفاعت مظلومی را در نزد ایشان می کرد به هیچ گونه قبول نمی کردند، اعتراض می کنند و ایشان را ملامت و سرزنش می نمایند که آخر، چنین ظلمی بر ما می شود، و تو چنین ساکت نشسته ای چرا گریبان چاک نمی کنی و بر سر خاک نمی ریزی و شورش و غوغا نمی نمائی؟
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
برگشت اثر هر ظلمی، به خود ظالم یا به اولاد اوست و غافل است از اینکه هر ظلمی که از کسی سرزد، البته روزگار، اثر آن را به او می رساند.
همچنان که حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که ستم کند، خداوند عالم مسلط می سازد بر او کسی را که ظلم کند براو، یا بر اولاد او، یا بر اولاد اولاد او.
بلی: کجا با عدل خداوند عادل جمع می شود که زبردستی، زیردستی را بیازارد، و دست آن بیچاره از مکافات او کوتاه باشد و حضرت ملک الملوک بر آن مطلع باشد و در صدد انتقام او برنیاید؟
مکن خیره بر زیردستان ستم
که دستی است بالای دست تو هم
ستمگر جفا بر تن خویش کرد
نه بر زیردستان دلریش کرد
مها زورمندی مکن با کهان
که بر یک نمط می نماند جهان
راوی گوید: چون حضرت چنین فرمودند، من عرض کردم که آن مرد، ظلم می کند و خدا ظلم را بر اولاد، و اولاد اولاد او مسلط می سازد؟ فرمود: بلی، خدای تعالی می فرماید: «و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریه ضعافا خافوا علیهم فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیدا» خلاصه معنی آنکه «باید بترسند کسانی که هرگاه اولادی از ایشان بماند بی دست و پا، بر ایشان مهربان و ترسناک باشند، پس باید از خدای بپرهیزند و سخن نیک بگویند» و والد ماجد حقیر در جامع السعادات فرموده است که «ظاهر آن است که مواخذه اولاد به سبب ظلم پدران، مخصوص اولادی است که به ظلم پدران خود راضی بوده اند یا اولادی که از ظلم پدر به ایشان اثری رسیده باشد، چون مالی که به ایشان منتقل شده باشد» و بعضی از علما در سر این، گفته که دنیا دار مکافات و انتقام است، و باید مکافات هر ظلمی در دنیا بشود گو بعضی از آن به روز قیامت افتد و این انتقام هم از برای ظالم فایده دارد تو هم از برای مظلوم، اما از برای ظالم، به جهت اینکه چون این را شنید و مطلع شد که هر ظلمی را در دنیا مکافاتی است، بسا باشد که از ظلم کردن باز ایستد و اما از برای مظلوم، به جهت اینکه او از اطلاع براین شاد و مستبشر می گردد و علاوه بر ثواب اخروی، فرح در دنیا نیز از برای او حاصل می شود.
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
پس آنچه به اولاد، و اولاد اولاد ظالم، از ظلم می رسد اگر چه ظاهرا بر او ظالم است و لیکن در معنی نعمتی است از خدا بر او، که فایده از برای دیگران نیز دارد پس هر که را اندک عقل و شعوری بوده باشد، و دشمن خود و بازماندگان خود نباشد و اعتقاد به مرگ و رسیدن به حساب و ثواب و عقاب روز قیامت داشته باشد البته خود را از ظلم نگاه می دارد.
و عجب است از قومی که مرگ را به چشم خود می بینند و دعوای یقین به حشر و نشر و بهشت و دوزخ می نمایند، و احوال اهل ظلم را در دنیا معاینه و ملاحظه می نمایند، و با وجود این، پیوسته ظلم و ستم به زیردستان و ضعفا می نمایند و از حکم حاکم عادل، و مواخذه مالک الملوک، و سطوت قهر جبار سموات و ارضین، خوف نمی کنند و از رسوائی روز قیامت در حضور ملائکه و انبیاء و سایر امم گذشته و آینده اندیشه نمی نمایند و از تخویفات و تهدیدات پروردگار خود هیچ باکی ندارند.
بلی: «یوم المظلوم علی الظالم اشد من یوم الظالم علی المظلوم» یعنی «روز توانائی و قدرت مظلوم بر ظالم، بسی شدیدتر و بالاتر است از امروز که ظالم قدرت بر مظلوم دارد».
تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی توانا تر از وی شوی
زنهار، ای ظالم دست نگه دار که دستی بالای دست تو هست بر خود بترس که تواناتر از توئی در کمین است.
ره پرشکن است پر بیفکن
تیغ است قوی سپر بیفکن
و از برای ظلم، معنی دیگری نیز است که عبارت است از ضرر و اذیت رسانیدن به غیر، از قبیل کشتن و یا زدن، یا دشنام و فحش دادن، یا غیبت او را کردن، یا مال او را به غیر حق تصرف کردن و گرفتن، یا غیر اینها از کردار یا گفتاری که باعث اذیت غیر باشد و این، ظلم به معنی اخص است و بیشتر آنچه در آیات و اخبار، و عرف مردم ذکر می شود این معنی مراد است و باعث این ظلم، اگر عداوت و کینه باشد از نتایج قوه غضبیه خواهد بود و اگر موجب آن، حرص و طمع در مال باشد از جمله رذایل قوه شهویه محسوب خواهد شد.
به هر حال، به اجماع جمیع طوایف عالم، و به اتفاق همه اصناف بنی آدم، ظلم از همه معاصی اعظم، و عذاب آن اشد، و ندامت آن بیشتر، و وبال آن بالاتر است در مواضع متکثره در قرآن بر ظالمین لعن شدید وارد، و در اخبار متواتره ذم عظیم و تهدید بر آن ثابت است و اگر هیچ تهدیدی بر آن نباشد، همین آیه مبارکه از برای طایفه ظالمین کافی است که پروردگار جبار می فرماید: «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون انما یوخرهم لیوم تشخص فیه الابصار مهطعین مقنعی روسهم لا یرتد إلیهم طرفهم و افتدتهم هواء» خلاصه معنی آن که «گمان مکن که پرودگار غافل است از کرده ظالمان و ستمکاران، نه چنین است، و این مهلتی که به ایشان داده به جهت آن است که عذاب و سزای عمل ایشان را به روزی اندازد که در آن چشمها به کاسه سر می جهد و همه مردمان در آن روز شتابان خواهد بود یعنی از حیرانی و سرگردانی آرام و سکون نخواهد داشت و به هر طرف خواهند دوید و چشمهای ایشان باز خواهد ماند، و قدرت نخواهند داشت که چشمهای خود را به هم گذارند و دلهای ایشان از شدت خوف و فزع، پریده خواهد بود و از عقل و هر چیزی خالی خواهد بود» و باز حق تعالی می فرماید: «و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون» یعنی «زود باشد بدانند آنان که ظلم و ستم کردند، که بعد از موت بازگشت ایشان به کدام مکان خواهد بود» آری بازگشت ظالم، البته به آتش سوزنده، و مار و عقرب گزنده خواهد بود و ستم بر بندگان خدا، و چشم داشت آمرزش در روز قیامت، نیست مگر از حمق و سفاهت.
مکن بد که بد بینی ای یار نیک
که ناید ز تخم بدی بار نیک
دهقان سالخوره چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی
از متمم مکارم اخلاق، و مبعوث بر کافه آفاق، مروی است که «پست ترین و ذلیل ترین خلق در نزد خدا کسی است که امر مسلمانان در دست او باشد و میان ایشان به راستی رفتار نکند» و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «ظلم و جور کردن در یک ساعت، بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه» و فرمود که «هر که از انتقام و مکافات بترسد، البته از ظلم کردن باز می ایستد» چون منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را می کشد و مکافات ظالم را به او می رساند.
چو بد کردی مباش ایمن ز آفات
که واجب شد طبیعت را مکافات
از جانب خداوند معبود، وحی به حضرت داود علیه السلام رسید که «به اهل ظلم بگو: مرا یاد نکنند که بر من واجب است یاد کنم هر که مرا یاد بکند و یاد کردن ظالمین، به لعن کردن ایشان است.
در هنگامی که حضرت سید سجاد علیه السلام را وفات رسید به حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمود که «زنهار، ای فرزند که ظلم نکنی بر کسی، که دادرسی به غیر از خدا نداشته باشد» زیرا که او را چون کسی دیگر نباشد، دست به درگاه مالک الملوک بر می دارد و منتقم حقیقی را بر سر انتقام می آورد هان، هان ای آنکه زمام اختیار مردم در دست داری تا بیچارگان بی کس را نیازاری، که کس بی کسان در مقام آزار تو برآید.
دردمندان بلا زهر هلاهل نوشند
قصد این قوم خطا باشد هین تا نکنی
منجنیق آه مظلومان به صبح
زود گیرد ظالمان را در حصار
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «هیچ کس نیست که به دیگری ظلم کند مگر اینکه خدا به آن ظلم او را می گیرد، در جان یا مال او» مردی که مدتی والی موضعی بود به خدمت آن والی امامت عرض کرد که «آیا توبه ای از برای من هست؟ فرمود نه، تا هر که بر ذمه تو حقی دارد به وی برسانی» و نیز از آن حضرت مروی است که «آنچه مظلوم از دین ظالم می گیرد بیش از آن چیزی است که ظالم از مظلوم می ستاند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که «در تفسیر قول خدای عزوجل «ان ربک لبالمرصاد» فرمودند که پلی بر صراط هست که از آن نمی گذرد بنده ای که بر گردن او مظلمه ای باشد» و فرمود که «هیچ ظلمی شدیدتر و بدتر از ظلمی نیست که بر کسی باشد که یاوری بجز خداوند قهار نیابد» و نیز فرمود که «هر که بخورد مال برادر خود را به ناحق و به او رد نکند، خواهد خورد در روز قیامت شراری از آتش دوزخ را» و از آن جناب مروی است که «پروردگار عالم وحی فرستاد به پیغمبری از پیغمبران، که در مملکت پادشاه جباری بود، که برو به نزد این مرد جبار و به او بگو که من تو را وانداشته ام از برای ریختن خون بی گناهان و گرفتن اموال مردمان، بلکه تو را صاحب اختیار کردم به جهت آنکه صداهای مظلومان را از درگاه من بازداری و ناله های ایشان را کوتاه کنی، من نخواهم گذشت از ظلمی که بر احدی شود، اگر چه از جمله کفار باشد».
آری، پادشاهی، حکم شبانی دارد، که آفریدگار عالم او را بر رعیت گماشته و از او محافظت ایشان را خواسته و چنانچه اندکی در حفظ و حراست ایشان اهمال و مسامحه نماید به زودی دست او را از شبانی ایشان کوتاه فرماید و در روز محاسبه روز قیامت حساب جزء جزء را از او می طلبد.
میازار دهقان به یک خردله
که سلطان، شبان است و دهقان گله
چو پرخاش بینند و بیداد از او
شبان نیست، گرگ است، فریاد از او
شهی که حفظ رعیت نگاه می دارد حلال باد خراجش که مزد چوپانی است و گرنه راعی خلق است زهر مارش باد که هر چه می خورد از جزیه مسلمانی است و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود: «هر که بدی کند با مردمان و بر ایشان ستم روا دارد، او را ناخوش نیاید، چون به او بدی کنند و ستمی به او رسد، چون فرزند آدم، آنچه را می کارد می درود و هیچ کس از تخم تلخ، میوه شیرین برنمی دارد و تخم شیرین، بار تلخ نمی دهد».
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز، انگور بار
مپندارم ای در خزان کشته جو
که گندم ستانی به وقت درو
چه عجب نیست از بسیاری از أبناء زمان، که انواع ظلم و ستم از ایشان به بیچارگان می رسد اگر روزی ورق زمانه برگردد و دست ایشان از ظلم کوتاه شود، و روزگار در صدد مکافات برآید، آه و ناله ایشان از ثریا می گذرد و زبان شکوه خالق و خلق را می گشاید و بر کسانی که اگر شفاعت مظلومی را در نزد ایشان می کرد به هیچ گونه قبول نمی کردند، اعتراض می کنند و ایشان را ملامت و سرزنش می نمایند که آخر، چنین ظلمی بر ما می شود، و تو چنین ساکت نشسته ای چرا گریبان چاک نمی کنی و بر سر خاک نمی ریزی و شورش و غوغا نمی نمائی؟
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
برگشت اثر هر ظلمی، به خود ظالم یا به اولاد اوست و غافل است از اینکه هر ظلمی که از کسی سرزد، البته روزگار، اثر آن را به او می رساند.
همچنان که حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «هر که ستم کند، خداوند عالم مسلط می سازد بر او کسی را که ظلم کند براو، یا بر اولاد او، یا بر اولاد اولاد او.
بلی: کجا با عدل خداوند عادل جمع می شود که زبردستی، زیردستی را بیازارد، و دست آن بیچاره از مکافات او کوتاه باشد و حضرت ملک الملوک بر آن مطلع باشد و در صدد انتقام او برنیاید؟
مکن خیره بر زیردستان ستم
که دستی است بالای دست تو هم
ستمگر جفا بر تن خویش کرد
نه بر زیردستان دلریش کرد
مها زورمندی مکن با کهان
که بر یک نمط می نماند جهان
راوی گوید: چون حضرت چنین فرمودند، من عرض کردم که آن مرد، ظلم می کند و خدا ظلم را بر اولاد، و اولاد اولاد او مسلط می سازد؟ فرمود: بلی، خدای تعالی می فرماید: «و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریه ضعافا خافوا علیهم فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیدا» خلاصه معنی آنکه «باید بترسند کسانی که هرگاه اولادی از ایشان بماند بی دست و پا، بر ایشان مهربان و ترسناک باشند، پس باید از خدای بپرهیزند و سخن نیک بگویند» و والد ماجد حقیر در جامع السعادات فرموده است که «ظاهر آن است که مواخذه اولاد به سبب ظلم پدران، مخصوص اولادی است که به ظلم پدران خود راضی بوده اند یا اولادی که از ظلم پدر به ایشان اثری رسیده باشد، چون مالی که به ایشان منتقل شده باشد» و بعضی از علما در سر این، گفته که دنیا دار مکافات و انتقام است، و باید مکافات هر ظلمی در دنیا بشود گو بعضی از آن به روز قیامت افتد و این انتقام هم از برای ظالم فایده دارد تو هم از برای مظلوم، اما از برای ظالم، به جهت اینکه چون این را شنید و مطلع شد که هر ظلمی را در دنیا مکافاتی است، بسا باشد که از ظلم کردن باز ایستد و اما از برای مظلوم، به جهت اینکه او از اطلاع براین شاد و مستبشر می گردد و علاوه بر ثواب اخروی، فرح در دنیا نیز از برای او حاصل می شود.
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
پس آنچه به اولاد، و اولاد اولاد ظالم، از ظلم می رسد اگر چه ظاهرا بر او ظالم است و لیکن در معنی نعمتی است از خدا بر او، که فایده از برای دیگران نیز دارد پس هر که را اندک عقل و شعوری بوده باشد، و دشمن خود و بازماندگان خود نباشد و اعتقاد به مرگ و رسیدن به حساب و ثواب و عقاب روز قیامت داشته باشد البته خود را از ظلم نگاه می دارد.
و عجب است از قومی که مرگ را به چشم خود می بینند و دعوای یقین به حشر و نشر و بهشت و دوزخ می نمایند، و احوال اهل ظلم را در دنیا معاینه و ملاحظه می نمایند، و با وجود این، پیوسته ظلم و ستم به زیردستان و ضعفا می نمایند و از حکم حاکم عادل، و مواخذه مالک الملوک، و سطوت قهر جبار سموات و ارضین، خوف نمی کنند و از رسوائی روز قیامت در حضور ملائکه و انبیاء و سایر امم گذشته و آینده اندیشه نمی نمایند و از تخویفات و تهدیدات پروردگار خود هیچ باکی ندارند.
بلی: «یوم المظلوم علی الظالم اشد من یوم الظالم علی المظلوم» یعنی «روز توانائی و قدرت مظلوم بر ظالم، بسی شدیدتر و بالاتر است از امروز که ظالم قدرت بر مظلوم دارد».
تحمل کن ای ناتوان از قوی
که روزی توانا تر از وی شوی
زنهار، ای ظالم دست نگه دار که دستی بالای دست تو هست بر خود بترس که تواناتر از توئی در کمین است.
ره پرشکن است پر بیفکن
تیغ است قوی سپر بیفکن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیبت با غیرزبان
و مخفی نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست، بلکه هر نوعی که نقصی از غیر را بفهماند غیبت است، خواه به قول باشد، یا فعل، یا اشاره، یا ایماء، یا رمز، یا نوشتن .
مروی است که «زنی بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عایشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است حضرت فرمود که غیبت او را کردی» و فرقی نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد و غیبت به کنایه، مثل اینکه گوئی: الحمد لله که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینی ظلمه یا به حب ریاست یا سعی در تحصیل مال یا بگویی: نعوذ بالله از بی شرمی، یا خدا ما را محافظت کند از بی شرمی و غرض از اینها کنایه به شخصی باشد که مرتکب این اعمال باشد و بسا که چون خواهد که غیبت کسی را کند از راه ریا و تشبه به صلحا، ابتدا مدح او را می کند و مذمت خود را نیز می کند چنانچه می گوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصی بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصی نیافت.
و بعضی از غیبت کنندگان هستند که چون می خواهند غیبت مسلمانی را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار می کنند و حال اینکه در دل خود، هیچ اندوهی ندارند، چنانکه می گویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بی آبرو شد یا فلان عمل از او سرزد یا به او اهانت رسید خدا امر او را به اصلاح آورد و این منافق اگر دوست او بودی و غم و اندوه او را خوردی پس اظهار نکردی و دعائی که به او می کند در خلوت کردی پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او می خندد و حسنات او را به باد می دهد و او چنان پندارد که خوب می کند و نمی داند که تیزبینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک می نمایند.
حمد گفتی، کو نشان حامدون
نی برونت را اثر نی اندرون
رو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می کند مکشوف راز
و بسیارند که غیبت مسلمانی را می کنند و بعضی از حضار نمی شنوند بلند می گویند سبحان الله اما عجب نیست چنین چیزی تا او خوب متوجه شود و این هر چه می خواهد بگوید.
مروی است که «زنی بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عایشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است حضرت فرمود که غیبت او را کردی» و فرقی نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد و غیبت به کنایه، مثل اینکه گوئی: الحمد لله که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینی ظلمه یا به حب ریاست یا سعی در تحصیل مال یا بگویی: نعوذ بالله از بی شرمی، یا خدا ما را محافظت کند از بی شرمی و غرض از اینها کنایه به شخصی باشد که مرتکب این اعمال باشد و بسا که چون خواهد که غیبت کسی را کند از راه ریا و تشبه به صلحا، ابتدا مدح او را می کند و مذمت خود را نیز می کند چنانچه می گوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصی بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصی نیافت.
و بعضی از غیبت کنندگان هستند که چون می خواهند غیبت مسلمانی را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار می کنند و حال اینکه در دل خود، هیچ اندوهی ندارند، چنانکه می گویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بی آبرو شد یا فلان عمل از او سرزد یا به او اهانت رسید خدا امر او را به اصلاح آورد و این منافق اگر دوست او بودی و غم و اندوه او را خوردی پس اظهار نکردی و دعائی که به او می کند در خلوت کردی پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او می خندد و حسنات او را به باد می دهد و او چنان پندارد که خوب می کند و نمی داند که تیزبینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک می نمایند.
حمد گفتی، کو نشان حامدون
نی برونت را اثر نی اندرون
رو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می کند مکشوف راز
و بسیارند که غیبت مسلمانی را می کنند و بعضی از حضار نمی شنوند بلند می گویند سبحان الله اما عجب نیست چنین چیزی تا او خوب متوجه شود و این هر چه می خواهد بگوید.